سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۵۹ پیام ولایت که در ۱۵ تیرماه ۱۴۰۱ منتشر شده، در بخش هوای تازه شعری می‌خوانید از شاعر همشهری خانم آمنه فرامرزی نژاد. همچنین در این شماره با زندگی و شعر شاعر شاعر همشهری خانم بی‌بی‌زهرا بهشتی به قلم خانم سیده مهناز مهدوی آشنا خواهید شد.

 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۵۹ پیام ولایت

که در ۱۵ تیرماه ۱۴۰۱ منتشر شده، در بخش هوای تازه شعری می‌خوانید از شاعر همشهری خانم آمنه فرامرزی نژاد. همچنین در این شماره با زندگی و شعر شاعر شاعر همشهری خانم بی‌بی‌زهرا بهشتی به قلم خانم سیده مهناز مهدوی آشنا خواهید شد. 

🌸🌸                  🌸🌸                      🌸🌸

  مونس پدر، نگاهی به زندگی و شعر سرکار خانم بی‌بی‌زهرا بهشتی به قلم سیده مهناز مهدوی

آخرین شب‌های بهار بود. چهارشنبه‌شبی بود زیبا با آسمان صاف و بی‌ابر و ماهی روشن در آسمان، آن‌طور که برازنده‌ی شب‌های خراسان است. با استاد نجف زاده و آقای صباغ زاده قرار بود برای مصاحبه به دیدن خانم بی‌بی‌زهرا بهشتی برویم.
خانم بهشتی از آن نازنین‌های روزگار است. مهربان، سربه‌زیر، مودب و هر چه بگویی اصیل و بانجابت. خانه‌ی دسته‌گلش آراسته و زیبا بود و با روی باز همراه با برادر بزرگ‌شان عباس‌آقای بهشتی میزبان ما شدند. آن‌چه در ادامه خواهید خواند حاصل مصاحبه با این ایشان در چهارشنبه شب ۲۵ خردادماه ۱۴۰۱ است.

بی‌بی زهرا بهشتی متولد ۲۳ آذرماه ۱۳۴۰ است. او فرزند سوم خانواده بود و در خانه‌ی سید علی اکبر بهشتی شاعر خوش‌نام تربت حیدریه به دنیا آمد. بی‌بی‌زهرا بهشتی می‌گوید:

(بهترین سال‌های عمر را که کودکی و نوجوانی باشد در خانه‌ای قدیمی و زیبا سپری کردم. خانه‌باغی آجری با حوضی بزرگ، باغچه‌های سبزی، درختان توت کهنسال و قدکشیده، درخت انجیری سخاوتمند و ایوانی با سقف چوبی که پر بود از مهر مادر و صدای شعر و موسیقی پدر. خانه‌ی پدری‌ام در محله‌ی فرمانداری تربت بود. پیش از انقلاب هم فرمانداری در همان خیابان و همان مکان بود و به همین خاطر محله‌ی ما را فرمانداری می‌گفتند.)

از ایشان راجع به پدر و مادرشان می‌پرسم، با آرامش خاصی که در لحن گفتارشان است می‌گویند:

(پدرم که ما ایشان را "آقاجان" صدا می‌زدیم در سرای امین حجره‌ی فرش‌فروشی داشتند، البته نه قالی، که بیشتر به کار خرید و فروش قالیچه مشغول بودند. دنیای کوچک ما در خانه‌ی پدری پر بود از رنگ و نور و با قالیچه‌های خوش‌رنگ و خوش‌نقش دست‌بافت رنگین‌تر می‌شد. از دوران کودکی آقاجان برای ما شعر می‌خواندند. شعر را با آواز می‌خواندند و دستگاه های موسیقی را از همان ابتدا به ما آموزش می‌دادند. تار پدر و صدای شعرخوانی‌اش شب‌های خانه را پر می‌کرد. ایشان تار را خیلی خوب می‌نواختند و همیشه مشوق من و برادرانم بودند که زندگی‌مان را به زلف پرشکن موسیقی گره بزنیم. قطعه‌‌ای را به آواز همراه با تار برای ما اجرا می‌کردند و می‌پرسیدند این چه دستگاهی و چه گوشه‌ای بود؟ ما هم هر یک به سهم استعدادمان از پدر می‌آموختیم. زندگی پدرم با شعر و موسیقی آمیخته بود و شیرینی کودکی و نوجوانی را دوچندان می‌کرد. بزرگ‌تر که شدم مضراب به دست گرفتم و از پدر آموختم که مضراب را چطور به سیم‌ها بزنم و چطور انگشتانم را روی دسته‌ی تار حرکت بدهم.)

