سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

2- کنفرانس ادبی؛ تاثیرپذیری شاهنامه از متون تعلیمی زرتشت؛ سید علی موسوی؛ قسمت پنجم (آخرین قسمت)

در این بخش کنفرانس‌هایی که توسط اعضای انجمن شعر شنبه‌شب‌ها در جلسه ارائه می‌شود را مطالعه‌ می‌کنید. در هفته‌هایی که برنامه‌ای از پیش تعیین نشده باشد از بین مقالات مختلف یک مقاله، تحقیق، پایان‌نامه و ... را انتخاب ‌می‌کنم و در این بخش می‌آورم. شاعران انجمن و خوانندگان محترم هم می‌توانند اگر مقاله‌ای مدّ نظر دارند که خواندن آن را برای دیگران مفید می‌دانند به آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند تا در وبلاگ نمایش داده شود. برای رعایت امانٔت در مواردی که مشکلی به نظرم برسد و یا نیاز به توضیحی باشد در کروشه به نام نویسنده‌ی وبلاگ {ن و: مثال} خواهد آمد.

دوستانی که مطالب وبلاگ را دنبال می‌کنند می‌دانند که مدتی است که در ابتدای هر جلسه 100 بیت از شاهنامه‌ی فردوسی می‌خوانیم. در ابتدای این راه جناب استاد موسوی زحمت کشیدند و چند مقاله در زمینه‌ی فردوسی و شاهنامه را نوشته و در جلسه مطرح کردند. یکی از این مقاله‌ها تحت عنوان مذهب فردوسی چند هفته‌ی گذشته در جلسه مطرح شد و اینک یکی دیگر از این مقالات را تحت عنوان «تاثیرپذیری شاهنامه از متون تعلیمی زرتشت» در پنج قسمت در وبلاگ خواهید خواند. این هفته پنجمین قسمت و آخرین قسمت از این مقاله‌ی ارزشمند را با هم می‌خوانیم.

 

تاثیرپذیری شاهنامه از متون تعلیمی زرتشت؛ قسمت پنجم

...  ادامه از قسمت چهارم

11- آز:

در متون اوستایی «آز» یکی از مشهورترین صفاتی است که ممکن است انسان به آن دچار شود به سبب همین تنفر بسیار است که «آز» در شکل دیوی عینیت می‌یابد.78

چنین داد پاسخ که آز و نیاز

دو دیوند بدگوهر و دیرساز

(شاهنامه، ج 8، ص 282)

روحی که دچار آز می‌شود در بند غفلت و فراموشی نیز می‌افتد. جنبه‌های اساسی زندگی را از یاد می‌برد حتی یاد مرگ در او نابود می‌شود و بدین‌سان زندگی هر دو جهان خویش را تباه می‌کند. در مینوی خرد چنین می‌خوانیم «پرسید دانا از مینوی خرد که چرا مردمان به این چهار چیز که باید بیشتر در ذهن خود بدان بیاندیشند کمتر می‌اندیشند: گذران بودن چیز گیتی و مرگ تن و حساب روان و بیم دوزخ؟ مینوی خرد پاسخ داد که به سبب فریب دیو و آز و به سبب ناخرسندی»79

چو خشنود باشی تن‌آسان شوی

و گر آز ورزی هراسان شوی

(شاهنامه، ج7، ص211)

ریشه‌ی تمام صفات پست و ضدانسانی در روح آزمند است. در حقیقت آز مادری است که فرزندانی همچون خشم، کینه و حسد و ترس را می‌زاید و بدین سبب است که در هنگام ظهور سوشیانسِ موعود به هنگام نابودی دیوان، دیو آز است که باید خشم و دیوان دیگر را ببلعد و سپس خود توسط سروش آزرده شود.80 با ذکر این مختصر به سراغ متون تعلیمی زرتشتی و شاهنامه می‌رویم

11-1: آز دیوی است سیری‌ناپذیر:

در بندهش چنین می‌خوانیم «آز آن دیو است که هر چیزی بیوبارد و چون نیاز را چیزی نرسد، از تن خورَد. او آن دروجی است که چون همه خواسته‌ی گیتی بدو دهند انباشته نشود و سیرنگردد. چنین گوید که چشم آزمندان هامونی است که او را سامان (حد و مرز ) نیست.»81

و نیز در بندهش آمده است که: «آز دیو را زور از آن کس است که به زن خویش خرسند نیست. و نیز آن کسان را بر باید»82 بدین لحاظ فردوسی در شاهنامه نیز توجه می‌کند که به آنچه داری قانع باشی و بیشی مجوی زیرا که نفس طمعکار را هیچ بیشی سیر نتواند کرد و عاقبت بیش طلبیدن رفتن آبروی است.

از شاهنامه:

بخور آنچه داری و بیشی مجوی

که از آز کاهد همی آبروی

(شاهنامه، ج 5، ص 87)

که را آرزو بیش، تیمار بیش

بکوش و بنوش و منه آز پیش

(شاهنامه، ج 7، ص196)

11-2: آز سبب تباهی زندگی دنیا و آخرت است:

شاید تصور برخی بر این باشد که بسیاری مال و ثروت و بیشی‌خواهی و آزورزی مایه‌ی آسایش تن‌ورزان است مینوی خرد در پاسخ دانا که چگونگی نگاهداری تن و آسایش را از او می پرسد، چنین پاسخ می‌دهد: «به آز متمایل مباش تا دیو آز تو را نفریبد و چیزهای گیتی برای تو بی‌مزه و چیزهای مینو تباه نشود»83

از شاهنامه:

چو بستی کمر بر در ِ راهِ آز

شود کار گیتی‌ت یکسر دراز

پرستنده‌ی آز و جویای کین

به گیتی ز کس نشنَوَد آفرین

(شاهنامه، ج 5، ص 86)

چو داننده‌مردم بود آزوَر

همی دانش او نیاید به سر

(شاهنامه، ج 8، ص 30)

همین آز است که مایه نابودی بسیاری از قهرمانان شاهنامه از جمله سلم و تور، کاووس، سهراب، گر گین و ماهوی سوری می‌شود.84

11-3: آز مایه خشم، زمستان، پیری، شیون، مویه و ... است:

در گزیده‌های زاداسپرم چنین آمده است: «در دین آن‌گونه پیداست که هنگامی که اهریمنی به سوی آفرینش تاخت... . پس اسپهسالار گزید که خود آز است و چهار سپاهبد به همکاری او آفریده شد که عبارت است از خشم و زمستان و پیری و خطر. آز به عنوان سپاهبد برگزیده شد و سردار راست و سردار چپ او گرسنگی و تشنگی است. هم‌چنین  پیری، شیون، مویه هم‌چنین نیز خطر، افراط و تفریط.85

نگر تا نگردد به گِردِ تو آز

که آز آورد خشم و بیم و نیاز

(شاهنامه، ج 7، ص 203)

11-4: از مرد آزوَر باید پرهیز نمود:

بحث درباره‌ی آز را با گفتاری از مینوی خرد به پایان می‌بریم که مینوی خرد در پاسخ دانا می‌گوید که «با مرد آزوار (حریص) شریک مشو و به سالاری مگمارش»86

از شاهنامه:

نکوهیده باشد جفاپیشه مرد

به گِردِ در ِ آزداران مَگَرد

(شاهنامه، ج 7، ص 255)

12- نبرد با نفس:

در همه‌ی ادیان الهی نبرد با نفس در شمار بزرگ‌ترین و مهم‌ترین نبردهایی است که یک انسان در طول زندگی خویش حتماً باید آن‌را انجام دهد. انسان موفق در زندگی کسی است که از میدان این نبرد عظیم به تعبیر اسلامی‌اش «جهاداکبر» پیروز و سربلند بیرون آید. در دین مزدیسنا نیز با همین معنا روبه‌رو هستیم. در گزیده‌های زاداسپرم درباره‌ی پنج خوی آسرونان (پیشوایان دینی) صحبت شده است. پنجمین خوی یک پیشوای دینی باید این گونه باشد: پنجم: «از روی میل شبانه‌روز با درون خود جنگیدن و درازی زندگی از اعتراف به دین برنگشتن و وظیفه را از دست نهشتن است»87

از شاهنامه:

سراسر ببندید دست هوا

هوا را مدارید فرمان روا

(شاهنامه، ج7، ص 207)

و دلیرترین نیز کسی است که با دیو خویشتن ستیز کند: «پرسید دانا از مینوی خرد که کدام مرد دلیرتر؟ مینوی خرد پاسخ داد که: آن مرد شجاع‌تر است که با دروج «دیو» خویشتن بتواند ستیزه کند و به‌ویژه آن که این پنج دروج را از تن دور دارد که عبارت‌اند از آز و خشم و شهوت و ننگ و ناخرسندی»88

از شاهنامه:

خردمند کارد هوا را به زیر

بود داستانش چو شیر دلیر

(شاهنامه، ج 5، ص 58)

13- خنک آن‌که با دانش و بخردی است:

13-1: دانشی ستودنی است که راه نیک را نُماید: «درست‌ترین علم مزدا آفریده مقدس را می‌ستاییم که راه راست را نموده به سر منزل مقصود می‌رساند.»93

ابیاتی در شاهنامه با همین مضمون یا مضمونی نزدیک به آن وجود دارد.

به دانش فزای و به یزدان گرای

که اوی است جان تو را رهنمای

(شاهنامه، ج 7، ص 276)

خرد باید و دانش و راستی

که کژی بکوبد در ِکاستی

(شاهنامه، ج 7، ص 28)

13-2: دانش مایه‌ی قوت اعضای بدن و بصیرت درون است:

مضمون فوق را در این عبارت از دین یشت می‌یابیم: «او را (علم را) بستود زرتشت از برای نیک‌اندیشیدن و گفتن و رفتار نمودن در اندیشه و گفتار و کردار، و از برای این کامیابی که با او راست‌ترین علم مزدا آفریده‌ی مقدس را قوّت در پاها و شنوایی در گوش‌ها و قوّت در بازوان و صحّت در سراسر تن و دوام در سراسر تن ببخشد.»94

ابیاتی نزدیک به مضامین یادشده را از شاهنامه نقل می‌کنیم که در آن‌ها نیز دانش مایه‌ی آرامش و سلامت روح و روان و تن آدمی شناخته شده است.

بر ِ ما شکیبایی و دانش است

ز دانش روان‌ها پر از رامش است

(شاهنامه، ج 7، ص 65)

نگهدار تن باش و آن خرد

که جان را به دانش خرد پرورد

(شاهنامه، ج 6، ص211)

ز دانش بوَد جان و دل را فروغ

نگر تا نگردی به گرد دروغ

(شاهنامه، ج 8، ص 130)

بدو گفت گر راه دانش نجُست

بدین آب هرگز روان را نشُست

(شاهنامه، ج 8، ص 130)

چنان دان که هر کس که دارد خرد

به دانش روان را همی‌پرورد

تن مرده چون مردِ بی‌دانش است

که دانا به هر جای بآرامش است

(شاهنامه، ج 8، ص137)

به دانش بود بی‌گمان زنده مرد

چو دانش نباشد به گِردش مگَرد

هر آن مغز کو را خرد روشن است

ز دانش یکی بر تَنَش جوشن است

(شاهنامه، ج8، ص 251)

ز شب روشنایی نجوید کسی

کجا بهره دارد ز دانش بسی

(شاهنامه، ج 3، ص141)

13-3: راست‌ترین دانش دین مزدیسنا است:

بهترین دانش در دین ایران باستان دانش دینی است. دین و دانش دو پدیده‌ی جدا از یکدیگر نیستند. آن دانشی پسندیده است که از دین سرچشمه گرفته باشد و رنگ الهی داشته باشد در خرده اوستا چنین می‌خوانیم: «راست‌ترین دانش خدا داده دین پاک و نیک مزدیسنا است دین بهی راست و درست که خدا بر مردم فرستاده است»95

نزدیکی میان دین و دانش در شاهنامه فردوسی نیز تجلی یافته است. آن دانشی ارزشمند است که با دین و گرایش به سوی یزدان همراه باشد.

تو را دانش و دین رهاند درست

در رستگاری ببایدْت جُست

(شاهنامه، ج1، ص 18)

ز دانش نخستین به یزدان گرای

که او هست و باشد همیشه به جای

(شاهنامه ، ج8، ص 140)

هنر جوی با دین و دانش گزین

چو خواهی که یابی ز بخت آفرین

(شاهنامه، ج 8، ص 276)

پایان

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1076 به تاریخ 930915, کنفرانس ادبی, تحقیق استاد موسوی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۳ساعت 18:36  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

2- کنفرانس ادبی؛ تاثیرپذیری شاهنامه از متون تعلیمی زرتشت؛ سید علی موسوی؛ قسمت چهارم

در این بخش کنفرانس‌هایی که توسط اعضای انجمن شعر شنبه‌شب‌ها در جلسه ارائه می‌شود را مطالعه‌ می‌کنید. در هفته‌هایی که برنامه‌ای از پیش تعیین نشده باشد از بین مقالات مختلف یک مقاله، تحقیق، پایان‌نامه و ... را انتخاب ‌می‌کنم و در این بخش می‌آورم. شاعران انجمن و خوانندگان محترم هم می‌توانند اگر مقاله‌ای مدّ نظر دارند که خواندن آن را برای دیگران مفید می‌دانند به آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند تا در وبلاگ نمایش داده شود. برای رعایت امانٔت در مواردی که مشکلی به نظرم برسد و یا نیاز به توضیحی باشد در کروشه به نام نویسنده‌ی وبلاگ {ن و: مثال} خواهد آمد.

دوستانی که مطالب وبلاگ را دنبال می‌کنند می‌دانند که مدتی است که در ابتدای هر جلسه 100 بیت از شاهنامه‌ی فردوسی می‌خوانیم. در ابتدای این راه جناب استاد موسوی زحمت کشیدند و چند مقاله در زمینه‌ی فردوسی و شاهنامه را نوشته و در جلسه مطرح کردند. یکی از این مقاله‌ها تحت عنوان مذهب فردوسی چند هفته‌ی گذشته در جلسه مطرح شد و اینک یکی دیگر از این مقالات را تحت عنوان «تاثیرپذیری شاهنامه از متون تعلیمی زرتشت» در پنج قسمت در وبلاگ خواهید خواند. این هفته دومین قسمت این مقاله را با هم می‌خوانیم و بقیه‌ی قسمت‌ها را در هفته‌های پیش رو خواهیم خواند.

 

تاثیرپذیری شاهنامه از متون تعلیمی زرتشت؛ قسمت چهارم

...  ادامه از قسمت سوم

6- صلح جویی (بد و نیک را داد دادن نکوست)

بردباری و مدارا در دین مزدیسنی امری ستوده است. این بردباری منحصر به دوستان نیست بلکه حتی با دشمنان نیز باید بردبار بود و از مجادله با ناراستان پرهیز کرد. در گزیده‌های زاداسپرم درباره‌ی سه قانون که زرتشت به برتری آموخت» چنین آمده است. نخست این که به «مجادله‌ی نا راستِ نزد کسان مروید»  2- «اگر با شما به ستم رفتار کنند دادگری پیش گیرید»56  نیز در منیوی خرد می‌خوانیم: «با کینه‌ور نبرد مکُن و به هیچگونه او را میازار»57

شبیه به این مضمون را در روایت پهلوی نیز می‌خوانیم: «هرمزد به زرتشت گفت: اگر کسی در گیتی تو را بفریبد و بخواهد به تو بَدی کند و به سبب تنگی خواسته (فقر) با تو دشمن باشد تو با او به نرمی و داد سخن گو چه اگر به نرمی و داد سخن گویی پس از راهِ دادگری بهتر می‌توانی او را شکست دهی تا که از راه خشونت و درشتی با او سخن گویی»58

از شاهنامه:

گر از دشمنت بَد رسد، گر ز دوست

بد و نیک را داد دادن نکوست

(شاهنامه، ج 4، ص 291)

تو با دشمن ار خوب گویی رواست

از آزادگان خوب گفتن سزاست

(شاهنامه، ج 5، ص 142)

به کین جُستن مُرده‌ی نا پدید

سَر ِ زندگان چند باید بُرید؟

(شاهنامه ، ج 5 ، ص 148)

اگر بازیابی شده روزگار

به گیتی درون تخم ِ کینه مکار

(شاهنامه ، ج 5، ص 148)

7- خرسندی و قناعت: (توانگر شود هر که خشنود گشت)

در دین مزدیسنی خرسندی به دو دلیل ستوده می‌شود نخست آنکه خرسندی و قناعت توانگری می‌آورد و دیگر آنکه پوششی است برای جلوگیری از آسیب اهریمن و صفات پست.

7-1: توانگری

«پرسید دانا از مینوی خرد که از توانگران که درویش‌تر؟ و از درویشان که توانگر‌تر است؟ مینوی خرد پاسخ داد: که از توانگران کسی درویش‌تر است که به آنچه او راست خرسند نیست و از درویشان آن توانگرتر است که به آنچه آمده است خرسند است و به بیشتر از آن چیز نیندیشد».59

از شاهنامه:

توانگر شد آن کس که خشنود گشت

بدو آز و تیمار او سود گشت

(شاهنامه، ج8، ص 118)

توانگر شود هر که خشنود گشت

دل آرزو خانه‌ی دود گشت

(شاهنامه، ج7، ص196)

7-2: در جلوگیری از آسیب اهریمن:

«پرسید دانا از مینوی خرد که آفریدگار اورمزد در گیتی هیچ آفریده‌ای خلق کرده است که اهریمن نتواند بدو آسیب برساند. مینوی خرد پاسخ داد. که به مردم خردمند و خرسند (= قانع ) کمتر می‌تواند آسیب برساند.»60 آسیب‌پذیر نبودن انسان خرسند از بیت زیر به خوبی برمی‌آید زیرا بدی، آز و تیماردشمنان انسانند و اگر انسان با خرسندی همراه شود صفات بد و زشت سودمند می‌شوند.

از شاهنامه:

توانگر شد آن کس که خشنود گشت

بد و آز و تیمار او سود گشت

(شاهنامه، ج 8 ، ص 118)

8- قضا و قدر:

صحبت درباره‌ی قضا و قدر بیش از هر کتاب دیگری در مینوی خرد آمده است. «کریستین سن» اعتقاد داد که کتاب مینوی خرد در اواخر عهد ساسانی تالیف شده است و این دقیقا همان زمانی بود که کیش زروانی در اوج اعتلای خود بود. سپس به نقل بخش از کتاب پرداخته، می‌نویسد: «همه کار جهان به قضا و زمان و مشیت عالیه زروان که وجودش قائم به ذات و فرمانروایی‌اش باز بسته است»61

مفهوم بدیهی وجود و حقیقت که برخی آن را مکان و بعضی زمان (زروان می‌نامند) در ابتدا مفهوم زمانی داشت اما زروان تنها به معنی زمان مطلق نبود بلکه مفهوم قدر و سرنوشت نیز داشت»62 اگر چه اعتقاد به قضا و قدر توسط متکلمین زرتشتی با بی‌توجهی روبرو شد و همین امر باعث گردید تا سه چهارم اوستا به دلیل آمیختگی آن با عقاید زروانی از بین برود، اما باز هم توجه به تاثیر قضا و قدر در سرنوشت انسان امری بود که حداقل در سایه‌ی مینوی خرد به وضوح خود را نشان داد.

8-1: با کوشش نیکی تا مقدر حاصل نمی‌شود: پرسید دانا از مینوی خرد که با کوشش چیز و خواسته گیتی را می‌توان بدست آورد؟ مینوی خرد پاسخ داد: که با کوشش آ ن نیکی را که مقدر نشده است نمی‌توان به دست آورد ولی آنچه مقدر شده است با کوشش زودتر می‌رسد.63

از شاهنامه:

بپوییم و رنجیم و گنج آکنیم

به دل بر همی آرزو بشکنیم

بکوشیم، وز کوششِ ما چه سود؟

کز آغاز بود آنچه بایست بود

(شاهنامه، ج 4، ص31)

8-2: خرد و زور هم در مقابل تقدیر ناتوانند:

از مینوی خرد: پرسید دانا از مینوی خرد که به خرد و دانایی با تقدیر می‌توان ستیزه کرد. مینوی خرد پاسخ داد که حتی با نیرو و زورمندی خرد و دانایی هم با تقدیر نمی‌توان ستیزه کرد.64

چه سازی که چاره به دست تو نیست

دراز است در کام و شست تو نیست

(شاهنامه، ج3، ص16)

هژبر ِ جهان‌سوز و نراژدها

ز دام قضا هم نیابد رها

(شاهنامه، ج1، ص 254)

8-3: نیکویی، خدایی و پادشاهی از سپهر است:

این مضمون را در بندهش می‌خوانیم: «سپهر آن است که نیکویی بخشد و خدایی و پادشایی او راست»65

از شاهنامه:

چنین آمد این گنبدِ تیزگَرد

گهی شادمانی دهد، گاه درد

(شاهنامه، ج4، ص68)

در بیت زیر نیز بلندی و بر کشیدن به سپهر نسبت داده شده است.

سپهر بلند ار کشد زین ِ تو

سرانجام خشت است بالین ِ تو

(شاهنامه، ج1، ص102)

چنین است کردار گردان سپهر

گهی درد پیش آردت، گاه مهر

(شاهنامه ، ج7، ص 187)

9- خشم؛ چو خشم آوری هم پشیمان شوی:

پیش از این گفته شد خشم، آز، شکست و ... به دلیل پی‌آمدهای شومی که در زندگی انسان دارند در شمار دیوان‌اند. در یشت‌ها گزارش پورداوود درباره‌ی خشم چنین می‌خوانیم: «کار خشم ویرانی و نابودی آفریدگان است. خشم بزرگ‌ترین رقیب سروش است (ایشم  به معنی غضب و ویرانی است و این همان دیوی است که امروز خشم گوییم و در اوستا هیچ دیوی شَرتر از خشم تعریف نشده است)66

پیش از این نیز ذکر شد که آز برای خویش چهار سپاهبد گزید و نخستین آنان خشم بود. اوستا خشم را تباه کننده‌ی زندگی بشر می‌داند: «دیوان برای تبه‌سازی ِ زندگی بشر به زیر ِ عَلَم خشم پناه بُردند.»67

در بندهشن نیز کار خشم ویرانی و تباهی است «آن جای که خشم بنه دارد بسیار آفریده را نابود کند و بس ویرانی کند همه بَدی را بر آفریدگان هرمزد خشم بیش آفرید. آن کیان و یلان از بَدکُنشی خشم بیشتر نابود گشته‌اند.»68

نیز در جای دیگری از بندهشن میخوانیم «خشم را هفت زور باشد که آفریدگان را بدان نابود کند کیان و یلان به زمانه‌ی خویش از آن هفت زور شش زور خود را از اینجا  بُِردند، یکی بمانْد.69

این تصویر نهایی خشم در متون اوستایی است. خشم دیوی است در کار نابودی جهان و هرچه در آن است.

خشم در شاهنامه:

خشم در شاهنامه نیز همان ویژگی‌ها و صفاتی را دارد که در متون تعلیمی زرتشتی می‌بینیم. در برخی از داستان‌های شاهنامه عامل نابودی و مرگ قهرمانان است و یا شکست آنان  نتیجه‌ی خشمی است که یا از ناحیه‌ی خود آنان است و یا در نزد رقبای‌شان وجود دارد.

9-1: خشم در داستان رستم و سهراب:

مرگ سهراب به دنبال خشمی پدید می آید که از دیر آمدن رستم به درگاه کاووس ایجاد می‌شود. تاخیر رستم در آمدن به پایتخت خشم کاووس را بر می‌انگیزد. این خشم باعث می‌شود تا کاووس طوس را برای مجازات رستم روانه کند اما رستم در جریان برخورد با توس او را از اسب به زمین انداخته و با خشم از کاخ شاه بیرون می‌رود. اگر چه بعد با وساطت گودرز به بارگاه می‌آید و به نبرد سهراب می‌رود، اما شعله‌های  خشمی که ناشی از حمایت کاووس به وسیله‌ی توس است هنوز در درون او زبانه می‌کشد و همین خشم است که باعث می‌شود تا لحظه‌ای مِهر او در برابر سهراب نجنبد. همین خشم که در درون کاووس نیز وجود دارد، باعث می‌شود تا او در فرستادن نوشدارو برای درمان سهراب تعلل ورزد و بدین ترتیب سهراب قربانی خشم کاووس و رستم می شود.

