2- بررسی قصیدهی "ایوان مدائن" سروده خاقانی توسط استاد نجفزاده (قسمت دوم)
زندگی نامه خاقانی شَروانی
افضل الدین بدیل ابراهیم بن علی خاقانی حقایقی شَروانی ملقب به حسان العجم یکی از بزرگترین شاعران و از فحول بلغای ایران است. لقب حسّانُ العَجَم را که بحق در خور اوست، عموی او کافی الدین عمر به وی داد و خاقانی خود چند بار خویشتن را بدین لقب خوانده و عوفی هم همین لقب را برای وی یاد کرده است، اما لقب دیگر او افضل الدین عنوان مشهورتر او بوده است و معاصران وی او را به همین لقب می خواندهاند و خود هم خویشتن را به سبب همین لقب گاه افضل یاد میکرده است. اسم او را تذکره نویسان ابراهیم نوشتهاند ولی او خود نام خویش را "بدیل" گفته و در بیتی چنین آورده است:
بَدَل من آمدم اندر جهان سنائی را
بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد
پدر او نجیبالدین علی مروی درودگر بود و خاقانی بارها در اشعار خود به درودگری او اشارت کرده است و جد او جولاهه و مادرش جاریهای نسطوری و طباخ از رومیان بوده که اسلام آورده. عمویش کافی الدین عمربن عثمان مردی طبیب و فیلسوف بود و خاقانی تا بیست و پنج سالگی در کنف حمایت و تربیت او بود و بارها از حقوق او یاد کرده و آن مرد فیلسوف را به نیکی ستوده و نیز چندی از تربیت پسر عمّ خود وحیدالدین عثمان برخوردار بوده است و با آنکه در نزد عم و پسرعم انواع علوم ادبی و حکمی را فرا گرفت چندی نیز در خدمت ابوالعلاء گنجوی شاعر بزرگ معاصر خود که در دستگاه شروانشاهان به سر میبرد، کسبِ فنون شاعری کرده بود. عنوان شعری او در آغاز امر "حقایقی" بود ولی پس از آنکه ابوالعلاء وی را بخدمت خاقانمنوچهر معرفی کرد لقب "خاقانی" بر او نهاد. بعد از ورود به خدمت خاقان اکبر فخرالدین منوچهر بن فریدون شروانشاه خاقانی بدربار شروانشاهان اختصاص یافت و صلههای گران از آن پادشاه بدو رسید. بعد از چندی از خدمت شروانشاه ملول شد و به امید دیدار استادان خراسان و دربارهای مشرق آرزوی عراق و خراسان در خاطرش آمد و این میل از اشارات متعدد شاعر مشهود است لیکن شروانشاه او را رها نمیکرد تا به میل دل رخت از آن سامان بر بندد و این، موجب دلتنگی شاعر بود تا عاقبت روی بعراق نهاد و تا ری رفت لیکن آنجا بیمار شد. در همان حال خبر حملهی غزان بر خراسان و حبس سنجر و قتل امام محمد بن یحیی بدو رسید و او را از ادامهی سفر باز داشت و به بازگشت به "حبسگاه شروان" مجبور ساخت. اما چیزی از توقف او در شروان و حضور در مجالس شروانشاه نگذشت که به قصد حج و دیدن امرای عراقین اجازت سفر خواست و در زیارت مکه و مدینه قصاید غرا سرود و در بازگشت با چند تن از رجال بزرگ و از آنجمله با سلطان محمد بن محمود سلجوقی و جمال الدین محمد بن علی اصفهانی وزیر قطب الدین صاحب موصل ملاقات کرد و با معرفی این وزیر به خدمت المقتفی لامراﷲ خلیفهی عباسی رسید و گویا خلیفه تکلیف شغل دبیری به وی کرد ولی او نپذیرفت و در همین اوان که مصادف با حدود سال 551 یا 552 هجری قمری بوده است سرگرم سرودن تحفةالعراقین خود بود. در دنبال سفر خود به بغداد، خاقانی کاخ مداین را دید و قصیدهی غرای خود را دربارهی آن کاخِ مخروب بساخت و در ورود به اصفهان قصیدهی خود را در وصف اصفهان و اعتذار از هجوی که مجیر الدین بیلقانی دربارهی آن شهر سروده و به خاقانی نسبت داده بود، پرداخت و کدورتی را که رجال آن شهر نسبت به خاقانی یافته بودند و نموداری از آن را در قصیدهی جمال الدین عبدالرزاق می بینیم، به صفا مبدل کرد. در بازگشت به