 استاد نجف زاده که از حاضران جلسه هستند، گوشزد می‌کنند که خانم بهشتی در نواختن تار تبحر فراوان دارند. هر چند سال‌هاست دست به ساز نزده‌اند اما در شناخت ردیف‌های ایرانی و موسیقی دستگاهی استاد هستند. آرزو می‌کنم کاش خانم بهشتی را روزی همراه با تار در جمع شاعران همشهری ببینم و صدای دل‌انگیز ساز ایشان را هم بشنوم.

ایشان ادامه می‌دهد:

(مادرم نوه‌ی عموی پدرم بود، خانم بی‌بی‌عالیه بهشتی که به ایشان به واسطه‌ی سیادت‌شان "بی‌بی‌جان" می‌گفتیم. او امور خانه‌داری را به من و خواهرم آموزش می‌داد. خانه‌ی ما هر روز کاری داشت از شیرینی‌پزی و ترشی انداختن و درست کردن رُب و آب‌لیمو و ... و هر روز مادرم فنی از فنون خانه‌داری را به ما می‌آموخت. مادرم بسیار علاقمند به شعر بود، بارها شاهد بودم که شب‌هایی که پدرم شعر تازه‌ای می‌خواندند، بی‌بی‌جان دست از آشپزی می‌کشید و با علاقه و ذوق بسیار پای شعر خوانی آقاجانم می‌نشست. زنی مهربان و قانع بود و دنیایی بود از مهربانی و لطف به شوهر و فرزندانش.)

بی‌بی زهرا بهشتی در شش سالگی تحصیل را شروع می‌کند. دوران ابتدایی را در دبستان ششم بهمن می‌گذراند. مدرسه‌ی ششم بهمن در خیابان فردوسی بود که یکی از  بهترین و بزرگ‌ترین خیابان‌های تربت حیدریه بود. امروز این بخش از خیابان فردوسی به نام شهید سلیمانی زینت یافته است. دوره‌ی راهنمایی را در مدرسه‌ی "مَهسَتی" سپری می کند که برگرفته از نام شاعر پرآوازه‌ی گنجه، بانو مهستی گنجوی بود. این مدرسه هم در خیابان فردوسی واقع بود. او به رسم آن روزگار با دختران همسایه هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و برمی‌گشت. خانم بهشتی می‌گوید:

(پدرم و مادرم بسیار موافق تحصیل دختران بودند و من و خواهرم را بسیار در درس، تشویق و همراهی می‌کردند.)

 او در ادامه‌ی تحصیل به دبیرستان پروین می‌رود که باز مزین به نام یکی دیگر از بانوان شاعر تاریخ ادبیات فارسی، بانو "پروین اعتصامی" است.

او در دبیرستان رشته‌ی علوم تجربی را انتخاب می‌کند که انتخاب این رشته را یکی از حسرت های بزرگش می‌داند و با افسوس می‌گوید:

(ای کاش ادبیات می‌خواندم.)

 خانم بهشتی در خصوص این انتخاب شده می‌گوید:

(شاید اگر بخواهم صمیمانه و صادقانه بگویم فقط از باب همراهی با هم‌کلاسی‌هایم رشته‌ی علوم تجربی را انتخاب کردم) در انتخاب رشته‌ی تحصیلی متاسفانه این‌طور جا افتاده که کسانی که درس‌شان خوب بود و نمرات بالایی می‌گرفتند رشته‌ی تجربی و ریاضی را انتخاب می‌کنند، کسانی که چه بسا در رشته‌ی علوم انسانی یا رشته‌های هنری استعدادی فراوان دارند.)

بی‌بی‌زهرا مشغول تحصیل در سال اول دبیرستان بود که روزها و شب‌های پرتپش انقلاب اسلامی از راه آمدند و مدارس برای مدتی تعطیل شدند. تربت حیدریه یکی از شهرهای پیشرو در انقلاب بود و فضای انقلابی و خاص خودش را در آن روزگاران داشت. خانم بهشتی در سال ۱۳۶۰ موفق شد که از دبیرستان پروین دیپلم علوم تجربی را دریافت کند.