9-2: خشم در داستان فرود:

مرگ فرود شاهزاده ناکام ایرانی نیز حاصل خشمی است که در درون توس سپاه سالار سپاه ایران وجود دارد. این خشم باعث می‌شود که توس ادعای فرود را مبنی بر شاهزاده بودن فریبکاری بخواند و سرانجام این تند خویی باعث می‌شود که جنگ میان فرود و سپهسالاران سپاه توس درگیرد. حاصل این جنگ مرگ فرود است و خودکشی مادرش جریره به همراه کنیزان. این یکی از دردناک‌ترین حوادث شاهنامه است که منشأ آن خشم است، خشمی که سرانجامش نابودی آفریدگان اهورا مزدا است.

9-3: خشم در داستان سیاوش:

رفتن سیاوش به توران و سرانجام کشته‌شدن او به توطئه‌ی گرسیوز و به دست افراسیاب ناشی از خشمی است که در وجود سودابه شاه‌بانوی دربار کاووس ایجاد شد. مرگ او سبب پیدایش جنگ‌هایی شد که سالیان دراز طول کشید و مرگ افراد بسیاری را در پی داشت.

10: خشم مایه‌ی فراموشی یزدان:

در مینوی خرد می‌خوانیم :«خشمگین مکُن، چه مرد هنگامی که خشم گیرد کارهای نیک نیز و پرستش ایزدان فراموشش شود»70 بدین ترتیب روشن می‌شود که خشم مایه‌ی تباهی درون انسان نیز هست انسان خشمگین در درجه‌ی نخست تن و روان خود را گزند می‌رساند.

از شاهنامه:

دگر گفت کان کو نجوید گزند

ز خوها کدامش بُوَد سودمند

بگفت آن‌که مغزش نجوشد ز خشم

بخوابد به خشم از گنهکار چشم

(شاهنامه، ج8، ص 124)

چو خشم آوری هم پشیمان شوی

به پوزش نگهبان ِ دربان شوی

هرآن گه که خشم آود پادشاه

سبک مایه خواند و را پارسا

خنک آنکه در خشم هشیارتر

همان بر زمین او بی‌آزارتر

(شاهنامه، ج 7، ص188)

توصیه‌ی فردوسی در شاهنامه این است که:

چو خواهی که بستایدت پارسا

به خشم و به کین چون شوی پادشا

خرد را مه و خشم را بنده دار

مشو تیز با مرد پرهیزگار

(شاهنامه،ج7، ص 204)

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1075 به تاریخ 930908, کنفرانس ادبی, تحقیق استاد موسوی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۳ساعت 16:17  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

2- کنفرانس ادبی؛ تاثیرپذیری شاهنامه از متون تعلیمی زرتشت؛ سید علی موسوی؛ قسمت سوم

در این بخش کنفرانس‌هایی که توسط اعضای انجمن شعر شنبه‌شب‌ها در جلسه ارائه می‌شود را مطالعه‌ می‌کنید. در هفته‌هایی که برنامه‌ای از پیش تعیین نشده باشد از بین مقالات مختلف یک مقاله، تحقیق، پایان‌نامه و ... را انتخاب ‌می‌کنم و در این بخش می‌آورم. شاعران انجمن و خوانندگان محترم هم می‌توانند اگر مقاله‌ای مدّ نظر دارند که خواندن آن را برای دیگران مفید می‌دانند به آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند تا در وبلاگ نمایش داده شود. برای رعایت امانٔت در مواردی که مشکلی به نظرم برسد و یا نیاز به توضیحی باشد در کروشه به نام نویسنده‌ی وبلاگ {ن و: مثال} خواهد آمد.

دوستانی که مطالب وبلاگ را دنبال می‌کنند می‌دانند که مدتی است که در ابتدای هر جلسه 100 بیت از شاهنامه‌ی فردوسی می‌خوانیم. در ابتدای این راه جناب استاد موسوی زحمت کشیدند و چند مقاله در زمینه‌ی فردوسی و شاهنامه را نوشته و در جلسه مطرح کردند. یکی از این مقاله‌ها تحت عنوان مذهب فردوسی چند هفته‌ی گذشته در جلسه مطرح شد و اینک یکی دیگر از این مقالات را تحت عنوان «تاثیرپذیری شاهنامه از متون تعلیمی زرتشت» در پنج قسمت در وبلاگ خواهید خواند. این هفته دومین قسمت این مقاله را با هم می‌خوانیم و بقیه‌ی قسمت‌ها را در هفته‌های پیش رو خواهیم خواند.

 

تاثیرپذیری شاهنامه از متون تعلیمی زرتشت؛ قسمت سوم

...  ادامه از قسمت دوم

2-2- نیکی جاودانگی،توانایی وپارسایی است:دریسناآمده است: «آن کس که به نزد سپندمینو و دین راستین، اندیشه و گفتار و کردار نیک پیشکش آورد مزدااهورا رسایی، جاودانگی، توانایی و پارسایی بدو خواهد بخشید.»35

از شاهنامه

سخن گفتن نغز و کردارِ نیک

نگردد کهن تا جهان است ریک

نمُرد آن که او نیک‌کردار مُرد

بیاسود و جان را به یزدان سپُرد

(شاهنامه، ج8، ص286)

2-3- خرد هم با نیکی ارزشمند است: در منوی خرد آمده است «پرسید دانا از مینوی خرد که خرد بهتر است یا هنر یا نیکی؟ مینوی خرد پاسخ داد که خردی که با آن نیکی نیست آن را خرد نباید شمرد.»36

از شاهنامه

هر آن کس که نیکی فرامُش کند

خرد را بکوشد که بیهُش کند

(شاهنامه، ج8، ص308)

هنر بی خرد در دل مرد تُند

چو تیغی که گردد ز زنگار کُند

(شاهنامه، ج4، ص67)

2-4- نیکی دستگیر انسان در جهان آخرت:

در مینوی خرد می‌خوانیم: «به انبار کردن کار نیک کوشا باش تا در جهان مینوی به فریادت رسد.»37

از شاهنامه

نگیرد تو را دست جز نیکویی

گر از پیر دانا سخن بشنوی

سرای سپنجی نمانَد به کس

تو را نیکویی باد فریاد رس

(شاهنامه، ج 7، ص213)

2-5- حکومت نیک برای حمایت آفریدگان است: در مینوی خرد آمده است «و درباره‌ی قدرت گویند، که کسی که در دهی حکمران نیک است بهتر است از کسی که در اقلیم حکمران بد است. چه آفریدگار اورمزد برای حمایت آفریدگان حکومت نیک آفرید.»38

از شاهنامه

اگر نیک باشی بماندْت نام

به تخت کئی بربُوی شادکام

به نیکی بُوَد شاه را دسترس

به بَد روز گیتی نجُسته‌ست کس

(شاهنامه، ج6، ص383)

3- اهمیت راستی و نفی دروغ: نخست به چند متن زردشتیان نگاه می‌کنیم «مبادا کسی از شما به گفتار و آموزش دروغ پرست گوش فرا دهد چه (آن سیاهکار) به خانمان و روستا و کشور ایرانی و تباهی رساند.» 39

وجود دروغگو در اجتماع مایه‌ی نکبت است و کم نعمتی «از گناهی که داور دروغ‌زن در شهر می‌کند، در آن شهر باران کم شود و شیرینی و چربی و درمان بخشی و نیز مقدار شیر گاوان و گوسفندان بکاهد.» 40

در مزد یسنا راستی منشاء آبادانی و دروغ منشاء ویرانی است. به واسطه‌ی چنین تاکیداتی بود که ایرانیان باستان به راستگویی مشهور بودند. آن‌گونه که هرودت مورخ مشهور یونان می‌نویسد: ایرانیان به فرزندان خود از پنج تا بیست و سه سالگی سه چیز یاد می‌دهند: سواری، تیر اندازی، راستگویی.45

اینک آن دسته از مضامینی را که در این مورد در متون زرتشتی موجود است و ابیاتی که در شاهنامه عین آن مضامین یا قریب به آن مضامین را به یاد می آورد آورده می‌شود.

3-1: راستی بهترین توشه [پایه] بهروزی است ، بهروزی از آن ِ کسی است که [درست‌کردار] و خواستار بهترین راستی است.46

زرتشت از هرمزد مزد پرسید که: برای مردمان چه هنری بهتر است؟ هر مزد گفت راستگویی بهتر است.47 نیز در روایت پهلوی آمده است.

نباید ز گیتی تو را یار کس

بی‌آزاری و راستی یار بس

(شاهنامه ، ج1، ص98)

از این پس مرا جای پیکار نیست

بِهْ از راستی در جهان کار نیست

(شاهنامه، ج4، ص 232)

همه روشنی‌های تو راستی است

ز تاری و کژی بیاید گریست

(شاهنامه، ج8، ص117)

3-2: دروغ نگفتن نگهداری آسایش تن است: «پرسید دانا از مینوی خرد که چگونه می‌توان نگاهداری و آسایش تن را خواست. مینوی خرد پاسخ داد: افترانزن»48

از شاهنامه:

اگر راست باشد دلت با زبان

گذشتی ز تیمار، رَستی به جان

(شاهنامه، ج5، ص 95)

همه راستی جوی و فرزانگی

ز تو دور باد آز و دیوانگی

(شاهنامه، ج 7، ص174)

زبان را نگه‌دار باید بُدن

نباید روان را به زهر آژدن

(شاهنامه، ج7، ص 259)

شما همچنین چادر ِ راستی

بپوشید شسته‌دل از کاستی

(شاهنامه، ج7، ص 409)

هر آن‌کس که او پیشه گیرد دروغ

ستمکاره‌ای خوانَمَش بی‌فروغ

(شاهنامه، ج8، ج309)

در ِ دانش و آن‌گهی راستی

گرین دو نیابی روان کاستی

(شاهنامه، ج5، ص 86)

3-3: دروغ برای پادشاهان زیان رساننده‌ترین چیز است: «پرسید دانا از مینوی خرد: که برای پادشاهان چه چیزی سودمندتر و چه زیان‌بارتر است مینوی خرد پاسخ داد ..... و آنان را گفتگو و مصاحبت با افترازنندگان و دورویان زیان‌رسانتر است.49      

از شاهنامه:

رُخ پادشه تیره دارد دروغ

بلندیش هرگز نگیرد فروغ

(شاهنامه، ج7، ص188)

4- بخشش (درم بخش و دینار درویش را)

هر عمل نیک یا بدی در دین مزدیسنا توسط فرشته‌ای حمایت و پاسداری می‌شود. هم‌چنانکه امشاسپند شهریور نگهبان فلزات است، مهر نگهبان راستی، چیستا فرشته علم و معرفت است و سروش پاسبان مخلوقات ایزدی است پس از فرو رفتن خورشید. همین‌گونه بذل و بخشش نیز در دین مزد یسنی فرشته‌ای دارد به نام«راتا».50

در میان بخش‌های مختلف اوستا به ویژه در فروردین یشت توجه به بذل و بخشش دیده می‌شود از نظر زمانی بهترین هنگام بخشش فروردین ماه است ماهی که در آن فروهر مردگان به  زمین می‌آیند و امیدوارند که بازماندگان آنان در راه خدا انفاق کنند تا آنان خشنود و خرّم به آسمان عروج نموده از درگاه اهوراموامزدا بقا و خوشی و وسعت رزق بازماندگان رادرخواست نمایند.51         

در بخشی از فروردین یشت می‌خوانیم «فروهرهایی را می‌ستاییم که بسیار بخشش کنند که نیرومندانه فرا رسند که نیک فرا رسند.»52

اکنون مضامین چند متن زردشتی را با ابیاتی از شاهنامه که متاثر از آن متون است نقل می‌کنیم.

4-1: بخشندگی مایه‌ی نام‌آوری است: «و در نام خواستن و رستگاری روان رادی (= بخشندگی ) بهتر است»53

از شاهنامه:

چه داری دژم اختر خویش را؟

درم بخش و دینار درویش را

(شاهنامه، ج4، ص182)

چو بخشنده باشی گرا می‌شوی

ز دانایی و دادنا می‌شوی

(شاهنامه، ج 7، ص190)

کسی کو به بخشش توانا بود

خردمند و بیدار و دانا بود

(شاهنامه، ج 7، ص 262)

ستون خرد داد و بخشایش است

در بخشش او را چو آرایش است

(شاهنامه،ج8، ص9)

4-2: سلطنت اهورایی از بخشنده است

در خرده اوستا چنین می‌خوانیم «سلطنت اهورایی از آن ِ کس است که درویشان و پیشوایان را دستگیری کند»54

از شاهنامه:

نوازنده‌ی مردم ِ خویش باش

نگهبان کوشنده‌درویش باش

چو بخشنده باشی و فریاد رس

نیازد به تاج و به تخت تو کس

(شاهنامه، ج 9، ص383)

5- عیب جویی (تو عیب کسان هیچ‌گونه مگوی)

سخن‌چینی و عیب‌جویی از اعمال پَستی است که در دین مزدیسنا شدیدا نکوهش شده است «ارداویراف» در سفر خود به جهان آخرت درباره‌ی سرانجام سخن‌چینان و عیب‌جویان چنین آورده است. پادافره مردم سخن‌چین و مردمان را به یک دیگر انداختن، جویدن زبان است به وسیله حرفستران .55 در شاهنامه نیز عیب‌گویی مورد نکوهش قرار گفته است.

از شاهنامه:

تو عیب کسان هیچ گونه مگوی

که عیب آوَرَد بر تو بر عیب‌جوی

سخن‌چین و دوروی و بیکار مرد

دل هوشیاران کند پُر ز درد

(شاهنامه، ج8، ص309)

نگه‌دار تا مردم عیب‌جوی

نجوید به نزدیک تو آبروی

(شاهنامه، ج 7، ص 204)

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1074 به تاریخ 930901, کنفرانس ادبی, تحقیق استاد موسوی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۳ساعت 16:53  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

2- کنفرانس ادبی؛ تاثیرپذیری شاهنامه از متون تعلیمی زرتشت؛ سید علی موسوی؛ قسمت دوم

در این بخش کنفرانس‌هایی که توسط اعضای انجمن شعر شنبه‌شب‌ها در جلسه ارائه می‌شود را مطالعه‌ می‌کنید. در هفته‌هایی که برنامه‌ای از پیش تعیین نشده باشد از بین مقالات مختلف یک مقاله، تحقیق، پایان‌نامه و ... را انتخاب ‌می‌کنم و در این بخش می‌آورم. شاعران انجمن و خوانندگان محترم هم می‌توانند اگر مقاله‌ای مدّ نظر دارند که خواندن آن را برای دیگران مفید می‌دانند به آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند تا در وبلاگ نمایش داده شود. برای رعایت امانٔت در مواردی که مشکلی به نظرم برسد و یا نیاز به توضیحی باشد در کروشه به نام نویسنده‌ی وبلاگ {ن و: مثال} خواهد آمد.

دوستانی که مطالب وبلاگ را دنبال می‌کنند می‌دانند که مدتی است که در ابتدای هر جلسه 100 بیت از شاهنامه‌ی فردوسی می‌خوانیم. در ابتدای این راه جناب استاد موسوی زحمت کشیدند و چند مقاله در زمینه‌ی فردوسی و شاهنامه را نوشته و در جلسه مطرح کردند. یکی از این مقاله‌ها تحت عنوان مذهب فردوسی چند هفته‌ی گذشته در جلسه مطرح شد و اینک یکی دیگر از این مقالات را تحت عنوان «تاثیرپذیری شاهنامه از متون تعلیمی زرتشت» در پنج قسمت در وبلاگ خواهید خواند. این هفته دومین قسمت این مقاله را با هم می‌خوانیم و بقیه‌ی قسمت‌ها را در هفته‌های پیش رو خواهیم خواند.

 

تاثیرپذیری شاهنامه از متون تعلیمی زرتشت؛ قسمت دوم

...  ادامه از قسمت اول

1-2: انسان خردمند بهره‌اش از بهشت بیشتر است: در کتاب «مینوی خرد» در ادامه‌ی سخن دانا و در اهمیت خرد چنین آمده است: «و هر انسانی که از خرد بهره دارد بهره‌اش از بهشت بیشتر است.»19

ابیات هم‌مضمون یا نزدیک به این مضمون در شاهنامه عبارتند از:

ازویی به هر دو سرای ارجمند

گسسته‌خرد پای دارد به بند

(شاهنامه، ج 1 / ص 13)

چو باشد خداوندِ رای و خرد

دو گیتی همی مرد دینی برد

(شاهنامه، ج 7 / ص 187)

چنین داد پاسخ که هر کو خرد

بیابد، ز هر دو جهان بر خورد

(شاهنامه، ج 8 / ص 13 )

1-3: خرد ایجاد کننده‌ی خوی و اخلاق نیک است. خلق و خوی نیک را در نزد چه کسانی می‌توان سراغ گرفت؟ چه کسانی هستند دارای خلق نیک هستند؟ مینوی خرد به این پرسش پاسخ می‌دهد «و نیز اهرمن و دیوان، مردی را بیشتر بفریبد و به دوزخ می‌کشند که از نظر خرد درو بیشتر و از جهت خیم سبک‌تر است و پیداست که کسی که از نظر خیم و خوی و رفتار نیک است باید از خرد سپاسگزار باشد.»20

در شاهنامه‌ی فردوسی نیز خرد ایجاد کننده‌ی خوی نیک است و آن کس که خشمگین است بی‌بهره‌ی از خرد است

بد و نیک بر ما همی بگذرد

نباشد دژم هر که دارد خرد

(شاهنامه، ج / ص 19)

بداند بد و نیک مرد خرد

بکوشد به داد و بپیچد ز بد

(شاهنامه ج 7 / ص 42)

سخن چون برابر شود با خرد

روان سراینده رامش برد

(شاهنامه، ج 3 / ص 6)

خردمند باید دل پادشا

که تیزی و تندی نیارد بها

(شاهنامه، ج 2 / ص 203)

پذیرنده‌ی هوش و رای و خرد

مر او را دد و دام دام فرمان برد

(شاهنامه، ج 1 / ص 15)

1-4: خرد وسیله‌ی شناخت اهورامزدا (خداوند): در یسنا 44 قطعه‌ی 7 زردشت می‌گوید: «ای مزدا من می‌کوشم که تو را به توسط خرد مقدس آفریدگار کل بشناسم.»21

همین معنا در شاهنامه‌ی فردوسی چندین بار آمده است. خردمند انسانی است که خرد را پیشه‌ی خویش ساخته و به کمک آن یزدان را شناخته و سپاس گفته است. چند مورد از شاهنامه که همین معنا را در خویش دارد نقل می‌شود.

خردمند و بینادل آن را شناس

که دارد ز دادار یزدان سپاس

(شاهنامه / ج 8 / 59)

تو بر کردگار روان و خرد

ستایش گزین تا چه اندر خورد

(شاهنامه / ج 4 / ص 301)

تو خستو شو آن را که هست و یکی است

روان و خرد را جز این راه نیست

(شاهنامه / ج 4 / ص 301)

ز بهر پرستش سر و تن بشُست

به شمع خرد راه یزدان بجُست

(شاهنامه / ج 5 / ص 381)

دگر آن که مغزش بود پُر خرد

سوی ناسپاسی دلش ننگرد

(شاهنامه / ج 8 / ص 317)

خرد نیست با مردم ناسپاس

نه آن را که او نیست یزدان‌شناس

(شاهنامه / ج 9 / ص 17)

1-5: خرد مقدس نابود کننده‌ی دروغ‌گویان و نجات‌دهنده‌ی راستگویان: در گات‌ها یسنای 47 قطعه‌ی 4 آمده است: «به توسط خرد مقدس گناهکاران و دروغ‌گویان بر افتند و پیروان راستی روی نجات ببینند.»22

در شاهنامه دو ییت با همین مضمون آمده است

خرد باید و دانش و راستی

که کژّی بکوبد درِ کاستی

(شاهنامه ج 7 / ص 28)

به بخشندگی یاز و دین و خرد

دروغ ایچ تا با تو بر نگذرد

(شاهنامه / ج 7 / ص 188)

1-6: کم‌خردی بدترین چیز: در گزیده‌های زاد اسپرم در این باره می‌خوانیم: «مثال این در دین نشان داده شده که آن مرد کم‌خرد را کم‌خردی خود بدترین چیز است »23

نیز در بندهشن می‌خوانیم: « آسن  خرد و گوش  سرور  خرد، نخست بهمن پیدا شود، او را که این هر دو است بدان برترین زندگی رسد. اگر او را این هر دو نیست بدان بدترین زندگی رسد.»24 نظیر همین مفهوم را در اشعار فرزانه‌ی توس می‌خوانیم:

یکی مِهر خوانند و دیگر وفا

خرد دور شد، درد ماند و جفا

(شاهنامه / ج 7 / ص 405)

به بی‌چیزی و بدخویی یازد اوی

ندارد خرد، گردن افرازد اوی

(شاهنامه / ج 7 / ص 217)

دگر چیره گردد هوا بر خرد

خردمندت از مردمان نشمرد

(شاهنامه / ج 3 / ص 203)

هر آن کس که جانش ندارد خرد

کم و بیشی ِ کارها ننگرد

(شاهنامه / ج 9 / ص 184)

هر آن نامور کو ندارد خرد

ز تخت بزرگی کجا برخورد؟

(شاهنامه / ج 8 / ص 9)

1-7: خرد رساننده‌ی انسان به برترین زندگی است. در بندهشن می‌خوانیم: «آسن، خرد و گوش سرود  خرد نخست بر بهمن پیدا شود. او را که این هر دو است. بدان برترین زندگی رسد.»25

در شاهنامه نیز آمده است از راه خرد می‌توان به نخست بزرگی رسید

همی کینه ‌با پاک یزدان نهی

ز راه خرد جوی تخت مهی

(شاهنامه / ج 8 / ص 360)

چنین داد پاسخ که دانش به است

خردمند خود بر جهان بر مه است

(شاهنامه / ج 8 / ص 198)

چو فرّ و خرد دارد و دین و بخت

سزاوار ِ تاج است و زیبای تخت

(شاهنامه / ج 8 / ص 281)

خردمند کو دل کند بُردبار

نباشد به چشم جهاندار، خوار

(شاهنامه / ج 8 / ص 291)

1-8: خرد چون چشم است برای جان: در گزیده‌های زاد اسپرم می‌خوانیم: «چنان که در سپند (مدگاه) می‌گوید که: آن‌گاه (در زمان فرشگرد) این مردم به وسیله آن خرد افزونی (= خرد مقدس) در اندیشه‌ی یک دیگر را همانا ببینند، چنان که اکنون مردم با چشم (یکدیگر) را می‌بینند. آنگاه این مردم به وسیله‌ی خرد افزونی در اندیشه یک دیگر را بپرسند، چنان که اکنون مردم به وسیله‌ی آن زبان افزونی یک دیگر را بپرسند.»26

آن چنان که پیداست نگاه به اندیشه‌ها جز با خرد امکان‌پذیر نیست و تنها از راه جان است که می‌توان اندیشه‌ی دیگری را دید. همین مفهوم در شاهنامه نیز آمده است.

خرد چشم جان است چون بنگری

تو بی چشم شادان جهان نسپری

(شاهنامه / ج 1 / ص 213)

هر آن کس که دارد روانَش خرد

به چشم خرد کارها بنگرد

(شاهنامه / ج 6 / ص 240)

خرد جوید آکنده راز جهان

که چشم سر ِ ما نبیند نهان

(شاهنامه / ج 7 / ص 405)

متون تعلیمی زردشتی و مشابهت‌های آن با شاهنامه:

2-1- توصیه به نیکی و ستایش نیکان: در اوستا همه‌ی نیکان ستایش می‌شوند «می‌ستایم اندیشه‌ی نیک و گفتار نیکو کردار نیک را از هر گونه»32 نیز در فقره‌ی 3 از یسنای 49 آمده است «به همه‌ی چیزهای خوب و نیک درود می‌فرستیم.»33 نیز در فقره‌ی 21 از سروش یشت هادخت می‌خوانیم «پیکر نیک دین مزدیسنا را می‌ستاییم، پیکراشی نیک را می‌ستاییم، پیکرچستی نیک را می‌ستاییم»34

اینک ابیاتی از شاهنامه

نگر تا نداری به بازی جهان

نه برگردی از نیک‌پی همرهان

همه نیکی‌ات باید آغاز کرد

چو با نیک‌نامان بُوی هم‌نورد

(شاهنامه، ج1، ص20)

بیا تا جهان را به بد نسپریم

به کوشش همه دست نیکی بریم

(شاهنامه، ج1، ص251)

همه سر به سر دست نیکی برید

جهان ِ جهان را به بد نسپرید

(شاهنامه، ج8، ص30)

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1073 به تاریخ 930824, کنفرانس ادبی, تحقیق استاد موسوی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۳ساعت 18:29  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

2- کنفرانس ادبی؛ تاثیرپذیری شاهنامه از متون تعلیمی زرتشت؛ سید علی موسوی؛ قسمت اول

در این بخش کنفرانس‌هایی که توسط اعضای انجمن شعر شنبه‌شب‌ها در جلسه ارائه می‌شود را مطالعه‌ می‌کنید. در هفته‌هایی که برنامه‌ای از پیش تعیین نشده باشد از بین مقالات مختلف یک مقاله، تحقیق، پایان‌نامه و ... را انتخاب ‌می‌کنم و در این بخش می‌آورم. شاعران انجمن و خوانندگان محترم هم می‌توانند اگر مقاله‌ای مدّ نظر دارند که خواندن آن را برای دیگران مفید می‌دانند به آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند تا در وبلاگ نمایش داده شود. برای رعایت امانٔت در مواردی که مشکلی به نظرم برسد و یا نیاز به توضیحی باشد در کروشه به نام نویسنده‌ی وبلاگ {ن و: مثال} خواهد آمد.

