سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

مدح و ذم تربتی؛ اشتهار تربتی؛ غلامرضا اعتقادی

غلامرضا اعتقادی در سال 1328 در روستای قلعه‌نو تربت به دنیا آمده است. وی سال‌هاست در تریت اقامت دارد و به کارهای وعظ و خطابه مشغول است. همچنین در روستای زادگاه خود کشاورزی می‌کند. سال‌هایست در جلسه‌ی شعر استاد نجف زاده شرکت می‌کند و اشعاری ساده و روان و غالبا به مناسبت‌های مذهبی می‌سراید.

در مورد این شعر این توضیح لازم است که سال‌ها پیش - گمان کنم حدود سال 85 - شعری در ذم تربتی‌ها بین افواه رواج یافت که در واقع قصیده‌ای 32 بیتی بود با این مطلع: "من از آن روزی که گشتم آشنای تربتی / بی‌جهت گشتم اسیر و مبتلای تربتی". در آن زمان این شعر بی‌نام منتشر می‌شد. بعد‌ها از آقای یاوری شنیدم که این شعر از آقای غلامعلی فرهنگ نیا بوده است که خود نیز تربتی است و در پایان همان شعر هم بیتی آورده است که می‌گوید: "من خود اهل تربتم، گه‌گاه شوخی می‌کنم / با بزرگان سخن‌سنج و غنای تربتی" و بیت‌هایی دیگر در این معنی که خود تربتی هستم و به تربتی بودنم افتخار می‌کنم و آرزوی دوام و سلامتی برای تربت و تربتی‌ها می‌کند. البته در آن تاریخ، در آن شعری که دست به دست می‌چرخید این ابیات پایانی حذف شده بود. این شعر در همان سال‌ها از طرف شاعران تربتی و غیرتربتی جواب گفته شد، از جمله: آقای تیمور قهرمان در بهار 1376 قصیده‌ای در 29 بیت سروده بودند با نام «جان فدای تربتی»؛ پس از آن آقای یارمحمد خدنگی که اهل بیرجند و ساکن عشقی مشهد هستند در زمستان 1378 شعری سروده بودند به نام «مدال تربتی» و با این مطلع: "من ندارم شک و تردید از مثال تربتی / مرحبا بر گربه و شیر و شغال تربتی" که در این شعر برعکس شعر فرهنگ‌نیا ابتدا مدح تربت کرده بودند و سپس قلم را به ذم تربت چرخانده بودند؛ پس از آن آقای محمود یاوری زاوه در فروردین 1379 قصیده‌ای در شصت بیت سروده بودند و نام آن‌را «شستیه» گذاشته بودند و در آن قصیده هم شعر فرهنگ‌نیا و هم شعر خدنگی را جواب گفته‌اند. در نهایت آقایان علی اصغر یزد فاضلی، محمد تربتی فیض آبادی، محمدمهدی تهرانچی، غلامعلی واحدی و چند تن دیگر هم هر کدام جوابیه‌های مجزایی سروده‌اند. این شعر آقای اعتقادی هم در جواب به شعر فرهنگ نیا سروده شده است. مجموعه‌ی این اشعار را می‌توانید در وبلاگ با برچسب «مدح و ذم تربتی» ببینید.

آفرین بر تربتی و اشتهار تربتی

سنجشی باشد طلا را با عیار تربتی

اولین شهری که بر طاغوتیان پیروز شد

د نه دی خلق دیدند اقتدار تربتی

در جهاد هشت ساله شهر ما شد سربلند

از بسیج و ارتش و از پاسدار تربتی

در همه جای جهان دارد بزرگانی غیور

هست در عالم نشان از اعتبار تربتی

شهر قطب زعفران و پنبه‌ی و ابریشم است

شکر حق بد نیست اینک کار و بار تربتی

زادگاه حضرت عطار شهر کدکن است

شهر استاد شفیعی نامدار تربتی

شهر صابکار و مرحوم بهشتی، قهرمان

شاعری شیرین‌سخن آن شهریار تربتی

از دیار زاوه شد مشهور مردانی بزرگ

مثل راشد عارف شب‌زنده‌دار تربتی

بوی عطر زعفران پیچیده در دشت و دمن

فصل زیبای خزان باشد بهار تربتی

باد چون بر گیسوی سبز  چمن شانه زند

بوی گل گردد هوای مشک‌بار تربتی

در خزان هم گل نگردیده‌ست از تربت جدا

دوست دارد گل بماند در کنار تربتی

رو صنوبر را ببین و کامه‌ی سرسبز را

تنگل رودمعجن و کال حصار تربتی

پیشکوه و باغملی بهتر از باغ اِرَم

هست زیبا دشت‌های و سبزه‌زار تربتی

ای که در هر جا نشستی و بدِ ما گفته‌ای

کینه در دل داری از ایل و تبار تربتی

اعتقادی دائما ورد زبانش این بود

آفرین بر تربتی و اشتهار تربتی

***

غلامرضا اعتقادی

1392

تربت حیدریه


برچسب‌ها: شعر طنز, شعر غلامرضا اعتقادی, مدح و ذم تربتی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۵ساعت 17:24  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ رباعی؛ گویند که مرد را هنر می‌باید؛ محمدرضا فاضل قاضوی؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هست آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهتدرج در این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

محمدرضا فاضل قاضوی از شعرای تربت حیدریه بوده است که در روستای بایگ - که امروز به بخش توسعه یافته - به دنیا آمده است. به نقل از مرحوم گلشن آزادی وی در اوائل جوانی از تربت به مشهد رفته است و در مدارس زمان خود به تحصیل فارسی و عربی پرداخته است. در کتاب ارزرشمند «صد سال شعر خراسان» آمده است محمدرضا فاضل قاضوی از نزدیکان نایب‌التولیه‌ی عرب پدر سناتور علی آقا مؤید ثابتی بوده و تا آخر عمر در آن خانواده مورد احترام بوده است. این شاعر تربتی با سادگی و بدون تکلف زندگی می‌کرده و در سال 1330 در گذشته‌است. این رباعی تنها شعری است که از این شاعر همشهری به جای مانده است. این رباعی به نقل از فرزند شاعر جناب مهندس قاضوی در تذکره‌ها چاپ شده است:

گویند که مرد را هنر می‌باید

یا نسبتِ عالیِ پدر می‌باید

امروز چنان شده‌ست در نوبتِ ما

کاین‌ها همه هیچ، سیم و زر می‌باید

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1107 به تاریخ 13940628, شعر طنز, شعر طنز محمدرضا فاضل قاضوی
+ نوشته شده در  سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴ساعت 19:3  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ عشق مرده؛ راشد انصاری (خالو راشد)؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هست آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهتدرج در این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

راشد انصاری شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و طنزپرداز متولد سال 1350 در روستای دیده‌بان از توابع بخش صحرای باغ لارستان است. نزدیک به دو دهه است که با مطبوعات همکاری مستمر دارد و حدود 10 سال است که در حوزه‌ی هنری فعالیت می‌کند. وی به طور حرفه‌ای از سال 1372 فعالیت خود را در زمینه شعر و داستان طنز آغاز کرد. کتابهای منتشر شده: دغدغه‌های بی‌خیالی (1379) / این مرد مشکوک (1382) / لطفا میخ نشوید (1383) / پشت پرده (1384) / طنزینه؛ طنز اینه! (1387) و آخرین اثر ایشان که هم اکنون زیر چاپ می‌باشد فیل و فنجان نام دارد که کار مشترکی است با غلامحسین ترکمان. سایت شخصی ایشان را می‌توانید در این آدرس مشاهده کنید. http://www.khaloorashed.com

عشق مُرده

مُرده هم بی‌گمان دلی دارد

مثلِ ما «زید» خوشگلی دارد

در کنارِ پری‌وَشان در قبر

هر شب جمعه محفلی دارد

با «شهین» و «مَهینِ» آن دنیا

روز و شب عیش کاملی دارد

هر زمانی که می‌شود دلتنگ

لب دریا و ساحلی دارد

مُرده هم آدم است در واقع

رفقای اراذلی دارد!

چون تمامِ مجردان او هم،

در امورش مشاکلی دارد

شام اگر مرغ یا که جوجه نبود

ساندویچ فلافلی دارد

غالباً در حجاب و پوشش خود

مطمئناً مسایلی دارد

نه پلیسی که گیرد او یقه‌اش

نه محل مَرد جاهلی دارد

ما که بی‌مسکنیم ! اما او،

خوش به حالش که منزلی دارد!

با رفیقانِ شاعرش هر شب

فاعلاتن مفاعلی دارد!

 راشد انصاری (خالو راشد)

درج در سایت شاعر: ششم اسفندماه 1393

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1102 به تاریخ 13940524, شعر طنز, شعر طنز خالو راشد
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴ساعت 17:17  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ ترسو؛ راشد انصاری (خالو راشد)؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هست آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهتدرج در این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

راشد انصاری شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و طنزپرداز متولد سال 1350 در روستای دیده‌بان از توابع بخش صحرای باغ لارستان است. نزدیک به دو دهه است که با مطبوعات همکاری مستمر دارد و حدود 10 سال است که در حوزه‌ی هنری فعالیت می‌کند. وی به طور حرفه‌ای از سال 1372 فعالیت خود را در زمینه شعر و داستان طنز آغاز کرد. کتابهای منتشر شده: دغدغه‌های بی‌خیالی (1379) / این مرد مشکوک (1382) / لطفا میخ نشوید (1383) / پشت پرده (1384) / طنزینه؛ طنز اینه! (1387) و آخرین اثر ایشان که هم اکنون زیر چاپ می‌باشد فیل و فنجان نام دارد که کار مشترکی است با غلامحسین ترکمان. سایت شخصی ایشان را می‌توانید در این آدرس مشاهده کنید. http://www.khaloorashed.com

ترسو

از لب ِ سرخ ِ لبو می ترسم

از قدح، پِیک، سبو می‌ترسم

گر تو هم مثل منی، بی‌پروا

مرد و مردانه بگو می ترسم!

عمر خود را الکی طی کردم

از نشستن لب جو می‌ترسم

مادرم بس که به من هی می‌گفت:

جیز! داغ است اتو می ترسم

بشکنم آینه‌ها را یک‌جا

بنده از ریزش مو می‌ترسم!

گاه هم در شب تنهایی خویش،

می‌روم زیر پتو می‌ترسم

مانده‌ام تا چه کنم با چپ و راست

به خدا از همه سو می‌ترسم

مثنوی را که به دقت خواندم

دیدم از نام «کدو» می‌ترسم!

نیمی از این غزلم «از» شده است

از خودم، از تو، از او می ترسم!

راشد انصاری (خالو راشد)

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1100 به تاریخ 13940510, شعر طنز, شعر طنز خالو راشد
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۴ساعت 17:0  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ نامه‌هاى مرد ذلیل (نامه سوم)؛ ابوالفضل زرویی نصرآباد؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هست آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهتدرج در این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

ابوالفضل زرویی نصرآباد در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۸ در تهران به دنیا آمد. وی شاعر و پژوهشگر در زمینه‌ی طنز است که در نشریات و روزنامه‌ها به عنوان نویسنده و شاعر طنز قلم می‌زند. او با اسم‌های مستعار ملانصرالدین، چغندر میرزا، ننه قمر، کلثوم ننه، آمیز ممتقی، میرزا یحیی، عبدل در نشریاتی مانند نشریات موسسه گل آقا، همشهری، جام جم، ایرانیان، انتخاب، زن، مهر، کیهان ورزشی، بانو، جستجو، عروس، تماشاگران طنز نوشته و می‌نویسد. از کتاب‌های وی می‌شود به تذکرةالمقامات، افسانه‌های امروزی، وقایع‌نامه‌ی طنز ایران (همکاری با فریبا فرشادمهر)، بامعرفت‌های عالم (کتاب گویای طنز)، رفوزه‌ها (مجموعه شعر طنز)، حدیث قند (مجموعه مقالات طنزپژوهی)، علاغه به خونه‌ش نرسید (مجموعه افسانه‌های طنزآمیز)، «ماه به روایت آه» رمانی براساس زندگی ابوالفضل عباس، خاطرات سر پروفسور حسنعلی خان مستوفی، کتاب مستطاب خر پژوهی اشاره کرد. وی سایتی دارد با عنوان «از طنز» که در این آدرس قابل مشاهده است http://aztanz.ir

نامه‌هاى مرد ذلیل (نامه سوم)

التیماتوم دادن مرد ذلیل مر همسر را!

زندگى مو جنون گرفته، برگرد

جلو چشامو خون گرفته، برگرد

این دفه دیگه نقل هر سالیت نیست

انگارى که زبون خوش حالیت نیست

حکم تو شلّاقه، اگه قاضى‌ام

جیک بزنى، به مرگتم راضى‌ام

مثل یخ، آبت مى‌کنم ضعیفه

خونه‌خرابت مى کنم ضعیفه

من نه از او چشم سیات مى‌ترسم

نه از ننه‌ت، نه از بابات مى‌ترسم

هرچى ازت تلخى چشیدم، بسه

تو زندگى هر چى کشیدم، بسه

این دفه مى‌خوام نوکتو بچینم

من نخوامِت، کیو باید ببینم؟

خانوم شدى پیش یه مُشتى فَعله

یابو ورت داشته که یعنى بعله؟

همه‌ش مى‌خواى بگم که «بعله قربان»؟

«جنیفر»ى یا دختر اوتورخان؟

نذار بگم تو کوچه زیرت کنن

یا آبجى‌هام خرد و خمیرت کنن

نذار بگم تو رو تو شر بندازن

نذار بگم نسل تو ور بندازن

تا سر شب، خلاصه ختم کلام

خودت میاى یا خبرت، والسلام!

این‌ها رو من از این و اون شنفتم

اما از این حرفا بهت نگفتم

نوشتمش به خوارى و به خفّت

آخه من و حرف خلافِ عفت

مى‌خوام بگم اهل بخیه نیستم

مودّبم، مثل بقیه نیستم

خسته شدى، دِ باشه جونم فدات

یه جفت کفش نو خریدم برات

الانه مى‌فرستمش، روم سیا

جلدى پاشو، کفشاتو پاکن بیا!

ابوالفضل زرویی نصرآباد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1099 به تاریخ 13940503, شعر طنز, شعر طنز زرویی نصرآباد
+ نوشته شده در  دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴ساعت 17:1  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ نامه‌هاى مرد ذلیل (نامه سوم)؛ ابوالفضل زرویی نصرآباد؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هست آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهتدرج در این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

ابوالفضل زرویی نصرآباد در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۸ در تهران به دنیا آمد. وی شاعر و پژوهشگر در زمینه‌ی طنز است که در نشریات و روزنامه‌ها به عنوان نویسنده و شاعر طنز قلم می‌زند. او با اسم‌های مستعار ملانصرالدین، چغندر میرزا، ننه قمر، کلثوم ننه، آمیز ممتقی، میرزا یحیی، عبدل در نشریاتی مانند نشریات موسسه گل آقا، همشهری، جام جم، ایرانیان، انتخاب، زن، مهر، کیهان ورزشی، بانو، جستجو، عروس، تماشاگران طنز نوشته و می‌نویسد. از کتاب‌های وی می‌شود به تذکرةالمقامات، افسانه‌های امروزی، وقایع‌نامه‌ی طنز ایران (همکاری با فریبا فرشادمهر)، بامعرفت‌های عالم (کتاب گویای طنز)، رفوزه‌ها (مجموعه شعر طنز)، حدیث قند (مجموعه مقالات طنزپژوهی)، علاغه به خونه‌ش نرسید (مجموعه افسانه‌های طنزآمیز)، «ماه به روایت آه» رمانی براساس زندگی ابوالفضل عباس، خاطرات سر پروفسور حسنعلی خان مستوفی، کتاب مستطاب خر پژوهی اشاره کرد. وی سایتی دارد با عنوان «از طنز» که در این آدرس قابل مشاهده است http://aztanz.ir

 

 

نامه‌هاى مرد ذلیل (نامه سوم)

التیماتوم دادن مرد ذلیل مر همسر را!