او بعد از اخذ دیپلم به جرگه‌ی معلمان و فرهنگیان تربت حیدریه پیوست. برادر بزرگ ایشان سید عباس بهشتی پیش از او به استخدام آموزش و پروش درآمده بود و مِهر معلمی را در دل دیگر اعضای خانواده انداخته بود. پدر هم با تدریس او موافق بود و این شد که به صورت حق‌التدریس به تدریس در روستاهای اطراف تربت حیدریه پرداخت.
سال ۱۳۶۴  بعد از چند سال تدریس در روستاهای تربت از جمله دولت‌آباد، زاوه، علیک، شیخ آباد و سیوکی به صورت آزمایشی  به استخدام سازمان آموزش و پرورش در می‌آید. من مطمئن هستم که دانش‌آموزان دهه‌ی شصتِ روستاهایی که نام‌شان آمد، خاطره‌های دل‌انگیزی از مهربانی و صفای خانم بی‌بی‌زهرا بهشتی دارند. او که بیشتر دوران تدریس را مشغول آموزش ابتدایی بود، در طول دوره‌ی آموزگاری موفق به دریافت کارشناسی آموزش ابتدایی از دانشگاه ضمن خدمت فرهنگیان شد و با درجه‌ی لیسانس آموزش ابتدایی از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شد.

سال‌های تدریس ایشان فقط یک سال در دوره‌ی آموزش راهنمایی بود و اغلب سال‌ها معلم پایه‌ی چهارم و پنجم بودند تا در نهایت در سال ۱۳۹۵ از خدمت معلی بازنشسته می‌شوند اما از شعر و شاعری هرگز بازنشسته نشدند و نمی‌شوند. زندگی ایشان از کودکی تا امروز با شعر و شاعری گره خورده است.

از خانم بهشتی می‌پرسم

(کی اولین جرقه‌های شعر در ذهن شما زده شد؟)

 ایشان می‌فرمایند:

(من در ابتدا بیشتر داستان می‌نوشتم. کارم بیشتر نوشتن داستان‌های کوتاه بود. کم‌کم به شعر هم گرایش پیدا کردم.) 

استاد نجف زاده اضافه می‌کنند که خانم بهشتی از قدیم با نشریات تربت حیدریه همکاری داشتند و با عنوان مستعار "خروس لاری" در روزنامه‌ها مطالب طنز می‌نوشتند.

خانم بهشتی ادامه می‌دهد:

 (شاید حدود سال ۱۳۷۰ اولین شعرهایم را در قالب رباعی شروع کردم. البته رباعی که چه عرض کنم. وزن و عروض را خوب نمی‌شناختم و همین‌طور از جلسات ادبی پدر که گاه در منزل‌مان برگزار می‌شد چیزهایی آموخته بودم. اولین غزلم را که سرودم آقاجان کلی خندیدند، چون خیلی از وزن خارج شده بودم. پدر به من پیشنهاد کردند که چون اول راه هستم از وزن‌های سبک بیشتر استفاده کنم. یادم است که پدر گفتند چون گوشَت به موسیقی آموخته است یاد گرفتن وزن شعر فارسی برایت چندان دشوار نخواهد بود. سعی کن ابتدا با وزن‌های دوری شروع کنی که به موسیقی ارتباط بیشتری دارد. خودِ ایشان در شعر معلم من شدند و از آن به بعد هر غزلی که می سرودم برای مرحوم پدرم می‌خواندم و ایشان ایراداتش را مرتفع می‌کردند.)

خانم بهشتی از کودکی به واسطه‌ی شاعر بودن پدر با جلسات ادبی تربت حیدریه و شاعران این خطّه از خراسان آشنا بوده است. استاد نجف زاده، مرحوم غلامعلی مهدی زاده، استاد سید علی اکبر ضیایی، استاد محمود خیبری همه از دوستان نزدیک پدرش بودند. به  گواهی استادان انجمن شعر قطب، پدر ایشان سید علی اکبر بهشتی چشم و چراغ شعر تربت حیدریه و موسس انجمن شعر قطب بوده‌اند. سید علی اکبر بهشتی با غزل‌های پخته‌اش در بین غزل‌سرایان خراسان اسم و رسمی داشته و دارد. خانم بهشتی بعد از درگذشت پدر مدتی با انجمن‌های ادبی تربت حیدریه ارتباط نداشتند اما از سال ۱۳۹۸ که جلسات انجمن در ساختمان موزه‌ی مشاهیر در باغملی تشکیل می‌شد دوباره با جلسات ادبی مرتبط شدند و هر شنبه در محضر استاد نجف زاده در انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه حضور دارند. ایشان در این‌باره می‌گویند:

