سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

پروین جهانشیری
عنوان

شهر تربت، شهر با نام و نشان
قطبِ باارزش‌ترین گل در جهان
کشت محصولی که جا افتاده در
شهر تولیدات زر یا زعفران
صبح پاییزی که می‌پوشد زمین
دامنی زیبا به رنگ ارغوان
می‌زند با شوق هر گل بوسه بر
دست پُرخیر کشاورزان‌مان
خرمن گل یک به یک پَر می‌شود
از شمیمش مست گردد کهکشان
خون این گل‌های پَرپَرگشته کرد
شهر تربت را جهانِ زعفران

#پروین_جهانشیری
#هوای_تازه
#پیام_ولایت

کانال انجمن شاعران ستاره قطبhttps://t.me/anjomanghotb

عکس از آرشیو انجمن قطب شنبه ۱۴۰۰/۱۱/۰۲


برچسب‌ها: پروین جهانشیری, هوای تازی, پیام ولایت
+ نوشته شده در  دوشنبه ۳ مهر ۱۴۰۲ساعت 13:53  توسط زینب ناصری  | 

ثبت هنرمندانه‌ی احساسات؛ نگاهی به زندگی و شعر خانم پروین جهانشیری به قلم سیده مهناز مهدوی

سیده مهناز مهدوی

پروین جهانشیری

پروین جهانشیری در ۱۵ شهریورماه ۱۳۵۱ در شهر مشهد به دنیا آمد. پدر او آقای ضیاء‌الله جهانشیری مردی بسیار مهربان، سخت‌کوش و خانواده‌دوست بود. ضیاء‌الله جهانشیری به جز حرفه‌ی کشاورزی در کارگاه چوب‌بری خود با چوب‌ها انس و الفتی داشت. مادر پروین سرکار خانم خاقان جهانشیری زنی بود خانه‌دار، مهربان و عاشق فرزند و همسر خویش. پروین فرزند پنجم خانواده است. خردسال بود که خانواده‌اش از مشهد به زادگاه پدری یعنی روستای صفی‌آبادِ زاوه نقل مکان کردند.

از خانم جهانشیری می‌خواهم راجع به دوران کودکی صحبت کند. او می‌گوید: «پدر و مادرم موافق تحصیل من بودند اما چون شرایط مدرسه خوب نبود بر خلاف میلم ادامه تحصیل ندادم و تا مقطع راهنمایی بیشتر پیش نرفتم ولی از جایی که به حرفه و هنر آرایشگری خیلی علاقه داشت، پیگیر یادگیری این حرفه شدم. به خاطر دارم در همان دوران کودکی هرگاه با دختران همسایه هم‌بازی می‌شدم، من آرایشگر می‌شدم و با قیچی خیاطی مادرم موهای دختران را کوتاه می‌کردم و با دُم قاشق که روی اجاق گاز گرم می‌کردم موهایشان را فر می‌کردم. با این وجود علاقه‌ی من به این موضوع، مورد پسند خانواده نبود، به همین دلیل در نوجوانی قدم در مسیر آموختن تار و پود هنر خیاطی نهادم و در یک آموزشگاه معتبر در مشهد تمام دوره‌های خیاطی را با مِتُد گرلاوین فراگرفتم.
در سن ۱۸ سالگی با پسرعمویم ازدواج کردم و ساکن روستای صفی آباد زاوه شدم. بعد به خاطر شغل همسرم که در زمینه‌ی خرید و فروش زعفران فعالیت داشته و دارد، به تربت حیدریه نقل مکان کردیم و از همان ابتدا همپا و همراه همسرم در تولید هرچه باکیفیت‌تر زعفران فعالیت داشتم. افتخاری‌ست برایم که در تولید باارزش‌ترین ماده‌ی خوراکی جهان نقشی هرچند کوچک دارم.»

ثمره‌ی ازدواج ایشان سه دختر به نام‌های بهناز، بهنوش و نگار می‌باشد. بعد از ازدواج جهانشیری تصمیم گرفت در دبیرستان بزرگسالان حضرت معصومه در شاخه‌ی کارودانش ادامه تحصیل بدهد. برای مهارت‌های این رشته، هنر آرایش پیرایش را انتخاب کرد. در کنار مادر بودن که یک شغل تمام‌وقت محسوب می‌شود، در تمامی رشته‌های آرایشی بهترین نمره‌ها را کسب کرد و موفق به دریافت مدرک دیپلم این رشته شد. خانم پروین جهانشیری اینک نمونه‌ی یک زن موفق در زندگی و کار است. او کنار مدیریت خانه و خانواده، مدیر سالن آرایشی و مزون لباس عروس به نام «یوتاب» و عضو هیات مدیره‌ی آرایشگران بانوان است.