دوستانی که مطالب وبلاگ را دنبال می‌کنند می‌دانند که مدتی است که در ابتدای هر جلسه 100 بیت از شاهنامه‌ی فردوسی می‌خوانیم. در ابتدای این راه جناب استاد موسوی زحمت کشیدند و چند مقاله در زمینه‌ی فردوسی و شاهنامه را نوشته و در جلسه مطرح کردند. یکی از این مقاله‌هلا تحت عنوان مذهب فردوسی چند هفته‌ی گذشته در جلسه مطرح شد و اینک یکی دیگر از این مقالات را تحت عنوان «تاثیرپذیری شاهنامه از متون تعلیمی زرتشت» در پنج قسمت در وبلاگ خواهید خواند. این هفته اولین قسمت این مقاله را با هم می‌خوانیم و بقیه‌ی قسمت‌ها را در هفته‌های پیش رو خواهیم خواند.

 

تاثیرپذیری شاهنامه از متون تعلیمی زرتشت

هدف این مقاله انجام  مقایسه‌ای است میان ابیاتی از شاهنامه که جنبه‌ی تعلیمی دارند و آن دست از متون پهلوی که یا همه و یا بخشی از آن متون دارای جنبه‌ی تعلیمی می‌باشند، البته به صراحت نمی‌توان عنوان کرد که فردوسی حتماً برای سرودن شاهنامه‌ی خود مستقیماً به اوستا و یا کتب دیگر پهلوی مراجعه کرده باشد. ماخذ اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه، شاهنامه‌ی منثور «ابومنصوری» بوده است1. اما منابع و مآخذ دیگری نیز وجود داشته است که بدون شک هم آن منابع و هم شاهنامه‌ی منثور «ابومنصوری» بی تاثیر از تعالیم زرتشت نمی‌توانند باشند. گردآورندگان شاهنامه‌ی منصوری با توجه به سخن شاهنامه موبدند و پاسدار و مبلغ دین بهی.

یکی نامه بُد از گهِ باستان

فراوان بدو اندرون داستان

پراکنده در دست هر موبدی

ازو بهره‌ای بُرده هر بخردی

...

زهر کشوری موبدی سالخَورد

بیاورد و این نامه را گرد کرد

(شاهنامه، ‌ج 1، ص 9)

غیر از این، منبع  اصلی روایات و داستان‌های باستان خدای‌نامه بوده است. خدای‌نامه (شاهنامه‌ی پهلوی) کتابی بود که در آن قصص، روایات و داستان‌های ملی و مذهبی - که منشأ آن اوستا و داستان‌های شفاهی ایام قدیم بود - به هم آمیخته بود2. بدین سان طبیعی است که روح تعالیم زردشتی در خدای‌نامه «شاهنامه‌ی ابومنصوری» و سرانجام در شاهنامه‌ی فردوسی دمیده شده باشد.

غیر از اوستا کتاب‌های دیگری نیز در زبان پهلوی وجود دارند که در عین حماسی بودن به دور از جنبه‌های تعلیمی نیستند و مسلماً مولفان «خدای‌نامه» به مطالعه‌ی آن کتاب‌ها پرداخته و از آنان تاثیر پذیرفته‌اند. این کتاب‌ها را می‌توان به دو دسته تقسیم نمود.

1ـ کتاب‌هایی که پیش از اسلام نوشته شده‌اند.

2ـ کتاب‌هایی که پس از ظهور اسلام نوشته شده‌اند.

از دسته‌ی نخست تنها می‌توان از کتابی به نام ایاتکارزیران نام برد که منظومه‌ای است مربوط به دوره‌ی اشکانی و دارای مضامین قهرمانی و پهلوانی است و موضوع آن جنگ میان ایرانیان و تورانیان بر سرآیین زردشت است. در کتاب «‌حماسه‌سرایی در ایران» درباره‌ی تاثیرپذیری شاهنامه از این کتاب مفصلاً بحث شده است3.

کتاب‌هایی که پس از ظهور اسلام نوشته شده‌اند از تنوع بیشتری برخوردارند. مهم‌ترین این کتاب‌ها عبارتند از:

1ـ زند بهمن یسن: نخستین نسخه‌ی این کتاب مربوط به پس از پادشاهی انوشیروان و پیش از اسلام است4. کتاب ارزش حماسی چندانی ندارد، اما چون اورمزد رویدادهای آینده‌ی ایران را تا پایان عمر جهان برای زردشت پیشگویی می‌کند می‌توانسته مورد استفاده‌ی نویسندگان در تبیین زندگی زردشت قرار گرفته باشد. جنبه‌ی تعلیمی این کتاب بیش از سایر جنبه‌ها نمود دارد.

2ـ روایت پهلوی: تاریخ نوشتن این کتاب دقیقاً معلوم نیست، اما با توجه به مطالب موجود در کتاب می‌توان حدس زد که زمان تحریر آن بی‌شک پس از اسلام بوده است5. این کتاب نیز حاوی برخی اطلاعات درباره‌ی «جم»، «زردشت»،« گشتاسب» و «گنکدژ» می‌باشد. سایر مباحث این کتاب جنبه‌ی تعلیمی دارند.

3ـ مینوی خرد: مطالب تعلیمی این کتاب بسیار زیاد است. اما در فاصله‌ی صفحات 41 تا 46 مطالبی درباره‌ی کیومرث، ‌هوشنگ، تهمورث، جمشید، ضحاک، فریدون و ... دارد. این کتاب به سبب داشتن مطالب اساطیری می‌توانسته مورد توجه نویسندگان متون حماسی باشد. نیز در فقره‌ی 61 صفحات 79 تا 83 مطالبی درباره‌ی گنگدژ و رجمکرد و ... دارد که جنبه‌ی اساطیری دارند.

4ـ بند هشن: این کتاب که از متون مشهور پهلوی است، در بخش‌های 14، 17، 18، 19 و 20 {ن و:آن} اطلاعاتی درباره‌ی برخی از شخصیت‌های اساطیری از جمله: سام، فریدون، جمشید، ‌ضحاک، افراسیاب و پادشاهان کیانی دارد. سایر بخش‌های این کتاب اگر چه به بیان مسائلی درباره‌ی نحوه‌ی آفرینش موجودات پرداخته خالی از مضامین تعلیمی نیست که در جای خود به بیان برخی از آن مطالب پرداخته خواهد شد.

5ـ گزیده‌ی زاد اسپرم: تاریخ تالیف این کتاب نیمه‌ی دوم قرن سوم هجری است6. بخشی از زندگی زردشت، ‌اندرزهای دینی و کلیاتی درباره‌ی زندگی پس از مرگ عمده‌ی مطالب این کتاب را تشکیل می‌دهند که تعلیمی هستند. این کتاب دو مطلب مهم اسطوره‌ای دارد که در بردارنده‌ی داستان کای اوس «کاووس» و «سریتو» است. کوتاه سخن آن که متون پهلوی باستان علاوه بر مطالب اسطوره‌ای مضامین تعلیمی نیز در خود دارند و هر دو جنبه‌ی این کتاب‌ها در آثار پس از خود تاثیر نهاده‌اند و طبیعی است که شاهنامه‌ی فردوسی هم در نقل داستان‌ها و هم در بیان مطالب تعلیمی از این تاثیر برکنار نباشد. دکتر کتایون مزداپور در مقاله‌ی «شالوده‌ی اساطیری شاهنامه» می‌نویسد : «از نظرگاه ریشه‌ی تاریخی داستان، بخش‌های مختلف شاهنامه از اصل‌های متفاوتی سرچشمه گرفته‌اند، نام و اشارتی به برخی از شخصیت‌های داستانی و حوادث آن در اوستای موجود دیده می‌شود و نشان‌هایی از برخی دیگر در ترجمه‌های پهلوی از اصل گمشده‌ی اوستایی وجود دارد، همه‌ی پیشدادیان (‌کیومرث تا فریدون)  و نیز کیانیان از این گروه‌اند.

اهداف فردوسی از سرودن شاهنامه:

دکتر اسلامی ندوشن در کتاب «زندگی و مرگ پهلوانان» در مقاله‌ای تحت عنوان: چرا فردوسی به فکر سرودن شاهنامه افتاد،‌ نخستین هدف او را پاسخگویی به نیاز ملی دانسته است.

این نیاز عبارت بود از پناه گرفتن در پشت افتخارات گذشته و ایجاد ارتباط با آن و آرزو برای زندگی دوباره در دورانی که قرین عظمت و خوشی باشد. فردوسی شاعری بزرگ بود که توانست این آرزو و نیاز را به عمل درآورد و پاسخ گوید. جدای از موارد فوق سه دلیل دیگر در همان مقاله برای سرودن شاهنامه ذکر شده است که عبارتند از: ادامه‌ی کار دقیقی ، کشیدن رنج به امید دریافت گنج در انتهای کار7، ارزش و اهمیت سخن.

«نیاز ملی»، «ادامه ی کار دقیقی» و «امید دریافت گنج» سه هدف محدود به زمان فردوسی هستند اما آنچه شاهنامه را از حالت کتابی محدود به عصر خویش خارج ساخته است و به آن جاودانگی بخشیده است بی‌شک ارزشی است که در سخنان شاهنامه وجود دارد، سخنانی که ارزش آنها در تعلیمی بودن آن‌هاست.

آیا شاهنامه فقط یک اثر حماسی است: عمده‌ی شهرت شاهنامه به سبب حماسی بودن آن است. شاهنامه کتابی است مبتنی بر بیان اعمال خارق‌العاده و شگفت‌انگیز که توسط قهرمانان در میدان‌های نبرد انجام می‌شوند. همچنین مطالبی درباره‌ی پیدایش نخستینه‌ها (کشف آتش، زراعت، جوی‌کشی و ... ) دارد. این‌ها مشخصات یک اثر حماسی هستند. اما فردوسی در بیان داستان‌ها فقط به روایت اعمال شگفت‌انگیز نمی‌پردازد. او می‌کوشد در مقدمه‌ها ، میانه‌ها و در انتهای داستان‌ها پیام‌های مورد نظرش را به مخاطبان خویش منتقل کند. مثلاً در انتهای داستان زندگی فریدون تاکید بر ناپایداری دنیا، کوشش برای ماندن نام خوب، گرایش به راستی و پرهیز از دروغ مورد نظر اوست.

فریدون بشد، نام ازو ماند باز

برآمد چنین روزگاری دراز

همه نیکنامی بُد و راستی

که کرد ای پسر سود از کاستی؟

جهانا! سراسر فسوسی و باد

به تو نیست مرد خردمند شاد

خنک آن کزو نیکویی یادگار

بمانَد، اگر بنده، گر شهریار

(شاهنامه / ج 1 / ص 160)

در حقیقت داستان‌ها بازگو کننده‌ی نبرد میان قهرمانانی با صفات نیک (راستی ، دلیری، وفای به عهد، خرسندی، قناعت، آزادگی و ...) و خصلت‌های بد (آز، خشم، پیمان‌شکنی، عیب‌جویی و ...) هستند. در این نبردها پیروزی از آن نیک‌اندیشان و راستگویان است. این سخن شاهنامه است که زندگی عبارت است از کوششی برای حفظ ارزش‌های انسانی و نفی آن چیزهایی که با خلق و خوی انسان سازگار نیست و برای انجام چنین کاری گاهی لازم است پدری پسرش را بکشد و یا قهرمانی شاهزاده‌ای را با همه‌ی دلاوری، دین‌دوستی و بر خلاف میل خویش نابود کند.

کوتاه سخن آن که شاهنامه علاوه بر آن که یک اثر حماسی است یک اثر تعلیمی نیز هست و حماسه که نیاز زمان هم بوده است و نوعی بیان هنری در اختیار تعلیم قرار گرفته است.

دلایل طرح مضامین تعلیمی در شاهنامه:‌ شیوع برخی بیماری‌های روحی و روانی در جامعه‌ی عصر فردوسی او را بر آن داشته است که در کتاب گرانقدر خویش از درمان این بیماری‌ها غفلت نورزد برخی از این بیماری‌ها عبارتند از:

1ـ دنیادوستی زمام‌داران: بنا به نقل گردیزی در کتاب «تاریخ گردیزی» در فاصله‌ی سال های 205 تا 441 هجری قمری 26 امیر و پادشاه بر خراسان حکومت رانده‌اند8 یعنی به طور متوسط  هر هشت سال یک پادشاه این تغییر و تبدیل‌های سریع بیانگر این حقیقت است که آزمندی بیش از حد سبب پیدایش چنین تغییراتی شده است. این درد یا در درون اطرافیان است که برای به دست آوردن حکومت، سروران خود را از اریکه‌ی قدرت به زیر میکشند و یا در درون خود حاکمان است که آنان را به جنگ برای کسب اموال بیشتر و نهایتاً رفتن به کام مرگ تشویق می‌کند. ذکر نمونه‌هایی از کتاب ترجمه‌ی تاریخ یمینی از جرفادقانی شاهدی بر این ادعاست.

«و چون بوسعید شیبی به قومس رسید که مقام‌گاه نصر بودی با او همان رفت که با ابن الحضر رفت در ضیافت بنی‌تمیم. نصر بفرمود تا چپ و راست او با شمشیر فرا گرفتند و اجزا و اعضای او از هم جدا کردند. و لشکر او را در مطموری باز داشت و مفاتح  انقاس برگرفت و آتش درزد تا همگنان در مضیق هلاک شدند.»9

و نیز... «و پسر او ابونصر احمدبن اسماعیل به جای او نشست و شش سال و سه ماه پادشاه بود و شب بیست و سیم جمادی الاخر بر دست غلامان خویش کشته شد.»10

و نیز... «و پسر او ابوالحارث بن منصور بن نوح پادشاه شد و یک سال و هفت ماه پادشاهی کرد و روز چهارشنبه هژدهم ماه صفر سنه‌ی تسع و ثمانین و ثلثما یه بر دست بکتوزن مکحول و مسموم شد.»11

2ـ تجاوز و غارت به نام اسلام: علاوه بر عصر سامانیان در عصر محمود نیز روحیه‌ی آزمندی و دنیاطلبی به ویژه در خود محمود وجود دارد. او برای بقای خویش نیاز به حمایت عباسیان دارد. بنابراین برای خوش‌آیند آنان قرمطی‌کشی می‌کند. مرگ حسنک وزیر به جرم قرمطی بودن و با تایید خلیفه‌ی عباسی است: «اما امیرالمومنین نبشته است که تو قرمطی شده‌ای و به فرمان او بر دار می‌کنند.»12

در تایید همین مطلب و در تاریخ گردیزی می‌خوانیم: «و چون سنه‌ی احدی و اربعمایه رسید از غزنین قصد ملتان کرد و آنجا رفت و باقی که از ولایت ملتان مانده بود به تمامی بگرفت. و قرامطه‌ای که آن جا بودند بیشتر از ایشان بگرفت و بعضی را بکشت و بعضی را دست ببرید و نکال کرد و بعضی را به قلعه‌ها بازداشت، تا هم اندران جای‌ها بمردند.»13

محمود علاوه بر حمایت معنوی از جانب عباسیان به قیمت کشتار قرامطه به پشتوانه‌ی مادّی نیز نیاز دارد و این حاصل نمی‌شود مگر با احجاف و ستم در حق مردم و لشکرکشی‌های متعدد به هندوستان که سرشار از گنج‌های فراوان است. اینک شرح برخی از این جنگ‌ها را از دو کتاب تاریخی مربوط به عصر غزنوی روایت می کنیم: «پس امیر محمود رحمةالله لشکر مطلق کرد تا اندر ولایت انندپال افتادند و همی گرفتند و کشتند و غارت کردند... و آن قلعه را حصار کردند و سه روز حَرب کردند و در باز کردند و امیر محمود با تنی از خاصگان خویش اندر قلعه شدند و آن خزینه‌های زر و سیم و الماس و هر چیزی که از روزگار بهیم باشند و نهاده بودند برگرفت و چندان مال یافت اندر آن قلعه که حد و قیاس آن پدید نبود و از آنجا به غزنین آمد و تخت سیمین و زرین بر در کوشک بنهاد و آن مال به صحرا بفرمود چنان که همه ی حشم و رعیت بدیدند14. نیز در همین کتاب و در نبرد محمود با چیپال پس از شکست او از محمود چنین می‌خوانیم و چنین گویند که اندر گردن چیپال قلاده مرصع به جواهر بود که اهل بصر آن را صد و هشتاد هزار دینار قیمت کرده‌اند و اندر گردن‌های دیگر سرهنگان هند و همچنین قلیدها یافتند قیمتی و این فتح روز شنبه بود هشتم محرم ثلث و ستین و ثلثمایه.15

و باز در وصف همین نبرد در ترجمه‌ی تاریخ یمینی چنین آمده است و قلاده‌ای از گردن کودکی از ایشان بیرون کردند مرصع به جواهر و دُرهای ثمین و یواقبت زرین که اهل خبرت آن را دویست هزار دینار سرخ قیمت کردند و از این جنس فراید قلاید در گردن کُشتگان و خستگان خویشان ایشان بسی یافته شد و لشگر اسلام را از انفال و غنایم ایشان مال‌های موفور و رغایب نامحصور به دست آمد و قرب صد هزار برده از اطفال و ذراری و جواری آن ولایت فایدت یافتند و سلطان را از دیار هند مملکتی مسلم شد که عرصه‌ی خراسان در معرض آن ناچیز بود16.

می‌بینیم که نتیجه‌ی این جنگ‌ها اگر چه برای شخص محمود خوشایند است اما نتیجه‌ای جز کشتار، هم برای ایرانیان و هم برای هندیان در برندارد.

3ـ شیوع غلام‌بارگی: یکی دیگر از مفاسد اخلاقی که در این عصر بخصوص در دربار پادشاهان  ایران شیوع پیدا کرد توجه بیش از حد به غلامان است. آن هم در حد معشوقکانی که در نزد امیران، وزیران و شاعران از توجه خاصی برخوردار بودند و همیشه مورد ستایش آنان قرار می‌گرفتند. عشق‌هایی از این دست سبب پیدایش ماجراهایی شده است که از آن جمله می‌توان به ماجرای محمود غزنوی و غلامش ایاز بن اویماق اشاره کرد که در چهارمقاله‌ی نظامی شرح مفصلی از آن آمده است17.  نیز در تاریخ بیهقی ماجرای عاشق شدن امیر یوسف برادر محمود بر غلام محمود به نام طغرل نمونه‌ی دیگری از این عشق‌ورزی، علاقه‌های عجیب و غریب و ضد اخلاق و شریعت است.

این انحرافات اخلاقی آن هم در نزد گروهی که در نهایت رفاه می‌زیست و برای او دست‌یابی به جنس مخالف بسیار آسان بود، نشان بروز یک بیماری ناشی از رفاه زدگی بود. اما این واقعیتی است که در عصر فردوسی وجود دارد.  فردوسی برای مقابله با این بیماری روانی سعی می‌کند تا در کتاب گرانقدر خود شاهنامه به توصیف زن و زیبایی‌های او اهمیت بیشتری بدهد. طرح داستان‌های عاشقانه نیز در همین راستاست. اگر چه شاهنامه کتاب جنگ و کارزار است، ‌اما داستان‌های عاشقانه، موضوع بسیاری از داستان‌های شاهنامه‌اند. از آن جمله‌اند: داستان عشق تهمینه به رستم، سودابه به سیاوش، گلنار به اردشیر، شیرین به خسرو پرویز، زال به رودابه، سهراب به گردآفرید، بیژن به منیژه.

کوتاه سخن آن که شاهنامه بنا به دلایلی که گفته شد به دور از جنبه‌های تعلیمی نیست و بخش مهمی از شاهنامه اختصاص به مطالب تعلیمی دارد. اگر چه فردوسی بی‌شک یک مسلمان است و بسیاری از اندیشه‌های تعلیمی او برگرفته از تعالیم اسلامی است. اما شباهت بسیار میان برخی دیدگاه‌های او با متون تعلیمی زردشتی وجود دارد که به بررسی آنها می‌پردازیم. در نخستین گام به سراغ خرد می‌رویم و تعابیر مشترک میان متون زردشتیان و شاهنامه را بررسی می‌کنیم.

1-1: خرد برترین خواسته است و رساننده به زندگی نیک: این مطلب در کتاب مینوی خرد، بدین گونه آمده است: «پرسید دانا از مینوی خرد که چیست که از هر خواسته برتر است و چیست آن که بر هر چیزی مسلط تر است و چیست آن چیز که کسی نمی‌تواند از او بگریزد؟ مینوی خرد پاسخ داد که خرد است که بهتر است از همه‌ی خواسته‌هایی که در جهان است.»18

تاکید بر ارزشمندی خرد و برتری آن بر دیگر داده‌های ایزدی در شاهنامه نیز مکرر آمده است. برخی از ابیاتی که دلالت بر این مضمون می کنند عبارتند از:

خرد بهتر از هر چه ایزد بداد

ستایش خرد را به از راه داد

(شاهنامه، ج 1، ص 13)

تو چیزی مدان کز خرد برتراست

خرد برهمه نیکویی‌ها سر است

(شاهنامه، ج 1، ص 13)

خرد افسرد شهریاران بود

همان زیور نامداران بود

(شاهنامه، ج 7 / ص 412)

دلی کز خرد گردد آراسته

یکی گنج گردد پُر از خواسته

(شاهنامه، ج 3 / ص 57)

خرد داد و جان و تن زورمند

بزرگی و دیهیم و تخت بلند

(شاهنامه، ج 4 / ص 87)

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1072 به تاریخ 930817, کنفرانس ادبی, تحقیق استاد موسوی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳ساعت 17:45  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

2- کنفرانس ادبی؛ مذهب فردوسی؛ سید علی موسوی

در این بخش کنفرانس‌هایی که توسط اعضای انجمن شعر شنبه‌شب‌ها در جلسه ارائه می‌شود را مطالعه‌ می‌کنید. در هفته‌هایی که برنامه‌ای از پیش تعیین نشده باشد از بین مقالات مختلف یک مقاله، تحقیق، پایان‌نامه و ... را انتخاب ‌می‌کنم و در این بخش می‌آورم. شاعران انجمن و خوانندگان محترم هم می‌توانند اگر مقاله‌ای مدّ نظر دارند که خواندن آن را برای دیگران مفید می‌دانند به آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند تا در وبلاگ نمایش داده شود. برای رعایت امانٔت در مواردی که مشکلی به نظرم برسد و یا نیاز به توضیحی باشد در کروشه به نام نویسنده‌ی وبلاگ {ن و: مثال} خواهد آمد.

چند هفته‌ای است که در جلسه‌ی شنبه‌شب‌ها خواندن شاهنامه‌ی فردوسی را آغاز کرده‌ایم. استاد موسوی لطف کرده‌اند و در این چند هفته صحبت‌هایی در زمینه‌های مختلف شاهنامه‌پژوهی و فردوسی‌پژوهی در جلسه انجام داده‌اند و بنا به خواهش من برخی را در اختیار بنده قرار داده‌اند تا در وبلاگ منتشر کنم. اولین این مقاله‌ها که در جلسه‌ی اول شاهنامه‌خوانی در جلسه ارائه شد مقاله‌ای است که در ذیل خواهید خواند. ضمن تشکر از استاد موسوی به خاطر وقتی که می‌گذارند و با سخاوت تمام اطلاعات خود را به دیگران منتقل می‌کنند از دیگران هم خواهش می‌کنم در این زمینه منفعل نباشند و به فراخور حال خود کمک علمی‌ای به جلسه بکنند.

 

مذهب فردوسی

جستار: با آن که سراسر شاهنامه از دین‌داری، مسلمانی و شیعه بودن فردوسی حکایت می‌کند امّا برخی مستشرقین و شاهنامه‌پژوهان اخیراعتقاد دارند فردوسی معتقد به دینی خاص نیست. برخی نیز معتقدند که او زردشتی است. هر دو گروه اصرار بر نفی یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های شخصی فردوسی دارند.