(بیماری مادرم و درگذشت او، بیماری پدرم و درگذشت ایشان مرا بسیار اندوهگین کرده بود. کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد؟ سال‌ها این اندوه با من بود و از دنیای شعر و شاعری بریده بودم. تا این‌که باز به تشویق استاد نجف زاده و شاعران خوب همشهری دوباره سرودن را از سر گرفتم)

برادر خانم بهشتی، آقای سید عباس بهشتی که در جلسه حضور دارند می‌فرمایند:

(یکی از فامیل‌ها به شوخی به خواهرم بی‌بی‌زهرا می‌گفت تو "ام‌ابیها" هستی. ایشان سال‌ها از پدر پرستاری کرد و در سال‌های بیماری پدر در کنار ایشان بود. پدرم هفت سال در بستر بیماری بود و بی‌بی‌زهرا در این سال‌ها انیس و مونس پدر بود. امروز هم به عنوان عمه‌ی بزرگ همیشه تکیه‌گاه محکم خانواده است و مایه‌ی دل‌گرمی همه‌ی خاندان بهشتی.)

خانم بهشتی در بین شاعران معاصر به شعر شاعرانی همچون سهراب سپهری، فروغ فرخ‌زاد و پروین اعتصامی علاقه‌مند است. او در میان شاعران معاصر بیشترین تاثیر را از شعرهای پدرش "سید علی‌اکبر بهشتی" گرفته است. خانم بهشتی شعر را کلامی می‌داند که از دل برمی‌خیزد و به دل می‌نشیند و شعر امروز را از لحاظ واژه‌آرایی زیباتر از اشعار قدیمی می‌داند. ایشان خود در سبک و سیاق شاعری به تأسی از پدر بیشتر به غزل سبک عراقی گرایش دارند. اشعار ایشان بیشتر در قالب رباعی و غزل است. خانم بهشتی در جشنواره‌های شعر شرکت نمی‌کند و دفتر شعری هم از ایشان تا به امروز چاپ نشده است. سال‌ها پیش از این در جشنواره‌ای به مناسبت میلاد امام رضا ع شرکت کرده‌اند و حضور ایشان در جشنواره‌ها به همین یک مورد ختم می‌شود.

از ایشان راجع به جایگاه شعر در زندگی می‌پرسم و خانم بهشتی می‌گوید:

(شعر وقتی می‌تواند در زندگی آدم‌ها نقش داشته باشد که حرف دل مردم باشد.)

 خانم بهشتی هرچند خود با مضامین عارفانه و عاشقانه غزل‌سرایی می‌کند اما به غزل اجتماعی هم علاقه دارد و شعرهای اجتماعی شاعران همشهری مثل استاد علی اکبر عباسی و دیگر شاعران جوان‌تر را نیز می‌پسندد.

در پاسخ به این سوال که چرا شعرهایتان راچاپ نکرده‌اید؟ می‌گوید:

(من برای دل خودم شعر می‌گویم و هیچ‌گاه به چاپ کتاب فکر نکرده‌ام)

 اشعار چاپ نشده‌ی ایشان به اندازه‌ی چند دفتر شعر است که امیدوارم روزی تصمیم به چاپ آن بگیرند و با کمک انجمن شعر این شعرها چاپ شود و در معرض دید علاقه‌مندان قرار بگیرد.

#مهناز_مهدوی

#بی بی_زهرا_بهشتی

 

 

 

 

 

 

 

 

هوای تازه
آمنه فرامرزی نژاد

کنار پنجره‌ی آخرین شب پاییز
شروع قصه‌ی آشوب چشم‌های کبود
تو شهرزاد غزل‌خوان شهر من بودی
در آن شبی که برایم هزار و یک شب بود

کنار پنجره بودی، دو سیب سرخ و انار
کتاب خواجه‌ی شیراز و راز و دلتنگی
بیا ز تاک غزل شربتی شراب آور
ببر مرا و رها کن از این شب سنگی

(ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است)
چه فال تلخ و غریبی، ببخش بانو جان!
ورق بزن و برو سمتِ فصل تازه‌تری
دلم گرفته از این حجم درد بی‌درمان