خانم جهانشیری در مورد گرایشش به شعر و اولین تجربه‌هایش در این راه می‌گوید: «وقتی با بچه‌ها بازی می‌کردم چیزهایی به ذهنم خطور می‌کرد و بلند بلند می‌خواندم، مصرع‌هایی تا حدی موزون و مقفیٰ که بعدها فهمیدم نزدیک به شعر است.

دو سال بعد از درگذشت پدرم، روزی خیلی دلتنگِ او بودم. دو سه روز مانده بود به «روز پدر» و همه‌جا صحبت هدیه خریدن برای پدر بود. دلتنگ آغوش پدر بودم. قلم و کاغذی کنارم بود شروع کردم به نوشتن. یادم می‌آید که هیچ تلاشی نکردم و شعر خودش نوشته شد. در حالی که اشک‌هایم قلم را همراهی می‌کرد، هق‌هق‌کنان شعر را پایان دادم. شعرم را به آقای حیدری سپردم که با خطی خوش برایم نوشتند و قاب گرفتم و قاب عکس را در روز پدر بر سر مزار پدرم گذاشتم. خواهر و برادرهایم شعر را می‌خواندند و بی‌آن‌که بدانند شاعرش کیست، تعریف و تمجید می‌کردند. برادرم رو به من کرد و گفت: آفرین به انتخابت. اما بگو شاعرِ این شعر کیست؟ گفتم: کسی که از دل شما خبر داشته، این شعر را خودم نوشتم. باورش نمی‌شد. مرا در آغوش گرفت و پیشانی‌ام را بوسید و از آن روز به بعد همیشه مشوّق شعرهایم بود و تا به الان هر وقت همدیگر را ملاقات می‌کنیم، همان ابتدا می‌پرسد: شعر جدید چه داری؟

شعرهای من بیشتر دل‌نوشته و مناسبتی هستند. هرگاه اندوهی دارم یا شاد هستم، قلم به دست می‌گیرم و این حس را با کمک واژگان روی کاغذ می‌آورم. مثلا روزی جوانکی را دیدم که تا کمر در سطل زباله خم شده بود و شعر «اگر من جای او بودم شبی را بی‌قبا در شهر می‌جُستم نوای بینوایان را» متولد شد. همچنین در غم ازدست‌رفتگان سقوط هواپیمای اوکراین، در دوران کرونا، برای روز دختر، روز معلم، روز پرستار و ... شعرهایی سروده‌ام.

علیرغم میل و علاقه‌ی باطنی خانم پروین جهانشیری به چاپ کتاب، به دلیل مشغله‌های زندگی، وی هنوز موفق به چاپ آثارش نشده‌ است ولی مجموعه‌ی عاشقانه‌ای به نام «شیر و شیدا» را سروده‌ که به صورت دفتر شعر گردآوری شده است.

پروین جهانشیری در خصوص شعرهایی که به بهانه‌های مختلف می‌سراید، می‌گوید: «شعر برای من هنری است که در زندگی به کمکم می‌آید و باعث می‌شود بتوانم احساسم را ثبت کنم. مثلا فرارسیدن عروسی دخترم باعث شد که به واسطه‌ی سه هنر «آرایشگری»، «خیاطی» و «شاعری» بهترین خاطره‌ی زندگی‌ام را بسازم. خودم لباس عروس دخترم را دوختم، چهره‌اش را برای مجلس عروسی‌اش آرایش کردم و هم‌زمان شعر «عروس رویا» را برایش سرودم.»

خانم جهانشیری بیشتر در قالب غزل و مثنوی شعر می‌گوید و شعرهای وی عموما سرشار از احساس و عاطفه می‌باشد. استعداد ذاتی خود را در شعر از سمت خانواده‌ی پدری می‌داند. دو تن از عموهای خانم جهانشیری به نام‌های یدالله و حبیب‌الله نیز شاعر بوده‌اند. در مسیر سرسبزِ شعر سرودن، همسر، خانواده و خواهر و برادرهای خود را جزو مشوق‌های همیشه همراه می‌داند.