زندگى مو جنون گرفته، برگرد

جلو چشامو خون گرفته، برگرد

این دفه دیگه نقل هر سالیت نیست

انگارى که زبون خوش حالیت نیست

حکم تو شلّاقه، اگه قاضى‌ام

جیک بزنى، به مرگتم راضى‌ام

مثل یخ، آبت مى‌کنم ضعیفه

خونه‌خرابت مى کنم ضعیفه

من نه از او چشم سیات مى‌ترسم

نه از ننه‌ت، نه از بابات مى‌ترسم

هرچى ازت تلخى چشیدم، بسه

تو زندگى هر چى کشیدم، بسه

این دفه مى‌خوام نوکتو بچینم

من نخوامِت، کیو باید ببینم؟

خانوم شدى پیش یه مُشتى فَعله

یابو ورت داشته که یعنى بعله؟

همه‌ش مى‌خواى بگم که «بعله قربان»؟

«جنیفر»ى یا دختر اوتورخان؟

نذار بگم تو کوچه زیرت کنن

یا آبجى‌هام خرد و خمیرت کنن

نذار بگم تو رو تو شر بندازن

نذار بگم نسل تو ور بندازن

تا سر شب، خلاصه ختم کلام

خودت میاى یا خبرت، والسلام!

 

این‌ها رو من از این و اون شنفتم

اما از این حرفا بهت نگفتم

نوشتمش به خوارى و به خفّت

آخه من و حرف خلافِ عفت

مى‌خوام بگم اهل بخیه نیستم

مودّبم، مثل بقیه نیستم

خسته شدى، دِ باشه جونم فدات

یه جفت کفش نو خریدم برات

الانه مى‌فرستمش، روم سیا

جلدى پاشو، کفشاتو پاکن بیا!

 

ابوالفضل زرویی نصرآباد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1097 به تاریخ 940316, شعر طنز, شعر طنز زرویی نصرآباد
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۴ساعت 19:2  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ نامههاى مرد ذلیل (نامه دوم)؛ ابوالفضل زرویی نصرآباد؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هست آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهتدرج در این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

ابوالفضل زرویی نصرآباد در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۸ در تهران به دنیا آمد. وی شاعر و پژوهشگر در زمینه‌ی طنز است که در نشریات و روزنامه‌ها به عنوان نویسنده و شاعر طنز قلم می‌زند. او با اسم‌های مستعار ملانصرالدین، چغندر میرزا، ننه قمر، کلثوم ننه، آمیز ممتقی، میرزا یحیی، عبدل در نشریاتی مانند نشریات موسسه گل آقا، همشهری، جام جم، ایرانیان، انتخاب، زن، مهر، کیهان ورزشی، بانو، جستجو، عروس، تماشاگران طنز نوشته و می‌نویسد. از کتاب‌های وی می‌شود به تذکرةالمقامات، افسانه‌های امروزی، وقایع‌نامه‌ی طنز ایران (همکاری با فریبا فرشادمهر)، بامعرفت‌های عالم (کتاب گویای طنز)، رفوزه‌ها (مجموعه شعر طنز)، حدیث قند (مجموعه مقالات طنزپژوهی)، علاغه به خونه‌ش نرسید (مجموعه افسانه‌های طنزآمیز)، «ماه به روایت آه» رمانی براساس زندگی ابوالفضل عباس، خاطرات سر پروفسور حسنعلی خان مستوفی، کتاب مستطاب خر پژوهی اشاره کرد. وی سایتی دارد با عنوان «از طنز» که در این آدرس قابل مشاهده است http://aztanz.ir

 

 

نامههاى مرد ذلیل (نامه دوم)

بخون ولى جواب نامه فورى

عیالِ نازنینِ من چطورى؟

تنگه دلم براى قیل و قالت

عزیز من، چطوره اصل حالت؟

اون شیر قبلنا، شغالتم نیست

من بمیرم، عین خیالتم نیست

حالا که هیچ، وقتى دوستم داشتى که

محل سگ بهم نمى‌ذاشتى که

همش مى‌گفتى: «اومدم اسیرى»

هى متلک، همش بهونه گیرى

جز ویدئو که خونه‌ی ننه‌م  بود،

خدا وکیلى تو خونه‌ت چى کم بود؟

تلخى زندگیت که مثل قند شد

یواش یواش زیر سرت بلند شد

آبى که شد اون دو تا چشم سیات

شدم اسیر چشم و هم چشمیات

با نق‌نق و غرغر و قهر و آشتى

خونه و زندگى برام نذاشتى

همه‌ش بکن نکن، همه‌ش تغیّر

همه‌ش بدى، همه‌ش  ستم، همه‌ش غر

با گریه روزمو به شب رسوندى

تا این‌که جونمو به لب رسوندى

گفتى: «مى‌رم» اما گرفتم تو رو

اونقده غر زدى که گفتم: «برو…»

 

عزیز من رفته و برنگشته

ببین عزیز، گذشته‌ها گذشته

بیا، گذشته گفت‌وگو نداره

که خونه بى‌تو رنگ و بو نداره

بیا دوباره چاى تازه دَم کن

بساط قیمه و پلو عَلَم کن

بپَز از اون کلوچه‌ی نوبرت

براى قند و عسلت، شوهرت

زنى که خوب و پاکه، شوهر مى‌خواد

خوب مى‌دونم جونت واسم در میاد

تا نگى عشقو دست کم گرفتم

ویدئومون رو از ننه‌م گرفتم!

 

ابوالفضل زرویی نصرآباد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1096 به تاریخ 940309, شعر طنز, شعر طنز زرویی نصرآباد
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۴ساعت 18:2  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ نامههاى مرد ذلیل (نامه اول)؛ ابوالفضل زرویی نصرآباد؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هست آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهتدرج در این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

ابوالفضل زرویی نصرآباد در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۸ در تهران به دنیا آمد. وی شاعر و پژوهشگر در زمینه‌ی طنز است که در نشریات و روزنامه‌ها به عنوان نویسنده و شاعر طنز قلم می‌زند. او با اسم‌های مستعار ملانصرالدین، چغندر میرزا، ننه قمر، کلثوم ننه، آمیز ممتقی، میرزا یحیی، عبدل در نشریاتی مانند نشریات موسسه گل آقا، همشهری، جام جم، ایرانیان، انتخاب، زن، مهر، کیهان ورزشی، بانو، جستجو، عروس، تماشاگران طنز نوشته و می‌نویسد. از کتاب‌های وی می‌شود به تذکرةالمقامات، افسانه‌های امروزی، وقایع‌نامه‌ی طنز ایران (همکاری با فریبا فرشادمهر)، بامعرفت‌های عالم (کتاب گویای طنز)، رفوزه‌ها (مجموعه شعر طنز)، حدیث قند (مجموعه مقالات طنزپژوهی)، علاغه به خونه‌ش نرسید (مجموعه افسانه‌های طنزآمیز)، «ماه به روایت آه» رمانی براساس زندگی ابوالفضل عباس، خاطرات سر پروفسور حسنعلی خان مستوفی، کتاب مستطاب خر پژوهی اشاره کرد. وی سایتی دارد با عنوان «از طنز» که در این آدرس قابل مشاهده است http://aztanz.ir

 

 

نامههاى مرد ذلیل (نامه اول)

 

چه حاجتى به قاصد و پست و پیک؟

عیال نازنین، سلام علیک

با خط و نامه هم اگه بتونم

به خدمتت سلام مى‌رسونم

رفتى و دوریتو بهونه کردم

سلام گرم و عاشقونه کردم

دلت که سرد و خسته بود و غم داشت

سلام گرم و عاشقونه کم داشت

هم‌آشیون من تو این لونه‌اى

کفتر جَلد بوم این خونه‌اى

پرهاتو چیدم که یه وَخ با پرت

پر نکشى پیش پدر مادرت

تو بى‌خبر رفتى و پر خریدى

تا چشم به هم زدم، یهو پریدى

پرزدى و تو خونه کاشتى منو

دلت اومد تنها گذاشتى منو؟

با این‌که تو همین دهات و شهرى

با من دو ماه آزگاره قهرى

نیومد از تو نامه‌اى، کلامى

نه تو پیام‌گیرمون، پیامى

بهم ندادى از موارد ذِیل

نه ID و نه PMو نه email

هیچ نمىگى شوهرم الان کجاست؟

تاج سرم، سرورم الان کجاست؟

هیچ نمىگى موهاشو کى مىجوره؟

هیچ نمى‌گى رختاشو کى مى‌شوره؟

هیچ نمى‌گى خورد و خوراکش چیه؟

وصله‌ی رختِ چاک چاکش چیه؟

دورى تو، پاک خُل و دیوونم کرد

بیا و پَر بزن به خونه برگرد…

 

ابوالفضل زرویی نصرآباد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1095 به تاریخ 940302, شعر طنز, شعر طنز زرویی نصرآباد
+ نوشته شده در  یکشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۴ساعت 18:3  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ مثنوى مُلانا! حکایت آن مرد که تأسى از دولت کرد در رجوع به حکایت خاتون و کنیز؛ ابوالفضل زرویی نصرآباد؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هست آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهتدرج در این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

ابوالفضل زرویی نصرآباد در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۸ در تهران به دنیا آمد. وی شاعر و پژوهشگر در زمینه‌ی طنز است که در نشریات و روزنامه‌ها به عنوان نویسنده و شاعر طنز قلم می‌زند. او با اسم‌های مستعار ملانصرالدین، چغندر میرزا، ننه قمر، کلثوم ننه، آمیز ممتقی، میرزا یحیی، عبدل در نشریاتی مانند نشریات موسسه گل آقا، همشهری، جام جم، ایرانیان، انتخاب، زن، مهر، کیهان ورزشی، بانو، جستجو، عروس، تماشاگران طنز نوشته و می‌نویسد. از کتاب‌های وی می‌شود به تذکرةالمقامات، افسانه‌های امروزی، وقایع‌نامه‌ی طنز ایران (همکاری با فریبا فرشادمهر)، بامعرفت‌های عالم (کتاب گویای طنز)، رفوزه‌ها (مجموعه شعر طنز)، حدیث قند (مجموعه مقالات طنزپژوهی)، علاغه به خونه‌ش نرسید (مجموعه افسانه‌های طنزآمیز)، «ماه به روایت آه» رمانی براساس زندگی ابوالفضل عباس، خاطرات سر پروفسور حسنعلی خان مستوفی، کتاب مستطاب خر پژوهی اشاره کرد. وی سایتی دارد با عنوان «از طنز» که در این آدرس قابل مشاهده است http://aztanz.ir

 

 

مثنوى ملانا! حکایت آن مرد که تأسى از دولت کرد در رجوع به حکایت خاتون و کنیز

 

گوش بگشا اى حسام‏‌الدین حسن!

تا بگویم قصّه‌ی آن پیرزن

بگذر از آن پیرزن تا زین سَبَق

قصه‏‌اى دیگر بیارم بر ورق

تا نپندارى که خالى بسته‌‏ام

باز یک مضمون عالى بسته‏‌ام

بود دکاندارى اندر شهر «رى»

کسب و کارى مى‏‌نمود آن نیک‌پى

کاسبى مى‏‌کرد از راه حلال

خود ندید او جز زیان و جز ملال

دید با این زحمت و این دردسر

کاسبى چیزى ندارد جز ضرر

دلخور از برنامه‌ی بازار شد

کار و بار او به کلى زار شد

چون «گران کردن» ز دولت دیده بود

وان حکایاتِ دگر نشنیده بود،

جنس‌هاى خویش را اندر نهان

کرد با تقلید از دولت، «گران»

شب مصمم تا که در این راه شد

صبح فردا، محتسب آگاه شد

دستبندش زد که: «نفرین بر تو باد

این چه جرم است و چه ظلم است و فساد

باعث این کفرورزى کیست، کیست؟

هین بگو تا این گرانى چیست، چیست؟»

خواست تا لب واکند آن بینوا

گفت: «خاموش اى پلید بى‏ حیا!

تا مصمم گشتى اندر راه کج

اقتصادِ مُلک را کردى فلج

باعث این نابسامانى تویى

بَد تویى، قاتل تویى، جانى تویى

هست عمرى زیر چنگال توییم

سیزده سال است، دنبال توییم»

مرد و زن گشتند گِردِ آن دو جمع

همچنان پروانه، گِرداگِردِ شمع

کوسِ رسوایى در آفاقَش زدند

خُفت و تا مى ‌خورد، شلاقش زدند

شرح آن شلاق و آن خوف و خطر

«این زمان بگذار تا وقتى دگر»

زان عتابش عقده‏‌اى در سینه شد

لنگ لنگان بر درِ کابینه شد

گفت یکسر با وزیرانِ وَدود

آنچه در آن روز با او رفته بود

کاى شما اندر گرانى اوستاد

«مر مرا تقلیدتان بر باد داد!»

از شما تقلید کردم، یک نفس

زان سبب افتاد کارم با عسس

رونق کار شما در چیست، چیست؟

این گرانی هاى اصلى، کارِ کیست؟

گفت یک تن زان میانه، کاى عمو

هست رمزِ کار دولت در کدو

«خلق را تقلیدشان بر باد داد

اى دو صد لعنت بر این تقلید باد»

آن که عاقل بود، فهمید این کلام

بیش از این عرضى ندارم، والسلام

 

ابوالفضل زرویی نصرآباد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1094 به تاریخ 940219, شعر طنز, شعر طنز زرویی نصرآباد
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 18:2  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ زایمان؛ ابوالفضل زرویی نصرآباد؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هست آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهتدرج در این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

ابوالفضل زرویی نصرآباد در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۸ در تهران به دنیا آمد. وی شاعر و پژوهشگر در زمینه‌ی طنز است که در نشریات و روزنامه‌ها به عنوان نویسنده و شاعر طنز قلم می‌زند. او با اسم‌های مستعار ملانصرالدین، چغندر میرزا، ننه قمر، کلثوم ننه، آمیز ممتقی، میرزا یحیی، عبدل در نشریاتی مانند نشریات موسسه گل آقا، همشهری، جام جم، ایرانیان، انتخاب، زن، مهر، کیهان ورزشی، بانو، جستجو، عروس، تماشاگران طنز نوشته و می‌نویسد. از کتاب‌های وی می‌شود به تذکرةالمقامات، افسانه‌های امروزی، وقایع‌نامه‌ی طنز ایران (همکاری با فریبا فرشادمهر)، بامعرفت‌های عالم (کتاب گویای طنز)، رفوزه‌ها (مجموعه شعر طنز)، حدیث قند (مجموعه مقالات طنزپژوهی)، علاغه به خونه‌ش نرسید (مجموعه افسانه‌های طنزآمیز)، «ماه به روایت آه» رمانی براساس زندگی ابوالفضل عباس، خاطرات سر پروفسور حسنعلی خان مستوفی، کتاب مستطاب خر پژوهی اشاره کرد. وی سایتی دارد با عنوان «از طنز» که در این آدرس قابل مشاهده است http://aztanz.ir

 

ما که در صف از فشار همدگر زائیده‌ایم

صبح‌ها تا شام و شب‌ها تا سحر زائیده‌ایم

از فشار جمع مردم بارها با حال زار

در کنار دکّه‌ی «مشتی صفر» زائیده‌ایم

گاه بعضی را میان همدگر زایانده‌ایم

گاه ما هم در صفی، جایی دگر زائیده‌ایم

زیرکی می‌گفت: آن‌طوری که من کردم حساب

از زن اکبر چاخان هم بیشتر زائیده‌ایم!