تو مکث کردی و آن شب زمان ز پا افتاد
زمین به خلسه فرو رفت، مست شد چرخید
چه رازهای مگویی که فاش و رسوا شد
انارِ سفره‌ی  یلدا به بغض من خندید

سکوت کردی و من در جهان خود ماندم
کتاب بسته شد و قلب عاشقم لرزید
کنار دست تو حافظ غزل‌سرایی کرد:
(معاشران گره از زلف یار باز کن)

 #آمنه_فرامرزی_نژاد

 

#بهمن_صباغ_زاده
#آمنه_فرامرزی_نژاد
#بی‌بی_زهرا_بهشتی
#سیده_مهناز_مهدوی
#آمنه_فرامرزی_نژاد
#زینب_ناصری
#پیام_ولایت


برچسب‌ها: بهمن صباغ زاده, زینب ناصری, بی بی زهرا بهشتی, آمنه فرامرزی نژاد
+ نوشته شده در  جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱ساعت 1:34  توسط زینب ناصری  | 

گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۰۹/۲۷ به قلم شاعر همشهری سرکار خانم بی‌بی زهرا بهشتی (قسمت اول)#رضا_وفاپور #احسان_نجف_زاده #سید_علی_موسوی #مجتبی_خوش_نیت#رضا_نجاتیان#رضا_نجاتیان#رضا_نجاتیان#ملیحه_یعقوبی #رضا_نجاتیان #ناهید_زبردست#غلامرضا_اعتقادی #آمنه_فرامرزی_نژاد  #الهه_شهابی #رضا_نجاتیان  #سید_کاظم_بهشتی#علی_اکبر_عباسی  #سید_علی_موسوی #حمید_زارع  #محمد_علی_ولی_زاده #مهدی_اخلاقی#احسان_نجف_زاده #بهمن_صباغ_زاده #رضا_نجاتیان #آمنه_فرامرزی_نژاد #غلامرضا_اعتقادی  #بهمن_شیدایی#رضا_نجاتیان  #علی_اکبر_عباسی #پارسا_محسنی#رضا_نجاتیان  #حمید_زارع#بهمن_صباغ_زاده #رضا_نجاتیان #سیده_مهناز_مهدوی #بهمن_شیدایی#بی بی_زهرا_بهشتی #ناهید_زبردست #بی‌بی_زهرا_بهشتی

با عرضِ ادب و احترام: 

گزارشی از انجمنِ ادبیِ قطب مورخ شنبه ۲۷ آذر با حضورِ ادیبان و ادب دوستان.

زهی سعادت و عنایتِ الهی که افتخار داشتیم در معیَّتِ جنابِ آقای دکتر نجاتیان باشیم. ایشان با تسلیتِ شهادتِ حضرتِ فاطمه (س) جلسه را آغاز کردند و محظوظ شدیم از حلاوتِ گفتارشان در بابِ اشعار و شخصیتِ والای مولانا جلال الدین محمدِ بلخی، که مصادف بود با چهارم جمادی الآخر ۶۷۲ ه.ق، شانزدهم دسامبر۱۲۷۳ م، سالروزِ عروجِ ملکوتیِ این شاعر و عارفِ گرانمایه. بنا بر فرموده‌ی آقای دکتر، اگر چه مهدِ ایران زمین معتبر است به شعرایی همچون فردوسی، سعدی و... اما مولانا عطیه‌ای الهی است که نگاهِ عارفانه‌ی او به جهانِ هستی، چشم‌اندازِ دیگری را نه فقط برای ایرانیان که برای همه‌ی اهالی دل که حوالیِ عرفان می‌گردند و عاشقانِ معرفتند گشوده است. آقای دکتر غزلی زیبا و مشهور از دیوانِ شمس می‌خوانند: «رندان سلامت می‌کنند/ جان را غلامت می‌کنند...»

 

سپس صدای گرم و بیانِ شیرینِ استاد موسویِ گرامی با خواندنِ غزلی از حافظ، روحنوازِ حاضرین می‌شود: «حجابِ چهره‌ی جان می‌شود غبارِ تنم/ خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم...» جنابِ آقای موسوی و جنابِ آقای صباغ زاده متفقاً می‌گویند: این غزلِ حافظ برخلافِ بعضی غزلیاتش، ابیاتی منسجم و بسیار محکم دارد و هدفِ غایی‌اش دل بریدن از دنیا و رسیدن به لاهوت و عالمِ ملکوت است و ازین جهت تصادفاً شبیه به غزلیاتِ مولانا است.