خانم جهانشیری به شعر شاعرانی همچون بانو فروغ فرخزاد، هوشنگ ابتهاج و افشین یدالهی علاقه دارد ولی سعی می‌کند در سرودن تحت تاثیر شاعری نباشد.

از خانم پروین جهانشیری می‌پرسم «به نظر شما شعر ذاتی‌ست یا اکتسابی؟» و او می‌گوید: «من فکر می‌کنم همه‌ی آدم‌ها می‌توانند شعر بگویند اما باید این موضوع را در خود پرورش بدهند.»

جهانشیری در تعریف شعر از دیدگاه خودش می‌گوید: «به نظر من شعر آرامش محض است. من با شعر سبُک می‌شوم و احساسم را با شعر راحت‌تر منتقل می‌کنم. شعر زبان دل، غذای روح و آرامش وجود است.»

جهانشیری در پاسخ به این سوال که «چگونه با انجمن‌های شعر آشنا شدید؟» می‌گوید: «حدود ده سال پیش از طریق دوستی مطلع شدم که در کافه‌ای در میدان آسایش شاعرها دور هم جمع می‌شوند و شعر می‌خوانند. شاعرانی همچون آقای بهمن صباغ زاده، محسن اسلامی، محمود اکبرزاده و چند تن دیگر از شاعران همشهری در این جمع حضور داشتند. هم‌زمان در گروهی در فضای مجازی با عضویت مرحوم استاد آخوندزاده شعرهایم را به اشتراک می‌گذاشتم و از نقد و نظرات ایشان و دیگر اساتید بهره می‌بردم.

دو سال بعد به «انجمن شعر و ادب قطب» و جلساتی که شنبه‌ها در باغملی تشکیل می‌شد راه پیدا کردم. اغراق نیست اگر بگویم انجمن قطب جزو معدود جاهایی است که حال مرا خوب می‌کند. جمعی صمیمی از اساتید و ادب‌دوستان که هر شنبه دور هم جمع می‌شوند و با عشق شعر می‌خوانند و شعر می‌شنوند. نهایت تشکر را از استاد نجف زاده‌ی عزیز، جناب صباغ زاده‌، استاد موسوی، دکتر علمداران، استاد عباسی، مهندس جهانشیری و دیگر دوستان دارم که در برپایی و تداوم این جلسه نقش بسزایی داشته و دارند.»

شعرهای خانم جهانشیری دلنشین، صمیمی و ساده هستند. برای این دوست خوب و شاعر همشهری آرزوی سلامت و سعادت دارم و امیدوارم در زندگی‌اش مثل همیشه موفق باشد.

در ادامه چند شعر از خانم پروین جهانشیری را با هم می‌خوانیم:

«عروس رویا»
تو را چون قصه زیبا می‌کشم من
پریِ دل، هویدا می‌کشم من
به چشمت سرمه‌ای از عشق لبریز
نگاهی مست و شیدا می‌کشم من
به رنگ سرخ، سیبِ گونه‌هایت
به روی پلک، دریا می‌کشم من
لبت گلگون چنان جام شرابی
هوس‌آلود و رسوا می‌کشم من
حریر گیسوانت را فروغی
به سر پنهان و پیدا می‌کشم من
درونت گر بخواند از زمستان
بهاری در تو پیدا می‌کشم من
تو را چون اختر و «یوتاب» آری
عروسی غرق رویا می‌کشم من

از مجموعه‌ی «شیر و شیدا»
خاطرم آرام و قلبم از تلاطم صاف بود
عشق در افکار من یک عین و شین و قاف بود
صحبت از سودای دل، دیوانه بودن، یا که اشک
از دل خودکار بر دفتر چکیدن لاف بود
ناگهان کشتی عشقی زد به لنگرگاه دل
ناخدایش گوهری از قله‌های قاف بود
سقف دیوار دلم لرزید و دل آوار شد
عقل و دینم با دلم اما چه بی‌انصاف بود
اشک‌بازی‌های من دریاچه‌ای از آه شد
آه! کز این آه قلبم تا ابد شفاف بود
دفتر شعرم به نام شیر و شیدا باز شد
شیر دور از من ولی با دل در این اطراف بود