شروان باز خاقانی به دربار شروانشاه پیوست. لیکن میان او و شروانشاه به علت نامعلومی، که شاید سعایت درباریان بوده است، کار به کدورت کشید چنانکه کار به حبس شاعر انجامید وبعد از مدتی قریب به یک سال به شفاعت عزّالدوله نجات یافت. حبس خاقانی وسیلهی سرودن چند قصیدهی حبسیهی زیبای او شده که در دیوانش ثبت است. و او بعد از چندی در حدود سال 569 هجری قمری برای بار دوم به سفر حج رفت و بعد از بازگشت به شروان در سال 571 هجری قمری فرزندش رشیدالدین راکه نزدیک بیست سال داشت از دست داد و بعد از آن مصیبت دیگر بر او روی نمود چندانکه میل به عزلت کرد و در اواخر عمر در تبریز به سر برد و در همان شهر درگذشت و در مقبرةالشعراء محلهی سرخاب تبریز مدفون شد. سال وفات او را دولتشاه 582 هجری قمری نوشته است و آن را به اعداد دیگر نیز نقل کردهاند و از آنجمله در کتاب نتایج الافکار این واقعه به سال 595 هجری قمری ثبت شده است. خاقانی با خاقان اکبر ابوالهیجا فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه و پسرش خاقان کبیر جلال الدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر که هر دو به استاد توجه و اقبالی تام داشتند و وی را مینواختند، معاصر بود. از شاعران عهد خود خاقانی با چندتن روابطی به دوستی یا دشمنی داشت و از همهی آنان قدیمتر ابوالعلاء گنجوی است که استاد خاقانی در شعر و ادب بود و او را بعد از تربیت دختر داد و بدربار شروانشاه برد. لیکن کارشان بزودی به نقار و هجو کشید و در تحفةالعراقین خاقانی ابیانی در هجو آن استاد هست، لیکن خاقانی پاداش این بی ادبی را به استاد از شاگرد خود مجیرالدین بیلقانی گرفت و از بد زبانیهای او چنانکه باید آزرده شد. از معاصران خاقانی میان او و نظامی رشتههای مودت بسبب قرب جوار مستحکم بود و چون خاقانی درگذشت نظامی در رثاء او گفت:
همی گفتم که: خاقانی دریغا گوی من باشد
دریغا من شدم آخر دریغا گوی خاقانی
خاقاني از جمله بزرگترين شاعران قصيدهگوی ايران و يكي از بزرگان ادب فارسي است. قصيدههای او و ساير اشعارش از شيوايی و فصاحت و تعبيرات و كنايه هاي بسيار ظريف و مشكل برخوردار است كه برای فهم آن مانند اشعار انوری به تفسير مشروح نيازمند است. خاقانی به علت اينكه در اغلب علوم و اطلاعات زمان خود احاطه داشته توانسته است مضامين علمی خاصی در شعر ايجاد كند كه قبل از او اين روش در شعر سابقه نداشته و هم چنين او در شعر فارسی از كلمات و لغات عربی بسياري استفاده كرد كه تمام اينها سبب شده كه در ظاهر فهم اشعارش مشكل شود. او شاعري بسيار حساس و زود رنج بوده كه حوادث و وقايع روزگار وي را سخت تحت تاثير قرار میداد تا آنجا كه در تمام قصايدش از بيوفايی مردم و بد روزگار شكوه میكند چون او هم رنج زندان و هم ماتم از دست دادن عزيزان خود را ديده و همين امر باعث شده كه او مراثی را بسرايد كه اشعار مراثی او واقعا ساده و از دل برآمده و نشاندهنده احساسات درونی او میباشد.
او دارای ديوان اشعاری است كه شامل قصايد و مقطعات و ترجيعات و غزلها و رباعيات است و يك مثنوینامهی به نام تحفه العراقين دارد كه به نام جمال الدين ابو جعفر محمد بن علی اصفهانی وزير و از رجال معروف قرن ششم بوده سروده است كه اين منظومه را خاقانی در شرح نخستين مسافرت خود به مكه و عراقين (عراق عرب و عراق عجم) سروده و در ذكر هر شهر از رجال و معاريف آن ياد كرده و در آخر هر كدام ابياتی را به مناسبت موضوع آورده است كه اين مثنوینامه علاوه بر مشخصات ذكر شده، مضامين عارفانه نيز دارد.
قصیدهی ایوان مدائن
هان ای دل عبرتبین از دیده عبر کن هان
ایوان مدائن را آیینهی عبرت دان
آگاه باش ای دل عبرتبین، ببین و ویرانههای ایوان مدائن را آیینهی عبرت قراربده.
یک ره ز سرِ دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
یک بار از راه دجله به مدائن بیا و مدتی در آن اقامت کن و اشک حسرت را چون دجلهای دیگر بر خاک مدائن جاری کن.
خود دجله چنان گرید صد دجلهی خون گویی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
خود دجله (از این موضوع) چنان میگرید که گویی از گرمی خونابهی آن آتش از مژگانش میچکد.
بینی که لب دجله چون کف به دهان آرد
گویی ز تفِ آهش لب آبله زد چندان
میبینی که چگونه ساحل دجله (چون دیوانگان) کفآلود است، انگار از آتش آن آه حسرت لبش تبخال زده است.
از آتش حسرت بین بریان جگرِ دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان؟
جگر دجله از آتش حسرت بریان شده است و آیا کسی شنیدهاست آتش، آبی را بریان کند؟
بر دجله گری نو نو وز دیده زکاتش ده
گرچه لب دریا هست از دجله زکات اِستان
بر دجله زود به زود گریه کن که اشکهای تو مانند زکات است برای دجله (که مستحق است) ولی دریا باز از دجله زکات میگیرد. در این بیت طنز رندانهای نهفته است که انگار زکات از فقیر به غنی می رسد. به قول کلیم کاشانی: "گرچه محتاجیم چشم اغنیا بر دست ماست / هر کجا دیدیم آب از جو به دریا میرود" . و یا این نکته هم برداشت میشود که کسی که خود زکات میدهد مستحق دریافت زکات نیست.
گر دجله در آموزد بادِ لب و سوزِ دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان
اگر دجله آهی که بر لب دارد را با سوزی که در دل دارد (که هر دو از حسرتند) در هم آمیزد نیم منجمد و نیمی آتش میشود.
تا سلسلهی ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
اینجا اشاره میشود به داستان زنجیر عدل انوشیروان که میگویند زنجیری بر در کاخ او بود که با تکان دادن آن زنگی در اتاق شاه به صدا درمیآمده و جار زده بودند هرکس بیدادی بر او رفت بی هیچ واسطهای بیاید و زنجیر را تکان دهد تا شاه از آن بیداد آگاه گردد و هیچ گاه آن زنگ به صدا در نیامد مگر وقتی که خر پیری که صاحبش رهایش کرده بود زنجیر را به صدا درآورد که داد هماو را هم ستاندند. البته این را هم بگویم از قول شاعر خوشذوقی که نمیدانم کیست: "زنجیر عدل و قصهی نوشیروان و خر / آوردهاند تا که ازین بیش خر شویم". مفهوم بیت این است که از وقتی آن زنجیر عدل از ایوان جدا شد که کنایه از ظهور ظلم و بیداد است دجله (چون دیوانگان) در زنجیر شد و (از خشم) چون زنجیر به خود میپیچد.
گه گه به زبان اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
اینجا خطاب به ایوان مدائن به زبان اشک سخن کن و و با گوش دل پاسخ شنو.
دندانهی هر قصری پندی دهدت نو نو
پند سر دندانه بشنو ز بنِ دندان
از بن دندان یعنی از صمیم قلب. و هر دندانهی کنگره قصر پندی دارد و آن پند را از صمیم قلب قبول کن. لابد چون هر دندانه از خاکست و خاک هر کنگرهی قصر به قول خیام خاکِ سرِ شاه و وزیری ست.
گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر مانه و اشکی دوسه هم بفشان
(شاهان خاک شده میگویند:) از تو میخواهد به واسطه خویشاوندی و ریشهی خاکی داشتن بر آنها بگذری و بر حال آنان اشکی هم بریزی.
از نوحهی جغد الحق ماییم به درد سر
از دیده گلابی کن، درد سر ما بنشان
(همان شاهان خاک شده میگویند:) در این ویرانه از نالهی جغد سردرد شدیم. گلابی درست کن از اشک چشم و ما را تسکین بده. ظاهرا در طب قدیم گلاب داروی سردرد بوده است.
آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی
جغد است پیِ بلبل، نوحه است پیِ الحان
(همان شاهان خاک شده میگویند:)هیج تعجب ندارد دوران خوشی بر ما گذشته است و همانطور که در این دنیا نالهی جغد پس از آواز بلبل است (به قول حضرت حافظ: "فکر معقول بفرما، گلِ بیخار کجاست؟"
ما بارگهِ دادیم، این رفت ستم بر ما
بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
(همان شاهان خاک شده میگویند:) ما که اینگونه به عدل رفتار کردیم، این شد عاقبتمان وای بر قصر ستمکاران که به چه ذلتی دچار شوند.
گویی که نگون کردهست ایوان فلک وش را
حکمِ فلکِ گردان یا حکمِ فلکْگردان
(همان شاهان خاک شده میگویند ای که بر ما میگذری:) خواهی گفت این ایوان بسیار بلند را طبیعت (فلکِ گردان) به اینروز انداخته و یا خداوندی که صاحب طبیعت (فلکگردان) است.
بر دیدهی من خندی کاینجا ز چه میگرید
خندند بر آن دیده، کاینجا نشود گریان
(ای کسی که این قصیده را میخوانی:) حتما با خود میخندی که این برای چه بر این ویرانهها میگرید اما جای خنده - و در بعضی نسخ گریند بر آن دیده - دارد اگر اینها را ببینی و گریه نکنی.
نی زال مدائن کم از پیرزن کوفه
نی حجرهی تنگ این کمتر ز تنور آن
داستان پیرزن مدائن آن است که برای ساختن قصر انوشیروان میبایست خانهی پیرزنی که در آن زمین بود را خراب کنند و پیرزن راضی نبود. قصر را ساختند در حالی که خانهی پیرزن همچنان برجای بود. داستان پیرزن کوفه آن است که گفته شده طوفان نوح از تنور خانهی پیرزنی در کوفه جوشید و شروع شد. شاید منظور این است آن خانه کوچک پیرزن (همچون آن تنور) باعث آغاز این ویرانی شد.
دانی چه مدائن را با کوفه برابر نه
از سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان
(خاقانی میگوید:) از سینه تنور درست کن (دل بسوزان) و از دیده طوفان بطلب (اشک بریز) که مدائن را نمیشود با کوفه یکی کرد. (دلیلش را در بیتها بعد میگوید)
این است همان ایوان کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی دیوار نگارستان
(یک دلیل اینکه) از بس که مردم صورت بر این آستان نهادند خاک در این کاخ چون دیوار نگارستان پر نقش و نگار بود.
این است همان درگه کو را ز شهان بودی
دیلم مَلِکِ بابل، هندو شهِ ترکستان
(دلیل دیگر اینکه) در این درگاه پادشاهان ممالک دیگر خود غلام بودند. (دیلم و هندو هر دو به معنی غلاماند و هم در نهایت با بابل و ترکستان مراعات نظیر دارند.
این است همان صفّه کز هیبت او بردی
برشیرِ فلک حمله، شیر تن شادروان
(دلیل دیگر اینکه) در این خانه چنان نقوشی به کار میرفته که شیر منقوش بر پردهاش آنقدر جسارت داشته که بر شیر آسمان (اسد نام یکی از صورتهای فلکی است که تقریباً در سمت الرأس قرار دارد و به صورت شیری تصویر شده است، ستارة پر نور این صورت فلکی ، قلب الاسد نام دارد و در ضمن پنجمین برج از برج های دوازده گانة سال است) حمله میبرد.
پندار همان عهد است از دیده فکرت بین
در سلسلهی درگه، در کوکبهی ایوان
فکر کن همان روزگار است و از چشم خیال ببین زنجیر درگاه و شکوه این ایوان را در روزگاران گذشته تصور کن.
از اسب پیاده شو، بر نطع زمین رُخ نِه
زیرِ پیِ پیلش بین، شهمات شده نُعمان
این بیت از معروفیت خاصی برخوردار است و مثال خوبی است برای اساتید ادبیات در هنگامی که میخواهند "مراعات و نظیر" را آموزش دهند. مراعات نظیر این بیت در اجزای بازی شطرنج هستند که شامل اسب، پیاده، پیل، رخ، شاه و مات میباشد. داستانی هم دارد که در تاریخ بلعمی زیر عنوان "ذکر کنیزک به پارسی" آمده است و مربوط است به "نعمان بن منذر" که والی یکی از استانهای مرزی انوشیروان بوده به نام حریره و دختری داشت حدیقه نام. بدخواهی از حدیقه برای شاه چندان گفت که شاه نامهای به نعمان نوشت و دختر را از او خواست. نعمان در جواب نوشت که: "ان فی مها العراق لمندوحة لملک عن سواد اهل العرب" یعنی ملک را به عراق اندر، چندان فراخ چشمان هستند که او را به سیاهان عرب حاجت نیست. دبیر بدخواه مها را ماده گاوان و سودان را مهتران ترجمه کرد. نعمان مغذوب شد و پس از تسلیم در کاخ کسری زیر پای پیل افکنده شد. معنی بیت این است که اسب پیاده شو و صورت بر زمین بگذار، نعمان را زیر پای پیل ببین که چگونه در روی شاه حیران است.