یکی از خاورشناسانی که درباره‌ی اعتقاد مذهبی فردوسی اظهار نظر کرده است «تئودور نولدکه» است. او در درجه‌ی اول معتقد است فردوسی در علوم دینی و اسلامی مایه‌ی چندانی ندارد می‌گوید: «به اشکال می‌توان پذیرفت که فردوسی علوم و فضایل عصر خود من جمله علوم دینی و اسلامی را تحصیل کرده باشد.»1 پس از آن اعتقاد دارد فردوسی مُعاند اسلام است. این ستیز را می‌توان از ظاهر بسیاری از ابیات او دریافت می‌گوید: «هرگاه تفسیری صوری از بسیاری از بیت‌های فردوسی به عمل آوریم ممکن است او را مُعاند با اسلام تلقی کنیم.»2  و در مرتبه‌ی سوم اگر چه او را گراینده‌ی به دین زردشتی می‌داند، اما معتقد است این گرایش هم جنبه‌ی ظاهری دارد و از عمق چندانی برخوردار نیست و اساساً او اعتقاد عملی به هیچ دینی ندارد «اگر چه فردوسی گرایشی رمانتیک به کیش آرمانی و خردپذیر مغانه دارد ، اما نمی‌توان او را یک مزداپرست معترف خواند»3

چندی پیش در اینترنت به مقاله‌ای برخوردم از فردی به نام «شروین وکیلی» در باره‌ی دین و مذهب فردوسی. وی اعتقاد داشت که فردوسی دین مشخصی ندارد و از محتوای شاهنامه هم نمی‌توان دین مشخصی را برای فردوسی جستجو کرد. او دین فردوسی را به مثابه‌ی یک راز سر به مُهر می‌دانست.4

از مجموعه مطالب نوشته شده در این مقاله در اثبات مسلمان نبودن فردوسی می‌توان به دلایل زیر اشاره کرد:

1- شاهنامه از بزم‌های پهلوانی و شراب‌خواری پهلوانان و موبدان سخن گفته است.

2- زنان در روابط جنسی با مردان پیش‌قدم هستند. مثل خواستگاری تهمینه از رستم، روداله از زال، منیژه از بیژن و سودابه از سیاوش.

3- اخلاق موجود در شاهنامه با اخلاق اسلامی در تعارض است.

4- کاربرد واژگان اوستایی با بار دینی و پرهیز از به کار بردن معادل عربی آنان، مثلاً به کار بردن دوزخ به جای جهنم و بهشت به جای جنّت هم نشانه‌ی بی اعتقادی فردوسی به اسلام است.

پس از ذکر دلایل گفته شده در پایان مقاله می‌نویسد: «بنا به دلایل یاد شده فردوسی مسلمان نیست. اگر چه از دین ایرانیان باستان به نیکی یاد می‌کند اما زردشتی نیست زیرا داستان گشتاسپ و اسفندیار را به یک محتوای حماسی تبدیل می‌کند به واژه‌های زردشتی مانند اهورمزدا ، مزدا، هرمزد، مزدیسنا، یسنا و ... در شاهنامه اشاره‌ای نکرده است دین فردوسی یک راز سر به مُهر است.»5

حرف نهایی اما نگفته‌ی این مقاله این است که فردوسی اساساً معتقد به دینی خاص نیست و به عبارت دیگر اعتقاد دینی درباره‌ی فردوسی موضوعیّت ندارد.

درباره‌ی ادعای نولدکه مبنی بر مُعاند بودن برخی از ابیات شاهنامه با دین اسلام توجه به این نکته لازم است که ابیات موجود در شاهنامه را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد. برخی از ابیات از زبان پهلوانان و شخصیت‌های داستان‌ها نقل می‌شود که این ابیات نشان دهنده‌ی عقیده‌ی شخصی فردوسی نیستند. دسته‌ی دیگر از بیت‌ها نشان دهنده‌ی عقیده‌ی شخصی فردوسی هستند. این ابیات در آغاز شاهنامه و آغاز و انجام داستان‌ها آمده‌اند. این ابیات به روشنی نشان می‌دهند که فردوسی در درجه‌ی نخست از گرایش به دین و پس از آن دین اسلام سخن گفته است. به جز این در چند مورد نیز از حضرت محمّد (ص) به نیکی یاد کرده است، مثلاً در آغاز داستان رستم و سهراب و در پایان «براعت استهلال» می‌گوید:

به گیتی در آن کوش چون بگذری

سرانجام اسلام با خود بری

یا در دیباچه‌ی شاهنامه پس از ستایش خداوند می‌گوید:

تو را دانش و دین رهاند درست

ره رستگاری ببایدْت جست

اگر دل نخواهی که باشد نژند

نخواهی که دائم بُوی مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوی

دل از تیرگی‌ها بدین آب شوی

(شاهنامه ، ص 3)

فردوسی در ادامه‌ی همین ابیات جهان را مانند دریایی طوفانی می‌داند که انسان خردمند برای عبور از آن نیازمند به کشتی است. بر کرانه‌ی این دریا کشتی‌های بسیار ایستاده‌اند و مسافران را به سوی خود می‌خوانند. در میان این کشتی‌ها، کشتی زیبا خودنمایی می‌کند که ناخدای آن محمد و علی (ع) هستند. فردوسی می‌گوید: انسان خردمند می‌کوشد برای گذر از دریا بر این کشتی سوار شود.

به دل گفت اگر با نبی و وصی

شوم غرقه دارم دو یار وفی

( شاهنامه ، ج 1، ص 4)

در مورد ادعای متعارض بودن اخلاق شاهنامه با اخلاق اسلامی؛ مثلاً شرابخواری پهلوانان و موبدان توجه به نکات زیر ضروری است. نخست آن که شاهنامه نقل حوادثی مربوط به دوران پیش از اسلام است و حداقل فاصله‌ی زمانی بجز بخش‌های تاریخی شاهنامه به هزار سال قبل از اسلام باز می‌گردد و ربطی به اسلام ندارد.

نکته‌ی دیگر این که فردوسی به لحاظ رعایت امانت و نقل قابل قبول داستان‌ها چاره‌ای جز بیان آنچه اتفاق افتاده است ندارد. بنابراین مسأله‌ی شراب‌خواری پهلوانان و یا پیش‌قدم بودن زنان در خواستگاری از مردان را نباید به حساب اعتقاد و اندیشه‌ی فردوسی گذاشت و براساس آن درباره‌ی اعتقاد دینی فردوسی قضاوت کرد. جدای از این‌ها فردوسی در پیام‌های طرح شده در آغاز یا پایان داستان‌ها به میزان بسیاری از اندیشه‌های قرآنی و روایی تأثیر پذیرفته است. این تأثیر به آن اندازه است که ابن اثیر شاهنامه را قرآن قوم خوانده است.6 به عنوان نمونه چند بیت از شاهنامه و تأثیرپذیری فردوسی از آیات و روایات را نقل می‌کنیم.

سوی زال کرد آن‌گهی سام روی

که داد و دهش گیر و آرام جوی

(ج1 / 146)

تأثیر پذیرفته از آیه‌ی «و اِذا حکمتم بین الناس اِن تحکموا بالعدل» (مائده / 12)

بیاموز و بشنو ز هر دانشی

بیابی ز هر دانشی، رامشی

ز جود و ز بخشش میاسای هیچ

همه دانش و داد دادن بسیج

تأثیر پذیرفته از حدیث: «تعلّموا العلم، و البحث عنه جهاد و تعلیمه من لا یعلمه صدقه» علم را بیاموزید، جست و جوی دانش جهاد در راه خداست و آموختن آن به کسی که آن را نمی داند صدقه است.7

دلیل دیگری که برای مسلمان نبودن فردوسی بیان شده است استفاده‌ی فردوسی از واژگان اوستایی با بار دینی به جای معادل عربی آن‌هاست. واژگانی مانند رستاخیز، آفرینش، یزدان، دوزخ و بهشت به جای قیامت، خلق، الله، جهنم و جنّت مایه‌ی تأسف است که نویسنده‌ی مقاله‌ی «کنکاشی در دین فردوسی» در داوری خود که به عمد هم صورت گرفته است این بیت فردوسی را از یاد بُرده است که

بسی رنج بُردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی

همه می‌دانیم که عصر فردوسی عصر زنده کردن زبان فارسی است همت حکومت سامانی، و بسیاری از شاعران و نویسندگان بر این است تا جایی که ممکن است در آثار خود از واژگان فارسی استفاده کنند و این هرگز به معنای تقابل با اسلام نیست. این امر حتی در متون دینی و به ویژه تفاسیری از قرآن که در این دوره به زبان فارسی نوشته شده و آشکار است. تنها به ذکر یک نمونه از ترجمه‌ی آیه 3، سوره‌ی بقره از تفسیر طبری بسنده می‌کنیم و علاقه‌مندان را به مطالعه‌ی تفاسیر نوشته شده، آثار منثور و آثار منظوم این دوره فرا می‌خوانیم.

«الّذین یومنون بالغیب و یقیمون الصلوه و مما رزقناهم ینفقون» (بقره / 3)

(آن کس‌ها که به نهانی بگروند و به پای دارند نماز را و از آن چه روزی کردیمشان هزینه کنند)

به جای ایمان آوردن، «گرویدن»، به جای غیب، «نهانی»، به جای «اقامه کردن»، «برپا داشتن» و به جای «انفاق کردن»، «هزینه کردن» آورده است. واژه‌هایی که ما امروز به راحتی آن‌ها را می‌فهمیم و نیازی به ترجمه ندارند امّا در عصر فردوسی بنا به دلیلی که گفته شد اصرار بر نوشتن معادل فارسی آن‌ها وجود داشته است.

بنابراین به کارگیری واژگان اصیل فارسی یک ویژگی سبکی است که در تمامی آثار عصر فردوسی دیده می‌شود و ربطی به اعتقاد دینی سرایندگان و نویسندگان ندارد.

نهایت آن که فردوسی مسلمان است و به دلیل اظهار علاقه‌ی شدید به علی (ع) و همراهی پیامبر با آن حضرت در نجات از دریای طوفانی این جهان شیعه نیز هست.

یکی پهن‌کشتی به سان عروس

بیاراسته همچو چشم خروس

محمد بدو اندرون با علی

همان اهل بیت نبی و ولی

اگر چشم داری به دیگران سرای

به نزد نبی و علی گیر جای

(شاهنامه، ص4)

در کتاب چهارمقاله‌ی نظامی عروضی هم بر شیعه بودن فردوسی تأکید شده است. فردوسی پس از رنجش از دربار غزنه به طبرستان نزد اسفهبد بن شهریار بن شروین رفت. شهریار به فردوسی گفت: «یا استاد، محمود را بر آن داشتند و کتاب تو را به شرطی عرضه نکردند و تو را تخلیط کردند و دیگر تو مردی شیعی‌ای»8

محققان اعتقاد دارند که فردوسی شیعه‌ی زیدی است. زیرا او پس از حمد خداوند و ستایش پیامبر نخست از خلفای سه‌گانه و پس از آن از حضرت علی (ع) ستایش کرده است. در شاهنامه می‌خوانیم:

تو را دانش و دین رهاند درست

ره رستگاری ببایدت جست

که خورشید بعد از رسولان مه

نتابید بر کس ز بوبکر به

عمر کرد اسلام را آشکار

بیا راست گیتی چو باغ بهار

پس از هر دوان بود عثمان گزین

خداوند شرم و خداوند دین

(شاهنامه / ص3)

شیعیان زیدی که پیروان زید پسر امام سجاد (ع) هستند اعتقاد دارند که امامت مفضول بر فاضل جایز است. حضرت علی (ع) که فاضل بود بنابر مصالحی که تشخیص داد ترجیح داد حکومت را به ابوبکر و عمر واگذار کند. به همین دلیل زید به شیخین علاقه داشت و همین علاقه نیز سبب شد تا شیعیان کوفه او را به عنوان رافضی ترک کنند. دیگر این که زید را از شاگردان واصل بن عطا می‌دانند و از این روی وی معتزلی نیز بود. هر دو عنوان رافضی و معتزلی در چهارمقاله به فردوسی نسبت داده شده است.

«و منازعان پیوسته خاک تخلیط در قدح او همی انداختند... و این خود بسیار باشد که او مرد رافضی است و معتزلی مذهب»9

 

منابع

1- فردوسی و شاهنامه، محیط طباطبایی، ص93

2- نقل از پژوهش‌هایی در شاهنامه، جهانگیر کویاجی، ص4

3- همان، ص4

4- سایت سوشیانس، کنکاش در دین فردوسی، شروین وکیلی

(http://soshians.ir/fa/?p=5580)

5- همان

6- نقل از مجموعه‌ی سخنرانی‌های سومین تا ششمین هفته‌ی فردوسی، ص322

7- همان، ص 364 – 318

8- چهار مقاله، نظامی عروضی، به کوشش دکتر محمد معین، ص79

9- همان، ص77

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1068 به تاریخ 930719, کنفرانس ادبی, تحقیق استاد موسوی
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۳ساعت 11:34  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

2-    نگاهی به غزل شماره‌ی 97 گزیده‌ی دیوان شمس به گزینش دکتر شفیعی کدکنی؛ استاد موسوی

در این بخش کنفرانس‌هایی که توسط اعضای انجمن شعر شنبه‌شب‌ها در جلسه ارائه می‌شود مطالعه‌ می‌کنید. در هفته‌هایی که برنامه‌ای از پیش تعیین نشده باشد از بین مقالات مختلف یک مقاله، تحقیق، پایان‌نامه و ... را انتخاب ‌می‌کنم و در این بخش می‌آورم. شاعران انجمن و خوانندگان محترم هم می‌توانند اگر مقاله‌ای مدّ نظر دارند که خواندن آن را برای دیگران مفید می‌دانند به آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند تا در وبلاگ نمایش داده شود.

***

در سال گذشته، در بخش بازخوانی ادبیات کلاسیک هنگامی که باب هشتم گلستان سعدی رو به اتمام بود تصمیم به خواندن غزلیات شمس گرفتیم و چون تعداد غزل‌ها بیش از سه‌هزار بود (بر اساس نسخه‌ی شادروان استاد فروزانفر 3229 غزل) تصمیم به انتخاب یک گزیده‌ی غزلیات گرفتیم که به نظر اغلب دوستان بهترین انتخاب گزیده‌ی دکتر شفیعی کدکنی بود. از همان ابتدا استاد موسوی و استاد نجف‌زاده در خلال خواندن غزل‌ها مواردی را توضیح می‌فرمودند. چندی بعد استاد موسوی داوطلب شدند که هر جلسه به یکی از پنج غزل جدی‌تر بپردازند و من از ایشان خواهش کردم که مطالبشان را در اختیارم قرار دهند تا بتوانم با شما خوانندگان وبلاگ به اشتراک بگذارم. قرار شد دیگر شاعران انجمن هم داوطلبانه در این کار شرکت کنند و هر هفته نوبت یکی از اعضا باشد تا پیرامون یکی از پنج غزل‌ همان هفته صحبت کند. امیدوارم با برنامه‌ریزی و کارگروهی و تلاش بیشتر بتوانیم جلسات پُربارتری داشته باشیم.

غزل شماره‌ی 97 بر اساس گزیده‌ی دیوان شمس به گزینش دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی (غزل شماره‌ی 570 بر اساس کلیات شمس نسخه‌ی شادروان استاد فروزانفر)

بهار آمد، بهار آمد، بهار خوش‌عِذار آمد

خوش و سرسبز شد عالم، اوانِ لاله‌زار آمد

ز سوسن بشنو ای ریحان، که سوسن صد زبان دارد

به دشتِ آب و گل بنگر که پُرنقش و نگار آمد

گُل از نسرین همی‌پرسد که: چون بودی در این غربت؟

همی‌گوید: خوشم، زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد.

سمن با سرو می‌گوید که: مستانه همی‌رقصی؟!

به گوشش سرو می‌گوید که: یارِ بُردبار آمد.

بنفشه پیشِ نیلوفر درآمد که: مبارک باد!

که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد.

همی‌زد چشمک آن نرگس به سوی گل که: خندانی؟!

بدو گفتا که: خندانم، که یارْ اندر کنار آمد.

صنوبر گفت: راهِ سخت آسان شد به فضلِ حق.

که هر برگی به ره بُرّی چو تیغِ آبدار آمد

ز ترکستانِ آن دنیا بُنه‌یْ ترکانِ زیبارو

به هندُستان آب و گل به امرِ شهریار آمد

ببین کان لکلک گویا برآمد بر سر منبر

که: ای یارانِ آن کاره، صلا، که وقت کار آمد.

***

 

بهار آمد، بهار آمد، بهار خوش‌عذار آمد

خوش و سرسبز شد عالم، اوان لاله‌زار آمد

بهار در شعر مولانا جلوه‌هایی رنگارنگ و دل‌پذیر دارد. گاه نشان‌دهنده‌ی نعمت‌های آن جهانی است و به عبارتی "رسول ِبهشت ِغیب" است:

باغ و بهار هست رسول بهشت غیب

بشنو که بر رسول نباشد به‌جز بلاغ

(دیوان شمس؛ جلد 1؛ صفحه‌ی 528؛ غزل 1305)

نیز گوید:

هر برگ و هر درخت رسولی‌ست از عدم

یعنی که کِشت‌های مصفّا مبارک است

(دیوان شمس؛ ج 1؛ ص 180؛ غ 451)

به دلیل همین رسالت است که سوسن، ریحان، سمن، سرو و نیلوفر که تمثیل‌هایی از آدمیان هستند باید پیام‌های خوش ِاین رسول غیبی را که خبرهایی آن‌جهانی دارند بشنوند و خندان باشند.

ز سوسن بشنو ای ریحان، که سوسن صد زبان دارد

به دشت آب و گِل بنگر که پُر نقش و نگار آمد

سمن با سرو می‌گوید که: مستانه همی‌رقصی؟!

به گوشش سرو می‌گوید که: یار بُردبار آمد.

...

بهار در شعر مولانا یادآور روز قیامت است و به گونه‌ای رسولی است که قیامت را به ما یادآور می‌شود. در مثنوی می‌گوید:

این بهار ِنو ز بَعد ِبرگ‌ریز

هست برهان بر وجود ِرستخیز

و گاه در اندیشه‌ی مولانا، بهارْ پایان ِانتظار است، انتظاری که برای دیدن یوسف در چشم یعقوبان درخت پدید آمده است:

درختان همچو یعقوبان بدیده یوسف خود را

که هر مهجور را آخر ز هجران صبر برهاند

و گاه در اندیشه‌ی مولانا، بهارْ شمس است. شمسی  است که برای بار دوم پس از هجران نخستین از دمشق به قونیه باز می‌گردد:

آمد بهار جان‌ها، ای شاخ ِتَر به رقص آ

چون یوسف اندرآمد، مصر و شکر به رقص آ

(گزیده‌ی غزلیات شمس؛ شفیعی کدکنی؛ غزل 43)

از بیت دوم به بعد عنصر شخصیت‌بخشی که یکی از مهم‌ترین آرایه‌های موجود در شعر مولاناست آشکار می‌شود. گُل و گیاه با هم به گفت و گو می‌نشینند و آمدن ِبهار را به یک‌دیگر مبارک باد می‌گویند. این گفت و گو بی‌شک غلغله‌ای را نشان می‌دهد که از آمدن بهار در میان همه‌ی هستی و به‌ویژه‌ی نباتات پدید آمده است. سوسن ِخاموش ِفروخفته در خاک با صد زبان سخن می‌گوید و دشت سیاه، خالی و ساکت به ناگاه پُر از رنگ و نقش و نگار می‌شود؛ سرو می‌‌رقصد و نرگس چشمک می‌زند.

ز سوسن بشنو، ای ریحان، که سوسن صد زبان دارد

به دشت آب و گل بنگر که پُر نقش و نگار آمد

سوسن البته پیش و پس از مولانا ده زبان بیشتر ندارد و این‌که مولانا صفت صد زبانی به آن داده است ناشی از اغراق سرخوشی مولانا از آمدن بهار با ویژگی‌های یادشده است.

دانی ز چه روی شُهره گشته است و چه راه

آزادی سرو و سوسن اندر افواه؟

کاین دارد ده زبان، همیشه خاموش

وآن راست دو صد زبان و دائم کوتاه

خیام

به بندگی قدش سرو معترف بودی

گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی

حافظ

در بیت سوم صحبت از در غربت بودن نسرین است:

گُل از نسرین همی‌پرسد که: چون بودی در این غربت؟

همی‌گوید: خوشم، زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد.

این غربت بی‌شک غربت دنیای مادی است که در زمستان هستی ما تجلی یافته است. نیز می‌تواند غربت دوری از معشوق حقیقی و رسیدن به رضوان الهی که بهشت است باشد.

از نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

همسر بلال هنگام مرگ بلال دم از فراق می‌زند و بلال دم از وصال و رفتن از غربت به وطن.

گفت جفتش: الفراق، ای خوش‌خصال

گفت: نه، نه، الوصال است، الوصال

گفت جفت: امشب غریبی می‌روی

از تبار و خویش غائب می‌شوی

گفت: نه، نه، بلکه امشب جان من

می‌رسد خود از غریبی در وطن

(مثنوی معنوی؛ دفتر سوم؛ بیت 2527 تا 2529)

در بیت چهارم:

سمن با سرو می‌گوید که: مستانه همی‌رقصی؟!

به گوشش سرو می‌گوید که: یار بُردبار آمد

واج‌آرایی "س" و "م" بر موسیقی بیت افزوده است. نیز در میان "رقص سرو" و نقش ِسَرخَمی که بر شال‌های ترمه و قلم‌کاری‌های اصفهان از سرو کشیده شده است می‌تواند رابطه‌ای باشد و سَرخَم بودن ِسرو به علت وزش باد نشانه‌‌ای از رقص این درخت باشد.

در بیت ِ

ز ترکستان آن دنیا بُنه‌یْ ترکان ِزیبارو

به هندُستان ِآب و گِل به امر ِشهریار آمد

ترکستان نماد خشکی و بی آب و علفی و نیز عالم مادی است. در جای دیگر گفته است:

گفتم: ز کجایی تو؟ تسخر زد و گفت: ای جان

نیمیم ز ترکستان، نیمیم ز فُرقانه

(گزیده‌ی غزلیات شمس؛ شفیعی کدکنی؛ غزل 375)

در بیت پایانی:

ببین کان لک‌لک ِگویا برآمد بر سر منبر

که: ای یاران ِآن‌کاره، صلا، که وقت کار آمد

لک‌لک را پرنده‌ای دانسته‌اند که هنگام مهاجرت به جنوب زائر مکّه است. به همین دلیل در نزد عامه به "حاجی لک‌لک" معروف است. لک‌لک اینک به هنگام بهار از مهاجرت بازگشته است و سینه‌ای پُر از دانایی دارد. بر سر منبر بودن لک‌لک نیز ناشی از این است که لک‌لک لانه‌ی خود را بر فراز مناره‌ها و گلدسته‌ها و جاهای بلند می‌سازد.

نام لک‌لک نیز را نامی مقدس دانسته‌اند و آن‌را تکرار "لک" - که در زبان عربی به معنای از آن ِتوست - می‌دانند؛ که البته بیشتر می‌تواند یک برداشت ذوقی از نام لک‌لک باشد. سنایی می‌گوید:

لک‌لک گوید که: لک الحمد و لک الشکر

تو طعمه‌ی من کردی آن مار ژیان را

لک‌لک مار می‌خورد و هنگامه‌ی شکار آن‌قدر او را به زمین پرت می‌کند تا جان بدهد. نیز نام لک‌لک را برگرفته از عبارت المُلک لک و الامر لک دانسته‌اند:

لک‌لک ایشان که لک لک می‌زنند

آتش ِتوحید در شک می‌زنند

(مثنوی معنوی؛ دفتر دوم؛ بیت 3753)

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 985 به تاریخ 911107, کنفرانس ادبی, تحقیق استاد موسوی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۱ساعت 17:20  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

2-  کنفرانس ادبی؛ سبک‌شناسی؛ قسمت نهم؛ عوامل تغییر سبک؛ استاد سید علی موسوی

مطابق برنامه این هفته جناب استاد موسوی ارائه کنفرانس را به عهده داشتند که قسمتی دیگر از مباحثات سبک‌شناسی بود، سبک شناسی هشت جلسه را در سبک خراسانی بود و از این جلسه که قسمت نهم سبک‌شناسی را خواهیم خواند کم‌کم وارد سبک عراقی می‌شویم. موضوع بحث این هفته عوامل تغییر سبک است از خراسانی به عراقی.