 

جنابِ آقای صباغ زاده استادِ گرامی ضمنِ اشاره به شبِ عُرسِ مولانا و لزومِ آشنایی با دیوانِ شمس و فیه‌مافیهِ مولانا, به تفسیرِ و تبیینِ معانیِ نهفته در غزلِ حضرتِ حافظ می‌پردازند: جان همچون آینه‌ای است که با گرد و غبار مکدر می‌شود و غرائزِ انسانی مانعِ رسیدن به مقامِ اشرفِ مخلوقات می‌گردد و تشابهِ این غزلِ حضرتِ حافظ با اشعارِ مولانا تصادفی بوده و در بسیاری دیگر از اشعارِ حافظ چنین حالت و انسجامی دیده نمی‌شود؛ و مثال عاشقی که از معشوق پرسید کیستی؟ گفت: منم و نهایتاً تا از منیتِ خویش نگذشت به وصالِ معشوق نرسید.

 

برنامه‌ی شعرخوانی با استاد جنابِ آقای عباسی آغاز گردید، بدواً در موردِ مولانا مطالبی را عنوان کردند: شبی که بیماری این عارف به منتها می‌رسد و آخرین غزلش. سپس شعرِ طنزِ بسیار زیبایی را خواندند: «در جهان هرگز کسی چون ما بدین حد پاک نیست» که بیتِ آخرِ غزل ایهام بسیار قشنگی دارد.

 

آقای دکتر نجاتیان غزلِ زیبای دیگری از دیوانِ شمس می‌خوانند: «گر روَد دیده و عقل و خِرد و جان، تو مَرو» بلاغت غزل و ملاحتِ بیانِ ایشان واقعا دلنشین است.

 

سرکار خانمِ زبردست با شیوایی مثنویِ آشنایِ «بشنو از نِی چون حکایت می‌کند» را می‌خوانند و نیز شعری زیبا از خودشان «دو بالِ مرگ دارم روی شانه...»

 

نوبتِ سرکار خانمِ شهابی است تا با غزلی از نظامِ وفا آرانی شمعِ دیگری در این محفل بیفروزند. «ای که مأیوس از همه سویی به سوی عشق رو کُن»

 

دختر خانمی به نام نرگس پاکروان پشتِ میکروفن می‌نشینند, گمانِ شعری نو یا سپید داشتم از ایشان و نه چنان غزلِ محکم و پرمعنایی که آفرین‌شان باد. «پشتِ روزِ روشنِ من شامِ تاری بیش نیس» مرحبا بر این استعداد و ایضاً غزلِ دیگری از ایشان: «چشمِ من وقتی که با چشمت مقابل می شود/ قلبِ من از هر چه هست و نیست غافل می‌شود.»

 

آقای دکتر مجدد بیاناتِ شیرینی از مولانا برایمان دارند: که هوالذی لا یموت و برای وصلِ به معبود باید دویی از بین برود، باید از خفاشی بیرون شد تا به عنقای عُرف رسید که باز شدن از زنجیرِ علائقِ دنیوی، تجلیِ معشوق را در بر دارد.

 

جنابِ آقای حمیدزارع شعرِ طنزِ اقتصادی بسیار زیبایی را سروده‌اند که متاسفانه مطلع را نتوانستم یادداشت کنم، مضمون عالی‌ست، از مهمان شدنِ باجناق در شبِ یلدا حکایت و از گرانی‌ها شکایت می‌کند.

 

شاعره‌ی عزیزمان سرکار خانمِ یعقوبی غزلِ زیبای «اینجاست سرزمینِ من از من نشانه نیست/ در این اتاقِ کوچکِ من بویِ خانه نیست» را نقش بر دل‌های مشتاق می سازند. 

 

شبِ عرسِ مولانای جان‌هاست و جنابِ آقای دکتر از فیهِ ما فیه می‌خوانند و تفسیر می‌کنند و روحِ محفل را جلا می‌بخشند: «اهلِ دوزخ در دوزخ خوش‌تر باشند که اندر دنیا، چرا که در دوزخ از حق باخبرند و چیزی از حق خوش‌تر نیست و کافران با عذابِ روح، حق را درمی‌یابند، همچنانکه قالیِ غبار گرفته را با تکاندن از کدورت پاک سازند.

گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۰۹/۲۷ به قلم شاعر همشهری سرکار خانم بی‌بی زهرا بهشتی (قسمت دوم)

مجلسِ انس‌مان، با نوایِ نِیِ جنابِ استاد خوش نیت در دستگاهِ شور و بیانِ لطیفِ استادِ گرامی جنابِ آقای موسوی با غزلِ «آمد بهارِ جان‌ها ای شاخِ تر به رقص آ» حال و هوایِ دیگری می‌گیرد, رقصِ سماعی برایم مجسم می‌شود و سکوتِ حاکم حاکی از خلسه و لذتِ بسیارِ حضار بود. نواختنِ نِی بسیار مشکل است و هر کسی را توانِ این‌کار نیست.

ورودِ زوجِ جوان سرکار خانم سیده مهنازِ مهدوی و جنابِ آقای شیدایی با شیرینیِ فرخنده‌پیوندشان سورپرایزِ بسیار زیبایی بود و نورِ علی نور. آرزوی خوشبختی و سعادتمندی داریم برایشان ان شاءالله🌹

استاد سید کاظمِ بهشتی عموزاده‌ی ارجمندم صحبت‌های گرانبهایی در موردِ شخصیتِ «شاملو» خط و مشیِ فکری و ارتباطِ روحی و معنوی‌اش با همسرش آیدا سرکیسیان و شباهتش با دانته و بئاتریس، و نهایتاً اختلافِ عقیده‌اش با مکتبِ سهراب و فردوسی که تصورش بر این بوده این‌گونه اشعار باعثِ تخدیرِ ذهنی می‌شود. «شاملو شعرِ سپید را برگزید تا بتواند به راحتی و بدونِ قید و بندِ قافیه و بحر و وزن، به فلسفه‌ی عشق و زندگی بپردازد.»

سرکار خانمِ فرامرزی نژاد غزلی محکم پر احساس و تراژدی دارند برایمان «دلم برای تو تنگ است، بر نمی‌گردی؟»

و جنابِ آقای اخلاقی چنین می‌خوانند: «کم نامه‌ی خاموش برایم بفرست/ از حرف پرم، گوش برایم بفرست» و اقدامِ بسیار انگیزشیِ جالبی انجام دادند. یکی از تکالیفِ دانش آموزانِ کلاس‌شان که اختیاری بوده مقرر شده به تحقیق و گفتگو با یکی از شاعرانِ شهر و چند بیتی از اشعارِ شاعر. مؤید باشند این معلمِ عزیزمان.

جنابِ آقای شریفی نیز غزلی از مولانا می‌خوانند: «خوش خرامان می روی ای جانِ جان! بی من مرو» شبِ عرس اوست و اشعارش به جان می‌نشیند.

نوبت به جنابِ اعتقادی می‌رسد و در رثای دُردانه‌ی رسولِ اکرم (ص) مثنوی‌ای می‌خوانند. اَجرهُ مَعَ الله تعالی.

استادِ گرامی جنابِ آقای صباغ زاده با تشکر از حضورِ جنابِ آقای دکتر نجاتیان در این محفلِ مألوف برای تقریر و تبیین و تفسیرِ اشعاری از مولای جان‌ها و نیز عذر می‌خواهند از استاد جنابِ آقای موسوی که مجلس مطوّل شد و فرصتی نشد برای شنیدنِ داستانِ خسرو شیرین و آخرالامر غزلی دلنشین و مملو از احساس از خودشان می‌خوانند: «بدا به حالِ شیشه‌ای که سهمِ سنگ می‌شود/ دلم برای دیدنت چه زود تنگ می‌شود.»

آقای دکترِ عزیز ضمنِ دعوتِ حاضرین به محفلِ مثنوی‌خوانیِ دوشنبه، جلسه را با غزلی دیگر از مولانا به پایان می‌برند: «بشنیده‌ام که عزمِ سفر می‌کنی، مکن/ مهرِ حریف و یارِ دگر می‌کنی، مکن...»

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی/ به صد دفتر نشاید گفت حسب الحالِ مشتاقی... «بده جامی از آن خُم و از آن ساغر از آن ساقی» این مصرع را از خودم اضافه کردم و امیدوارم روحِ شیخِ اجل سعدی نلرزیده باشد.

#انجمن_قطب 

#گزارش

#بی‌بی_زهرا_بهشتی

 

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: زینب ناصری, بهمن صباغ زاده, انجمن قطب, بی بی زهرا بهشتی
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۱ دی ۱۴۰۰ساعت 18:29  توسط زینب ناصری  |