نینی که چو نُعمان بین، پیلافکنشاهان را
پیلان شب و روزش کشته به پی دوران
نه، شاهان بزرگی را ببین که پیل را از پای درمیآورده اند و امروز (این دو پیل سیاه و سپید) شب و روز آن شاهان را در گردش خود از بین بردهاند.
ای بس شه پیل افکن کافکنده به شه پیلی
شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان
شاهان پیلافکنی که در این (بازی) شطرنج تقدیر و در بدترین شرایط (به رندی) با شاه، پیل حریف را میزدهاند. (به تدبیر لشکر پیلی را حریف بودهاند).
مست است زمین، زیرا خورده است به جای می -
درکاس سر هُرمز خون دل نوشِروان
این خاک اگر مست باشد تعجبی ندارد، این خاک خون دل شاهی را در کاسهی سر شاهی دیگر نوشیده است و خونخواری شیوهی اوست.
بس پند که بود آنگه بر تاج سرش پیدا
صد پند نو است اکنون در مغز سرش پنهان
این بیت نیز اشارهای دارد به تاج انوشیروان که تاج زرین بسیار بزرگی بوده است که به مناسبت بزرگی و سنگینی از سقف کاخ در بالای تخت سلطنت آویز میشده است به طوری که سر شاه در زیر آن قرار میگرفته است. بر این تاج سخنان گرانبهایی از بزرگمهر وزیر را به زر نوشته بودند. اما معنی بیت این است که پندهای بسیاری بر تاج نوشته بود اما اکنون مغز سر آن شاه (که اینک با خاک برابر گشته است) صد پند تازه در خود پنهان دارد.
کسری و ترنج زر، پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
میگویند پادشاهان ساسانی عادت داشتهاند که گوی طلایی را که به نرمی موم بوده است را در دست داشته و در هنگام سخن گفتن آنرا ورز میدادند. امروز کسری (پادشاه ساسانی) با ترنج زرش بر باد شده و پرویز (پادشاه ساسانی) با بِهِ زرش با خاک یکسان گردیده.
پرویز به هر بزمی زرینتره گستردی
کردی ز بساط زر زرینتره را بستان
پرویز (پادشاه ساسانی) دستور داده بود میوهها و سبزیهایی را از طلا و جواهر برایش ساخته بودند و برای تزئین بر سفرهاش میآورند. و سفرهی او به نحوی طلاکاریشده بود که وقتی این جواهرات را در سفره میگذاشتند، گویی بوستانی از جواهر پیش روی شاه بود. مفهوم کلی بیت شکوه و جلالی است که شاهان ساسانی در به رخ کشیدن آن افراط داشتهاند.
پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو
زرین تره کو بر خوان؟ رو "کَم تَرَکو" برخوان
کم ترکو اشارهایست به آیهی "کم ترکوا من جنات و عیون و زروع و مقام کریم و نعمه کانوا فیها فاکهین... (سوره ی دخان آیات25-27)" به معنی "چه بسیار مردمان بودند پیش از این که ترک گفتند باغها و چشمه های جوشان را و مزارع حاصلخیز و قصر و عمارات پرشکوه را و نعمتهای بسیار را که درآن شاد و خرم بودند وما آن نعمتها را میراث اقوام دیگر کردیم و آسمان و زمین بر آنها اشکی نریخت وهیچ مهلتی نیافتند!" و مفهوم بیت این است که امروز نباید از پرویز و سبزی زرینش بر سفره گفت بلکه باید به اشارهی آیه مذکور از دنیای زودگذر عبرت گرفت. مولانا جلالالدین نیز در دیوان شمس غزلی دارد با مطلع "ای در غم بيهوده! رو کم ترکوا برخوان / وی حرص تو افزوده! رو کم ترکوا برخوان".
گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک
ز ایشان شکم خاک است آبستن جاویدان
(شاعر میگوید:)اگر از من میپرسی که آن شاهان اینک کجایند باید به تو بگویم که شکم خاک از ایشان آبستن است. تشخیصی که در آبستن بودن خاک به کار رفته است، به این خاطر است که در روز معاد ایشان، زاده خواهند شد.
بس دیر همی زاید آبستن خاک آری
دشوار بود زادن، نطفه سِتُدن آسان
اما خاک دورهی آبستنی طولانی خواهد داشت. و از طرفی زاییدن دشوار است و در مقابل آن بسته شدن نطفه آسان.
خون دل شیرین است آن می که دهد رَزبُن
ز آب و گل پرویز است ان خُم که نهد دهقان
این بیت خیاموار است و همان جهانبینی را در خود دارد.معنیاش این است که این شرابی که از تاک به دست میآید چیزی نیست جز خون دل شیرین (که بسیار خون دل خورد و عاقبت در خاک شد) و این خم شراب که دهقان (در باغ) قرار داده چیزی نیست جز آب و گل (خسرو) پرویز (که خاک شده است).
چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده است
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد زایشان
این زمین، تنِ ستمگران زیادی را بلعیده و در شکم خود جای داده است اما این موجود حریص عاقبت (نیز) از خوردن آنها سیر نشد.
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپیدابرو وین مام سیهپستان
در این بیت زمین را به پیرزنی تشبیه کرده است با ابروهای سفید و پستانهای سیاه که (بسیار خونخوار است و) گونههای خود را با خون کودکان میآراید. که ممکن است ابروهای سپید همان ابرها و پستانهای سیاه همان کوهها باشند.
خاقانی از این درگه دریوزهی عبرت کن
تا از در تو زین پس دریوزه کند خاقان
ای خاقانی! از این درگاه (ایوان مداین) عبرت بگیر تا بعد از آن خاقان از درگاه تو گدایی کند و پند و عبرت بگیرد.
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه
فردا ز در رندی توشه طلبد سلطان
امروز ممکن است زیرکی از سلطان تقاضای زاد راه میکند در آینده (اگر سلطان باهوش باشد) از سر زیرکی خود سلطان تقاضای زاد راه خواهد کرد.
گر زاد ره مکه توشه است به هر شهری
تو زاد مدائن بر تحفه ز پی شروان
سوغات مکه را به تبرک به هر شهری میبرند و تو (ای خاقانی) سوغات مدائن را (که همین قصیدهی عبرتآموز است) برای هدیه به شهر شروان ببر.
هر کس برد از مکه سُبحه ز گل حمزه
پس تو ز مدائن بر تسبیح گِلِ سلمان
هرکس میآید از مکه تسبیحی از خاک حمزه (عموی پیامبر به تبرک) میبرد و تو (ای خاقانی) از مدائن تسبیحی از خاک سلمان (صحابی پیامبر) ببر.
این بحر بصیرت بین بیشربت ازو مگذر
کز شطِّ چنین بحری - لب تشنه - شدن نتوان
از این دریای بیناییبخش بدون نوشیدن (و پند گرفتن) عبور نکن که از (کنار) رودی که از این دریا میآید (و حاوی پند است) لبتشنه (و بدون پند گرفتن) نمیتوان رفت.
اخوان که ز ره آیند، آرند رهآوردی
این قطعه رهآورد است از بهر دل اخوان
دوستان که از راه (سفر) میآیند هر کدام سوغاتی با خود میآورند و این قصیده سوغاتی برای خاطر دل دوستان.
بنگر که در این قطعه چه سِحر همیراند
مهتوک مسیحا دل ، دیوانهی عاقل جان
(و در پایان به رسم شعرای سبک خراسانی تفاخر میکند و میگوید: ای خواننده) ببین که در این قصیده چه جادویی به کار میبرد خاقانی که در عین اینکه پردهاش دریده شده (و آبرویش ریخته)، دلی مسیحایی (و هستی بخش) دارد و در عین دیوانهگی روحی فرزانه و عاقل دارد.
توضیحِ ابیات این قصیده را استاد به طور شفاهی گفتند و من تا آنجا که شد یادداشتبرداری کردم. در اولین فرصت یادداشتهایم را مرتب کردم و با سایر توضیحاتی که از قلم افتاده بود درآمیختم. امیدوارم مورد توجه اهل تحقیق قرار بگیرد.
برچسبها: گزارش جلسه شماره 928 به تاریخ 900814, کنفرانس ادبی, بررسی قصیدهی ایوان مدائن, تحقیق استاد نجف زاده