پیش از آن‌که به بررسی ابعاد مختلف سبک عراقی بپردایم لازم است نگاهی به چند نظریه درباره‌ی تحول و تکامل ادبیات و هنر بیاندازیم. مرحوم قیصر امین‌پور در کتاب سنت و نوآوری در شعر معاصر راجع به تغییر سبک‌ها این نظریه‌ها را مطرح می‌کند، 1- تاریخ گرایی 2- دوری 3- تکامل طبیعی ارگانیک 4- فرسایش و 5- مُد.

نظریه‌ی تاریخ گرایی:

این نظریه می‌گوید یک روح جهانی در درون رویدادهای تاریخی نهفته است و بدینسان رویدادهای مزبور از پیش تعیین شده و شکل گرفته گرفته هستند. هنرمند در نظر معتقدان به این نظریه نمی‌تواند پا را از مرزهای مشخص شده فراتر بگذارد. تحولات تصادفی و اختیاری نیستند و سبک‌ها ضرورتا تکرار می‌شوند. در این نظریه آزادی هنرمند بسیار محدود است و هنرمند هنرمند در حد یک وسیله برای هدف‌های از پیش تعیین شده پایین می‌آید.

نظریه‌ی دوری:

نظریه‌ی دوری بر مبنای تز و آنتی‌تز است. معتقدان به این نظریه می‌گویند بیش از دو سبک اصلی وجود ندارد. بقیه‌ی سبک‌ها فروعی از دو سبک اصلی هستند. مثلا در شعر فارسی خراسانی و عراقی وجود دارد و سبک هندی صورت انحطاطی سبک عراقی است ه با صورت انحطاطی سبک خراسانی با هم درآمیخته است و سبک بازگشت هم صورتی از دو سبک خراسانی و عراقی است. این که آیا دو سبک خراسانی و عراقی حاصل تضاد با یکدگرند چندان پذیرفته نیست، زیرا اصول مشترک بین این دو سبک بسیار است.

نظریه‌ی تکامل طبیعی ارگانیک:

این نظریه بر آن است که هر هنری پیکری زنده است که مستقل از شرایط اجتماعی و طبق قوانین خاص تکامل می‌یابد و در این تکامل از ساده به پیچیده گرایش پیدا می‌کند. هر هنری حیاتی دارد که تابع مدار مداومی است و شامل کودکی، جوانی، پیری و مرگ می‌شود. در این نظریه هنرمندان سبک‌ها را پدید نمی‌آورند و پدیده‌های هنری مطابق سرشت درونی و غرایز ملت‌ها رشد می‌کنند و یک اصل ارگانیک که عمرش از عمر هنرمندان و نسل‌ها درمی گذرد تحول را پدید می‌آورد. این نظریه بر این دید مبتنی است که رفتار فرد در انزوا با رفتار او در گروه متفاوت است و یک گروه ترکیبی از ویژگی‌ها است که در اجزای جداگانه‌ی آن گروه نیست. در این نظریه جایی برای نوآوری و انقلاب ادبی وجود ندارد.

نظریه‌ی فرسایش:

طبق این نظریه تغییر سبک‌ها از خستگی و اشباع مردم از سبکی حاصل می‌شود. آن‌ها برای مقابله با این خستگی و اشباع به سراغ تغییر سبک می‌روند. شگردهای شاعری یر اثر کثرت استعمال عادی و خنثی می‌شوند و خواننده ایجاد ملال می‌کند و به این دلیل سبک عوض می‌شود. این نظریه علت زوال سبک قبلی را مشخص می‌کند و نمی‌تواند خصلت‌های سبک بعدی را تعیین کند. اشتیاق به نوآوری لزوما نتیجه‌ی خستگی نیست. در شعر فارسی از دیرباز قالب‌هایی مانند قصیده، غزل، رباعی و دوبیتی وجود داشته‌اند و هنوز هم وجود دارند، بی‌آن‌که کسی از آن‌ها خسته شود.

نظریه‌ی مُد:

این نظریه می‌گوید همان‌طور که انسان از نظر پوشش تنوع‌پذیر است و زمانی همه‌ی لباس‌هایی که گذشته می‌پوشیده است را کنار می‌گذارد و لباسی کاملا جدید به تن می‌کند در هنر نیز به همین شکل عمل می‌کند. همیشه گروهی که عمدتا ثروتمندان هستند لباس خود را تغییر می‌دهند و این تغییر به سطوح پایین‌تر جامعه هم منتقل می‌شود؛ در هنر نیز همین اتفاق می‌افتد. ایراد این نظریه این است که تغییران مد و لباس صرفا تغییر برای تغییر هستند و برخاسته از نیازهای عمیق فردی و اجتماعی نیستند. این تغییرات صرفا احساسی هستند و ریشه در عقل و منطق ندارند.

 

به طور کلی دو عامل در تغییر سبک‌ها مؤثر است: عوامل بیرونی و عوامل درونی.

عوامل بیرونی در تغییر سبک خراسانی به عراقی عبارتند از:

الف- تغییر حوزه‌ی جغرافیایی:

سال 431 هجری قمری مسعود غزنوی در مرو از سلجوقیان شکست خورد و سلجوقیان علاوه بر تصرف نواحی مرکزی ایران حوزه‌ی جغرافیایی قلمروی خویش را تا عراق عرب (بغداد) گسترش دادند. طغرل بغداد را فتح کرد و خواهر خلیفه را به زنی گرفت. تغییر حوزه‌ی جغرافیایی حکومت در ادبیات هم تاثیر نهاد و واژه‌ها و تصویرهای جدید را به شعر فارسی افزود. استاد شفیعی کدکنی در کتاب مفلس کیمیافروش می‌گوید: "مادام که تحولی در محیط جغرافیایی شاعر روی ندهد، بعید است که او بتواند مجموعه‌ای از عناصر تازه را وارد شعر نماید. شاعر باید در محیط جدیدی از لحاظ اقلیمی قرار بگیرد" (مفلس کیمیافروش؛ صفحه‌ی 95) مثلا در سبک خراسانی رنگ زرد خورشید در شعر شاعران انعکاس بیشتری دارد، اما در شعر شاعران سبک عراقی که عمدتا در آذربایجان زندگی می‌کرده‌اند رنگ سرخ انعکاس بیشتری دارد که ناشی از وجود رطوبت بیشتر است زیرا تحقیقان علمی نشان می‌دهد که اشعه‌های خورشید در محیط مرطوب سرخ‌تر دیده می‌شوند. زر ِسرخ ِ سپهر، طشت خون، طفل خونین، خون سیاوش و گوهر سرخ تصاویری هستند که در شعر نظامی و خاقانی خود را نشان داده‌اند.

ب- افزونی دانش شاعران:

شاعران برای ورود به دربار ناچار بوده‌اند اطلاعات بسیاری در زمینه‌های مختلف علمی داشته باشند. این اطلاعات کمک شایانی به تغییر محتوا و تغییر سبک نمود. تشبیه خورشید به قرصه‌ی صابون و نیز اسطرلاب از این رهگذر حاصل شده است.

قرصه‌ی خورشید که صابون توست

شوخ‌کن از جامه‌ی پُر خون توست

نظامی

صبح، چون عنکبوت ِاسطرلاب

بر عمود زمین کشید لعاب

نظامی

ج- تغییر مخاطبان شعر:

در زمان سلجوقیان حامیان و دوست‌داران ادبیات، وزیران، مستوفیان، روحانیون، و اهل مدرسه بوده‌اند، به این سبب تعلیمات مدارس آن موقع در سبک شعر تاثیر به‌سزایی داشت، از آن جمله است توجه شاعران به حکمت، عرفان و علوم ادبی از قبیل معانی، بیان، بدیع و لغت.

د- رفتن به سراغ فنون و صنایع ادبی و مضامین جدید:

شاعران برای ورود به دربار باید خود را نشان می‌داده‌اند، به همین دلیل چاره‌ای جز خلق تشبیه‌ها و استعاره‌های فراوان و جدید نداشته‌اند. همین امر سبب شد تا شعر شاعر دربردارنده‌ی مجموعه‌ای از صنایع و فنون ادبی باشد. این شعر خاقانی نشان‌دهنده‌ی این امر است:

شب،چاه بیژن بسته‌سر، مشرق گشاده زال زر

خون سیاووشان نگر بر خاک و خارا ریخته

تلیمح به اساطیر (بیژن و سیاوش و زال)، استعاره‌های زال زر برای خورشید و خون سیاوش برای پرتوهای سرخ‌رنگ خورشید، تکرار حرف «ر»، جناس میان خاک و خارا، جاندارنگاری مشرق، مجموعه‌ای از این صنایع و آرایه‌ها هستند. دکتر کزازی درباره‌ی افزونی مضامین جدید می‌نویسد: "شعر فنی از دیدگاه پندارشناسی، بسیار گسترده و بغرنج شده است، آن‌چنان که شاید بتوان بر آن بود که اگر نمونه‌ای را، در سروده‌های سخنوری همچون رودکی یا فرخی صد بن در پندارشناختی می‌یابیم، این بن‌مایه‌ها در شعر سخنوری چون خاقانی به افزون از هزار می‌رسد. دگرگونی بنیادین که شاعران فنی در شعر پارسی پدید آورده‌اند بدان سرشت سخن را دیگر کرده‌اند جز این نیست که پندارهای شاعرانه و نگاره‌های ذهنی را بس پرورده‌اند و گسترده‌اند." (رخسار صبح؛ صفحه‌ی 80)

رفتن به سراغ گستردگی آرایه‌ها و مضامین ناشی از رقابت تنگاتنگ شاعران برای حضور در دربار نیز بود.

عوامل درونی در تغییر سبک خراسانی به عراقی:

شاعر سبک خراسانی شاعری شادمان است و برخوردار از تنعمات دنیوی. پیش از این درباره‌ی فرخی و این که اسباب‌بازی‌های کودکان او از طلا بوده است سخن گفته شد. همچنین عنصری آلات خوان خود را از زر می‌ساخت. عنصری می‌گوید:

خرمی و شادی از من بود

خرمی و شادی را داد داد

اما شاعر سبک عراقی همواره در حالتی از تشویش و نگرانی به سر می‌برد و خشم و غضب سلطان که می‌تواند ناشی از سعایت بدخواهان و رقبای شعری شاعر باشد هر لحظه در کمین اوست. بسیارند شاعران سبک عراقی که بنا به آنچه گفته شده زندانی شده‌اند و غربت عالم را با همه‌ی وجود حس کرده‌اند. از دیگر سو حمله‌ی خانمان‌سوز مغول و ویرانی‌های ناشی از این حمله غمی سنگین را بر جان شاعر غالب می‌کرد. دکتر فرشیدورد در این باره می‌نویسد: "روح نشاط و شادی در اشعار سبک خراسانی به خصوص در دوره‌ی سامانی بیش از عراقی است و می‌توان گفت که شاعران سبک عراقی عبوس‌تر از شعرای سبک خراسانی بوده‌اند. تغییر آن "خرد شاد" به "خرد غمگین" موثرترین عامل در تغییر سبک است چرا که سبک و ذهن نویسنده دو چیز جدا از یکدیگر نیستند."

فلوبر درباره‌ی سبک می‌گوید: "سبک قیافه‌شناس ذهن صاحب قلم است." این اندوه‌ها دست به دست هم می‌دهند که شاعری مثل خاقانی خود را غریب این عالم بداند:

خاقانی غریبم در تنگنای عالم

دارم هزار اندوه، اندُه‌بری ندارم

بی‌شک این اندوه در پیدایش تصاویر شاعرانه‌ی جدید مؤثر است. گفته شد شاعر سبک خراسانی شادمان است به همین دلیل خورشید را پادشاهی می‌بیند که بر تخت می‌نشیند.

چو خورشید بنمود بالای خویش

نشست از بر ِتخت بر جای خویش

فردوسی

یا در شعر منوچهری طبیعت به هنگام طلوع کودکی سپیدروی را می‌زاید.

به کردار ِزن ِزنگی که هر شب

بزاید کودکی بلغاری، آن زن

منوچهری

اما در شعر سبک عراقی سخن از طشت خون است و تولد خونین.

فصاد بود صبح که قیفال ِشب گشاد

خوشید طشت ِخون و مَه ِعید نشترش

خاقانی

برشکافد صبا مشیمه‌ی شب

طفل خونین به خاور اندازد

خاقانی

... ادامه دارد.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 962 به تاریخ 910507, کنفرانس ادبی, سبک شناسی, تحقیق استاد موسوی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۱ساعت 23:12  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

2-  کنفرانس ادبی؛ سبک شناسی؛ قسمت هشتم؛ استاد موسوی

این جلسه نوبت سبک‌شناسی بود ولی متاسفانه استاد موسوی به دلیل بیماری مادرشان نتوانستند تشریف بیاورند. امیدوارم ایشان هرچه زودتر سلامتی را خود را بازیابند. مطالب را به محض اینکه به دستم برسد در وبلاگ قرار خواهم داد.


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 957 به تاریخ 910403, کنفرانس ادبی, سبک شناسی, تحقیق استاد موسوی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۱ساعت 12:44  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

2-  کنفرانس ادبی؛ سبک شناسی؛ قسمت هفتم؛ استاد سید علی موسوی

هفته‌ی گذشته استاد موسوی کنفراسشان را که هفتمین قسمت از مباحث سبک‌شناسی بوده است را ارائه کرده‌اند ولی متاسفانه چون من حضور نداشته‌ام نتوانستم آن را در این بخش منعکس کنم. به محض اینکه مطالب ایشان به دستم برسد این پست را ویرایش خواهم کرد.

 

اضافه شده در 9 مرداد 1391 ساعت 22:30

به نام خدا

ادامه‌ی بررسی قالب‌های شعر در سبک خراسانی:

ترجیع‌بند و ترکیب بند:

در دوره‌ی سامانی قالب اصلی مثنوی است و دو قالب یادشده کاربردی ندارد. آغاز به کارگیری این دو قالب دوره ی غزنوی است. از آن جا که قالب غزل در پیدایش این دو قالب نقشی به سزا دارد طبیعی است که شروع این دو قالب باید پس از شکل‌گیری و در عین حال تکامل غزل صورت بگیرد (می‌دانیم که این دو قالب از چند بند با قافیه‌های مستقل تشکیل شده‌اند که اگر بیت مصرع میان غزل‌ها تکرار شود ترجیع‌بند و اگر بیت مصرع  میان غزل‌ها تکراری نباشد ترکیب‌بند شکل می‌گیرد) گذشته از این قالب قصیده و مهارت شاعران در سرودن آن به اضافه درازدامنی قصیده و میل شاعران به تجدید مطلع و چه بسا تجدید قیافه نیز عامل دیگری شده است تا شاعران به دو قالب یاد شده روی بیاورند. در دیوان شاعران دوره‌ی غزنوی قالب ترجیع‌بند در دیوان فرخی نمود قابل توجهی دارد. او سه ترجیع‌بند سروده است که ترجیع‌بند نخست با بند «بدین شایستگی جشنی بدین پایستگی روزی / ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی» دارای بیست و چهار بند است که به ذکر دو بند از این ترجیع‌بند اکتفا می‌کنیم. وصف طبیعت و مدح ابویعقوب برادر محمود مهمترین مضامین ترجیع‌بند است. دو ترجیع بند دیگر او دارای بیست و پنج و هفت بند هستند و هر دو مضامینی مشابه با ترجیع بند نخست دارند.

ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید

کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید

کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید

تو لختی صبر کن چندانکه قمری بر چنار آید

چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید

تو را مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید

کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید

چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید

بهار امسال پنداری همی خوشتر ز پار آید

ازین خوشتر شود فردا که خسرو از شکار آید

 

بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی

ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

 

کنون در زیر هر گلبن قنینه در نماز آید

نبیند کس که از خنده دهان گل فراز آید

ز هر بادی که برخیزد گلی با می به راز آید

به چشم عاشق از می تا به می عمری دراز آید

به گوش آواز هر مرغی لطیف و طبع‌ساز آید

به دست می ز شادی هر زمان ما را جواز آید

هوا خوش گردد و بر کوه برف اندر گداز آید

علم‌های بهاری از نشیبی بر فراز آید

کنون ما را بدان معشوق سیمین‌بر نیاز آید

به شادی عمر بگذاریم اگر معشوق باز آید

 

بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی

ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

شاعران عصر سلجوقی نیز از کاربرد این دو قالب باز نمانده‌اند. مسعود سعد و امیرمعزی هر دو با همان حال و هوای شاعران غزنوی در این دو قالب شعر سروده‌اند.

مسمط:

نام این قالب از واژه‌ی «سمط» به معنای به رشته کشیدن است. مسمط نیز همانند ترجیع‌بند از چند بند تشکیل می‌شود، با این تفاوت که میان بندها به جای یک بیت مصرع یک مصرع هم‌قافیه با مصرع‌های پایانی بقیه‌ی بند‌ها می‌توان یافت. تفاوت دیگر در بند‌ها است که در ترجیع‌بند، بندها حکم غزل دارند اما در مسمط، تمامی مصرع‌ها با هم هم قافیه هستند. اگر چه شروع این قالب در ادب فارسی به منوچهری دامغانی اختصاص دارد اما رعایت قافیه‌های میانی در اشعار پیش از او الگویی مناسب برای سرودن این شعر از جانب منوچهری بوده است مثلا این شعر کسایی که شعری مسجع است یک مسمط مربع است «بیزاری از پیاله وز ارغوان و لاله /  ما و خروش ناله کنجی گرفته مأوا» درمسمط شاعر پا را از این فراتر می‌گذارد. هم تعداد مصرع‌ها زیاد می‌شود و هم ارکان عروضی در هر مصرع. با این همه هیچ شاعری نتوانسته است مسمط را به زیبایی منوچهری بسراید. همین امر سبب شد تا شاعران عصر سلجوقی کمتر به سرودن این قالب رغبت نشان دهند. زیرا به خوبی احساس می‌کردند نخواهند توانست این قالب را آن چنان که منوچهری سروده است بسرایند. بیشتر خمریه‌های منوچهری در این قالب سروده شده‌اند. برای نمونه دو پاره از یک مسمط مخمس از منوچهری دامغانی را می‌توانید در ذیل ملاحظه کنید که در وصف بهار و مدح محمد بن نصر سپهسالار خراسان سروده شده:

آمد بهار خرم و آورد خرمی

وز فر نوبهار شد آراسته زمی

خرم بود همیشه بدین فصل آدمی

با بانگ زیر و بم بود و قحف در غمی

زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی

تا کم شده‌ست آفت سرما ز گلستان

 

از ابر نوبهار چو باران فروچکید

چندین هزار لاله ز خارا برون دمید

آن حله‌ای که ابرمر او را همی‌تنید

باد صبا بیامد و آن حله بردرید

آن حله پاره پاره شد و گشت ناپدید

و آمد پدید باز همه دشت پرنیان

 

شهر آشوب:

شهر آشوب یک قالب نیست و بیشتر نامی است که به جهت مضمون براین نوع شعر نهاده شده است. شهر آشوب به معنای آشوب‌کننده‌ی شهر، نخست برای توصیف معشوق و بیان جلوه‌ی جمال وی به کار رفته است اما کم کم به شعری اطلاق شد که علاوه بر وصف معشوق به بیان پیشه‌های یک شهر و نیز بیان فضایل و رذایل صفات مردم یک شهر می پردازد.

قدیمی‌ترین شهر آشوب‌های شعر فارسی از سبک خراسانی و شهر مسعود سعد آغاز می‌شود. شهر آشوب‌های او که بیشتر در وصف معشوق هستند (آن هم معشوقی از حرفه‌های مختلف) و قطعه‌هایی دو بیتی و یا حداکثر نه بیتی هستند.

در وصف دلبر رقاص گوید:

ای بت پای‌کوب بازیگر

مایه‌ی نزهتی و اصل طرب

گشتن تو به آسمان ماند

چون چنین باشد ای پسر، نه عجب

گه گه از روی تو نماید روز

گه گه از زلف تو نماید شب

در حق در دلبر شاعر گفته است:

شاعری تو، مدار روی گران

شاعران روی را گران نکنند

نکنی آن چه گویی و نه شگفت

کانچه گویند شاعران نکنند

در صفت دلبر آهنگر

اگر آهنگری است پیشه‌ی تو

با من ای دلربای در ده تن

از دل خویش وز دلم بر ساز

از پی کار کوره و آهن

که آهنی نیست سخت چون دل تو

کوره‌ای نیست گرم چون دل من

شهر آشوب همان‌طور که گفته شد پس ازمدتی تبدیل به شعرهایی در مدح یا ذم مردمان یک شهر شدد؛ مانند این شعر که در دیوان انوری است و وی در آن شهر بلخ را هجو کرده، هرات و مرو را بد دانسته و نیشابور را ستوده است.

چار شهرست خراسان را، در چارطرف

که وسطشان به مسافت کم صد در صد نیست

گرچه معمور و خرابش همه مردم دارند

بر هر بی‌خردی نیست که چندین دد نیست

مصر جامع را چاره نبود از بد و نیک

معدن در و گهر بی‌سرب و بسد نیست

بلخ شهریست در آکنده به اوباش و رنود

در همه شهر و نواحیش یکی بخرد نیست

مرو شهریست به ترتیب همه چیز درو

جد و هزلش متساوی و هری هم بد نیست

حبذا شهر نشابور که در ملک خدای

گر بهشتی‌ست همان است و گرنه خود نیست

 

قافیه در شعر سبک خراسانی:

شعر بدون وزن تقریبا درکلام هیچ ملتی وجود نداشته است اما قافیه در برخی از ملت‌ها امری اجباری نیست. شعر ایتالیایی و انگلیسی در قدیم بی‌قافیه بوده است. در زبان اوستایی، پهلوی و نیزدر شعر یونان باستان اشعار بی‌قافیه یافت می‌شوند. اما درشعر فارسی و عربی و نیز فرانسوی قافیه از دیرباز وجود داشته است. در میان مکاتب ادبی اروپا «پارناسین‌ها» سخت علاقه‌مند قافیه بودند و آن را مانند میخی زرین می‌دانستند که تخیلات شاعران را ثبت می‌کند. بنابراین زیباترین واژه‌ها را برای قافیه برمی‌گزیدند. برای حضور قافیه در شعر فوایدی بر شمرده‌اند، از جمله با تکرار و برگشت اصوات در پایان کلمه به گونه‌ای موسیقی ناشی از وزن شعر کامل‌تر می‌شود. دیگر این که کشف شاعر برای واژه‌هایی که در اصوات پایانی مشترک‌اند اعجاب خواننده را سبب می‌شود و هم این که به شعر سر و سامان می‌دهد و واژه‌های پراکنده را جمع می‌کند و جز این‌ها سبب تقویت حافظه و افزایش قدرت حفظ شعر از سوی خواننده می‌شود.

از این مقدمات که بگذریم بحث بر سر قافیه در شعر سبک خراسانی است. حداقل قافیه، یک مصوت کوتاه و یک صامت است پس از آن یک مصوت بلند به تنهایی می‌تواند اساس قافیه باشد و در شکل دیگر یک مصوت بلند به اضافه‌ی یک یا دو صامت می‌تواند اساس هجای قافیه باشد. از بررسی 252 شعر چاپ شده در دیوان فرخی برمی‌آید که او در به کارگیری قافیه‌های قوی که ترکیبی از یک مصوت بلند + یک یا دو صامت است اصرار داشته است. 187 شعر او از قافیه‌های قوی سود جسته‌اند. 2 شعر از قافیه متوسط که عبارت از یک مصوت بلند است سود جسته و نزدیک به 60 شعر او از قافیه‌های ضعیف که ترکیبی از یک مصوت کوتاه و یک صامت است بهره برده‌اند. این امر در شعر دیگر شاعران سبک خراسانی نیز دیده می شود.

ردیف در شعر سبک خراسانی:

از مهمترین ویژگی‌های شعر فارسی و تمایز آن با اشعار زبان‌های دیگر وجود ردیف است. وجود ردیف در شعر عرب و تُرک نیز ناشی از تاثیر حضور ردیف در شعر فارسی است. استاد شفیعی کدکنی  وجود ردیف در شعر فارسی را وابسته به سه عامل می‌دانند؛ نخست وجود امثال ربطی مانند: است، بود، شد و ... و نیز وجود افعال کمکی در زبان فارسی. دلیل دوم ساختار زبان فارسی است. واژه‌های فارسی در پایان حرکتی ندارند و ساکن هستند همین امر سبب می‌شود که شعر برای داشتن کشش مناسب به ردیف نیاز پیدا کند و دلیل سوم امکانات خاص زبان فارسی از نظر جای کلمات در جمله است و همین امر سبب شده است که شاعران ردیف‌های دشوار اسمی یا فعلی را التزام کنند. ردیف هم‌زمان با پیدایش شعر فارسی و سبک خراسانی در شعر حضوری جدی داشته است. در آغاز ردیف‌های ساده فعلی و از جمله افعال ربطی مورد استفاده شاعران واقع شد. مثلا ردیف «بود» در این شعر رودکی

مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود

نبود دندان، لابل چراغ تابان بود

از قرن پنجم به بعد ردیف‌های طولانی اسمی یا فعلی وارد شعر فارسی می‌شوند که خود سبب گسترش استعاره‌ها و صور خیال می‌شوند که در شکل سبک عراقی مجال بیشتری برای پرداخت به آن وجود خواهد داشت. بررسی آماری کاربرد ردیف در شعر شاعران سبک خراسانی نشان می‌دهد که هر چه از قرن چهارم فاصله می‌گیریم استفاده شاعران از ردیف افزونی می‌یابد. رودکی تنها واژه ی «بود» را به عنوان ردیف برگزیده است. عنصری در دیوان خود هفت قصیده‌ی ردیف‌دار دارد و واژه‌های مانند: است، نیست، شود و بود را به عنوان ردیف برگزیده است.