رفتی، برو، مانند من پیدا نخواهد شد
این‌گونه بر تو هیچ کس شیدا نخواهد شد
قلبی که بر دریای چشمانت فرو می‌ریخت
دیگر اسیر صخره‌ی زیبا نخواهد شد
از خنجر مکر حریفان زخم‌ها خوردم
این زخم‌ها بر هیچکس معنا نخواهد شد
برداشتم تا بشکنم جام سکوتم را
بوی شراب کهنه بی‌بلوا نخواهد شد
من طالب آغوش سردت نیستم فریاد
این بغض دیگر در گلویم جا نخواهد شد
شرمنده می‌آیی و می‌دانم، ولی افسوس
دروازه‌ی قلبم به رویت وا نخواهد شد

«کوه احساس»
من آن محکوم تنهایم
که گاهی واژه‌های ریز احساسم
به روی صفحه می‌ریزد
پریشان گر شود حالم
اگر زخمی شود بالم
نمی‌بازم
من از ویرانگی دورم
صبور و سخت و مغرورم
مرا از زوزه‌های پوچ در طوفان
خیالی نیست
من آن کوهم که آتش در دلم
از جنس پروین است
گسل باشد به پهلویم
ملالی نیست
همان کوهی که از آتشفشان در خود نمی‌لرزد
ولی از بازتاب ناله‌های تیشه‌ی فرهاد می‌لرزد
تن سختش فرو می‌پاشد و ریزد
چنان که تکه‌های محکمش هم خرده می‌گردد
یقین از صوت می‌سنجد
غم پنهان شیرین را
و من آن کوه احساسم
که می‌گیرد دلم امواج غمگین را

منبع این نوشته‌ها مصاحبه‌ی خانم سیده مهناز مهدوی با شاعر در دوم شهریورماه ۱۴۰۱ است.

#پروین_جهانشیری
#سیده_مهناز_مهدوی
#شاعران_همشهری
#تربت_حیدریه

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: زندگینامه پروین جهانشیری, شاعران تربت حیدریه, پروین جهانشیری, شاعران همشهری
+ نوشته شده در  شنبه ۲۴ دی ۱۴۰۱ساعت 21:1  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

هوای تازه

پروین جهانشیری

شهر تربت، شهر با نام و نشان
قطبِ باارزش‌ترین گل در جهان
کشت محصولی که جا افتاده در
شهر تولیدات زر یا زعفران
صبح پاییزی که می‌پوشد زمین
دامنی زیبا به رنگ ارغوان
می‌زند با شوق هر گل بوسه بر
دست پُرخیر کشاورزان‌مان
خرمن گل یک به یک پَر می‌شود
از شمیمش مست گردد کهکشان
خون این گل‌های پَرپَرگشته کرد
شهر تربت را جهانِ زعفران

#پروین_جهانشیری
#هوای_تازه
#پیام_ولایت

https://t.me/anjomanghotb

عکس از آرشیو انجمن قطب شنبه ۱۴۰۰/۱۱/۰۲


برچسب‌ها: هوای تازه, پروین جهانشیری
+ نوشته شده در  شنبه ۲۴ دی ۱۴۰۱ساعت 20:49  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۰۱/۲۷ به قلم شاعر همشهری خانم آمنه فرامرزی نژاد

انجمن شعر و ادب قطب

#پروین_جهانشیری

شاعران انجمن قطب

اععضای  انجمن شاعران قطب

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است

دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من، نه این‌که مرا شعر تازه نیست

من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است

 

عصر شنبه ۲۷ فروردین، در این هوای دلبرانه بهار که به زادروز شاعر غزل‌های عاشقانه معاصر، محمد علی بهمنی گره خورده، راهیِ کتابخانه بهشتی می‌شوم. از آخرین باری که در جلسه‌ی قطب حضور داشتم چند ماهی می‌گذرد. دلتنگ شده‌ام. دلتنگ این جلسه دوست‌داشتنی، دوستانِ اهل دل و مهربانش و شعر خوانی‌های گرم و صمیمانه‌اش.

 

با کمی تاخیر وارد کتابخانه می‌شوم. از دیدن استاد نجف زاده، بعد از مدت‌ها به وجد می آیم. جناب صباغ زاده هم طبق روال دقایق اولیه جلسه، متواضعانه و پُرتلاش مشغول تنظیم سیستم صوتی هستند.

 

کم کم یاران انجمن از راه می‌ رسند و جلسه با اجرای بی نقص جناب صباغ زاده رسماً آغاز می شود. غزلی زیبا از محمدعلی بهمنی زینت‌بخش جلسه می‌شود و در ادامه خلاصه‌ای از زندگی این شاعر غزل‌سرا نیز بیان می‌شود.

 

حافظ‌خوانی جلسه را استاد نجف زاده بر عهده دارند و با همان لحن شیوا و گرم‌شان ما را به سیری کوتاه در میان ابیات بی‌نظیر خواجه شیراز می‌برند: «دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم/ گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم» تفسیر و تحلیل این غزل را آقای صباغ زاده آغاز می‌کنند. سخن از طبع موزون حافظ و عشوه‌ی معشوق به میان می‌آید، از معانی متفاوت سودا و سرو و صاحب‌قران در شعر فارسی، از شکایت‌های لطیف حافظ از معشوق، از لیلی که در این غزل خوش نشسته است و از تلفیق مدح و عشق در غزل‌های خواجه که او را در میان دیگر شاعران برجسته می‌کند. در ادامه جناب زنگنه هم مطالبی در تحلیل کلی شعر حافظ از نگاه شاعران و اندیشمندان به ویژه دکتر دادبه عنوان می‌کنند.

 

شعرخوانی این جلسه را جناب شریفی با یک غزل زیبای دیگر از بهمنی آغاز می‌کنند: «از زندگی، از این همه تکرار خسته‌ام/ از های و هوی کوچه و بازار

 خسته‌ام». در ادامه جناب یدالهی دو شعر کوتاه را که یکی از آن‌ها استقبالی از شعر کاظم بهمنی است به جمع تقدیم می‌کند: «شبیه شاعری هستم که در باران خدایش را/ میان زلف‌های دختری زیبا رها کرده» 

 

سپس استاد نجف زاده توضیح مختصری در مورد انجمن قطب و قدمت آن و شاعران این انجمن ارائه می‌دهند و جناب امیر عنایتی، عکاس هنرمند همشهری، تصاویر و لحظاتی از انجمن را در دوربین خود ثبت و ضبط می‌کنند.

 

جناب مهندس جهانشیری برای شعرخوانی دعوت می شوند و ایشان شعری محلی که به یاد مرحوم تیمور قهرمان برای مراسم بزرگداشت ایشان سروده‌اند به جمع تقدیم می کنند: «اِمشُو۪ که نیَه دستْ دِ فرمونِ همِه‌یْ ما/ مِهمو اَمیَه واز به چرَ ْغونِ همِه‌یْ ما»

 

همیشه جناب عباسی را با شعر طنزش می‌شناسیم و ایشان هم در این جلسه ما را به آخرین شعرشان که سرایش آن مربوط به دقایقی قبل از جلسه است، مهمان می‌کنند: «گر چه در ظاهر فروشش کاملاً قاچاق بود/ کسب و کار ساقیان اما به شدت داغ بود»

 

و در ادامه، این عصر شنبه با شعرخوانی سرکار خانم جهانشیری، رنگ و بوی زعفرانی به خود می‌گیرد: «شهر تربت شهر با نام و نشان/ قطب با ارزش‌ترین گل در جهان».

 

پس‌ از ایشان من یک چهارپاره‌ی قدیمی را می‌خوانم و سپس جناب مهدوی از شاعرانی که به تازگی به انجمن پیوسته اند، با شعری در استقبال از غزل حافظ جمع را مهمان می کنند.

 

در انتها نیز جناب اعتقادی سروده خود را در مدح امام حسن مجتبی در شب میلاد این امام بزرگوار به جمع تقدیم می‌کنند. به دلیل اتمام وقت فرصت دست نمی‌دهد تا از حضور استاد موسوی و خوانش خسرو و شیرین استفاده کنیم و به جلسه بعد موکول می‌شود.

 

حالا غروب نزدیک می‌شود و این عصر شنبه دوست‌داشتنی به لحظات دلنشین افطار گره می‌خورد. 

 

گزارش را با شعری از محمد علی بهمنی آغاز کردم و با شعر دیگری از ایشان پایان می‌دهم. به قول خواجه شیراز «تا چه قبول افتد و که در نظر آید» 

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت

که در این وصف، زبان دگری گویا نیست

 

#انجمن_قطب 

#گزارش

#آمنه_فرامرزی_نژاد

 

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: انجمن قطب, بهمن صباغ زاده, پروین جهانشیری, آمنه فرامرزی نژاد
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۱ساعت 18:1  توسط زینب ناصری  |