چون که او هر سال می‌زاید یکی کودک، ولی

ما همین امسال، صد کاکل‌به‌سر زائیده‌ایم

در همین تهران هزاران بار ،فارغ گشته‌ایم

غیر از آن طفلان که شاید در سفر زائیده‌ایم

دوش با من تازه‌کاری در صف سیگار گفت:

بس که می‌کوبندمان، از پشت سر زائیده‌ایم

گفتمش: عیبی ندارد، ای برادر، زان‌که ما

پیش از این‌ها در صف قند و شکر زائیده‌ایم

دیگران در بخش‌های زایمان زائیده‌اند

لیک، ما در بین مردم، پشت در زائیده‌ایم

اندرین آشوب و غوغا، جنس کودک شرط نیست

ای که می‌پرسی که دختر یا پسر زائیده‌ایم؟

الفرض امروزه دیگر کارِ ما زائیدن است

گوش شیطان کر، فقط بی‌دردسر زائیده‌ایم

 

ابوالفضل زرویی نصرآباد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1086 به تاریخ 931202, شعر طنز, شعر طنز زرویی نصرآباد
+ نوشته شده در  سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳ساعت 0:14  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ پشت سر؛ خالو راشد (راشد انصاری)؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هست آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهتدرج در این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

راشد انصاری شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و طنزپرداز متولد سال 1350 در روستای دیده‌بان از توابع بخش صحرای باغ لارستان است. نزدیک به دو دهه است که با مطبوعات همکاری مستمر دارد و حدود 10 سال است که در حوزه‌ی هنری فعالیت می‌کند. وی به طور حرفه‌ای از سال 1372 فعالیت خود را در زمینه شعر و داستان طنز آغاز کرد. کتابهای منتشر شده: دغدغه‌های بی‌خیالی (1379) / این مرد مشکوک (1382) / لطفا میخ نشوید (1383) / پشت پرده (1384) / طنزینه؛ طنز اینه! (1387) و آخرین اثر ایشان که هم اکنون زیر چاپ می‌باشد فیل و فنجان نام دارد که کار مشترکی است با غلامحسین ترکمان. سایت شخصی ایشان را می‌توانید در این آدرس مشاهده کنید. http://www.khaloorashed.com

 

می‌زند حرف دلش را پشت سر

آدم خوبی‌ست! اما پشت سر،

می‌شود وحشی و بی فرهنگ و بد

می کند تغییر در جا! پشت سر

رو به رو هرگز نخواهد شد تمام

مشکلاتش می‌رسد تا … پشت سر

از جهات ِ مختلف در زندگی

لوطی و مرد است! الا پشت سر

موضع‌اش شفاف باشد پیشِ رو

هست سر تا پا معما پشتِ سر

هر کسی این جا به نوعی می‌خورد،

نان خود را … از جلو یا پشت سر!

«یوسفی» دیدم که غیبت می‌کند

نزد بابای «زلیخا» پشت سر

می‌زند زیر آب مادر را پسر،

تازگی‌ها پیش بابا پشت سر

هست آقاهای بالاسر زیاد

منتها کم هست آقا پشت سر!

…….

با اجازه می‌روم خیلی یواش

تا ببینم چیست آیا پشت سر؟!

 

تاریخ درج در وبلاگ شخصی شاعر

25 بهمن‌ماه 1393

خالو راشد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1085 به تاریخ 931125, شعر طنز, شعر طنز خالو راشد
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۳ساعت 18:2  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ برای گل‌برافشانی؛ مهدی استاد احمد؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هست آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهتدرج در این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

مهدی استاد احمد که نام مستعار میم.الف مستعار، استادیار را بر خود نهاده است وبلاگی دارد با عنوان به هیچ عنوان http://www.mehdigital.com/ که در آن اشعار و نوشته‌های خود را قرار می‌دهد و اخیرا هم کتابی در موضوع شعر طنز با عنوان «قلم‌داد» چاپ کرده است. وی درباره‌ی خود می‌نویسد: متولّد سال 1356 هستم. از قبل از سال 80 شعر می‌گفتم و وبلاگ داشتم و از اینجور کارا! ولی به طور جدّی از وقتی شروع به کار کردم که در حلقۀ رندان شروع شد. آقای زرویی نصرآباد این شب شعر رو راه انداختند و با برخورد خوبشون باعث شدند که من در همون شب شعر در حلقۀ رندان شروع کنم به‌طور جدّی شعر گفتن و بعد از اون با آقایان نادر ختایی و افشین حسینخانی و حسن صنوبری گروهی به اسم گروه گندم رو تشکیل دادیم و بعد آقایان جلال سمیعی و حامد مرادیان و رضا ساکی هم به این گروه اضافه شدند و بعد در رادیو جوان با برنامه‌هایی همکاری کردم مثل: ما خودمونیم، کاملاً جوانانه، آخرشه، توپ، جوونی آزاد فعلی و جوونی به وقت فردای مرحوم! به طور پراکنده هم کارهایی داشتم. مثلاً در نشریۀ «گل‌آقا» دیوان اخبار رو می‌نویسم. در «دختران» مدّتی صفحۀ شوخیشو می‌نوشتم. گه‌گداری در «اطّلاعات هفتگی» صفحۀ در حلقۀ رندان که آقای رفیع اداره‌ش می‌کنند می‌نویسم. با بچّه‌های گروه گندم دو سه تا فیلمنامۀ طنز برای کلینیک فیلمنامۀ طنز دفتر طنز حوزۀ هنری نوشتیم. مثلاً یکی از اونها شام عروسی بود که آقای پیمان معادی نویسندۀ فیلمنامه بودند که فیلمنامۀ خام رو نوشته بودند و ما قسمتهای طنزی به اون اضافه کردیم. من مدّتی شعر جدّی می‌گفتم و مخاطبانم می‌خندیدند. بعد گفتم حدّاقل اسمشونو بذارم طنز که وقتی می‌خندند ضایع نشم!

«ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی»

بیا مطرب بزن سازی نگو دارد بدآموزی

«اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد»

برآنم بشکنم تخمه حدود شش‌کیلو روزی

«دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد»

چرا اینقدر می‌اخمی؟ چرا هی کینه می‌توزی؟

«بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت»

که مهمان می‌رسد فردا و در افسوس می‌سوزی

«خدنگ غمزه از هرسو نهان انداختن تا کی»

چرا این‌قدر پیچیده، چرا این‌قدر مرموزی

«به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم»

شما که رخنه فرمودی چرا آن را نمی‌دوزی

«چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را»

سِلِکتَت کردم و گفتم خدای من عجب چوزی

«مرا سودای بت‌رویان نبودی پیش‌ازاین در سر»

سخن از عید بود اما عوض شد بحثمان موذی

«بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را»

برای گل‌برافشانی و می‌درساغراندوزی

«بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی»

چرا حرف از سیاست یا از استقلال و پیروزی

«درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد»

در این ایام تعطیلی به جای آتش‌افروزی

اگرچه سیزده روز است تعطیلات، رسمی نیست

«که بیش از پنج ‌روزی نیست حکم میر نوروزی»

تاریخ درج در وبلاگ شخصی شاعر

28 اسفند‌ماه 1392

مهدی استاد احمد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1084 به تاریخ 931118, شعر طنز, شعر طنز استاد احمد
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۳ساعت 15:59  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ غزل؛ لالایی؛ مهدی استاد احمد؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هست آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهتدرج در این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

مهدی استاد احمد که نام مستعار میم.الف مستعار، استادیار را بر خود نهاده است وبلاگی دارد با عنوان به هیچ عنوان http://www.mehdigital.com/ که در آن اشعار و نوشته‌های خود را قرار می‌دهد و اخیرا هم کتابی در موضوع شعر طنز با عنوان «قلم‌داد» چاپ کرده است. وی درباره‌ی خود می‌نویسد: متولّد سال 1356 هستم. از قبل از سال 80 شعر می‌گفتم و وبلاگ داشتم و از اینجور کارا! ولی به طور جدّی از وقتی شروع به کار کردم که در حلقۀ رندان شروع شد. آقای زرویی نصرآباد این شب شعر رو راه انداختند و با برخورد خوبشون باعث شدند که من در همون شب شعر در حلقۀ رندان شروع کنم به‌طور جدّی شعر گفتن و بعد از اون با آقایان نادر ختایی و افشین حسینخانی و حسن صنوبری گروهی به اسم گروه گندم رو تشکیل دادیم و بعد آقایان جلال سمیعی و حامد مرادیان و رضا ساکی هم به این گروه اضافه شدند و بعد در رادیو جوان با برنامه‌هایی همکاری کردم مثل: ما خودمونیم، کاملاً جوانانه، آخرشه، توپ، جوونی آزاد فعلی و جوونی به وقت فردای مرحوم! به طور پراکنده هم کارهایی داشتم. مثلاً در نشریۀ «گل‌آقا» دیوان اخبار رو می‌نویسم. در «دختران» مدّتی صفحۀ شوخیشو می‌نوشتم. گه‌گداری در «اطّلاعات هفتگی» صفحۀ در حلقۀ رندان که آقای رفیع اداره‌ش می‌کنند می‌نویسم. با بچّه‌های گروه گندم دو سه تا فیلمنامۀ طنز برای کلینیک فیلمنامۀ طنز دفتر طنز حوزۀ هنری نوشتیم. مثلاً یکی از اونها شام عروسی بود که آقای پیمان معادی نویسندۀ فیلمنامه بودند که فیلمنامۀ خام رو نوشته بودند و ما قسمتهای طنزی به اون اضافه کردیم. من مدّتی شعر جدّی می‌گفتم و مخاطبانم می‌خندیدند. بعد گفتم حدّاقل اسمشونو بذارم طنز که وقتی می‌خندند ضایع نشم!

 

پسرم جایی به دنیا اومدی که به دنیا اومدن دردسره

پسرم جایی به دنیا اومدی که برای بعضیا جا بیشتره

اینجا زندگی یه شکل خاصیه، ممکنه ببینی خنده‌ت بگیره

ممکنه وقتی چشاتو وا کنی بگی کاشکی رفته بودم بَرَره

تو اتاقِ نوزادا خواب می‌بینی، شبه، مهتابه، تو آفتاب می‌بینی

جز همین بخش کوچیکِ مختلط همه‌جا تفکیک دختر- پسره

پسرم جایی به دنیا اومدی که به شکل جالبی جهانیه

تو مغازه پُر جنس چینی و تو خیابون پُر شیخ قطره

همه حرفای قشنگی می زنن همه‌جا پوستر رنگی می‌زنن

صُب تا شب صحبته از عدالت و شب تا صب بحثِ حقوق بشره

مثه الان که تو گریه می‌کنی بعضیا یه عمره گریه می‌کنن

توی تقویم رومیزی پُرِ عید، منتها زوم رو محرم- صفره

توی مهمونیا روده‌بُر می‌شی همه علامّه‌ی هر رشته‌ای‌اَن

یه طرف بحث دُلاره، یه طرف بحثِ مادرزن و خواهرشوهره

پسرم جایی به دنیا اومدی که فقط نگاه علمی حاکمه

مثلا مشکلِ سوراخ اُزُن علّتش شوری چشم و نظره

اینجا مردم همه اهل دانشَن، تو ترافیک می‌کنن مطالعه

روی بیلبوردا پُر از نصیحت و روی دیوار پُر دُرّ و گهره

اگه بعضی از جاها تاکسی کمه، خطای مترو داریم یه عالمه

هواپیماهامون آکبندن اگه اتوبوسا مالِ عصرِ حجره

اینجا گاهی اونقد آشفتگیه که شُتر گم می‌شه با بارِ طلا

ولی وقتی باشه لازم می‌کنن رو هوا نشونه‌گیری حشره

وقتی که خسته میای از سر کار می‌تونی بشینی اخبار ببینی

اگرم نخواستی تازه اون کانال سیاساکتی و داوودخطره

جای مو‌سیقی تو تیتراژ ِ تَهِ سریالای قشنگ و به‌بهِ

جای قر بی‌حرکت تو کمره تنها چیزی که می‌لرزه فنره

پسرم جایی به دنیا اومدی که باید حافظ ناموست باشی

تو خیابون که می‌ری با نامزدت دیر بجنبی عشقتو وَن می‌بره

اگه حقّتو بخوای و شاخ بشی «می‌شکنن شاختو می‌فرستن تو باغ»

هرجا باشی یه تبر مواظبِ «این درخت محکم و تناوره»

پسرم جایی به دنیا اومدی که بذار توضیح هندسی بدم

اگه فرضا تو باشی یه زاویه، غالبا توی وجودت وتره

من پُر از دردم و تو پر از امید، پیش روی تو یه دنیای جدید

گوش نکن به این چیزای مسخره، این صدای خسته‌ی یک پدره

پسرم گریه نکن، یه‌کم بخند، دیگه نصفه‌شبه چشماتو ببند

پسرم شوخیامو جدی نگیر لالایی می‌گم که خوابت ببره

 

تاریخ درج در وبلاگ شخصی شاعر

27 فروردین‌ماه 1390

مهدی استاد احمد

***

 

شعر طنز؛ غزل؛ گزیده‌ای از لالایی مهدی استاد احمد؛ رحیم رسولی

رحیم رسولی، در تاریخ 1/1/42 در گیلان به دنیا آمده است و مدت 33 سال است که در زورآباد کرج سکونت دارد، وی به طور فعال در عرصه‌ی شعر حضور دارد و در نشست‌های ادبی کرج فعال است، رحیم رسولی شعر را به‌صورت جدی با غزل شروع کرد و بعدها به مقوله‌ی شعر طنز روی آورد و یکی از چهره‌های شعر طنز ادبیات معاصر شد. رحیم رسولی از سال 1387 شروع به وبلاگ نویسی کرد و اشعارش را وبلاگ شخصی‌اش با نام دارکوبیسم منتشر می‌کند http://darkoobism.mihanblog.com. اشعار وی در این وبلاگ با برچسب شعر طنز رسولی بایگانی می‌شود. در زیر خلاصه‌ای از شعر لالایی را به انتخاب رحیم رسولی می‌خوانید که در وبلاگ رحیم رسولی به نام دارکوبیسم آمده است.