فرخی از 214 قصیده، 11 قصیده‌ی ردیف‌دار، منوچهری از 57 قصیده، 36 قصیده‌ی ردیف‌دار، مسعود سعد از 312 قصیده، 82 قصیده‌ی ردیف‌دار و امیرمعزی از 461 قصیده، 122 قصیده‌ی ردیف‌دار دارد.

...ادامه دارد.


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 955 به تاریخ 910320, کنفرانس ادبی, سبک شناسی, تحقیق استاد موسوی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۱ساعت 19:49  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

2-    سبک شناسی؛ قسمت ششم؛ سبک خراسانی و قالب‌های شعری؛ استاد موسوی

مباحثِ سبک‌شناسی که استاد موسوی قبول زحمت کرده‌اند و این مباحث را در جلسه مطرح می‌کنند، قرار است از سبک خراسانی تا شعر امروز را در بربگیرد و به‌دلیل گسترده بودن این مباحث در قسمت‌های مختلف ارائه می‌گردد. در سال گذشته به لطف استاد موسوی مطالب بسیاری در زمینه‌ی سبک خراسانی آموختیم. سال گذشته 5 جلسه به موضوع سبک شناسی پرداخته شد که همه در باب سبک خراسانی بود. برای خواندن قسمت‌های قبلی مباحث سبک‌شناسی می‌توانید به مطالب جلسات گذشته‌ در آرشیو همین وبلاگ مراجعه کنید.

قسمت اول؛ هفته چهارم آبان 1390 ؛ ویژگی‌های زبانی سبک خراسانی

قسمت دوم؛ هفته چهارم آذر 1390 ؛ ویژگی‌های معنایی و مضمونی سبک خراسانی

قسمت سوم؛ هفته دوم بهمن 1390 ؛ ویژگی‌های معنایی و مضمونی سبک خراسانی

قسمت چهارم؛ هفته چهارم بهمن 1390 ؛ سبک خراسانی و قالب‌های شعری

قسمت پنجم؛ هفته سوم اسفند 1390 ؛ نورزو در سبک خراسانی

 

...

قالب‌های شعری در در سبک خراسانی

پیش از این درباره‌ی دو قالب قصیده و غزل در سبک خراسانی گفتیم، در ادامه به قالب‌های دیگر می‌پردازیم.

قالب دوبیتی

این قالب از جانب شاعران مشهور این دوره خیلی جدی گرفته نشده است و آن‌ها به سراغ این قالب نرفته‌اند، تنها دو شاعر نام‌دار این دوره قالب دوبیتی را برای بیان احساسات خویش برگزیده‌اند.

الف- بُندار رازی: او متوفی به سال 401 هجری قمری است. اشعار او به زبان عامیانه‌ی مردم ری، که به زبان پهلوی نزدیک بوده سروده شده است. عمده‌ی اشعار او به زبان فهلوی و در قالب قصیده، قطعه و برخی نیز دوبیتی است و اشعاری نیز در قالب رباعی دارد.

تا تاج ولایتِ علی بر سرمه

هر روج {روز} مرا خوش‌تر و نیکوترمه

شکرانه‌ی این‌که میر دین حیدرمه

از فضل خدا و منّت مادرمه

ب- باباطاهر: او متوفی حدود 410 هجری قمری است. دوبیتی‌های او به‌لحاظ مضمون، عارفانه و زهدآمیز هستند که با مضامین عمده‌ی شعری در سبک خراسانی هم‌خوانی ندارد. به‌دلیل نزدیک بودن زبان اشعار او به زبان عامه‌ی مردم، در دوبیتی‌های او دخل و تصرف فراوانی صورت گرفته است و این امر اصالت دوبیتی‌های او را کمتر کرده‌ است.

مرا نه سر، نه سامان آفریدند

پریشان و پریشان آفریدند

پریشان‌خاطران رفتند در خاک

مرا از خاک ایشان آفریدند

قالب رباعی

رباعی را شعری با چهار مصرع دانسته‌اند و به آن ترانه نیز گفته‌اند.

چون آتش خاطر مرا شاه بدید

از خاک مرا بر زبَرِ ماه کشید

چون آب یکی ترانه از من بشنید

چون باد یکی مَرکبِ خاصم بخشید

امیر مُعزّی

رباعی را قالبی کاملا ایرانی دانسته‌اند و نه عربی. با این‌همه نظریه‌ای هم وجود دارد که رباعی را تحت تاثیر هایکوی چینی و ترکستانی دانسته‌اند و گفته‌اند به سبب رفت و آمد بازرگانان ایرانی به مشرق‌زمین، در بین فارسی‌زبانان رواج یافته است. (سیر رباعی در شعر فارسی؛ سیروس شمیسا؛ صفحه‌ی 21 و 22) یک حکایت جعلی در المعجم نشان می‌دهد که رباعی تحت تاثیر جمله‌ی "غلطان غلطان همی‌رود تا بنِ گَوْ" که رودکی شاعر آن را شنید، به شعر فارسی راه یافت و به مدد ذوق رودکی به قالبی مستقل در شعر فارسی تبدیل شد. (المعجم؛ شمس قیس رازی؛ صفحه‌ی 112) با این همه رباعی را قالبی کاملا ایرانی دانسته‌اند.

شاعران رباعی‌سرا؛ در مآخذ غیر معتبر رباعیاتی به شقیق بلخی، متوفی 174 هجری قمری و بایزید بسطامی، متوفی 261 هجری قمری نسبت داده‌اند. اما نخستین شاعر رباعی‌سرا، رودکی متوفی 329 هجری قمری است. پس از او فرخی، عنصری، منوچهری، مسعود سعد، ابولفرج رونی، ارزقی و قطران هم رباعی سروده‌اند. یک بررسی آماری نشان می‌دهد که سرودن رباعی از آغاز سیری صعودی داشته است. فرخی 38 رباعی و مسعود سعد سلمان 407 رباعی سروده است.

مضامین رباعی؛ رباعیات آغازین سبک خراسانی از جمله رباعیات رودکی، کسایی، فرخی و عنصری مضامینی عاشقانه، توصیفی و شاد دارند.

بی روی تو خوشید جهان‌سوز مباد

هم بی‌تو چراغ عالم‌افروز مباد

با وصل تو کس چو من بدآموز مباد

روزی که تو را نبینم آن‌روز مباد

رودکی

گاهی نیز رباعیات اندیدشه‌ی خیام‌گونه را در خود دارند. این رباعی عنصری بر ناپایداری دنیا و بی‌اعتنایی به جلوه‌های ظاهری آن تاکید می‌کند.

چون می‌گذرد کار، چه آسان و چه سخت

وین یک دم عاریت، چه ادبار و چه بخت

چون جای دگر نهاد می‌باید رخت

نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت

از آنجا که مدح مضمون اصلی اشعار سبک خراسانی است، در رباعی هم می‌توان به مضامین ستایشی برخورد. این رباعی ستایشی از عسجُدی است.

چون شاه بگیرد به کف‌اندر شمشمیر

از بیم بیفکند ز کف‌ها شمِ شیر (ناخن شیر)

یارب که به مردی و تهوّر مثلش

در معرکه با تیغ گزارد شمِ شیر (حمله‌ی شیر)

مضمون دیگری که در رباعیات این دوره خود را نشان می‌دهد، مضامین عرفانی و صوفیانه است. نخستین رباعی‌گوی ادب فارسی را بایزید بسطامی دانسته‌اند که اندیشه‌ای صوفیانه دارد. پس از او خواجه عبدالله انصاری و ابوسعید ابوالخیر نیز رباعیاتی عرفانی سروده‌اند. صوفیان اعتقاد داشتند که برای تاثیر بر مردم باید به‌زبان مردم سخن بگویند. خوش‌آیند عامه‌ی مردم از قالب رباعی به نقل شمس قیس امری غیرقابل انکار است. (المعجم؛ شمس قیس رازی؛ صفحه‌ی 114) این رباعی از ابوسعید است.

ابر از دهقان که ژاله می‌روید از او

دشت از مجنون که لاله می‌روید از او

خلد از صوفی و حورعین از زاهد

ما و دلکی که ناله می‌روید از او

مضامین علمی هم در رباعی فرصت ظهور یافته‌اند. از حکیم فارابی و حکیم ابوعلی سینا رباعیاتی نقل شده است. این هر دو شاعر در ریاضی، حکمت و فلسفه سرآمد روزگار خویش بوده‌اند. این رباعی از ابن سینا است.

دل گرچه درین بادیه بسیار شتافت

یک موی ندانست، ولی موی شکافت

اندر دل من هزار خورشید بتافت

و آخر به کمال ذره‌ای راه نیافت

رباعی و قافیه؛ امروزه قافیه در رباعی در مصرع‌های اول، دوم و چهارم رعایت می‌شود. این رباعی را خصی می‌گویند اما در گذشته به ویژه در سبک خراسانی رباعیات چهار قافیه‌ای بوده‌اند. یک بررسی آماری نشان می‌دهد از مجموع 917 رباعی هفت شاعر رباعی‌گوی مشهور این دوره، تنها نزدیک به 8 درصد رباعیات خصی و بقیه چهار قافیه‌ای بوده‌اند.

قالب مثنوی

مثنوی قالب مناسبی برای سرودن داستان است. در این دوره به نظم کشیدن داستان‌های حماسی زمینه را برای به‌کارگیری قالب مثنوی فراهم می‌کند. داستان‌های عاشقانه هم وجود دارند، اما با حضوری کم‌رنگ‌تر. از مشهورترین مثنوی‌های حماسی این دوره می‌توان به شاهنامه‌ی فردوسی، گشتاسپ‌نامه‌ی اسدی توسی، بهمن‌نامه‌ی ایرانشاه بن ابی‌الخیر و ... اشاره کرد. مهم‌ترین منظومه‌ی عاشقانه که در این دوره سروده شده است مثنوی ویس و رامین از فخرالدین اسعد گرگانی است. این منظومه مستقیما از زبان پهلوی به فارسی دری ترجمه شده است به همین دلیل هم به لحاظ زبانی اثری ارزشمند است و هم به لحاظ محتوایی مسائلی در خود دارد که روح حاکم بر آثار ادبی آن دوره، آن مسائل را تاب نیاورده است. به همین دلیل "ویس و رامین" به لحاظ این‌که عده‌ای آن‌را خلاف عفت و اخلاق می‌شمرده‌اند، مدت‌ها مهجور مانده بود. ویس چون به بلوغ می‌رسد با برادر خود ازدواج می‌کند، پس از چندی به‌دست شهریاری سالخورده ربوده می‌شود و پس از آن عاشق برادر همسر خود می‌شود و او را تحریک می‌کند که بر شوهرش شورش کند و پس از زوال دولت شوی زنِ معشوق می‌شود. ویس عشق شهریار سالخورده را به خود گناهی نابخشودنی می‌داند، به همین دلیل هرگز با او کنار نمی‌آید. اما در عوض عشق به رامین را عشق طبیعی و موافق با غریزه‌ی خویش می‌داند. این عشق گرچه گناه‌آلود است اما روشن و طبیعی و از همه مهم‌تر عشقی دوسویه است. ویس با وجود دوبار ازدواج همچنان دوشیزه است و شیفته‌ی رامین است. رامین در گفت‌ و گویی با ویس از این عشق چنین سخن می‌گوید:

همی‌گفتی که ما خود نیک یاریم

به یاری یک دگر را جان سپاریم

چو ما را خرّمی و شادخواری‌ست

بداندیشانِ ما را رنج و زاری‌ست

به‌مهراندر چو دو روشن چراغیم

به‌نازاندر چو دو بشکفته باغیم

خوشا ویسا، به کام دل نشسته

امید اندر دل موبد شکسته

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 948 به تاریخ 910202, کنفرانس ادبی, سبک شناسی, تحقیق استاد موسوی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 16:44  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

2-    سبک شناسی (قسمت پنجم - نوروز در سبک خراسانی) – استاد موسوی

مباحثِ سبک‌شناسی که استاد موسوی قبول زحمت کرده‌اند و این مباحث را در جلسه مطرح می‌کنند، قرار است از سبک خراسانی تا شعر امروز را در بر بگیرد. به‌دلیل گسترده بودن این مباحث در قسمت‌های مختلف ارائه می‌گردد. برای خواندن قسمت‌های قبلی مباحث سبک‌شناسی می‌توانید به مطالب جلسات گذشته‌ی در آرشیو همین وبلاگ مراجعه کنید. در این قسمت به مناسبت نزدیک شدن به نوروز 1391 خورشیدی، "نوروز به در شعر شاعران سبک خراسانی" مطرح شده است. امیدوارم مورد استفاده‌ی علاقه‌مندان قرار بگیرد.

قسمت اول هفته چهارم آبان 1390 - ویژگی‌های زبانی سبک خراسانی

قسمت دوم هفته چهارم آذر 1390 - ویژگی‌های معنایی و مضمونی سبک خراسانی

قسمت سوم هفته دوم بهمن 1390 - ویژگی‌های معنایی و مضمونی سبک خراسانی

قسمت سوم هفته چهارم بهمن 1390 - سبک خراسانی و قالب‌های شعری

...

نوروز در شعر شاعران سبک خراسانی

در یک تقسیم‌بندی کلی شاعران سبک خراسانی را می‌توان از جهت نگاه به نوروز به دو دسته تقسیم کرد. دسته‌ی اول شاعرانی که به شکلی وصفی به بهار نگاه کرده‌اند و دسته دوم آنان که علاوه بر وصف جلوه‌های نوروز، نگاه عمیق‌تری به بهار داشته‌اند.

الف) شاعرانی که تنها به توصیف این پدیده‌ی طبیعی پرداخته‌اند و بیشتر با بکارگیری تشبیه‌ها و استعاره‌های گوناگون و توجه به عناصر طبیعی از قبیل گل‌ها، پرنده‌ها، آسمان، ابر، سبزه، جوی، باغ، باران، درخت، باد و ... در کار توصیف بوده‌اند. شاعرانی از قبیل کسایی، فرخی، عنصری، منوچهری، مسعود سعد در شمار این دسته‌اند. در میان این گروه هیچ‌یک به جنبه‌ی اسطوره‌ای نوروز و دلایل پیدایش آن نپرداخته‌اند و تنها شاعری که - آن هم به اشاره‌ای مختصر - به این مهم پرداخته ‌است عنصری است، که در بیتی می‌گوید:

نوروز بزرگ آمد آرایش عالم

میراث به نزدیک عجم از جم

دلیل مهمی که در نپرداختن به جنبه‌ی اسطوره‌ای نوروز می‌تواند مؤثر باشد بی‌اعتقادی این دسته از شاعران به اسطوره‌های ایران باستان است. فرخی در قصیده‌ی سفر سومنات می‌گوید:

فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر

سخن نو آر که نو را حلاوتی‌ست دگر

فسانه‌ی کهن و کارنامه‌ی به دروغ

به کار ناید، رو در دروغ رنج مبر

اما در کنار فراموشی این دسته از شاعران به اساطیر باستانی ایران، برخی از آنان در توصیف بهار به داستان‌ها سامی بی‌توجه نبوده‌اند. مثلا کسایی در قصیده‌ای در وصف بهار می‌گوید:

باد صبا درآمد، فردوس گشت صحرا

آراست بوستان را نیسان به فرش دیبا

...

گلزار با تأسف خندید بی‌تکلّف

چون پیش تختِ یوسف رخساره‌ی زلیخا

گل باز کرده دیده، باران برو چکیده

چون خوی فرو دویده بر عارض چو دیبا

گلشن چو روی لیلی یا چون بهشت مولی

چون طلعت تجلّی بر کوهِ طورِ سینا

فرخی نیز در قصیده‌ای در مدح ابوبکر حصیری، ندیم محمود، اشاره‌ای مختصر به دوره‌ی تاریخی پیش از خود دارد و می‌گوید:

باغ چون مجلس کسریٰ شده پر حور و پری

راغ چون نامه‌ی مانی شده پر نقش و صُوَر

عنصری، باد نوروزی را بت‌گری می‌داند که درختان را به لعبت‌هایی زیبارو تبدیل می‌کند:

باد نوروزی همی‌ در بوستان بت‌گر شود

تا ز صُنعش هر درختی لعبتی دیگر شود

فرخی ماهِ فروردین را ماهی می‌داند که ابر از آسمانش گنج و گهر می‌بارد:

ماه فروردین از گنج گهر یافت مگر

که بیاراست همه روی زمین را ز گهر؟

...

ابر فروردین هر روز همی بارد دُر

وان همی‌گردد گوهر به دل خاک اندر

کسایی بادِ صبا را بهشت‌کُننده‌ی صحرا می‌داند:

آمد نسیم سنبل با مشک و با قرنفُل

آورد نامه‌ی گل باد صبا به صهبا

کهسار چون زمرّد نقطه زده ز بُسَّد

کز نعت او مُشَعبد حیران شده‌ست و شیدا

آبِ کبود بوده چون آینه زدوده

صندل شده ست سوده کرده به می مُطرّا

رنگ نبید و هامون پیروزه گشت و گلگون

نخل و خدنگ و زیتون چون قبّه‌های خضرا

منوچهری نیز بت‌گر ابر آذاری را این‌گونه به تصویر می‌کشد:

ابر آذاری چمن‌ها را پر از حورا کند

باغ پر گلبُن کند، گلبُن پر از دیبا کند

گوهر حمرا کند از لؤلؤ بیضای خویش

گوهر حمرا کسی از لؤلؤ بیضا کند

کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکند

باغ چون صنعا کند چون روی زی صحرا کند

ب) شاعرانی که علاوه بر پرداختن به توصیف فروردین و بهار و نوروز، از دلایل پیدایی آن و آن‌چه در اسطوره‌ها آمده است سخن گفته‌اند. از میان این دسته توجه فردوسی در اثر سترگ شاهنامه ارزشمند است و نکات قابل تاملی دارد. بنا به نقل شاهنامه جمشید (جم درخشان) چهارمین پادشاه سلسله‌ی پیشدادیان پس از پدرش تهمورث بر تخت نشست. او به کمک فره ایزدی آرامش را بر جهان حکم‌فرما کرد و همه را تحت فرمان خود درآورد.

گرانمایه جمشید فرزند او

کمر بست یکدل پر از پند او

برآمد برآن تخت فرخ پدر

به رسم کیان بر سرش تاج زر

کمر بست با فر شاهنشهی

جهان گشت سرتاسر او را رهی

زمانه بر آسود از داوری

به فرمان او دیو و مرغ و پری

جهان را فزوده بدو آبروی

فروزان شده تخت شاهی بدوی

منم گفت با فره ایزدی

همم شهریاری، همم موبدی

بدان را ز بد دست کوته کنم

روان را سوی روشنی ره کنم

پس از نشستن بر تخت به کمک فره ایزدی - که می‌تواند عبارت از توجه و عنایت الهی باشد و نیز نیرویی که ایزد تنها به افراد خاص می‌دهد و به کمک آن می‌توانند کارهای سترگ انجام دهند – آهن را نرم کرد و با این کار تحولی در ساخت ابزار جنگی و غیرجنگی ایجاد کرد. بی‌شک نرم کردن آهن و پس از آن ساخت ابزار دگرگونی زیادی در زندگی بشر و افزایش درآمد او را ایجاد کرده است.

نخست آلت جنگ را دست برد

در نام جستن به گردان سپرد

به فر کیی نرم کرد آهنا

چو خود و زره کرد و چون جوشنا

چو خفتان و تیغ و چو برگستوان

همه کرد پیدا به روشن روان

بدین اندرون سال پنجاه رنج

ببرد و ازین چند بنهاد گنج

پس از آن برای آسایش حال مردمان و رهایی تن آنها از سرما و گرما در اندیشه‌ی جامه برای پوشش بدن آن‌ها شد و باز هم به کمک فره ایزدی از کتان و ابریشم جامه‌هایی زیبا ساخت و به مردم رشتن و بافتن را آموخت.

دگر پنجه اندیشه‌ی جامه کرد

که پوشند هنگام جنگ و نبرد

ز کتان و ابریشم و موی قز

قصب کرد پرمایه دیبا و خز

بیاموختشان رشتن و تافتن

به تار اندرون پود را بافتن

چو شد بافته شستن و دوختن

گرفتند ازو یکسر آموختن

پس از آن چهار گروه پیشه‌ور گرد آورد که شامل آتوربانان و نیساریان و بسودی و اهتوخوشی بودند. آتوربانان یا کاتوزیان کارشان عبادت در برابر خداوند جهاندار بود. کار نیساریان کمک به جنگ و دفاع از تخت شاهی بود. بسودی یا نسودی وظیفه‌ی کاشتن و درو کردن را برعهده داشتند. گروه چهارم که اهتوخوشی یا اهنوخوشی نامیده می‌شده‌اند نیز به نظر می‌رسد که شرایط را برای انجام کارها آماده می‌کردند و کارشان همین بود.

ز هر انجمن پیشه‌ور گرد کرد

بدین اندرون نیز پنجاه خورد

گروهی که کاتوزیان خوانی‌اش

به رسم پرستندگان دانی‌اش

جدا کردشان از میان گروه

پرستنده را جایگه کرد کوه

بدان تا پرستش بود کارشان

نوان پیش روشن جهاندارشان

صفی بر دگر دست بنشاندند

همی نام نیساریان خواندند

کجا شیر مردان جنگ آورند

فروزنده‌ی لشکر و کشورند

کزیشان بود تخت شاهی به جای

وزیشان بود نام مردی به پای

بسودی سه دیگر گُرُه را شناس

کجا نیست از کس بریشان سپاس

بکارند و ورزند و خود بدروند

به گاه خورش سرزنش نشنوند

ز فرمان تن‌آزاده و ژنده‌پوش

ز آواز پیغاره آسوده گوش

تن آزاد و آباد گیتی بروی

بر آسوده از داور و گفتگوی

چه گفت آن سخن‌گوی آزاده مرد

که آزاده را کاهلی بنده کرد

چهارم که خوانند اهتو خوشی

همان دست‌ورزان اباسرکشی

کجا کارشان همگنان پیشه بود

روانشان همیشه پراندیشه بود

بدین اندرون سال پنجاه نیز

بخورد و بورزید و بخشید چیز

ازین هر یکی را یکی پایگاه

سزاوار بگزید و بنمود راه

که تا هر کس اندازه‌ی خویش را

ببیند بداند کم و بیش را

پس از آن دیوان را به فرمان خود درٱورد و از آنان خواست که با آمیختن آب و خاک، خشت بسازند و با آن گرمابه و کاخ‌های بلند بسازند.

بفرمود پس دیو ناپاک را

به آب اندر آمیختن خاک را

هرانچ از گل آمد چو بشناختند

سبک خشک را کالبد ساختند

به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد

نخست از برش هندسی کار کرد

چو گرمابه و کاخهای بلند

چو ایوان که باشد پناه از گزند

کار ارزشمند دیگری که جمشید انجام داداین بود که از سنگ خارا گوهرهایی چون یاقوت، بیجاده و سیم و زر ساخت و به این وسیله کمک فراوانی به افزایش درآمد و ساخت سنگ‌های زیبا و قیمتی کرد.

ز خارا گهر جست یک روزگار

همی کرد ازو روشنی خواستار

به چنگ آمدش چندگونه گهر

و یاقوت و بیجاده و سیم و زر

کشف بوهای خوش چون بان و کافور و نیز کمک به درمان بیماری‌ها و رخت بربستن مرگ از سرزمین او به مدّت سیصد سال از کارهای مهم دیگری بود که جمشید به کمک فره ایزدی انجام داد.

دگر بوی‌های خوش آورد باز

که دارند مردم به بویش نیاز

چو بان و چو کافور و چون مُشک ناب

چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب

پزشکی و درمان هر دردمند

در تندرستی و راه گزند

...