پسرم جایی به دنیا اومدی که به دنیا اومدن دردسره

پسرم جایی به دنیا اومدی که برای بعضیا جا بیشتره

تو اتاقِ نوزادا خواب می‌بینی، شبه، مهتابه، تو آفتاب می‌بینی

جز همین بخش کوچیکِ مختلط همه‌جا تفکیک دختر-پسره

پسرم جایی به دنیا اومدی که به شکل جالبی جهانیه

تو مغازه پر جنس چینی و تو خیابون پر شیخ قطره

همه حرفای قشنگی می زنن همه‌جا پوستر رنگی می‌زنن

صُب تا شب صحبته از عدالت و شب تا صب بحثِ حقوق بشره

مثه الان که تو گریه می‌کنی بعضیا یه عمره گریه می‌کنن

توی تقویم رومیزی پر عید، منتها زوم رو محرم-صفره

پسرم جایی به دنیا اومدی که فقط نگاه علمی حاکمه

مثلا مشکل سوراخ ازن علتش شوری چشم و نظره

اینجا گاهی اونقد آشفتگیه که شتر گم می‌شه با بار طلا

ولی وقتی باشه لازم می‌کنن رو هوا نشونه‌گیری حشره

پسرم جایی به دنیا اومدی که باید حافظ ناموست باشی

تو خیابون که می‌ری با نامزدت دیر بجنبی عشقتو ون می‌بره

پسرم جایی به دنیا اومدی که بذار توضیح هندسی بدم

اگه فرضا تو باشی یه زاویه، غالبا توی وجودت وتره

پسرم گریه نکن یه‌کم بخند دیگه نصفه‌شبه چشماتو ببند

پسرم شوخیامو جدی نگیر لالایی می‌گم که خوابت ببره

تاریخ درج در وبلاگ شخصی شاعر

14 آبان‌ماه 1393

رحیم رسولی

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1083 به تاریخ 931111, شعر طنز, شعر طنز استاد احمد
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۳ساعت 16:9  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ غزل؛ خلاف؛ راشد انصاری (خالو راشد)؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هست آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهتدرج در این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

راشد انصاری شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و طنزپرداز متولد سال 1350 در روستای دیده‌بان از توابع بخش صحرای باغ لارستان است. نزدیک به دو دهه است که با مطبوعات همکاری مستمر دارد و حدود 10 سال است که در حوزه‌ی هنری فعالیت می‌کند. وی به طور حرفه‌ای از سال 1372 فعالیت خود را در زمینه شعر و داستان طنز آغاز کرد. کتابهای منتشر شده: دغدغه‌های بی‌خیالی (1379) / این مرد مشکوک (1382) / لطفا میخ نشوید (1383) / پشت پرده (1384) / طنزینه؛ طنز اینه! (1387) و آخرین اثر ایشان که هم اکنون زیر چاپ می‌باشد فیل و فنجان نام دارد که کار مشترکی است با غلامحسین ترکمان. سایت شخصی ایشان را می‌توانید در این آدرس مشاهده کنید. http://www.khaloorashed.com

 

پیش از این گر خلاف می‌کردم

بعد از آن اعتراف می‌کردم

با خودم جای دشمن فرضی

نیمه‌شب‌ها مصاف می‌کردم

در خیابان و کوچه‌ها دایم

دوری از هرچه داف می‌کردم!

در شب سرد و بی‌کسی، تنها

درد دل با لحاف می‌کردم!

می‌شدم تا کلافه در کارم

نخِ خود را کلاف می‌کردم

یا به مسجد نمی‌شدم وارد

یا در آن اعتکاف می‌کردم!

تا که سیمرغ‌مان به تخم آید

رو سوی کوه قاف می‌کردم

تازه قبل از تولدم، بنده

خنده بر بندِ ناف می‌کردم!

با همین شعرهای بودارم

چه دهن‌ها که صاف می‌کردم!

با سرانِ مخالفان حتی

دور قبل ائتلاف می‌کردم (۱)

کاش می‌شد رئیس اخمو را

قرص خنده شیاف می‌کردم!

نوک کفشم که پاره شد، انگشت

داخل هر شکاف می‌کردم!

بعد از آن هم بنا به تشخیصم

فوری آن را غلاف می‌کردم

می‌نشستم به شعر خود، با شوق

دو سه بیتی اضاف می‌کردم

***

پی نوشت: ۱- بالاخره در عالم شعر و شاعری و طنازی نیز باید با مخالفان مدارا کرد.

تاریخ درج در وبلاگ شخصی شاعر

1 بهمن‌ماه 1393

راشد انصاری (خالو راشد)

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1082 به تاریخ 931104, شعر طنز, شعر طنز خالو راشد
+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۳ساعت 18:28  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ نان داریم؛ سلیمان استوار فدیهه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

سلیمان استوار فدیهه در اولین روز از زمستان سال 1342 در روستای فدیهه واقع در غرب تربت حیدریه به دنیا آمده است. مشغول تحصیل در سال سوم راهنمایی بود که مصادف می‌شود با انقلاب اسلامی و با مشکلات فراوان موفق می‌شود مدرک سوم راهنمایی را اخذ کند. سال 1360 در حالی که 18 سال بیشتر ندارد به عضویت جهاد سازندگی در می‌آید و در اداره‌ی جهاد سازندگی تربت حیدریه مشغول به کار می‌شود. پس از یک سال کار در اداره‌ی جهاد به استخدام شهربانی درمی‌آید و در تربت حیدریه مشغول به خدمت می‌شود. او تا بازنشستگی در همین اداره که بعد تبدیل به نیروی انتظامی شد در شهرهای مختلف خدمت کرده و در سال 1388 از خدمت بازنشسته می‌شود.

او که به عنوان شاعری طنزپرداز شناخته می‌شود و معمولا در جلسات شعر طنز می‌خوانند. شعر طنز ایشان اغلب گرایش به مسایل اجتماعی دارد و بسیاری از اوقات با توجه به مسایل روز و اخبار داغ روزنامه‌ها شعر می‌سراید. شرح حال ایشان در وبلاگ در بخش شاعر همشهری در گزارش جلسه‌ی 995 http://www.bahmansabaghzade2.blogfa.com/post-734.aspx آمده است. در ضمن ایشان وبلاگی دارند با نام شعر و شوخی استوار فدیهه http://sadedelfadihe.blogfa.com که خواندن آن را به تمامی علاقه‌مندان شعر طنز توصیه می‌کنم.

 

ما تکیه نه بر این و نه بر آن داریم

زیرا به خدای خویش ایمان داریم

در بهمن و دی اگر نبارد برفی

ما را چه غمی! دعای باران داریم

گر مولوی و حافظ و سعدی رفتند

اما به عوض حافظِ قرآن داریم

در مُلک عجم ریا و تزویری نیست

یک امّت مؤمن و مسلمان داریم

دنیا همه در دوزخ و، ما اهل بهشت

زیرا که دوصد مرد سخنران داریم

هر ساله به حجّ و کربلا در سفریم

جشن دگری به عید قربان داریم

در کشور ما گریه و زاری قدغن!

بشکن زده و صورتِ خندان داریم

دولت دَهَد از غیب به ما یارانه

در سفره هنور لقمه‌ای نان داریم

آدینه‌ی هر هفته به اصواتِ بلند

مرگی به فلان و یا به بهمان داریم

دشمن بکُند خنده و ما در هَچَل‌ایم

کوبیدن ِ مُشت را به سندان داریم

هی مشت زده بر دهن آمریکا

اما خودمان درد ز دندان داریم

تو دزدی و اختلاس دیدی؟! هرگز

چون پاک‌تر از یوسفِ کنعان داریم

هر جا که رَوی حساب قرض‌الحسنه است

سی درصد از آن ربای پنهان داریم

خواننده اگر خانه‌نشین است چه غم؟

مدّاح به هر کوی فراوان داریم

ما گوش به BBC ِ لندن ندهیم

ما چشم به 20:30 و کیهان داریم

هرگز  نزده لگد به بختِ خودمان

رامیم و همه گوش به فرمان داریم

از حُجب و حیا مگو که خیلی عالی‌ست

زیرا که به پا هنوز تُنبان داریم

اصلا خبر از طلاق و بیکاری نیست

کی گفته که معتاد در ایران داریم؟

بخشنده‌تر از حاتم طائی ماییم

هر روزه همایش است و مهمان داریم

حالا نبُوَد چراغ بر خانه روا

جایی که عراق و شام و لبنان داریم

با غرب همیشه در نزاع و به ستیز

با شرق هزار عهد و پیمان داریم

وقتی که به زور می‌بَرَندت به بهشت!

دیگر چه غم از حیله‌ی شیطان داریم

هر گز نرویم از پی ِ قند و شکری

تا دفتر شعری از سلیمان داریم

***

تاریخ درج در وبلاگ شخصی شاعر

9 آذر‌ماه 1393

سلیمان استوار فدیهه

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1081 به تاریخ 391027, شعر طنز, شعر طنز سلیمان
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۳ساعت 15:25  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ غزل؛ نقیضه؛ راشد انصاری (خالو راشد)؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

راشد انصاری شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و طنزپرداز متولد سال 1350 در روستای دیده‌بان از توابع بخش صحرای باغ لارستان است. نزدیک به دو دهه است که با مطبوعات همکاری مستمر دارد و حدود 10 سال است که در حوزه‌ی هنری فعالیت می‌کند. وی به طور حرفه‌ای از سال 1372 فعالیت خود را در زمینه شعر و داستان طنز آغاز کرد. کتابهای منتشر شده: دغدغه‌های بی‌خیالی (1379) / این مرد مشکوک (1382) / لطفا میخ نشوید (1383) / پشت پرده (1384) / طنزینه؛ طنز اینه! (1387) و آخرین اثر ایشان که هم اکنون زیر چاپ می‌باشد فیل و فنجان نام دارد که کار مشترکی است با غلامحسین ترکمان. سایت شخصی ایشان را می‌توانید در این آدرس مشاهده کنید. http://www.khaloorashed.com

 

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند

حافظ

 

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

یک شب به جای همسرم از من پرستاری کند!

اول به بانکی دولتی! ملی، سپه یا ملتی…

وام ِ مرا ضامن شود! عمری سپس زاری کند

ارثی بدون شک نخواهد ماند بعد از من ولی،

از شعرهایم لااقل ایشان نگهداری کند

آن دلبر بی چشم و رو، کز عشق نشنیده‌ست بو

گر بشنود نام هوو، در جا نکو کاری کند!

دولت که قربانش روم، گسترده خوانی از کرم

در خواب دیدم از همه رفع گرفتاری کند

(در خواب که عمرا نشد، فکری به حال من نشد

ای کاش کارش را فقط در وقت بیداری کند!)

زآن پس دهد یارانه‌ام، بعد از اجاره خانه‌ام

فکری به حال ِ این همه قرض و بدهکاری کند

مشکل که حل شد کاملا، تنها نه در شام و یمن

در کل عالم بعد از آن، اسلام را یاری کند!

 

تاریخ درج در وبلاگ شخصی شاعر

20 دی‌ماه 1393

راشدانصاری (خالوراشد)

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1080 به تاریخ 931020, شعر طنز, شعر طنز خالو راشد
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۳ساعت 17:22  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ غزل؛ دزدکی؛ راشد انصاری (خالو راشد)؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

راشد انصاری شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و طنزپرداز متولد سال 1350 در روستای دیده‌بان از توابع بخش صحرای باغ لارستان است. نزدیک به دو دهه است که با مطبوعات همکاری مستمر دارد و حدود 10 سال است که در حوزه‌ی هنری فعالیت می‌کند. وی به طور حرفه‌ای از سال 1372 فعالیت خود را در زمینه شعر و داستان طنز آغاز کرد. کتابهای منتشر شده: دغدغه‌های بی‌خیالی (1379) / این مرد مشکوک (1382) / لطفا میخ نشوید (1383) / پشت پرده (1384) / طنزینه؛ طنز اینه! (1387) و آخرین اثر ایشان که هم اکنون زیر چاپ می‌باشد فیل و فنجان نام دارد که کار مشترکی است با غلامحسین ترکمان. سایت شخصی ایشان را می‌توانید در این آدرس مشاهده کنید. http://www.khaloorashed.com

 

می‌رود کِش سوژه‌های داغ ما را دزدکی

تا بگوید شعر طنزی تازگی‌ها دزدکی!

بعد ِ عمری بندِ تنبانی سرودن، مدتی‌ست

ادعا دارد که «طناز» است! اما دزدکی

بارها گفتم که «رندی» کار امثال تو نیست

تازه آن هم با غزل های سراپا دزدکی!

روز اول در ردیف و قافیه می‌بُرد دست

بعد شد استاد در برخی قضایا… دزدکی!

شعر کامل را نمی‌دزدد، ولی با حوصله

بیت‌ها را می‌کند پایین و بالا دزدکی!

فی‌المثل در یک غزل که گفته آن را زورکی

رد پای ده نفر را دیدم آن جا دزدکی

حتم دارم بر سر این کودکان ِ بی پدر

می‌شود بین پدرها جنگ و دعوا دزدکی!

با فکاهیات سُست و طنزهایی این چنین

توی گور خود بلرزد هی «گل آقا» دزدکی!

 

تاریخ درج در وبلاگ شخصی شاعر

9 دی‌ماه 1393

راشدانصاری (خالوراشد)

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1079 به تاریخ 931013, شعر طنز, شعر طنز خالو راشد
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۳ساعت 16:24  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ دنیا فهمید؛ سلیمان استوار فدیهه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

سلیمان استوار فدیهه در اولین روز از زمستان سال 1342 در روستای فدیهه واقع در غرب تربت حیدریه به دنیا آمده است. مشغول تحصیل در سال سوم راهنمایی بود که مصادف می‌شود با انقلاب اسلامی و با مشکلات فراوان موفق می‌شود مدرک سوم راهنمایی را اخذ کند. سال 1360 در حالی که 18 سال بیشتر ندارد به عضویت جهاد سازندگی در می‌آید و در اداره‌ی جهاد سازندگی تربت حیدریه مشغول به کار می‌شود. پس از یک سال کار در اداره‌ی جهاد به استخدام شهربانی درمی‌آید و در تربت حیدریه مشغول به خدمت می‌شود. او تا بازنشستگی در همین اداره که بعد تبدیل به نیروی انتظامی شد در شهرهای مختلف خدمت کرده و در سال 1388 از خدمت بازنشسته می‌شود. او که به عنوان شاعری طنزپرداز شناخته می‌شود و معمولا در جلسات شعر طنز می‌خوانند. شعر طنز ایشان اغلب گرایش به مسایل اجتماعی دارد و بسیاری از اوقات با توجه به مسایل روز و اخبار داغ روزنامه‌ها شعر می‌سراید. شرح حال ایشان در وبلاگ در بخش شاعر همشهری در گزارش جلسه‌ی 995 http://www.bahmansabaghzade2.blogfa.com/post-734.aspx آمده است. در ضمن ایشان وبلاگی دارند با نام شعر و شوخی استوار فدیهه http://sadedelfadihe.blogfa.com که خواندن آن را به تمامی علاقه‌مندان شعر طنز توصیه می‌کنم.

 

شعر طنزی که این هفته از ایشان می‌خوانیم «دنیا فهمید» نام دارد. آقای استوار فدیهه در مقدمه‌ای با عنوان «آش رشته یا آش اقتصاد» در پیشانی این شعر در وبلاگ‌شان نوشته‌اند: همانطور که از من خیلی بهتر می‌دانید بین آش رشته و آش اقتصاد شباهت‌ها و تفاوت‌های زیادی است که واکاوی آن از بحث ما خارج است اما آنچه مورد نظر این حقیر است این‌که آش اقتصاد ایران به قدری شور شده که قابل خوردن نیست! اما آنچه که مهم است اینکه چه کسی این آش را اینقدر شور کرده است. سه دیدگاه موجود است: 1- طرفداران جناب روحانی معتقدند چون پخت و پز و مصرف آش اقتصاد طولانی‌مدت است این آش غیر مصرف کنونی در زمان آشپزان سابق (دولت آقای احمدی نژاد) پخته شده و آشپزان فعلی فقط توزیع می کنند. 2- طرفداران دولت سابق (دلواپسان) معتقدند این آش فعلی ربطی به آشپزان سابق ندارد و آشپزان فعلی مقصر صد در صد می باشند. 3- عده‌ای هم معتقدند که سرآشپز (آمریکا) مقصر است و برای برکناری آشپزان ایرانی (سابق و فعلی) و بدنام کردن اینان به وسیله‌ی مزدوران خود (گارسون‌ها و نظافتچی‌ها) که در آشپزخانه رفت و آمد داشته‌اند در داخل آش نمک ریخته و این بنده‌های خدا یعنی دولت جناب احمدی‌نژاد و جناب روحانی هیچکدام مقصر نیستند. در هر حال بنده به عنوان یک مشتری این آشپزخانه که از شوری بیش از حد این آش رنج می‌برم به آشپزان فعلی توصیه می‌کنم در پخت و پز خود دقت کنند و مواظب گارسون‌ها و نظافتچی‌ها باشند و الا با این وضعیت اگر کار آشپزخانه به پیش برود همین تعداد مشتری را هم از دست خواهید داد و آن روز است که دشمنان ایران به حال ماها خواهند خندید!

 

آن قَدَر آش شده شور که دنیا فهمید

دوست در میهن و، دشمن  به اروپا فهمید

دو برادر که بسی از من و تو لارج‌ترند

آنکه قفلی نکُند از دل ما وا، فهمید

هر سه گفتند که ما پاک و مبرّا هستیم

خاوری آن‌چه گذشته‌ست در اینجا فهمید

چه کسی بوده مقصر به جز از عمّه‌ی من

خاله‌ام این خبر از مادر و بابا فهمید

کاسبی هم که مکیده است ز خون من و تو

در بر ِ منقل بافور و به ویلا فهمید

آن‌که در شیر بخوابد که تنش نرم شود

آن‌که خوابد همه شب روی مقوا فهمید

آن پرستو که مهاجر شد و از ایران رفت

آنکه در کیش بُوَد بر لبِ دریا فهمید

آنکه سی سال مجرد بود، آن پیر پسر

او که مجنون شد و دل داد به لیلا فهمید

آن‌که میلیارد برایش رقمی ناچیز است

آن‌که در بند بود، بابکِ دانا فهمید

او که با ما نبُوَد بر من و تو می خندد

شادمان‌تر شده آن‌دم که"اوباما" فهمید

آن‌که هر ساله به حجّ و به صفا مشغول است

وقتِ صبحانه که می‌خورد مربا  فهمید

خاله و عمه و دایی و عموها، حتی

نیمه‌شب بود که فرمانده ناجا فهمید

بوی این آش رسیده‌ست به کنعان و به طِبس

نه که یعقوب نبی، بلکه زلیخا فهمید

خبرش باد صبا بُرده به آن سوی جهان

پیرمردی که بُوَد رهبر ِ کوبا فهمید

آنکه دلواپس گیسوی مهین و شهلاست

او که ناخورده از این آش، خدایا، فهمید؟

هر کسی مُرده از ایران و به جنّت رفته

پدر و مادرمان آدم و حوا فهمید

هاتفی گفت به حافظ که: خبر داری تو؟

گفت: در دیر مغان شیشه‌ی "وُدکا" فهمید

همه در سوز و گدازند سلیمان در خواب

از عقب‌ماندگی‌اش در شب یلدا فهمید

تاریخ درج در وبلاگ شخصی شاعر

26 آذرماه 1393

سلیمان استوار فدیهه

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1078 به تاریخ 931006, شعر طنز, شعر طنز سلیمان
+ نوشته شده در  دوشنبه ۸ دی ۱۳۹۳ساعت 16:4  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ چه چیزی بهتر است؛ سلیمان استوار فدیهه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

سلیمان استوار فدیهه در اولین روز از زمستان سال 1342 در روستای فدیهه واقع در غرب تربت حیدریه به دنیا آمده است. مشغول تحصیل در سال سوم راهنمایی بود که مصادف می‌شود با انقلاب اسلامی و با مشکلات فراوان موفق می‌شود مدرک سوم راهنمایی را اخذ کند. سال 1360 در حالی که 18 سال بیشتر ندارد به عضویت جهاد سازندگی در می‌آید و در اداره‌ی جهاد سازندگی تربت حیدریه مشغول به کار می‌شود. پس از یک سال کار در اداره‌ی جهاد به استخدام شهربانی درمی‌آید و در تربت حیدریه مشغول به خدمت می‌شود. او تا بازنشستگی در همین اداره که بعد تبدیل به نیروی انتظامی شد در شهرهای مختلف خدمت کرده و در سال 1388 از خدمت بازنشسته می‌شود. او که به عنوان شاعری طنزپرداز شناخته می‌شود و معمولا در جلسات شعر طنز می‌خوانند. شعر طنز ایشان اغلب گرایش به مسایل اجتماعی دارد و بسیاری از اوقات با توجه به مسایل روز و اخبار داغ روزنامه‌ها شعر می‌سراید. شرح حال ایشان در وبلاگ در بخش شاعر همشهری در گزارش جلسه‌ی 995 http://www.bahmansabaghzade2.blogfa.com/post-734.aspx آمده است. در ضمن ایشان وبلاگی دارند با نام شعر و شوخی استوار فدیهه http://sadedelfadihe.blogfa.com که خواندن آن را به تمامی علاقه‌مندان شعر طنز توصیه می‌کنم.

 

آقای استوار فدیهه در مقدمه‌ی این شعر در وبلاگ‌شان نوشته‌اند: امید است تمام هموطنان عزیز به خصوص نازنینان فدیهه همچون سنت حسنه‌ی عید نوروز در شب یلدا (چله) با دور ریختن کینه‌ها و کدورت‌ها صله‌ی رحم را که یکی از دستورات دین مبین اسلام است به جا آورند و در کنار بزرگترها شبی خاطره انگیز را پشت سر گذارند. ان شاالله

 

در شب یلدا مرا یادی ز یاران بهتر است

لحظه‌ای دیدار یار و قوم و خویشان بهتر است

کاخ  شادی  را  بیا آن شب چراغانی کنیم

خانه‌ی غم گر شود از ریشه ویران، بهتر است

گر  درختان  لُخت و  بی‌برگ‌اند، بلبل را بگو

صبر می‌باید تو را، از آه و افغان بهتر است

اهل عرفانم تو را از  غیب می‌گویم سخن

جای کَل‌جوش و قُروتی، مرغ بریان بهتر است

گر چه با شلوارکی در خانه‌ی خود راحتی

از برای آدم فهمیده تنبان بهتر است

در خرید هندوانه، ای پسر، محتاط  باش

گر به دست آید همان با نرخ ارزان بهتر است

در قیاس تخمه‌های ژاپنی یا مثل آن

پسته‌ی آماده از انواع خندان بهتر است

گر بپرسی حال مهمان یا که صاحب‌خانه را

پاسخم باشد چنین: احوال مهمان بهتر است

در  فدیهه زیر ِ کُرسی در زمستان خوب‌تر

آبشار رودمعجن در بهاران بهتر است

دوستانم را اگر خندان ببینم یک شبی

از برنج و گوشت و شیشلیک و فسنجان بهتر است

کلبه‌‌ای در تخته‌گاه روستا، بالای ده

از  تمام کاخ‌های شهر تهران بهتر است

از  برای شب‌چراغانی و گفتار و سخن

آدم فهمیده از انسان نادان بهتر است

می‌کند مرغ دلم قُدقُد برای دوستان

گر شود این مرغ روز و شب غزلخوان بهتر است

بع بع  برّه میان دشت باشد دلنشین

این به همراه نی دلچسب چوپان بهتر است

بنده گر چه با نمک هستم به قول دوستان

گر شوم همراه با یک دو نمکدان بهتر است

گر که می‌خواهی بگیری همسری از بهر خویش

یک زن تُرک از دیار شهر زنجان بهتر است

جیبِ خالی کی کند دردی دوا در زندگی

کیسه‌ای پول از برای جمع نسوان بهتر است

لنگه کفشی گر خوری از همسرت، غمگین نباش

گر سرت را بشکند از کُنج ِ زندان بهتر است

خصلتِ خوبان بُوَد اکنون شعار آدمی

دوری از رفتار زشت و خوی شیطان بهتر است

گر بگردی دور دنیا از سر ِسیر و سفر

عاقبت گویی که خاک پاک ایران بهتر است

گفتنی‌ها را بگفتم گه به شوخی گه به جد

از دو من قند و عسل شعر سلیمان بهتر است

تاریخ درج در وبلاگ شخصی شاعر

29 آذرماه 1393

سلیمان استوار فدیهه

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1077 به تاریخ 930929, شعر طنز, شعر طنز خالو راشد
+ نوشته شده در  یکشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۳ساعت 18:32  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ شوخی با شعرا؛ خالو راشد؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

راشد انصاری شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و طنزپرداز متولد سال 1350 در روستای دیده‌بان از توابع بخش صحرای باغ لارستان است. نزدیک به دو دهه است که با مطبوعات همکاری مستمر دارد و حدود 10 سال است که در حوزه‌ی هنری فعالیت می‌کند. وی به طور حرفه‌ای از سال 1372 فعالیت خود را در زمینه شعر و داستان طنز آغاز کرد. کتابهای منتشر شده: دغدغه‌های بی‌خیالی (1379) / این مرد مشکوک (1382) / لطفا میخ نشوید (1383) / پشت پرده (1384) / طنزینه؛ طنز اینه! (1387) و آخرین اثر ایشان که هم اکنون زیر چاپ می‌باشد فیل و فنجان نام دارد که کار مشترکی است با غلامحسین ترکمان. سایت شخصی ایشان را می‌توانید در این آدرس مشاهده کنید. http://www.khaloorashed.com

آقای انصاری در مقدمه‌ی این شعر در وبلاگ‌شان نوشته‌اند: با ذکر این نکته که تعداد دو فقره از این شوخی ها قدیمی است. اولی …چگونه وزیر کشور…..و دومی …اگر مجلس شورا نروم!

 

“دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما”

گفت: بَه بَه واقعاً این جا چه حالی می دهد!

***

“دوش دیدم که ملایک درِ میخانه زدند”

غافل از این که درین شهر اماکن داریم!

***

“مزن بر سرِ ناتوان دست زور”

که روزی بپیچد به دورت چومار…

***

“نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت”

چگونه یک شبه آمد وزیر کشور شد!

***

“سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز”

مرده آن است که اقساط فراوان دارد!

***

“آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا”

لاقل دیشب سند را می رساندی پاسگاه!

***

“یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور”

من خودم تا انتها سریالِ آن را دیده ام!

***

“پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت”

بی پدر باشم اگر مجلس شورا نروم!

***

“دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما”

تازه کفشِ خوشگلی هم از قضا کِش رفته بود!

***

“حکیمانِ زمانه راست گفتند”

که بحث هسته ای پایان ندارد….!

***

“بنی آدم اعضای یک پیکرند”

ولی همدگر را چرا می درند؟!

تاریخ درج در وبلاگ شخصی شاعر

19 مهرماه 1393

خالو راشد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1076 به تاریخ 930915, شعر طنز, شعر طنز خالو راشد
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۳ساعت 18:32  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ برابرتر؛ خالو راشد؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

راشد انصاری شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و طنزپرداز متولد سال 1350 در روستای دیده‌بان از توابع بخش صحرای باغ لارستان است. نزدیک به دو دهه است که با مطبوعات همکاری مستمر دارد و حدود 10 سال است که در حوزه‌ی هنری فعالیت می‌کند. وی به طور حرفه‌ای از سال 1372 فعالیت خود را در زمینه شعر و داستان طنز آغاز کرد. کتابهای منتشر شده: دغدغه‌های بی‌خیالی (1379) / این مرد مشکوک (1382) / لطفا میخ نشوید (1383) / پشت پرده (1384) / طنزینه؛ طنز اینه! (1387) و آخرین اثر ایشان که هم اکنون زیر چاپ می‌باشد فیل و فنجان نام دارد که کار مشترکی است با غلامحسین ترکمان. سایت شخصی ایشان را می‌توانید در این آدرس مشاهده کنید. http://www.khaloorashed.com

 

مرگِ من دارد هزاران راه حلِ بهتری

کاش می‌مُردم، نمی‌دیدم تو را با هر خری!

در قبال کارهایت کرده‌ام عمری سکوت

کارِ خوبی نیست این که با فلانی می‌پری!

خوب من! دنیا ندارد ارزش این کارها

تو دلت با دیگران و بنده هم با دیگری

آبرویت را همان جا پیش مردم می‌بَرَم

آبرویم را همین جا پیش مردم می‌بَری

هر یک از ما دایماً در حالِ رو کم کردنیم

جنگ ما باشد شبیه جنگ‌های زرگری

شادی‌ات با این و آن و، غصه‌هایت سهم من

مرد مؤمن! این نباشد راه و رسم همسری!

یاد از آن روزی که آغوشت مکانی امن بود

عاشقانه با تو می‌گفتم سخن از هر دری

گوشه‌ای از درد دل ها را بیان کردم، ولی

در امورات اساسی‌تر کماکان محشری

فی‌المثل با ما برابر می‌شوی در حقّ رأی

در دیه امّا به واقع یک سر و گردن سری

در خیابان تندبادی گر وزید از بخت بد

حقِ یک ذرّه عقب رفتن ندارد روسری!

افتخار بچّه‌داری با من و ، تو دایماً

در سرت فکر وزارت را فقط می‌پروری

گر حقوق ما برابر بوده از روز ازل

پس چرا از هر نظر از من برابرترتری؟!

تاریخ درج در وبلاگ شخصی شاعر

20 شهریور‌ماه 1393

خالو راشد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1075 به تاریخ 930908, شعر طنز, شعر طنز خالو راشد
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۳ساعت 16:11  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ تنگنای قافیه؛ مهدی استاد احمد؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

مهدی استاد احمد که نام مستعار میم.الف مستعار، استادیار را بر خود نهاده است وبلاگی دارد با عنوان به هیچ عنوان http://www.mehdigital.com/ که در آن اشعار و نوشته‌های خود را قرار می‌دهد و اخیرا هم کتابی در موضوع شعر طنز با عنوان «قلم‌داد» چاپ کرده است. وی درباره‌ی خود می‌نویسد: متولّد سال 1356 هستم. از قبل از سال 80 شعر می‌گفتم و وبلاگ داشتم و از اینجور کارا! ولی به طور جدّی از وقتی شروع به کار کردم که در حلقۀ رندان شروع شد. آقای زرویی نصرآباد این شب شعر رو راه انداختند و با برخورد خوبشون باعث شدند که من در همون شب شعر در حلقۀ رندان شروع کنم به‌طور جدّی شعر گفتن و بعد از اون با آقایان نادر ختایی و افشین حسینخانی و حسن صنوبری گروهی به اسم گروه گندم رو تشکیل دادیم و بعد آقایان جلال سمیعی و حامد مرادیان و رضا ساکی هم به این گروه اضافه شدند و بعد در رادیو جوان با برنامه‌هایی همکاری کردم مثل: ما خودمونیم، کاملاً جوانانه، آخرشه، توپ، جوونی آزاد فعلی و جوونی به وقت فردای مرحوم! به طور پراکنده هم کارهایی داشتم. مثلاً در نشریۀ «گل‌آقا» دیوان اخبار رو می‌نویسم. در «دختران» مدّتی صفحۀ شوخیشو می‌نوشتم. گه‌گداری در «اطّلاعات هفتگی» صفحۀ در حلقۀ رندان که آقای رفیع اداره‌ش می‌کنند می‌نویسم. با بچّه‌های گروه گندم دو سه تا فیلمنامۀ طنز برای کلینیک فیلمنامۀ طنز دفتر طنز حوزۀ هنری نوشتیم. مثلاً یکی از اونها شام عروسی بود که آقای پیمان معادی نویسندۀ فیلمنامه بودند که فیلمنامۀ خام رو نوشته بودند و ما قسمتهای طنزی به اون اضافه کردیم. من مدّتی شعر جدّی می‌گفتم و مخاطبانم می‌خندیدند. بعد گفتم حدّاقل اسمشونو بذارم طنز که وقتی می‌خندند ضایع نشم!

قفل بستم بر لب خود تا نگویم چیست درد

چهره‌ام را کرده‌ام طوری که گویا نیست درد

دلخوشی‌ها دائما درگیر با تک‌ماده

در تمام رشته‌ها اما بگیرد بیست درد

«ما و ما و نصف ما و نیمه‌ای از نصف ما

گر تو هم با ما شوی» جمعا شود دیویست درد

روی یک برگ سفید A3 با فونت درشت

دادم این را تایپ کرده خانمی تایپیست: درد

آی‌آی و آی‌آی و آی‌آی و آی‌آی

از الف تا ی چه می‌بینیم در این لیست؟ درد

آنکه دائم می‌رود اسکی هم او بی‌درد نیست

می‌خورد وقتی زمین بد می‌کشد در پیست درد

کشوری با این‌همه تصویر بی‌گردشگر است

بیخ گوش ما گرفت اما دبی توریست‌درد

بر تن بی‌تاب مردم جای مرهم چیست؟ زخم

بر دل پردرد ما تنها مسکن کیست؟ درد

سوریه، لبنان، کومور، بحرین، اتیوپیست فقر

روسیه، چین، آمریکا (شرمنده) اینگیلیست درد

توی این افکار تاریکم که ناگه یک نفر

با چراغ قوه‌ای از روبرو گفت ایست! درد!

آفرین بر هرکه درمان یافت توی زندگی

مرگ درمان من است اما که دارم زیست‌درد

شاعرم من شاعری در تنگنای قافیه

پس همان بهتر در آخر نیز گویم نیست درد

تاریخ درج در وبلاگ شخصی شاعر

19 آبان‌ماه 1392

مهدی استاد احمد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1074 به تاریخ 930901, شعر طنز, شعر طنز استاد احمد
+ نوشته شده در  دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۳ساعت 16:47  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ نمی‌فهمم؛ مهدی استاد احمد؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

مهدی استاد احمد که نام مستعار میم.الف مستعار، استادیار را بر خود نهاده است وبلاگی دارد با عنوان به هیچ عنوان http://www.mehdigital.com/ که در آن اشعار و نوشته‌های خود را قرار می‌دهد و اخیرا هم کتابی در موضوع شعر طنز با عنوان «قلم‌داد» چاپ کرده است. وی درباره‌ی خود می‌نویسد: متولّد سال 1356 هستم. از قبل از سال 80 شعر می‌گفتم و وبلاگ داشتم و از اینجور کارا! ولی به طور جدّی از وقتی شروع به کار کردم که در حلقۀ رندان شروع شد. آقای زرویی نصرآباد این شب شعر رو راه انداختند و با برخورد خوبشون باعث شدند که من در همون شب شعر در حلقۀ رندان شروع کنم به‌طور جدّی شعر گفتن و بعد از اون با آقایان نادر ختایی و افشین حسینخانی و حسن صنوبری گروهی به اسم گروه گندم رو تشکیل دادیم و بعد آقایان جلال سمیعی و حامد مرادیان و رضا ساکی هم به این گروه اضافه شدند و بعد در رادیو جوان با برنامه‌هایی همکاری کردم مثل: ما خودمونیم، کاملاً جوانانه، آخرشه، توپ، جوونی آزاد فعلی و جوونی به وقت فردای مرحوم! به طور پراکنده هم کارهایی داشتم. مثلاً در نشریۀ «گل‌آقا» دیوان اخبار رو می‌نویسم. در «دختران» مدّتی صفحۀ شوخیشو می‌نوشتم. گه‌گداری در «اطّلاعات هفتگی» صفحۀ در حلقۀ رندان که آقای رفیع اداره‌ش می‌کنند می‌نویسم. با بچّه‌های گروه گندم دو سه تا فیلمنامۀ طنز برای کلینیک فیلمنامۀ طنز دفتر طنز حوزۀ هنری نوشتیم. مثلاً یکی از اونها شام عروسی بود که آقای پیمان معادی نویسندۀ فیلمنامه بودند که فیلمنامۀ خام رو نوشته بودند و ما قسمتهای طنزی به اون اضافه کردیم. من مدّتی شعر جدّی می‌گفتم و مخاطبانم می‌خندیدند. بعد گفتم حدّاقل اسمشونو بذارم طنز که وقتی می‌خندند ضایع نشم!

فکر کردی خرم نمی‌فهمم

چاکرم، نوکرم، نمی‌فهمم

فکر کردی که هست مغز شتر

یا کلم در سرم، نمی‌فهمم

فکر کردی کلاه‌قرمزی‌ام

گاوی‌ام، جیگرم، نمی‌فهمم

فکر کردی که سر در آخور خویش

کرده‌ام، می‌چرم، نمی‌فهمم

فکر کردی که دل به تو دادم

با دل دیگرم نمی‌فهمم

فکر کردی که رنج را بدهی

رنج را می‌برم نمی‌فهمم

فکر کردی که فخر بفروشی

می‌دوم می‌خرم نمی‌فهمم

فکر کردی اگر طلا شد نان

سیر شد همسرم، نمی‌فهمم

نسبت خط فقر و ایمان را

پنجره یا درم؟ نمی‌فهمم؟

فکر کردی که هرچه می‌گویند

می‌شود باورم، نمی‌فهمم

از تظاهر اگر که خسته شدند

خواهر و مادرم نمی‌فهمم

در خیابان و کوچه هی گفتند

خواهرم! خواهرم! نمی‌فهمم

فکر کردی که راست می‌گویم

پسرم! دخترم! نمی‌فهمم

مشکل خانواده‌ی خود را

پدرم، شوهرم، نمی‌فهمم؟

فکر کردی اگر که یک دنیا

خسته و پنچرم نمی‌فهمم

فکردی اگر که مجبورم

از شما بگذرم نمی‌فهمم

فکر کردی که مشت کوبیدی

کرده اینجا ورم نمی‌فهمم

زیر بار فشار بر مردم

نصف شد کم مَرم نمی‌فهمم

گریه‌ی درد و ناله‌ی غم را

کور هستم؟ کرم؟ نمی‌فهمم

فکر کردی که چون به این سازم

گرم بابا کرم نمی‌‌فهمم

فکر کردی چون عده‌ای خنگند

بنده هم لاجرم نمی‌فهمم

بنده می‌فهمم و نمی‌گویم

وای بر من، چقدر بی‌رحمم

تاریخ درج در وبلاگ شخصی شاعر

3 خردادماه 1393

مهدی استاد احمد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1073 به تاریخ 930824, شعر طنز, شعر طنز استاد احمد
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۳ساعت 18:24  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ خدا در گلو شکست؛ رحیم رسولی؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

رحیم رسولی، در تاریخ 1/1/42 در گیلان به دنیا آمده است و مدت 33 سال است که در زورآباد کرج سکونت دارد، وی به طور فعال در عرصه‌ی شعر حضور دارد و در نشست‌های ادبی کرج فعال است، رحیم رسولی شعر را به‌صورت جدی با غزل شروع کرد و بعدها به مقوله‌ی شعر طنز روی آورد و یکی از چهره‌های شعر طنز ادبیات معاصر شد. رحیم رسولی از سال 1387 شروع به وبلاگ نویسی کرد و اشعارش را وبلاگ شخصی‌اش با نام دارکوبیسم منتشر می‌کند http://darkoobism.mihanblog.com. اشعار وی در این وبلاگ با برچسب شعر طنز رسولی بایگانی می‌شود.

وی در مقدمه‌ی این شعر در یادداشتی در وبلاگ خود نوشته است: «داشتم فکر می‌کردم تروریست‌های اسیدپاشی که از یک ظرف اسید نمی‌گذرند، اگر به تأسیسات شیمیایی یا خدایی نکرده بمب اتم دست پیدا کنند، چه به روزگار خلق خدا می‌آورند؟ / تقدیم به مادرانی که در این ماجرا بیشتر از قربانیان سوختند. / وقتی یکی از پسران آدم، برادرش را کُشت، کلاغی را فرستادند تا به او بیاموزد که چگونه از شرّ ِ جنازه خلاص شود و او جسد برادر را در خاک پنهان کرد. و بدین وسیله جنایت را پوشاند. پس آدمیزاد یاد گرفت جنایت را بپوشاند؛ حالا چه از کلاغ یاد گرفته باشد چه از الاغ. مهم این است که یاد گرفت جنایت را بپوشاند. / دومین چیزی که پس افتادگان آدم ابوالبشر آموخته‌اند، این بود که پدر و مادر آسمانی شان دختردار نبودند و این چنین بود که جغرافیای مردان گسترش یافت و تاریخ مذکر شکل گرفت. پس مجلسی متشکل از رجال و ذکور شور نمودند که زنان مغضوب درگاه خدایانند. پس غیرالمغضوب علیهم ولی الضـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالینش را آنقدر کشیدند که حتی صدای زعمای قوم در آمد که اینقدر کشش ندهید. زودتر کار را تمام کنید، تا کسی نپرسید: مردان مگر خود از میان زنان برنخاستند؟ یا خدای ناکرده به تمسخر بگویند: خدا مردان را از سایت اختصاصی خود دانلود نموده است. / و این چنین بود که دختران و زنان اولین قربانیان در پای خدایان بودند و البته مجلس در رأس همه ی امور بود. / گویی شده از روز ازل نفرین، زن / جُرمش شده این قدر چرا سنگین، زن؟ / هرچند برابر است با مرد ولی / بالاست همیشه مرد و در پایین زن / و چون خواسته بودند کسی نپرسد، کسی هم نپرسید و دلیل و برهان آوردند که پرسش ریشه در مغز دارد و مغز عامل اندیشه است؛ پس اندیشیدن بزرگترین جنایت است و حتماً حکمتی داشت که خداوند مغز انسان را لابلای محکم‌ترین استخوان بدن او پوشانده است. پس دوباه به شور نشستند و مصوب کردند که اندیشیدن و پرسیدن جنایت است و باید پوشانده شود و اینچنین بود که جغرافیای حماقت گسترش یافت و دوران جاهلیت شکل گرفت. در دوران جاهلیت بود که بعضی از مردان قبایل بیابان‌گرد، بدون این که فکر کنند، به این فکر افتادند که دخترانشان را زنده به گور کنند، چرا که آموخته بودند دختر داشتن جنایت است و جنایت هم باید پوشانده شود و البته مجلس در رأس همه ی امور بود. / پس فرشتگان خدا به اعتراض برخاستند؛ به خصوص اسرافیل که شاعری چیره دست و روزنامه نگاری قهار بود و روزنامه‌ای هم به همین اسم داشت. در محضر باری تعالی شعری خواند که احساسات خدا را جریحه دار کرد. / اعرابی‌ای خدای به او داد دختری / او دُختِ را به سنّت خود ننگ می‌شمرد / هر سال کز حیات جگرگوشه می‌گذشت / شمع محبت دل او بیش می‌فسرد / روزی به خشم رفت ز وسواس عار و ننگ / حُکم خرد به دست رسوم و سنن سپرد / بگرفت دست کودک معصوم و بی‌خبر / تا زنده‌اش به گور کند، سوی دشت بُرد / او گرم گور کندن و از جامه‌ی پدر / طفلک به دست کوچک خود خاک می‌سترد / خدای مهربان در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: من انسان را آزاد آفریدم، مردان را نیرومند و زنان را زیبا، من زیبایم و زیبایی را دوست دارم، پس هر کس که با زیبایی مشکل دارد آدم نیست. آن گاه شروع کرد غزلی از حافظ را خواندن: حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت / آری به اتفاق جهان می توان گرفت... / اما از شدت احساسات نتوانست ادامه دهد. زد زیر گریه و از درگاه باری خارج شد... "بغضش امان نداد و خدا در گلو شکست" / اما از آن طرف هم موجوداتی که خداوند آنان را غیر آدمیزاد خوانده بود، بیکار ننشستند؛ پس جلسه‌ای تشکیل دادند، مصوب کردند که زیبایی جنایت است و باید پوشانده شود و از پیروانشان خواستند احکامشان را اجرا کنند. / بعضی از مریدان که هنوز ته‌مایه‌ای از انسانیت داشتند، اعتراض کردند که این بر خلاف قوانین خداوند است. پس پیران‌شان در حالی که رگ‌های گردنشان ورم کرده و چشم‌هایشان ورقلمبیده بود (همان طور که در عکس ها دیده می شود) گقتند احترام خداوند سر جایش ولی باری تعالی بیش از اندازه دارد با بندگان مدارا می‌کند. تازه شما غلط می کنید که سؤال می‌کنید. شکر می خورید که فکر می‌کنید. حتماً حکمتی است که مغزتان از بازوی‌تان رشد کرده است. پس ساکت بنشینید و حکم را اجرا کنید.

گر مسلمانید باید بر سر کافر بپاشید

امر به معروف را بر این ور و آن ور بپاشید

هرکسی از زن سخن گوید در این پهنای خاکی

بر دهانش حُکم فرمودیم خاکستر بپاشید

هیچ جُرمی بدتر از زیبایی زن در جهان نیست

بر سرش حتی اگر شد بمب ویرانگر بپاشید

هرکسی حتی اگر بر منبر از زن حرف می‌زد

در میان مجلس او گاز ِ اشک‌آور بپاشید

داخل مسجد اگر امکان پاشیدن نباشد

بر سرش وقتی که پایین آمد از منبر بپاشید

دوستی و مهربانی را بگیرید از جماعت

بین مخلوق خدا تخم نفاق و شر بپاشید

هیچ کس دستش نباید دفتر و خودکار باشد

بر چنین افراد فُحش خواهر و مادر بپاشید

دختری دیدید اگر در راهِ دانشگاه می‌رفت

راه او را سد کنید و نهی از منکر بپاشید

گر مجرّد بود، حرفی نیست روی ِ او بریزید

پس اگر دیدید شوهر داشت، بر شوهر بپاشید

گر کسی پیدا نشد تا روی او چیزی بریزید

هیچ اشکالی ندارد روی یکدیگر بپاشید

دست باید تا به دست هم دهید و بیش یا کم

الغرض هر کس به سهم خود در این کشور بپاشید

و این چنین بود که تروریست‌های اسید پاش بر روی زنان و دختران اسید پاشیدند تا جنایت زیبایی را بپوشانند و البته مجلس در رأس همه‌ی امور بود.

تاریخ درج در وبلاگ شخصی شاعر

13 مهرماه 1393

رحیم رسولی

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1072 به تاریخ 930817, شعر طنز, شعر طنز رسولی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳ساعت 17:26  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ قطعه؛ از ماهواره است؛ سلیمان استوار فدیهه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

سلیمان استوار فدیهه در اولین روز از زمستان سال 1342 در روستای فدیهه واقع در غرب تربت حیدریه به دنیا آمده است. مشغول تحصیل در سال سوم راهنمایی بود که مصادف می‌شود با انقلاب اسلامی و با مشکلات فراوان موفق می‌شود مدرک سوم راهنمایی را اخذ کند. سال 1360 در حالی که 18 سال بیشتر ندارد به عضویت جهاد سازندگی در می‌آید و در اداره‌ی جهاد سازندگی تربت حیدریه مشغول به کار می‌شود. پس از یک سال کار در اداره‌ی جهاد به استخدام شهربانی درمی‌آید و در تربت حیدریه مشغول به خدمت می‌شود. او تا بازنشستگی در همین اداره که بعد تبدیل به نیروی انتظامی شد در شهرهای مختلف خدمت کرده و در سال 1388 از خدمت بازنشسته می‌شود. او که به عنوان شاعری طنزپرداز شناخته می‌شود و معمولا در جلسات شعر طنز می‌خوانند. شعر طنز ایشان اغلب گرایش به مسایل اجتماعی دارد و بسیاری از اوقات با توجه به مسایل روز و اخبار داغ روزنامه‌ها شعر می‌سراید. شرح حال ایشان در وبلاگ در بخش شاعر همشهری در گزارش جلسه‌ی 995 http://www.bahmansabaghzade2.blogfa.com/post-734.aspx آمده است. در ضمن ایشان وبلاگی دارند با نام شعر و شوخی استوار فدیهه http://sadedelfadihe.blogfa.com که خواندن آن را به تمامی علاقه‌مندان شعر طنز توصیه می‌کنم.

 

آقای استوار فدیهه در مقدمه‌ی این شعر در وبلاگ‌شان نوشته‌اند: با سلام و ادب و احترام به حضور شما عرض کنم چند روز قبل که در مراسم ختم پدر یکی از دوستانم شرکت کرده بودم. طبق روال معمول واعظی بالای منبر رفته و پس از مقدمه‌ای نسبتا طولانی به کالبد شکافی مشکلات و معضلات امروز جامعه پرداخت به گونه‌ای که تمام کمبودها و بیماری‌ها و بیکاری‌ها و تصادفات و غرق شدن در دریا و فوت نمودن در منازل به علت گاز گرفتگی و ازدیاد طلاق و چک‌های بر گشتی و اختلافات خانوادگی و اعتیاد و خشکسالی‌ها و ... هر چه مشکلی که به ذهن‌تان رسیده و در آینده خواهد رسید به علت ازدیاد گناه و عامل اصلی ازدیاد گناهان هم نگاه کردن مردم به ماهواره است. لذا بنده بدون خیانت در امانت یادداشت‌برداری نموده و این سخنان گهربار را به نظم درآوردم تا به قول معروف با یک تیر دو نشان زده باشم. اولا برای دوستانم اطلاع‌رسانی کرده باشم تا بدانند چنین افکاری در جامعه وجود دارد و ثانیا بنده هم از نظر دوستانم باخبر شوم که نظر ایشان در این خصوص چه می‌باشد؟ و آیا بین درد شقیقه با  ... ارتباطی هست یا خیر؟ خواهشمند است با اظهار نظر خود یک آدم کم سواد اما کنجکاو را از سرگردانی بر سر ِ دو راهی نجات دهید و به قول مولا علی (ع) مرا یک عمر بنده‌ی خود گردانید لازم به توضیح است اینکار به منزله‌ی تایید یا رد سخنان این واعظ محترم نمی‌باشد.

 

بگفتا واعظی بر روی منبر

دل ِ ما بی قرار از ماهواره است

"اگر باران به کوهستان نبارد"

نجوشد چشمه‌سار از ماهواره است

هواپیما اگر وارونه گردید

و پنچر شد قطار از ماهواره است

تمام فصل‌هامان فصل پاییز

نمی‌بینی بهار از ماهواره است

اگر زاد و  ولد از کار افتاد

ندارد انفجار؛ از ماهواره است

هزاران نشئه می‌بینی به هر کوی

و صدها تن خمار از ماهواره است

اگر دیدی که مردی زن ذلیل است

زنش بر او سوار از ماهواره است

گرفتار است کل خلق ایران

چه دارا و ندار از ماهواره است

اگر سگ‌ها به خواب ناز رفتند

و گرگان در شکار از ماهواره است

گرفته جای بلبل را کلاغی

نماید قار و قار از ماهواره است

اگر نشنیده آوازی دل‌انگیز

نه صوتی ماندگار، از ماهواره است

برادر با برادر در ستیز است

چو کاردند و خیار، از ماهواره است

و سن دختران از سی گذشته

نباشد خواستگار، از ماهواره است

ندارد مرد ایرانی تعصب

نداند جیغ و جار، از ماهواره است

دلار و سکه در جیب فلانی

تو هستی زرد و زار، از ماهواره است

اگر پولت ندارد خیر و برکت

شده بی‌اعتبار از ماهواره است

و گر که روغن و قندِ تو بالاست

و یا داری فشار، از ماهواره است

خبرها قبل از آن‌که پخته گردد

چو یابد انتشار، از ماهواره است

اگر مادرزنت فرمانده‌ی توست

زبانش نیش مار، از ماهواره است

غذایت اشکنه یا نان کلجوش

و یا ماست و خیار، از ماهواره است

اگر دامن نشسته جای مانتو

زنان بی بند و بار، از ماهواره است

دورویی و ریا فتّ و فراوان

صداقت در فرار از ماهواره است

تمام ذهن ما را کرده مشغول

به جای دین دلار از ماهواره است

شب آدینه تنهایی به بستر

بخوابی بی‌نگار، از ماهواره است

اطاق خواب تو از زن جدا شد

ز تو ناید بخار، از ماهواره است

صلاح و خیر تو در پای منبر

و شرّ بی شمار از ماهواره است

نداری خنده بر روی لبانت

ولی اشکت هزار از ماهواره است

اگر اُستا حسن بیرون کشیده

دمار از روزگار، از ماهواره است

سلیمان روی بامش دیش دارد

به دستانش دوتار از ماهواره است

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1070 به تاریخ 930803, شعر طنز, شعر طنز سلیمان
+ نوشته شده در  سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۳ساعت 16:43  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ مستزاد؛ شیر پاک خورده؛ محمود یاوری زاوه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

آقای محمود یاوری زاوه در 19 مردادماه 1321 خورشیدی در تربت حیدریه به دنیا آمده است. او سال‌های سال در مطبوعات فعال بوده است و اکنون دوران بازنشستگی را در شهر مشهد سپری می‌کند. بیشتر او را با شعرهای طنز روان، صمیمی، و صریحش می‌شناسند. آقای یاوری تا کنون مجموعه‌ای از اشعار خود منتشر نکرده اما شعرهای ایشان چند دهه است که در مجلات و نشریات مختلف چاپ می‌شود.

 

اهل می‌باشم، از این رو عاشق انگور و تاکم

شیر پاکم، شیر پاکم

اهل عشقم، دوستدار ریمل و ماتیک و لاکم

شیر پاکم، شیر پاکم

مفتخوارم، بی‌جهت نبود که خوش اخلاق هستم

خوب گفتی، ناز شصتم

هر کجا سوری‌ست بر آن سفره مخلص سینه‌چاکم

شیر پاکم، شیر پاکم

جز ضرر چیزی ندارد دست مسکینان گرفتن

ای رفیقان، بعد از این من

گرد مسکینان نگردم تا نبینی خویش، ناکم

شیر پاکم، شیر پاکم

در تمام شادخواری‌ها شریک این و آنم

پیرو خط فلانم

صاحب ایزو در این فن شریف اشتراکم

شیر پاکم، شیر پاکم

تا به کی باشم به امید بهشت نسیه علاف

آخدا، یک‌خورده انصاف

لذت عقبیٰ نمی‌خواهم، ز دوزخ نیست باکم

شیر پاکم، شیر پاکم

در همین دنیا مرا بس یک‌هزارم آن‌چه حق است

کار و بارم تق و لق است

طالب نقدم در این سودا، نه بندِ بیش یا کم

شیر پاکم، شیر پاکم

در کنار ... جنّت هم کم از قعر سقر نیست

راحت و بی دردسر نیست

مثل آقای هلاکوخان در آن جا هم هلاکم

شیر پاکم، شیر پاکم

بنده‌ی پول ِ دُرشتم، از کسی پنهان ندارم

این بود اصل شعارم

زین جهت از مردی و مردانگی هم پاک پاکم

شیر پاکم، شیر پاکم

هر کسی را بهر کاری ساختند و آفریدند

داخل ویترین چیدند

بنده هم آدم‌فروشی شاغل این آب و خاکم

شیر پاکم، شیر پاکم

هرچه شیطان امر فرماید مطیع و سربه‌راهم

گاه کوهم، گاه کاهم

صحنه‌گردان محیط هرج و مرج و اصطکاکم

شیر پاکم، شیر پاکم

بین شیرینی چو بگذشت از لب شیرین دلبر

مثل اول، دست آخر

عاشق نان خامه‌ای و زولبیا و کیک و کاکم

شیر پاکم، شیر پاکم

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1069 به تاریخ 930726, شعر طنز, شعر طنز یاوری
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۳ساعت 20:17  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

7- شعر طنز؛ قطعه؛ ای عمو؛ سلیمان استوار فدیهه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

سلیمان استوار فدیهه در اولین روز از زمستان سال 1342 در روستای فدیهه واقع در غرب تربت حیدریه به دنیا آمده است. مشغول تحصیل در سال سوم راهنمایی بود که مصادف می‌شود با انقلاب اسلامی و با مشکلات فراوان موفق می‌شود مدرک سوم راهنمایی را اخذ کند. سال 1360 در حالی که 18 سال بیشتر ندارد به عضویت جهاد سازندگی در می‌آید و در اداره‌ی جهاد سازندگی تربت حیدریه مشغول به کار می‌شود. پس از یک سال کار در اداره‌ی جهاد به استخدام شهربانی درمی‌آید و در تربت حیدریه مشغول به خدمت می‌شود. او تا بازنشستگی در همین اداره که بعد تبدیل به نیروی انتظامی شد در شهرهای مختلف خدمت کرده و در سال 1388 از خدمت بازنشسته می‌شود. او که به عنوان شاعری طنزپرداز شناخته می‌شود و معمولا در جلسات شعر طنز می‌خوانند. شعر طنز ایشان اغلب گرایش به مسایل اجتماعی دارد و بسیاری از اوقات با توجه به مسایل روز و اخبار داغ روزنامه‌ها شعر می‌سراید. شرح حال ایشان در وبلاگ در بخش شاعر همشهری در گزارش جلسه‌ی 995 http://www.bahmansabaghzade2.blogfa.com/post-734.aspx آمده است. در ضمن ایشان وبلاگی دارند با نام شعر و شوخی استوار فدیهه http://sadedelfadihe.blogfa.com که خواندن آن را به تمامی علاقه‌مندان شعر طنز توصیه می‌کنم.

 

یاد بادا روزگاری خان عمو بودیم ما

عاجز و درمانده‌ام بی زور بازو، ای عمو

حالیا هفتم گرو گردیده پیش پنج و شش

رفته‌ام در گل فرو تا حد زانو، ای عمو

سی چهل سال است می‌باشم بسی تحت فشار

از پس و از پیش و هم از هر دو پهلو، ای عمو

رفته از خاطر مرا رسم و رسوم جمعه‌ها

در بساطم نیست چیزی، برده لو لو، ای عمو

دار و نادارم همه بر باد رفت و می‌رود

از لبانم خنده و آن خُلق نیکو، ای عمو

یاد بادا روزگارانی غزل می‌ساختم

از دو تا چشم سیاه و قوس ِ ابرو، ای عمو

یا که می‌گفتم از آن خال لب و شهد و شکر

یا از آن قد بلند و پیچ گیسو، ای عمو

حالیا «با زن نشست» و در هچل افتاده‌ام

در میان گرگ و کفتارم چو آهو، ای عمو

جنس بُنجُل را به ما قالب کند آقای قاف

خون ما را می‌مکد مانند زالو، ای عمو

می‌نشیند پشت لامبورگینی و سانتافه‌اش

پول او افزون شده از حد پارو، ای عمو

می‌رود هر ساله حج  و سعی او دارد صفا

فرق بسیار است بین بنده با او، ای عمو

نور مومن را فقط در صورت حاجی ببین

من دگر بی‌نورم و در حال سوسو، ای عمو

او کجا دارد خبر از حال ما بیچارگان؟

درد ما افزون‌تر است از درد زائو، ای عمو

می‌خورد آقای "ب" هر شب فسنجان و کباب

ما به کوکو راضی و اما همان کو؟ ای عمو

انبه و سیب و گلابی باشد از آقای "میم"

من قناعت میکنم با برگ کاهو، ای عمو

آن شراب ارغوانی نوش جان "جیم" و "دال"

پسته و بادام و فندق سهم یارو، ای عمو

دولت ار پولدار باشد می‌دهد یارانه‌ای

من به درویشی قناعت کرده و خو، ای عمو

دل‌خوشی‌ام یک سبد کالاست، گر دولت دهد

بیشتر خواهم مرا گویند «پررو»، ای عمو

الغرض گر خاله‌ها ریش و سبیلی داشتند

نامشان می‌شد عوض با نام خالو، ای عمو

ای سلیمان غم مخور از صد جوان هم بهتری

میزنی جفتک گهی مانند یابو، ای عمو!

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1068 به تاریخ 930719, شعر طنز, شعر طنز سلیمان
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۳ساعت 11:26  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

6- شعر طنز؛ انسان و ماشین؛ سلیمان استوار فدیهه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

سلیمان استوار فدیهه در اولین روز از زمستان سال 1342 در روستای فدیهه واقع در غرب تربت حیدریه به دنیا آمده است. مشغول تحصیل در سال سوم راهنمایی بود که مصادف می‌شود با انقلاب اسلامی و با مشکلات فراوان موفق می‌شود مدرک سوم راهنمایی را اخذ کند. سال 1360 در حالی که 18 سال بیشتر ندارد به عضویت جهاد سازندگی در می‌آید و در اداره‌ی جهاد سازندگی تربت حیدریه مشغول به کار می‌شود. پس از یک سال کار در اداره‌ی جهاد به استخدام شهربانی درمی‌آید و در تربت حیدریه مشغول به خدمت می‌شود. او تا بازنشستگی در همین اداره که بعد تبدیل به نیروی انتظامی شد در شهرهای مختلف خدمت کرده و در سال 1388 از خدمت بازنشسته می‌شود. او که به عنوان شاعری طنزپرداز شناخته می‌شود و معمولا در جلسات شعر طنز می‌خوانند. شعر طنز ایشان اغلب گرایش به مسایل اجتماعی دارد و بسیاری از اوقات با توجه به مسایل روز و اخبار داغ روزنامه‌ها شعر می‌سراید. شرح حال ایشان در وبلاگ در بخش شاعر همشهری در گزارش جلسه‌ی 995 http://www.bahmansabaghzade2.blogfa.com/post-734.aspx آمده است. در ضمن ایشان وبلاگی دارند با نام شعر و شوخی استوار فدیهه http://sadedelfadihe.blogfa.com که خواندن آن را به تمامی علاقه‌مندان شعر طنز توصیه می‌کنم.

 

فکر می‌کردم در ایام شباب

خودروی پیکان فقط گردد خراب

حالیا پیر و زدم بر چشم لنز

دیده‌ام اوراقْ ترموستات بنز

پس نباید لحظه‌ای مغرور شد

با مقام و منصبی مسرور شد

فرق چندانی نباشد در جهان

بین لامبورگینی و بنز و ژیان

آدمی ماشین و ماشین آدم است

قطعه‌های ما دو تا عین هم است

گر تو می‌داری شکم قدری بزرگ

لیک ماشین را بوَد باکی ستُرگ

گر تو را جوراب و کفشی شد به پا

او تیوپی دارد و لاستیک‌ها

گر پروستات تو می‌گردد خراب

او ز ترموستات در رنج و عذاب

گر ز انژو می‌شوی در رنج و غم

او ز انژکتور بود در پیچ و خم

گاه می‌نالی تو از دیسک کمر

او بوَد بیمار از دیسک و فنر

بادِ او می‌گردد از اگزوز بُرون

بادِ ما خارج شود از راه ...

تو بشویی خویش را قبل از فراش

او بشوید خویش را در کارواش

گر تو را در سر بوَد چشم ِ سیاه

او به سر دارد چراغی روبه‌راه

در بدن داری بسی رَگ‌های تنگ

در عوض او را بوَد سیم و شیلنگ

گاه می‌آییم ما هر دو به جوش

او به تَق تَق افتد و ما در خروش

بهر آرامش وَ هم تسکین ِ درد

هر دو تا را لازم آید آبِ سرد

بهر هر ماشین و انسانی زرنگ

عیب و ایراد است گر باشد دورنگ

آدم  مستضعف و پیکان یکی‌ست

دردِ آنها مشترک، درمان یکی‌ست

فصل ِ گرما هر دو در جوش و خروش

هر دو بی کولر وَ می‌آرند جوش

هر دو تا نالان و هم  افسرده‌اند

هر دو تا ناراضی و پژمرده‌اند

مملکت امروز مال ِ پورشه‌هاست

جای مستضعف نمی‌دانم کجاست

کبکِ آقای الف همچون خروس

چهره‌ی مسضعفین گشته عبوس

مازِراتی صاحبِ این خانه شد

خودروی پیکان دگر بیگانه شد

دردهای مشترک بسیار بود

از بیان و گفتنش امّا چه سود؟

پس بیا در این جهانِ پُرخطر

سرعتِ بی جا مرو، ای رهگذر

چون‌که سرعت‌گیرها افزون شده

پیچ‌ها هرز و جگرها خون شده

گر سلیمانی و گر اسکندری

آزِرا یا چون ژیان ِ بی‌دری

عاقبت اوراق و، می‌افتی به خاک

بر تو خار و خس بروید یا که تاک

خاکِ تو افتد به دستِ کوزه‌گر

گر پرادو یا پرایدی، ای پسر

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1066 به تاریخ 930705, شعر طنز, شعر طنز سلیمان
+ نوشته شده در  دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۳ساعت 19:18  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ تو را می‌خواهم؛ سلیمان استوار فدیهه؛ تضمین شعر خالوراشد؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

سلیمان استوار فدیهه در اولین روز از زمستان سال 1342 در روستای فدیهه واقع در غرب تربت حیدریه به دنیا آمده است. مشغول تحصیل در سال سوم راهنمایی بود که مصادف می‌شود با انقلاب اسلامی و با مشکلات فراوان موفق می‌شود مدرک سوم راهنمایی را اخذ کند. سال 1360 در حالی که 18 سال بیشتر ندارد به عضویت جهاد سازندگی در می‌آید و در اداره‌ی جهاد سازندگی تربت حیدریه مشغول به کار می‌شود. پس از یک سال کار در اداره‌ی جهاد به استخدام شهربانی درمی‌آید و در تربت حیدریه مشغول به خدمت می‌شود. او تا بازنشستگی در همین اداره که بعد تبدیل به نیروی انتظامی شد در شهرهای مختلف خدمت کرده و در سال 1388 از خدمت بازنشسته می‌شود. او که به عنوان شاعری طنزپرداز شناخته می‌شود و معمولا در جلسات شعر طنز می‌خوانند. شعر طنز ایشان اغلب گرایش به مسایل اجتماعی دارد و بسیاری از اوقات با توجه به مسایل روز و اخبار داغ روزنامه‌ها شعر می‌سراید. شرح حال ایشان در وبلاگ در بخش شاعر همشهری در گزارش جلسه‌ی 995 http://www.bahmansabaghzade2.blogfa.com/post-734.aspx آمده است. در ضمن ایشان وبلاگی دارند با نام شعر و شوخی استوار فدیهه http://sadedelfadihe.blogfa.com که خواندن آن را به تمامی علاقه‌مندان شعر طنز توصیه می‌کنم.

راشد انصاری شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و طنزپرداز متولد سال 1350 در روستای دیده‌بان از توابع بخش صحرای باغ لارستان است. نزدیک به دو دهه است که با مطبوعات همکاری مستمر دارد و حدود 10 سال است که در حوزه‌ی هنری فعالیت می‌کند. وی به طور حرفه‌ای از سال 1372 فعالیت خود را در زمینه شعر و داستان طنز آغاز کرد. کتابهای منتشر شده: دغدغه‌های بی‌خیالی (1379) / این مرد مشکوک (1382) / لطفا میخ نشوید (1383) / پشت پرده (1384) / طنزینه؛ طنز اینه! (1387) و آخرین اثر ایشان که هم اکنون زیر چاپ می‌باشد فیل و فنجان نام دارد که کار مشترکی است با غلامحسین ترکمان. سایت شخصی ایشان را می‌توانید در این آدرس مشاهده کنید. http://www.khaloorashed.com

 

هفته‌ی گذشته در بخش شعر طنز یکی از استقبال‌های سلیمان استوار فدیهه را از خالو راشد با عنوان «می‌خواهد چه کار؟» خواندید و این هفته هم شعری مشابه همان را خواهید خواند. خالو راشد طنزپرداز معاصر شعری دارد با عنوان «خواستن» که در تاریخ 9 شهریور 1393 در سایت خالو راشد آمده است و قابل مشاهده است. آقای استوار فدیهه طنزپرداز همشهری هم این شعر را استقبال کرده است و شعری با همان وزن و قافیه و ردیف سروده است که در ادامه خواهید خواند. آقای استوار فدیهه در مقدمه‌ی شعرشان نوشته‌اند: با کسب اجازه از محضر استاد طنز ایران جناب خالو راشد انصاری.

 

«بنده حتی شده با زور تو را می‌خواهم»

بیش از آن منقل و بافور، تو را می‌خواهم

گر چه بابای تو پول دارد و من بی پولم

عشق ما وصله‌ی ناجور، تو را می‌خواهم

به جهانی نفروشم قد رعنای تو را

شاعری زشتم و منفور، تو را می‌خواهم

واعظی گفته که مکروه بوَد ساز و دهل

بی دف و مطرب و سنتور تو را می‌خواهم

گر که ده سال در این راه بگردم علاف

مثل آن دوره‌ی کنکور تو را می‌خواهم

پدرت گر چه به خون من مسکین تشنه است

بر سر دار چو منصور تو را می‌خواهم

عاشقت گشته و دیوانه‌تر از مجنونم

بیش از آن عاشق ِ مشهور تو را می‌خواهم

گُل محبوبِ منی دور تو من می‌گردم

همچو پروانه و زنبور تو را می‌خواهم

گر که سیمرغ شوی و بروی قله‌ی قاف

من چو عطار نشابور تو را می‌خواهم

واعظی گر که به زورم ببرد تا جنت

نزنم دست به یک حور، تو را می‌خواهم

نبود گر که مرا چِنجِه و مرغ بریان

با کمی املت و بلغور تو را می‌خواهم

گر چه دوری ز من و، من ز فراقت مهجور

عاشقی بین که من از دور تو را می‌خواهم

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1065 به تاریخ 390629, شعر طنز, شعر طنز سلیمان, شعر طنز خالو راشد
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳ساعت 17:0  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ می‌خواهد چه کار؛ سلیمان استوار فدیهه؛ تضمین شعر خالوراشد؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

سلیمان استوار فدیهه در اولین روز از زمستان سال 1342 در روستای فدیهه واقع در غرب تربت حیدریه به دنیا آمده است. مشغول تحصیل در سال سوم راهنمایی بود که مصادف می‌شود با انقلاب اسلامی و با مشکلات فراوان موفق می‌شود مدرک سوم راهنمایی را اخذ کند. سال 1360 در حالی که 18 سال بیشتر ندارد به عضویت جهاد سازندگی در می‌آید و در اداره‌ی جهاد سازندگی تربت حیدریه مشغول به کار می‌شود. پس از یک سال کار در اداره‌ی جهاد به استخدام شهربانی درمی‌آید و در تربت حیدریه مشغول به خدمت می‌شود. او تا بازنشستگی در همین اداره که بعد تبدیل به نیروی انتظامی شد در شهرهای مختلف خدمت کرده و در سال 1388 از خدمت بازنشسته می‌شود. او که به عنوان شاعری طنزپرداز شناخته می‌شود و معمولا در جلسات شعر طنز می‌خوانند. شعر طنز ایشان اغلب گرایش به مسایل اجتماعی دارد و بسیاری از اوقات با توجه به مسایل روز و اخبار داغ روزنامه‌ها شعر می‌سراید. شرح حال ایشان در وبلاگ در بخش شاعر همشهری در گزارش جلسه‌ی 995 http://www.bahmansabaghzade2.blogfa.com/post-734.aspx آمده است. در ضمن ایشان وبلاگی دارند با نام شعر و شوخی استوار فدیهه http://sadedelfadihe.blogfa.com که خواندن آن را به تمامی علاقه‌مندان شعر طنز توصیه می‌کنم.

راشد انصاری شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و طنزپرداز متولد سال 1350 در روستای دیده‌بان از توابع بخش صحرای باغ لارستان است. نزدیک به دو دهه است که با مطبوعات همکاری مستمر دارد و حدود 10 سال است که در حوزه‌ی هنری فعالیت می‌کند. وی به طور حرفه‌ای از سال 1372 فعالیت خود را در زمینه شعر و داستان طنز آغاز کرد. کتابهای منتشر شده: دغدغه‌های بی‌خیالی (1379) / این مرد مشکوک (1382) / لطفا میخ نشوید (1383) / پشت پرده (1384) / طنزینه؛ طنز اینه! (1387) و آخرین اثر ایشان که هم اکنون زیر چاپ می‌باشد فیل و فنجان نام دارد که کار مشترکی است با غلامحسین ترکمان. سایت شخصی ایشان را می‌توانید در این آدرس مشاهده کنید. http://www.khaloorashed.com

 

طنزپرداز عزیز جناب خالو راشد شعری طنز دارد با عنوان «می‌خواهد چه کار؟» که چند هفته‌ی پیش در وبلاگ قرار گرفت و در آرشیو موجود است گزارش جلسه‌ شماره 1061 به تاریخ 1/6/93 (شعر طنز) . آقای استوار فدیهه طنزپرداز همشهری هم این شعر را استقبال کرده است و شعری با همان وزن و قافیه و ردیف سروده است که در ادامه خواهید خواند. آقای استوار فدیهه در مقدمه‌ی شعرشان نوشته‌اند: با کسب اجازه از محضر حضرت خالو راشد انصاری استاد شعر طنز:

 

«شهر خواب‌آلوده‌ها  بیدار می‌خواهد چه کار؟»

پیچ هرز چرخ را آچار می‌خواهد چه کار؟

در تمام کشور ایران کسی غمناک نیست

مردمان شاد را غمخوار می‌خواهد چه کار؟

تا که ما را می‌رسد یارانه و کالای مفت

این جوانان وطن را کار می‌خواهد چه کار؟

ملت از دولت صداقت خواهد و روراستی

از وزیر کار هی آمار می‌خواهد چه کار؟

آن‌که دارد ساید بای سایدِ کُره در منزلش

او اِمِرسانی - ولو جادار – می‌خواهد چه کار؟

یا چلوبَرگی زده عصرانه در لای سبیل

در اذان شامگه افطار می‌خواهد چه کار؟

آدمی را تا بُوَد در خانه تنبانی گشاد

در کنار زوجه‌اش شلوار می‌خواهد چه کار؟

آن‌که خود ‌دارد دوازده صیغه در دور و برش

نیمه‌ی شب ذکر استغفار می‌خواهد چه کار؟

واعظی با زور ما را می‌بَرَد باغ بهشت

او نماز جعفر طیار می‌خواهد چه کار؟

بشنوی تفسیرها از 20:30 و جام جم

آنکه قانع می‌شود، اخبار می‌خواهد چه کار؟

تا که در مجلس بُوَد یک عده از دلواپسان

وحشت از داعش و استکبار می‌خواهد چه کار؟

تا که در مُلکِ عجم باشد دلاری با ریال

ملت بغداد را دینار می‌خواهد چه کار؟

تا پزشک ما بُوَد خواننده و پیزافروش

مردمی افسرده و بیمار می‌خواهد چه کار؟

عاشق ِ دلداده را ترس از طناب دار نیست

هر خری تسلیم شد افسار می‌خواهد چه کار؟

تا بُوَد تشویش اذهان عمومی جُرم ِ تو

قاضی عادل ز تو اقرار می‌خواهد چه کار؟

دشتبان در خوابِ ناز و، دزد بُرده میوه را

باغ ما را بعد از این دیوار می‌خواهد چه کار؟

بلبل افسرده را طاقت نباشد در قفس

شاعر دل‌مُرده را خودکار می‌خواهد چه کار؟

پول و پارتی گر نداری، ای سلیمان، دَم مزن

عاشق بی‌پول عشق ِ یار می‌خواهد چه کار؟

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1064 به تاریخ 930622, شعر طنز, شعر طنز سلیمان, شعر طنز خالو راشد
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۳ساعت 16:45  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

مطالب قدیمی‌تر