چنین سال سیصد همی رفت کار

ندیدند مرگ اندران روزگار

ز رنج و ز بدشان نبد آگهی

میان بسته دیوان بسان رهی

به فرمان مردم نهاده دو گوش

ز رامش جهان پر ز آوای نوش

چنین تا بر آمد برین روزگار

ندیدند جز خوبی از کردگار

جهان سربه‌سر گشت او را رهی

نشسته جهاندار با فرهی

انجام کارهای یادشده که از همه‌ی آن‌ها مهم‌تر تسلط بر دیوان بود سبب شد تا آرامش به ایران‌شهر بازگردد و مردم در نهایت آزادی و امنیت به دور از آزار دیوان زندگی کنند و نیز رخت بربستن مرگ به مدت سیصد سال از ایران‌شهر سبب شادمانی بیش از حد مردم گردید و بنا به نقل اسطوره‌ها (که در شاهنامه نیامده است) جمشید توانست سه بار ایران را وسیع کند که می‌تواند اشاره به مهاجرت‌های سه‌گانه‌ی اقوام آریایی از آسیا مرکزی باشد. زندگی مردم به دلیل افزایش جمعیت و تنگب چراگاه‌ها و زمین‌های کشاورزی دشوار شده بود و جمشید مردم را به مهاجرت و کشف سرزمین‌های تازه تشویق کرد. پس از تمام این کارها چون مردم به راحتی رسیدند جشنی برپا کردند و آن‌را نوروز نام نهادند. ادامه‌ی ماجرا و پیدایش نوروز را از شاهنامه می‌خوانیم:

همه کردنی‌ها چو آمد به جای

ز جای مهی برتر آورد پای

به فرّ کیانی یکی تخت ساخت

چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت

که چون خواستی دیو برداشتی

ز هامون به گردون برافراشتی

چو خورشید تابان میان هوا

نشسته برو شاه فرمانروا

جهان انجمن شد بر آن تخت او

شگفتی فرومانده از بخت او

به جمشید بر گوهر افشاندند

مران روز را روز نو خواندند

سر سال نو هرمز فرودین

برآسوده از رنج روی زمین

بزرگان به شادی بیاراستند

می و جام و رامشگران خواستند

چنین جشن فرخ از آن روزگار

به ما ماند از آن خسروان یادگار

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 944 به تاریخ 901220, کنفرانس ادبی, سبک شناسی, تحقیق استاد موسوی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۰ساعت 20:6  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

2-    سبک شناسی (قسمت چهارم) – استاد موسوی

مباحثِ سبک‌شناسی که استاد موسوی قبول زحمت کرده‌اند و این مباحث را در جلسه مطرح می‌کنند، قرار است از سبک خراسانی تا شعر امروز را در بر بگیرد. به‌دلیل گسترده بودن این مباحث در قسمت‌های مختلف ارائه می‌گردد. برای خواندن قسمت‌های قبلی مباحث سبک‌شناسی می‌توانید به مطالب جلسات گذشته‌ی در آرشیو همین وبلاگ مراجعه کنید.

قسمت اول هفته چهارم آبان 1390 - ویژگی‌های زبانی سبک خراسانی

قسمت دوم هفته چهارم آذر 1390 - ویژگی‌های معنایی و مضمونی سبک خراسانی

قسمت سوم هفته دوم بهمن 1390 - ویژگی‌های معنایی و مضمونی سبک خراسانی

...

سبک خراسانی و قالب‌های شعری:

تقریبا تمام قالب‌های شعر فارسی در سبک خراسانی به کار گرفته شده‌اند. در دیوان رودکی که پدر شعر فارسی خوانده می‌شود قصیده، غزل، رباعی، مثنوی و قطعه وجود دارد. در دیوان فرخی، ترجیع بند و در دیوان منوچهری، مسمّط و در دیوان مسعود سعد، مستزاد و در دیوان قطران تبریزی، ترکیب بند از قالب‌های دیگری است که در شعر سبک خراسانی به چشم می‌خورد. ظاهراً قالبِ دوبیتی که ظاهرا از همان آغاز در شعر عامیانه و نزد مردم رایج بوده است از سوی شاعران مطرح به جد گرفته نمی‌شده است و ما به‌جز باباطاهر شاعر مطرح دیگری را نمی‌شناسیم که در این قالب طبع‌آزمایی کرده باشد.

قصیده: در میان قالب‌های شعر فارسی بیش از همه قصیده مورد استقبال شاعران سبک خراسانی قرار گرفته است. نخستین شعر تاریخ‌دار فارسی که محمد ابن وصیف سگزی آن‌را سروده، در قالبِ قصیده است و البته در مدح یعقوب لیث صفاری گفته می‌شود. نخستین قصیده‌ی کامل شعر فارسی را رودکی با مطلعِ

مادر می را بکرد باید قربان

بچه‌ی او را گرفت و کرد به زندان

سروده است. در این قصیده بر خلاف قصاید قبلی تغزل وجود دارد و علاوه بر تغزل بقیه‌ی بخش‌های قصیده شامل تخلص، تنه‌ی اصلی و دعای پایانی در خود دارد و در مدح نصر ابن سامانی و وصف مجلس بزم او سروده شده است. تغزل قصاید موضوعات متنوعی را در خود دارد از جمله شکوه از هجران، شکر بر وصال، وصف زلف، مبارک بادِ آمدن عید، نوروز و مهرگان، وصف و ستایش شراب، بهار، خزان و زمستان، وصف قلم و شمشیر و ... و گاه نیز به صورت لُغَز و چیستان گفته می‌شده است. مطلع چند قصیده‌ی مشهور را می‌خوانیم:

ای بت، لبت مُلی‌ست که آن‌را خمار نیست

وی مَه، رُخَت گلی‌ست که رُسته ز خار نیست

دیوان مسعود سعد

همی نسیم گل آرد به‌باغ بوی بهار

بهارچهر‌منا خیز و جام باده بیار

فرخی سیستانی

آفرین باد بر آن عارض پاکیزه چو سیم

وان دو زلفین سیاه تو بدان شکل دو جیم

بو حنیفه‌ی اسکانی

از آرزوی روی گل و روی دوستان

زرین شده‌ست روی من و روی بوستان

عنصری

آن چیست یکی دختر دوشیزه‌ی زیبا

از بوی و مزه چون شکر و عنبر سارا

لغز خربوزه از ناصر خسرو

چیست او کو همی رود پنهان

جوشن سیم را ببسته میان

تا نهان است، جانِ او بر جای

چون که پیدا بود، شود بی‌جان

لغز ماهی از ناصر خسرو

در آغاز کار مضمون تغزل و مدیح به طبیعت بسیار نزدیک بود. علاوه بر این ستایش‌ها در حد اعتدال بود. ممدوح با صفاتی که واقعا در او موجود بود، ستایش می‌شد. رودکی از جمله‌ی این شاعران است. دامنه‌ی عدول از طبیعت و واقعیت یه جایی می‌رسد که نظامی عروضی در چهارمقاله پذیرفت که شاعر آن است که نیکو را در خلقت، زشت و زشت، را در خلقت نیکو بازنماید و همه بر این قول اتّفاق کردند که: "اَحسَن الشعر اَکذَبه".همچنین این عدول سببِ اغراق در وصف شد تا به‌جایی که علمای بلاغت پذیرفتند که اغراق و مبالغه یکی از صنایع شعری است. رودکی در همان قصیده‌ی معروف خود که مقدمه‌اش در وصف می است با بیت تخلصی زیبا به مدح می‌رود

خود بخورد نوش و اولیاش همیدون

گوید هر یک چو می بگیرد شادان:

شادی بو جعفر احمد بن محمد

آن مهِ آزادگان و مفخرِ ایران

و در مدح ممدوح خود - نصر ابن احمد سامانی - چنان زیاده‌روی می‌کند که او را هم‌شانِ سقراط و افلاطون می‌داند و می‌گوید ادب و ایمان از اوست:

آن ملکِ عدل و آفتاب زمانه

زنده بدو داد و روشنایی گیهان

آنکه نبود از نژاد آدم چون او

نیز نباشد، اگر نگویی بهتان

حجت یکتا خدای و سایه‌ی اوی است

طاعت او کرده واجب آیت فرقان

خلق ز خاک و ز آب و آتش و بادند

وین ملک از آفتاب گوهر ساسان

فر بدو یافت ملک تیره و تاری

عدن بدو گشت تیر گیتی ویران

گر تو فصیحی همه مناقب او گوی

ور تو دبیری همه مدایح او خوان

ور تو حکیمی و راهِ حکمت جویی

سیرتِ او گیر و خوب مذهب او دان

آن که بدو بنگری به حکمت گویی:

اینک سقراط و هم فلاطن یونان

ور تو فقیهی و سوی شرع گرایی

شافعی اینکت و بوحنیفه و سفیان

گر بگشاید زبان به علم و به حکمت

گوش کن اینک به علم و حکمت لقمان

مرد ادب را خرد فزاید و حکمت

مرد خرد را ادب فزاید و ایمان

ور تو بخواهی فرشته‌ای که ببینی

اینک اوی است آشکارا رضوان

...

عنصری در مدحِ محمود غزنوی قصیده‌ای دارد که حاصل جودِ سلطان محمود را درختی می‌داند که به فلک رسیده است و بهار برگی از آن درخت است و درختِ طوبی در بهشت شاخه‌ای از آن است:

یکی درخت برآمد ز جود او به فلک

که برگ او همه جاه است بار او همه مال

بهارِِ خندان از برگ آن درخت اثر

درختِ طوبی از شاخ آن درخت مثال

از آن به هشت بهشت آیتی‌ست روز قضا

از آن به هفت زمین آیتی‌ست روز نوال

و فرخی نیز در قصیده‌ی معروفِ "فسانه گشت و کهن شد حیث اسکندر" محمود را هم‌شان ذوالقرنین در قرآن می‌داند و می‌گوید او را شایسته‌ی نزول آیاتی در وصفش است:

و گر تو گویی در شانش آیتست، رواست

نیم من این را منکِر که باشد آن منکَر

به وقت آنکه سکندر همی امارت کرد

نبد نبوت را برنهاده قفل به در

به وقت شاهِ جهان گر پیمبری بودی

دویست آیت بودی به شان شاه اندر

غزل: هم‌زمان با رشد و تکامل قصیده، تغزل نیز که در آغاز قصیده قرار می‌گرفت و نوعی مقدمه برای قصیده محسوب می‌شد، به پویایی و تکامل خود ادامه داد. رودکی غزل‌های نیکو سرود آن‌چنان‌که عنصری آرزوی سرودن غزل‌هایی به زیبایی غزل‌های رودکی می‌کند

غزل رودکی‌وار نیکو بود

غزل‌های من رودکی وار نیست

رودکی سه غزل در دیوان خود - آن‌چه که از رودکی به‌جا مانده است - دارد که یکی از آن‌ها این است:

زهی فزود جمال تو زیب و آرا را   

شکسته سنبل زلف تو مشک سارا را  

قسم بر آن دلِ آهن خورم که از سختی

هزار طرح نهاده است سنگِ خارا را

که از تو هیچ مروّت طمع نمیدارم

 که کس ندیده ز سنگین‌دلان مدارا را

هزار بار خدا را شفیع می‌آرم

ولی چه سود، چو تو نشنوی خدارا را

چو رودکی به غلامی اگر قبول کنی

به بندگی نپسندد هزار دارا را

غزلی که در بالا از رودکی آمد، نخستین غزل تخلص‌دار شعر فارسی است. با این همه اعتقاد بر این است که اولین غزل فارسی را شهید بلخی سروده است به این مطلع:

مرا به جان تو سوگند و صعب سوگندی

که هرگز از تو نگردم، نه بشنوم پندی

در میان شاعران خراسانی عنصری، فرخی، منوچهری، قطران و مسعود سعد به سرودن غزل پرداخته‌اند. البته سرایش غزل در میان شاعران سبک خراسانی یک مخالف همیشه سرسخت هم داشته است و او کسی نیست جز ناصر خسرو، شاعر فاطمی مذهب. ناصر خسرو قبادیانی که در عهد سلجوقی می‌زیست، ناصر خسرو می‌گوید:

نظم نگیرد به‌دلم‌در غزل

راه نیابد به‌دلم‌در غزال

 

غزال و غزل هر دوان مر تو را

نجویم غزال و نگویم غزل

ممکن است یکی از دلایل دوری ناصر خسرو از غزل به جهت معنا و مضمون آن بوده است که بیشتر در وصف شراب، عیش و نوش و معشوق بوده که معشوق نیز معشوق کاملا زمینی و مادی و گاه مرد بوده است. دیگر این که غزل این دوره ملحون بوده است به این معنی که همراه ساز و با آواز خوانده می‌شده است. در غزلِ سبکِ خراسانی عاشق و معشوق هر دو واقعی و زمینی‌اند. معشوق می‌تواند غلام و یا کنیز شاعر باشد. بر عکسِ سبک عراقی عاشق بر معشوق حکم می‌راند و معشوق اسیر عاشق (شاعر) است. خواسته‌های عاشق از معشوق بسیار واقعی است.

نکته‌ی دیگر این‌که شاعران این دوره غزل را اختصاصا برای بیان مضامین عاشقانه انتخاب می‌کرده‌اند و این نکته در داستان منظوم ورقه و گلشاه از عیوقی شاعر قرن پنجم وجود دارد. او از قالب مثنوی برای به نظم کشیدن داستان استفاده کرده است اما هرگاه به قسمت‌هایی از داستان می‌رسیده که در آن سخنان عاشقانه گفته می‌شده است، همان ابیات را در قالب غزل می‌سروده. این مطلب بسیار جالب است که غزل مثنوی که گمان می‌شود قالب نوظهوری است سابقه‌اش به قرن پنجم می‌رسد.

در پایان، با دو غزل از فرخی سیستانی، این قسمت از مباحثِ سبک‌شناسی را به پایان می‌بریم:

سیاه‌چشما! مهر تو غم‌گسار من است

به‌روزگارِ خزان روی تو بهار من است

دلم شکار سیه‌چشمکان توست و رواست

از آنکه دو لبِ شیرین تو شکار من است

به مهر تو دلِ من وام‌دار صحبت توست

لب تو باز به سه بوسه وام‌دار من است

جفا نمودنِ بی‌جُرم کارِ توست مدام

وفا نمودن و اندیشه‌ی تو کار من است

اگر تو ماهی، گردونِ تو سرای من است

اگر تو سروی، بستانِ تو کنار من است

***

بوسه‌ای از دوست ببُردم به نرد

نرد برافشاند و دو رخ سرخ کرد

سرخی رخساره‌ی آن ماه‌روی

بر دو رخ من دو گل افکند زرد

گاه بخایید همی پشت دست

گاه برآورد همی آه سرد

گفتم: جانِ پدر این خشم چیست

از پیِ یک بوسه که بُردم به نرد

گفت: من از نرد ننالم همی

نرد به یک سو نه و اندر نورد

گفتم: گر خشم تو از نرد نیست

بوسه بده، گردِ بهانه مگرد

گفت: که فردا دهمت من سه بوس

فرخی! امید به از پیشخورد

***

ادامه دارد...


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 941 به تاریخ 901129, کنفرانس ادبی, سبک شناسی, تحقیق استاد موسوی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۰ساعت 21:15  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

2-    سبک شناسی قسمت سوم (سبک خراسانی) – استاد سید علی موسوی

به پیشنهاد دوستان و موافقت استاد موسوی تصمیم بر این شد که هر ماه یک جلسه‌ی سبک شناسی داشته باشیم و انواع سبک‌ها از سبک خراسانی تا شعر امروز توسط استاد موسوی در جلسه مطرح شود. در اين جلسه كه قسمت سوم سبك شناسي است به ادامه‌ي مباحث سبك خراساني پرداخته شده است. قسمت اول و دوم را مي‌توانيد در گزارش جلسه 930 هفته چهارم آبان 1390 و جلسه 934 هفته چهارم آذر 1390 بخوانيد. خلاصه‌ی مباحث مطرح شده در جلسه مثل همیشه در این قسمت خواهد آمد:

...

سفارش به غنيمت دانستن وقت و شاد زيستن: بيشتر شاعران سبك خراساني شاعراني شادانديش و شادنوش هستند. در نظر آنان در اين جهان ناپايدار و گذران جز شادي چيزي ارزشمند نيست و زمان را جز به شادي نبايد گذراند. بي‌شك اين نقطه‌ي شروع تفكري است كه در خيام به اوج پختگي مي‌رسد. رودكي مي‌گويد:

شاد زي با سياه‌چشمان، شاد

كه جهان نيست جز فسانه و باد

ز آمده شادمان ببايد بود

وز گذشته نكرد بايد ياد

و يا گويد:

با داده قناعت كن و با داد بِزي

در بند تكلّف مشو، آزاد بِزي

در بهْ ز خودي نظر مكن، غصّه مخور

در كم ز خودي نظر كن و شاد بِزي

فردوسي در آغاز غم‌انگيز رستم و اسفنديار از مخاطب قصه‌اش مي‌خواهد دل را به نوشيدن شاد دارد:

كنون خورد بايد ميِ خوش‌گوار

كه مي بوي مشك آيد از جويبار

هوا پر خروش و زمين پر ز جوش

خنك آن‌كه دل شاد دارد به نوش

و در انجام، در شعر خيام مي‌خوانيم:

برخيز و مخور غم جهان گذران

بنشين و دمي به شادماني گذران

در كار جهان اگر وفايي بودي

نوبت به تو خود نيامدي از دگران

يك سوي اين شادانديشي برمي‌گردد به نگاه خردمندانه و توام با انديشه‌ي شاعران ايراني به دنيا و سرانجام آن و رسيدن به اين نتيجه كه از غصه خوردن كاري ساخته نيست و سوي ديگر اين ماجرا - به وي‍ژه در شاعراني كه كارشان مدح است - برمي‌گردد به برخورداري شاعر از تنعمات دنيوي، فراواني مال و فراهم بودن اسباب زندگي. اين نكته را از لابه‌لاي ابيات زير از فرخي به روشني مي‌توان دريافت:

كاري‌ست مرا نيكو، حالي‌ست مرا خوب

با لهو و طرب جفتم و با كام و هوا يار

 از فضل خداوند و خداوندي سلطان

امروز من دي به و امسال من از پار

با ضیعت بسیارم و با خانه‌ي آباد

با نعمت بسیارم و با آلت بسیار

هم با رمه‌ي اسبم و هم با گله‌ي میش

هم با صنم چینم و هم با بت تاتار

ساز سفرم هست و نوای حَضَرم هست

اسبان سبک‌بار و سُتوران گران‌بار

از ساز مرا خیمه چو کاشانه‌ي مانی

وز فرش مرا خانه چو بت‌خانه‌ي فرخار

میران و بزرگان جهان را حسد آید

زین نعمت و زین آلت و زین کار و ازین بار

در نقطه‌ي مقابل اين تفكر، ناصرخسرو قبادياني شاعر آواره درّه‌ي يمگان قرار دارد. او به شدت با زير پا نهادن شريعت مخالف است. خطاب به اين باده‌نوشان مي‌گويد:

باده‌ي پخته حلال است به نزد تو

كه تو بر مذهب بويوسف و نعماني

كه منظور از نعمان، ابوحنيفه و بويوسف، شاگرد ابو حنيفه است. و نيز گويد:

رخصت سيكي پخته بود يكي دام

مخور به پيري سيكي تا نميري مست

كه منظور از "سيكي" آب انگوري است كه جوشانده شود و دو سوم آن تبخير شود و يك سوم باقي بماند و بنا بر نقل ميبدي در كشف‌الاسرار نوشيدن اين نوع شراب حرام نيست.

مخالفت با شريعت و زير پا نهادن معيارهاي مذهبي: در شرح احوال رودكي گفته‌اند كه او در هشت‌سالگي قرآن را حفظ كرد. امروز براي ما بسيار دشوار است بپذيريم كه يك حافظ قرآن به صراحت سخن از مي‌خوارگي  و شادنوشي بگويد؛ اما در روزگار رودكي مي‌بينيم كه رودكي شاعر و حافظ قرآن در قصيده‌اش چگونگي ساختن شراب را شرح مي‌دهد. آن‌جا كه مي‌گويد:

مادر می را بکرد باید قربان

بچه‌ي او را گرفت و کرد به زندان

بچه‌ي او را ازو گرفت ندانی

تاش نکویی نخست و زو نکشی جان

جز که نباشد حلال دور بکردن

بچه‌ي کوچک ز شیر مادر و پستان

تا نخورد شیر هفت مه به تمامی

از سر اردیبهشت تا بُنِ آبان

آن‌گه شاید ز روی دین و رهِ داد

بچه به زندان تنگ و مادر قربان

چون بسپاری به حبس بچه‌ي او را

هفت شباروز خیره ماند و حیران

باز چو آید به هوش و حال ببیند

جوش بر آرد، بنالد از دل سوزان

گاه زبر زیر گردد از غم و گه باز

زیر زبر، همچنان ز اندُه جوشان

زر بر آتش کجا بخواهی پالود

جوشد، لیکن ز غم نجوشد چندان

باز به کردار اُشتری که بود مست

کفک بر آرد ز خشم و راند سلطان

مرد حَرَس کفک‌هاش پاک بگیرد

تا بشود تیرگیش و گردد رخشان

آخر کارام گیرد و نچخد تیز

درش کند استوار مرد نگهبان

چون بنشیند تمام و صافی گردد

گونه‌ي یاقوت سرخ گیرد و مرجان

چند ازو سرخ چون عقیق یمانی

چند ازو لعل چون نگین بدخشان

ورش ببویی، گمان بری که گلِ سرخ

بوی بدو داد و مُشک و عنبر با بان

هم به خم اندر همی گدازد چونین

تا به گهِ نوبهار و نیمه‌ي نیسان

آن‌گه اگر نیم شب درش بگشایی

چشمه‌ي خورشید را ببینی تابان

ور به بلور اندرون ببینی گویی:

گوهر سرخست به کف موسی عمران

زفت شود رادمرد و سست دلاور

گر بچشد زوی و روی زرد گلستان

وانک به شادی یکی قدح بخورد زوی

رنج نبیند از آن فراز و نه احزان

اندُهِ ده ساله را به طنجه براند

شادی نو را ز ری بیارد و عمان

و نيز در قصيده‌ي كوتاهي كه درباره‌ي بهار سروده است، در پايان، باده‌نوشي  را براي ايجاد شادماني و شاد زيستن لازم ميداند:

اكنون خوريد باده و اكنون زي‌ايد شاد

كاكنون بَرَد نصيب، حبيب از برِ حبيب

فرخي، شاعري كه سر مست از تنعمات دنيوي است از رفتن ماه رمضان و رها شدن از امساك در نوشيدن، اظهار شادماني مي‌كند و مي‌گويد:

روزه از خیمه‌ي ما دوش همی‌شد به شتاب

عید فرخنده فراز آمد، با جام شراب

قوم را گفتم: چونید شمایان به نبید؟

همه گفتند: صواب است، صواب است، صواب

چه توان کرد اگر روزه ز ما روی بتافت؟

نتوان گفت مر او را که ز ما روی متاب

چه شود گر برود؟ گو برود، نیک خرام

رفتن او برهاند همگان را ز عذاب

روزه آزادی تن جوید، او را چکنم؟

چو اسیران نتوان بست مر او را به طناب

عید بر ما میِ آسوده همی عرض کند

روزه ما را چو بخیلان به ترحّم دهد آب

گر همه روی جهان زرد شد از زحمتِ او

شکر لله، که کنم سرخ رخ از باده‌ي ناب

گوشه‌ي میکده از باده کنون بینی مست

مفتی شهر که بُد معتکف، اندر محراب

مغزمان روزه‌ي پیوسته تبه کرد و بسوخت

بو که با زیر همی راست کند رود و رباب

به‌سرِ چنگ همی بر کشد ابریشم چنگ

ما و این عید گرامی به سماع و می ناب

اين باده نوشي و زير پا نهادن شريعت در عين دانايي انجام مي‌گيرد. فرخي مي‌گويد:

همی نسیم گل آرد به باغ بوی بهار

بهار چِهرِ منا! خیز و جام باده بیار

اگرچه باده حرام است، ظن برم که مگر

حلال گردد بر عاشقان به وقت بهار

اندكي پس از فرخي، منوچهري دامغاني نيز با لحني تندتر خوبيِ باده‌نوشي را در حرام بودنِ آن مي‌داند و مي‌گويد:

غلام و جامِ مي را دوست دارم

نه جاي طعنه و جاي ملام است

همي دانم كه اين هر دو حرامند

وليكن اين خوشي‌ها در حرام است

شعرهايي از اين گونه، البته، در بين شاعران عرب به‌ويژه شاعران دوره‌هاي نخستين پس از اسلام به آشكاري ديده مي‌شود و بعيد نيست كه شاعران پارسي‌زبان كه به خوبي با زبان عربي و شعر عرب آشنايي داشته‌اند از آنان تاثير گرفته‌ باشند. ابو فراس مي‌گويد:

شربتوا و قدكان الشباب المحللا

لي الراح ماكان الكتاب المحرما

يعني شراب نوشيدم در حالي كه جواني آن‌را بر من حلال كرده، هرچند كتاب (قرآن) حرام كرده است. (تاريخ ادبيات عرب، ص 403)

سفارش به خرد: يكي از مهم‌‌ترين عناصر معنايي در شعر شاعران غير مداح كه البته عمده‌ي آنان نيز مذهب شيعه دارند، سفارش به خردورزي و خردگرايي است. يك رساله در آيين اسماعيلي با عنوان "كشف‌المحجوب" از "ابو يعقوب سجستاني" خرد را مركز جهان مي‌داند و معتقد است خرد با علم و علم با خرد يكي است. از ناحيه‌ي همين عنايت به عقل است كه فلسفه رواج پيدا مي‌كند و افرادي مانند ابن‌سينا در عالم اسلامي خود را نشان مي‌دهد. يك سوي اين خردگرايي برمي‌گردد به آيات قرآن و روايات كه سفارش به تعقل و تفكر مي‌كند و سوي ديگر آن ريشه در اعتقادات ديني ايران باستان دارد تا آن‌جا كه توجه به اين امر سبب پيدايش كتابي به نام "مينوي خرد" مي‌شود. اين كتاب به گونه‌اي گسترده در اهميت خرد سخن گفته است و از جمله اين‌كه خرد را چشم جان انسان مي‌داندكه انسان با كمك آن مي‌تواند نسبت به جهان خويش اشراف و احاطه پيدا كند. شعر فردوسي نيز تحت تاثير همين تعبير است كه مي‌گويد:

خرد چشم جان است چون بنگري

تو بي‌چشم شادان جهان نسپري

از ميان شاعران سبك خراساني فردوسي و پس از آن ناصر خسرو به خردورزي توجه بيشتري داشته‌اند و آن را سبب سعادت بشر مي‌دانند. فردوسي مي‌گويد:

خرد ره‌نماي و خرد ره‌گشاي

خرد دست گيرد به هر دو سراي

دلي كز خرد گردد آراسته

يكي گنج گردد پر از خواسته

هر آن مرد كو را خرد روشن است

ز دانش يكي بر تنش جوشن است

خرد جشم جان است چون بنگري

تو بي‌چشم شادان جهان نسپري

ازويي به‌هر دو سراي ارجمند

گسسته خرد، پاي دارد به بند

ناصر خسرو قبادياني دين و فلسفه را با هم در تضاد نمي‌بيند و كتاب جامع الحكمتين كه يك اثر فلسفي است را پديد مي‌آورد و خطاب به گريزندگان از چون و چرا و خرد مي‌گويد:

چون و چرا عدوي توست ايرا

چون و چرا همي‌كندت رسوا

ادامه‌ي مطالب سبك خراساني (قسمت چهارم) در جلسه‌ي941 در تاريخ 29 بهمن 1390...

 ***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 939 به تاریخ 901108, کنفرانس ادبی, سبک شناسی, تحقیق استاد موسوی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۰ساعت 0:13  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

2-    سبک شناسی قسمت دوم (سبک خراسانی) – استاد سید علی موسوی

به پیشنهاد دوستان و موافقت استاد موسوی تصمیم بر این شد که هر ماه یک جلسه‌ی سبک شناسی داشته باشیم و انواع سبک‌ها از سبک خراسانی تا شعر امروز توسط استاد موسوی در جلسه مطرح شود. در اين جلسه كه قسمت دوم سبك شناسي است به سبك خراساني پرداخته شده است. قسمت اول را مي‌توانيد در گزارش جلسه 930 هفته چهارم آبان 1390 بخوانيد. خلاصه‌ی مباحث مطرح شده در جلسه مثل همیشه در این قسمت خواهد آمد:

... ادامه از جلسه ۹۳۰ هفته چهارم آبان 1390 

برخي از ويژگي‌هاي معنايي و مضموني شعر سبك خراساني

وجود اشارات قرآني. اگر چه شاعران اين دوره با نفوذ زبان عربي موافقت چنداني نداشتند؛ اما احترامي كه براي اسلام قائل بودند سبب شد تا بسياري از مفاهيم قرآني در شعر شاعران اين دوره انعكاس يابد.

رودكي گويد:

حجت يكتا خداي و سايه‌ي اوست

حاجت او كرده واجب آیت فرقان

برگرفته‌ از آيه‌ي 40/62 "اي ايمان‌آورندگان از خدا و رسول و صاحبان امر ... اطاعت كنيد.

تاثيرپذيري از احاديث و ضرب‌المثل‌هاي عربي.

بودني بود، مي بيار اكنون

رطل پر كن مگوي بيش سخون

كه تاثير پذيرفته است از جمله‌ي عربي "المقدر كائن" مي‌باشد.

وجود مدح در اين سبك. با ستايشي كه محمدابن‌وصیف سيستاني از يعقوب ليث كرد مضمون مدح آن هم با استفاده از قالب قصيده، شعر مدحي به زبان فارسی آغاز شد و اين شعر تا به امروز ادامه دارد. ممدوحان شعر در اين دوره پادشاهان، وزيران و اهل علم و تقوي و هنروران بوده‌اند.

رواج هجو و هزل در اين سبك. اين امر ظاهرا به تقليد از شاعران عرب وارد شعر فارسي شد. در آغاز اين امر معتدل بود اما بعد شدت يافت.

مثلا معروفي بلخي در هجو ممدوح خود مي‌گويد:

همه كبر و لافي به دست تهي

به نان كسان زنده‌اي سال و ماه

طبيعت گرايي در شعر سبك خراساني. كاربرد طبيعت در شعر اين دوره سبب شده است تا استاد شفيعي كدكني شعر اين دوره را شعر طبيعت مي‌خواند. البته اين طبيعت گرايي منحصر به بيان ظاهري اشياء است و هرگز نگاه به طبيعت با معنا در نمي‌آميزد. البته اين امر بيشتر در كار شاعران مداح ديده مي‌شود. آنان در تغزل قصايدشان به وصف طبيعت آن‌گونه كه هست مي‌پردازند. اما شاعران معني‌گراي اين دوره كه تعدادشان چندان زياد هم نيست گاه اين تصاوير در خدمت بيان انديشه هستند. مثلا رودكي در قطعه‌ي زير پس از وصف بهار پندي را به مخاطب خويش ارائه مي‌كند:

آن صحن چمن كه از دم دي

گفتي دم گرگ يا پلنگ است

اكنون ز بهار مانوي طبع

پر نقش و نگار هم‌چو ژنگ است

بر كشتي عمر تكيه كم كن

كاين نيل نشيمن نهنگ است

رابعه‌ي بنت كعب در وصف باغ و بهار گفته است:

ز بس گل كه در باغ مأوي گرفت

چمن رنگ اَرتنگ ماني گرفت

وصف نرگس از ابويحيي طاهرابن فضل چغاني به نقل از لباب:

آن گلي كش ساق از ميناي سبز

بر سرش بر سيم و زر آميخته

ناخن حور است گويي گرد گرد

ديده‌ي باز از ميانش انگيخته

وصف برف از آغاجي، نقل از لباب:

به هوا در نگر كه لشكر برف

چون كند اندرو همي پرواز

راست هم‌چون كبوتران سفيد

راه‌ گم كردگان ز هيبت باز

وصف معشوق از ابوشعيب هروي نقل از لباب:

دوزخي كيشي، بهشتي روي و قد

آهو چشمي، حلقه زلفي، لاله خد

استفاده از عنصر رنگ در ايجاد صور خيال. در گذشته رنگ تنها در تشبيه كاربرد داشت و دو شي‌ء از از نظر رنگ به هم مانند مي‌شدند، اما در شعر اين دوره گاه عنصر رنگ خود به جاي اصل كلمه يا موصوف قرار مي‌گيرد. مثلا منجيك در اين شعر خويش "سبز" را استعاره از معشوق آورده است:

گوگرد سرخ خواست ز من سبز من پرير

و امروز اگر نيافتمي روي‌زردمي

كه البته در شعر فوق واژه‌ي زرد را در تركيب با روي مفهوم كنايه‌اي ساخته است. فردوسي نيز در شاهنامه از عنصر رنگ براي تاثيرپذيري بيشتر سود جسته است. نكته‌ي متفاوت در كار فردوسي با ديگران كه او به جاي رنگ از خود اشيا استفاده كرده در حالي كه به رنگ آنان نظر داشته. مثلا در بيت زير آبنوس را كه درختي با پوستي سياه رنگ است را به جاي واژه‌ي سياه آورده است.

به گرز گران دست برد اشكبوس

زمين آهنين شد، سپهر آبنوس

و يا در بيت زير از واژه‌ي سندروس كه درختي با پوست زرد است به جاي رنگ زرد سود جسته است.

كمان را به زه كرد پس اشكبوس

تني لرز لرزان و رخ سندروس

استفاده از عنصر رنگ در شعر كسايي بيش از هر شاعر ديگري نمود يافته است. او هم مانند فردوسي شي‌ء را استعاره از رنگ آورده است. مثلا به جاي سپيدي از كافور استفاده كرده است.

روز آمد و علامت مصقول بركشيد

وز آسمان شمامه‌ي كافور بردميد

و يا هنگامي كه خورشيد طلوع مي‌كند و رنگ سرخ خويش را بر دامن سياه شب مي‌ريزد از "مي سرخ" و "لاجورد" براي نشان دادن طلوع خورشيد استفاده مي‌كند و با تغيير رنگ‌ها طلوع را براي مخاطب ملموس و حسّي مي‌كند.

وان عكس آفتاب نگه كن علم علم

گويي به لاجورد مي سرخ بركشيد

و باز در تصويري ديگر از عناصري سود مي‌جويد كه رنگ در به‌كارگيري آن‌ها موثر بوده است. باز هم درباره‌ي طلوع خورشيد مي‌گويد:

يا بر سر بنفشه‌زار گل نار سايه كرد

يا برگ لاله‌زار همي برچكد به خويد

كه منظور از "خويد" غله‌ي سبز نارسيده است. كبودي بنفشه‌زار، سرخي گل نار، سرخي گل لاله و سبزي غله‌ي نارسيده، سبب استفاده‌ي شاعر از اين عناصر شده است. در دوره‌هاي بعد شاعران بينش انتزاعي‌تري مي‌يابند. رنگ براي نشان دادن امور انتزاعي كاربرد پيدا مي‌كند؛ چنان كه عقل سرخ مي‌شود، روح قرمز و گاه بنفش مي‌شود. چنان  كه در اين بيت از ازرقي هروي مي‌بينيد.

بدان اميد كه ارواح دشمنت در رزم

شود چو گوهر تيغ تو ارغواني رنگ

از رهگذر اين حس‌آميزي‌ها و نسبت دادن رنگ به امور انتزاعي در دوره‌هاي بعد و به ويژه در سبك هندي بسامد اين امر آن اندازه گسترش مي‌يابد كه يكي از ويژگي‌هاي خاص سبك هندي تبديل مي‌شود.

استفاده از عناصر رزم در صور خيال و به ويژه صور خيال غنايي از ديگر عناصر سبك خراساني است كه برمي‌گردد به نوع زندگي و رواج سپاهي‌گري در آن روزگار. و همچنين تركيباتي مانند حرف زدن، مثال زدن ... كه حاصل همين خوي است. البته عناصر سپاهي‌گري از قرن چهارم به بعد وارد جريان شعر مي‌شود و پيش از آن عناصر طبيعي در شعر حضور دارند.

بركش اي ترك و به يك سو فكن اين جامه‌ي جنگ

چنگ برگير و بنه دَرقه و شمشير از چنگ

به مصاف اندر كم گرد كه از گرد سپاه

زلف مشكين تو پُر گرد شود اي سرهنگ

اي كژي تير كمان ابرو تيرت به چه كار

تير مژگان تو دل‌دوز تر از تير خدنگ

تير مژگان تو چونان ‌گذرد بر دل من

كه سنان ملك مشرق بر آهن و سنگ

از ابيات فوق كه از فرخي سيستاني است به روشني مي‌توان دريافت كه معشوق شاعر معشوق زميني و مرد بوده است و اين حاكي از رواج غلام‌بارگي در آن دوره است.

و يا از قول ابن بَطلان بغدادي:

تركان زيبايي و نرمي پوست و سفيدي را با هم دارند و چشمان ايشان با همه‌ي كوچكي حلاوتي دارد.

و اين بيت از طاهر‌ابن‌فضل چغاني:

دلم تنگ دارد بدان چشم تنگ

خداوند ديباي فيروزه رنگ

تشبيه چشم تنگ به نرگس از همين دوره است و در همين موضوع شبلي نعماني مي‌گويد: چون معشوق اول، ترك بوده و چشم تنگ داشته نرگس را بدان نشبيه كرده‌اند.

در شعر رودكي مي‌خوانيم:

چرخ بزرگ‌وار يكي لشكري بكرد

لشكرش ابر تيره و باد صبا نقيب

نفّاط برق روشن و تندرْش طبل‌زن

ديدم هزار خيل و نديدم چنين مهيب

و يا در شعر فردوسي در وصف تهمينه مي‌خوانيم:

پسِ پرده‌اندر يكي ماه‌روي

چو خورشيد تابان پر از رنگ و بوي

دو ابرو كمان و دو گيسو كمند

به بالا به كردار سرو بلند

... ادامه این مباحث به لطف خدا در قسمت سوم سبك شناسي در جلسه شماره‌ي 937 به تاريخ 17/10/90 خواهد آمد.


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 934 به تاریخ 900926, کنفرانس ادبی, سبک شناسی, تحقیق استاد موسوی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۰ساعت 13:40  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

2-    سبک شناسی قسمت اول (سبک خراسانی) – استاد سید علی موسوی

به پیشنهاد دوستان و موافقت استاد موسوی تصمیم بر این شد که هر ماه یک جلسه‌ی سبک شناسی داشته باشیم و انواع سبک‌ها از سبک خراسانی تا شعر امروز توسط استاد موسوی در جلسه مطرح شود. خلاصه‌ی مباحث مطرح شده در جلسه مثل همیشه در این قسمت خواهد آمد:

سبک خراسانی و یا ترکستانی و گاهی نیز سامانی از آغاز شعر فارسی تا قرن ششم ادامه یافت. دلیل نام‌گذاری این سبک به خراسانی این است که تقریبا تمام شاعران مشهور این سبک در محدوده‌ی جغرافیایی خراسان قدیم (شامل خراسان امروز به علاوه‌ی بخش شمالی افغانستان و کشور ترکمنستان و ارمنستان) زندگی می‌کردند.

سبک خراسانی دارای ویژگی‌های زبانی به شرح زیر است:

1) به کارگیری واژگان زبان پهلوی شامل پیشوند‌ها، حروف اضافه، و واژگان مختلف مثلا پیشوند "ابا" در این شعر رودکی

ابا برق و با جستن صاعقه

ابا غلغل رعد در کوهسار

و یا "ایدون" در این شعر ابوشکور بلخی

ور ایدون که پیش تو گویم دروغ

دروغ اندر آرد سر من به یوغ

2) آوردن حرف عطف "و" در آغاز بیت یا مصرع. برای نمونه این بیت ابوشکور بلخی

سخن تا نگویی توانیش گفت

و مرگفته را باز نتوان نهفت

3) پرهیز از به کارگیری فراوان لغات عربی و گرایش به واژگان زبان فارسی دری و پهلوی. مثلا کاربرد "خروج" به جای "خروس"، "مزگت" به جای "مسجد"، "زاستر" به جای "آنسو‌تر"، "درفشنده" به جای "درخشنده" و ...

4) تغییر در تلفظ معمولی واژگان به سبب پر کردن وزن. مثلا در شعر رودکی در بیت زیر "می" و "به‌جای" مشدد تلفظ می‌شود.

مورد به‌جّای سوسن آمد باز

میّ به‌جّای ارغوان آمد

و یا در بیت زیر "سفندیار" به جای "اسفندیار" آمده است.

ورش بدیدی سفندیار گه رزم

پیش سنانش، جهان دویدی لرزان

5) آوردن دو حرف اضافه در پیش و پس متمم. مثلا آوردن به و اندرون در بیت زیر

به حجاب اندرون شود خورشید

گر تو برداری از دو لاله حجیب

6) به کار بردن "کافِ تصغیر" برای تحبیب و یا تحقیر. رودکی گوید

ترک از درم درآمد خندانک

آن خوب‌روی چابک مهمانک...

ادامه مبحث سبک خراسانی به جلسه بعدی سبک شناسی موکول شد که به لطف خدا خواهید خواند.


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 930 به تاریخ 900828, کنفرانس ادبی, سبک شناسی, تحقیق استاد موسوی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۰ساعت 23:36  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

2-     نقد مجموعه گلها همه آفتابگردانند ، قیصر امین پور - توسط سید علی موسوی (قسمت دوم)

این مجموعه دارای 43 شعر نیمایی، 35 غزل و 5 رباعی است و در بردارنده ی اشعار امین پور از سال 1369 تا 1379 می باشد. رویکرد امین پور در این مجموعه یک رویکرد اجتماعی و انتقادی است.

نگاه او به زندگی نگاهی عمیق تر و همراه با شعور است علاوه بر این وجوه زیبایی شناسی واستفاده از آرایه های ادبی در شعر او  با آنچه در گذشته وجود داشته است تفاوتی عمیقی می یابد. برخی از مضامین شعری او که نشانه پرداختن او به مسائل معرفتی و اجتماعی است عبارتند از:

 شکوه از زهد ریایی و احساس درد

الفبای درد از لبم می تراود            نه شبنم که خون از شبم می تراود

ز دین ریا، بی نیازم، بنازم              به کفری که از مذهبم می تراود(ص104)

 شکوه از دوروئی یاران

مرا قصر تنهایی و بی کسی بس              از این امن تر برج عاجی ندیدم

که جزء سکه های سیاه دوروئی              به بازار یاران رواجی ندیدم(ص105)

شکوه از فهمیده نشدن (ص54) ، نو شدن جهان(ص56) مرگ و دیر باوری آن (ص58) شکوه از نبودن مجال پرواز(ص1079)و ....... از مهمترین مضامین شعری او هستند.

 

یکی از شیوه های طرح مسائل معرفتی در شعر امین پور استفاده از پرسش است. عنصر پرسش در سراسر این کتاب حضور چشم گیری دارد، گاه تمامیت یک شعر پرسش است ،گاه بیتی یا مصرعی شکل پرسش به خود می گیرد.

ذهن امین پور در این مجموعه ، ذهنی پرسش گر است. هزار پرسش و آیا، هزار پرسش و اما، هزار چون و هزار چرای بی زیرا ! (ص42)

سه شنبه : چرا سرد و بی حوصله ؟ سه شنبه چرا این همه فاصله ؟ (ص47)

پس کجاست ؟ چند بار/خرت و پرت های کیف بادکرده را زیر و رو کنم/ پس کجاست؟ یاداشت

های درد جاودانگی؟

این پرسش ها در اشعار صفحات 19، 20، 21، 27، 42، 48، 50، 53 ،60، 109، 126، 130، 133، و .... نیز دیده می شود

 

2- استفاده از آرایه ها نیز در اشعار قیصر با نو آوری های زبانی همراه است. یکی از این آرایه ها آرایه ی « ایهام »است . برخی ایهام او تکراری است اما کاربردهای آنها اندک است مثل واژه ی « قلب » که هم به معنی دل و هم  به معنی ناخالص است

به یک سکه قلب دل می فروشند                  مناسب تر از این حراجی ندیدم

 

و برخی ایهام های نو:

1- «الف، لام میم» هم واژه ی «الم» را به یاد می آورد و هم مجاز از قرآن و خواندن آن است.

سه حرف است مضمون سی پاره ی دل       الف ، لام، میم از لبم می تراود (ص104)

2- جدول هم به معنای جدولی که حل می کنیم هم جدول کنار خیابان و یا پارک است

عصر جدول های خالی / پارک های این حوالی / پرسه های بی خیالی / نیمکت های خماری

3- روشن نبودن :هم به معنای مشخص نبودن و هم نورانی نبودن

امشب تکلیف پنجره / بی چشم های باز تو / روشن نیست

 

برخی از پارادوکس ها یا تناقض ها:

1 – آیینه ها دچار فراموشی اند / و نام تو/ ورد زبان کوچه ی خاموشی

2- الهی به زیبایی سادگی / به والایی اوج افتادگی / رهایم مکن جز به بند غمت /اسیرم مکن جز به آزادگی

4-    ناگزیر با صدایی از سکوت /تا همیشه روی برزخ دو پرتگاه / راه می روم

 

آرایه ی عکس

1 – در دومین صبح اردیبهشت سی و هشت /تا سی هشت اردیبهشت پیاپی/عین یک چشم

برهم زدن بود (ص50)

2 – نمی دانم بگوعشق تو از جانم چه می خواهد / چه می خواهد بگو عشق تو از جانم نمیدانم (ص89)

 

آشنائی زدایی:

ادبیات کلاسیک تصاویرش را بر پایه ی وجه شبه های موجود میان عناصر برقرار می کند و یا بافت جمله ها و بکار گیری واژه ها از پیش مشخص است اما در ادبیات مدرن که خسته از کاربرد های قدیمی و تکراری است تکیه بر آشنائی زدایی دارد یعنی ایجاد ارتباط میان عناصری که شباهت چندانی با هم ندارند و یا بر هم زدن بیان های متعارف و قابل پیش بینی مثلا یک مکان خوب و زیبا می تواند پایتخت جهان باشد اما در شعرامین پور «زمان » پایتخت است وقتی او با استادش دکترشفیعی کدکنی روبرومی شود:

راستی روزهای سه شنبه پایتخت جهان بود(ص60)

و یا وقتی ازواژه ی «روبرو» استفاده می شود پس از آن نام یک مکان به ذهن می رسد. « روبروی باغ » یا « روبروی دشت » اما در شعر امین پور روبروی مقوله ای قرار می گیریم که از جنس مکان نیست :

لبخند های روبه فردا را / از شاخه چیدند/ وسیب های سبز/ درباغ های روبه باران بر خاک  افتادند (ص22)

 

ساخت واژه های جدید

الف ) برخی وازگان اشتقاقی مثل «چشم واره» و «ناگهانگی»

اگر نه رنگ ، اگر نه چشم واره های تنگ بود(ص53)

...لحظه ی نگاه ناگهانگی ،به آن نگاه خیس تر....(ص46)

ب) برخی واژگان مرکب ، مثل « داغیاد » « خواب خنده » ، « آتشباد » ...

 ***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 909 به تاریخ 900328, کنفرانس ادبی, نقد مجموعه گلها همه آفتابگردانند, تحقیق استاد موسوی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰ساعت 0:30  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

2-     نقد مجموعه گلها همه آفتابگردانند ، قیصر امین پور - توسط سید علی موسوی

در قسمت نقد استاد موسوی کتاب گلها همه آفتابگردانند قیصر امین پور را بررسی کردند که شامل آثار شادروان امین پور از اردیبهشت 69 تا تیر 79 می باشد و در این کتاب قالب های مختلف شعری وجود دارد. در این بررسی استاد در ابتدا به روند شعر قیصر امین پور از اولین کتاب او با نام "نفس صبح" تا کتاب "دستور زبان عشق" پرداختند و در این بررسی به مقالات مهم او نیز اشاره شد : مثل "سنت و نوآوری در ادبیات فارسی" که موضوع رساله دکترا این شاعر بزرگ بود و بعد ها به صورت کتاب در آمد و "شعر و کودکی" که به تازگی وارد بازار نشر شده است.

در ادامه استاد موسوی به استناد گفته های خود قیصر در "شعر و کودکی" به شباهت های شاعر و کودک پرداختند و گفتند شاعران بزرگ و موفق شاعرانی بودند که رابطه شان را با کودک درون حفظ کرده اند که در بررسی ادبیات کلاسیک به نمونه های زیادی از این دست برمی خوریم که مواردی از آن نیز ذکر شد و پس از آن همان موارد را - به کودکی باز گشتن شاعر را -  در کتاب بررسی کردند که حاوی نکات بسیار جالبی بود.

و ادامه مطلب را به قسمت دوم نقد و بررسی مجموعه "گلها همه آفتابگردانند" که در جلسه 909 که در هفته آینده 28/3/90 برگزار خواهد شد ، واگذار کردند.

 ***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 908 به تاریخ 900321, کنفرانس ادبی, نقد مجموعه گلها همه آفتابگردانند, تحقیق استاد موسوی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۰ساعت 12:6  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |