همصحبت گلها، نگاهی به زندگی و شعر شاعر همشهری خانم زهرا آرین نژاد به قلم بهمن صباغ زاده
وقتی کتاب شعر دربی توسط استاد سید علی موسوی منتشر شد با نام خانم زهرا آرین نژاد آشنا شدم. اطلاعات من در مورد شاعر همشهری پیش از این مصاحبه محدود بود به آنچه در کتاب شعر دربی خوانده بودم. امیدوارم انتشار این مصاحبه به شناخت بیشتر این شاعر همشهری کمک کند. خانم زهرا آرین نژاد امروز یکی از شاعران موفق تربت حیدریه است همچنین از شاعرانیست که در برگزاری جلسات ادبی تربت حیدریه حضوری فعال دارد. شعرش و حضورش به جوانترها انگیزه میدهد که در مسیر ادبیات محکمتر گام بردارند.
از همان ابتدای حضور خانم آرین نژاد در انجمن قطب میدانستم که باید مصاحبهای مفصل با این شاعر همشهری داشته باشم. این مهم سالها به تاخیر افتاد و بالاخره در شنبه ۱۴۰۴/۰۱/۲۳ بعد از جلسهی انجمن شعر قطب از ایشان خواهش کردم که در رستوران رباط تهمینه روبهروی ضبط صوت من بنشینند و از زندگیشان بگویند. آنچه در ادامه خواهید خواند حاصل یک مصاحبهی صوتی است که بعد تایپ و ویرایش شده است.
زهرا آرین نژاد در چهارم خرداد ۱۳۵۳ در فیضآباد تربت حیدریه به دنیا آمد. پدرش حسنعلی آرین نژاد کشاورز بود و در فیضآباد به کار زراعت مشغول بود. حسنعلی آرین نژاد مردی باسواد و اهل مطالعه بود و در شبنشینیها که خویشاوندان و همسایگان دور هم جمع میشدند برای همه کتاب میخواند. او عقیده داشت انسان باید از لحظه لحظهی زندگی خود استفاده کند. زهرا در کودکی بسیار به این شعرها و داستانها علاقهمند بود و همیشه شنوندهی علاقهمند صحبتهای پدر بود. مادرش سیده زینب شمسیزاده زنی مهربان و روشنضمیر بود که او نیز با علاقه به قرائت قرآن و شعر خواندن همسرش گوش میداد. خانم آرین نژاد در این مورد میگوید: «پدرم عادت داشت که وقتی قرآن میخواند معنیاش را هم بیان کند و مادرم کمکم معانی قرآن را فراگرفته بود و همین ممارست سبب شده بود مادرم زبان قرآن را بیاموزد و معنی آیات را درک کند.»
زهرا فرزند یک خانوادهی تقریبا پرجمعیت بود، چهار خواهر و چهار برادر داشت و خودش آخرین دختر خانواده بود. روزهای کودکی او در فیضآباد گذشت. او کودکی درونگرا و کمحرف بود. زمان زیادی را به فکر کردن در مورد طبیعت میگذراند و هر جلوهی طبیعت او را به دنیای خیال میبرد مثلا یک گل میتوانست ساعتها همصحبتش باشد. دشت محولات در حاشیهی کویر و به نسبت، جلوهی طبیعت در آن کمرنگ است اما همین طبیعت کویری میتوانست دست زهرای کوچک را بگیرد و ذهن خلاق او را سرشار از سوال کند. مثلا یک گل وحشی میتوانست رازهایی را از زیر خاک در گوشش زمزمه کند. خانم آرین نژاد در مورد خاطرات کودکیاش میگوید: «شبهای ساکت و پرستارهی کویر اولین مونس من بود. مخصوصا شبهایی که همراه پدرم به زمینهای کشاورزی میرفتم و در سکوت به صدای جریان آب گوش میدادم و به آسمان پر ستاره خیره میشدم.»
بازی مورد علاقهی زهرا در کودکی معلمبازی بود. او میگوید: «عادت همیشهام بود که بچههای محله و فامیل را جمع کنم و معلمشان بشوم، حتی میتوانستم بدون هیچ دانشآموزی معلم شوم، میتوانستم دانشآموزان را در ذهنم تصور کنم و بی اعتنا به رفت و آمدها و صداها ساعتها مشغول درس دادن باشم.»
زهرا آرین نژاد در هفت سالگی وارد دبستان فتحیه فیضآباد شد. دبستان فتحیه از موقوفات شادروان فتح الله میرزا قهرمان بود که مردی نیکاندیش بود و موقافات فراوان داشت. زهرا در کودکی، اعتماد به نفس پایینی داشت اما با اینحال یک روز توانست با تمرین فراوان انشایی را در مورد عاشورا به بهترین شکل در کلاس ارائه دهد و معلم و دیگر دانشآموزان را تحت تاثیر قرار بدهد. ایستگاه دوم تحصیل او نیز در فیضآباد بود و در مدرسهی راهنمایی شهید نیکزاد تحصیل کرد. وقتی به سوم راهنمایی رسید سعی کرد به رویای دوران کودکیاش جامهی عمل بپوشاند. از یک سال قبل دانشسرای معلمی در فیضآباد تاسیس شده بود و راه برای او تا حدی هموار شده بود. او میگوید: «برادر بزرگترم معتقد بود که باید رشتهی ریاضی را انتخاب کنم و خیلی تلاش کردم تا خانواده را قانع کردم و در آزمون دانشسرا شرکت کردم»
در سال ۱۳۶۸ آرین نژاد از بین چهارصد شرکتکننده توانست جزو ده نفر اول قبولی دانشسرا باشد. ده نفری که میتوانستند بعد از اتمام تحصیل محل خدمتشان را انتخاب کنند. او بعد از اتمام دانشسرا فیضآباد را برای محل تدریس انتخاب کرد تا در آنجا مشغول کار باشد و هم کنار خانواده باشد. او میگوید: «در دوران دانشسرا طبق مقررات دانشسرا باید شنبه صبح تا چهارشنبه عصر را در محیط مدرسه به سر میبردیم. دانشسرای تربیت معلم فیضآباد تا خانهی ما فاصلهی اندکی داشت اما اجازهی خروج از مدرسه را نداشتیم و باید منتظر میماندم تا ظهر چهارشنبه پدرم بیاید و مرا با خود به خانه ببرد.»
زهرا آرین نژاد در سال ۱۳۷۴ ازدواج میکند. همسرش آقای رضا قلی پور هم معلم است و حاصل این ازدواج یک پسر و یک دختر به نامهای امیرحسین و نفیسه است. خانم آرین نژاد بیشتر سالهای خدمت را در همصحبتی با گلها گذراند و معلم کودکان کلاس پنجمی بود. از وقتی که نظام آموزشی عوض شد چند سالی هم در پایهی ششم ابتدایی تدریس کرد. خانم آرین نژاد در اواخر دورهی خدمت سی ساله در آموزش و پرورش، چند سال جامهی معلمی را از تن بیرون کرد و مدیر مدرسه شد. او بیشترین سالهای خدمتش به عنوان معلم را در شهرستان فیضآباد گذرانده است.
ورود زهرا آرین نژاد به دنیای کلمات برمیگردد به انشایی در دوران دبستان که پیشتر به آن اشاره شد و آن انشا و نحوهی ارائهاش باعث شد معلم تحت تاثیر قرار بگیرد و او را تشویق کند. تشویق معلم و همکلاسیها زهرا را مجذوب جادوی کلمات کرد. در سالهای دبستان خانم شاکری معلم کلاس پنجم، و در سالهای راهنمایی خانم دیندار معلم ادبیات، آرین نژاد را به خاطر انشاهای خوبی که مینوشت بسیار تشویق میکردند.
خانم آرین نژاد حافظهی بسیار خوبی دارد و در این مصاحبه بارها با یادآوری دقیق خاطراتش مرا شگفتزده کرد. او حتی اولین مصرعی را که سروده به خاطر دارد. آرین نژاد میگوید: «اول نمیدانستم که شاعرها خودشان کلمات را خلق میکنند و فکر میکردم شاعرها کسانی هستند که شعرها را برای دیگران میخوانند. دوران راهنمایی بود که احساس کردم این قدرت را دارم به جای انشاء کلماتی موزون را روی کاغذ بیاورم و چند جملهای در وصف پدرم بنویسم. چند جملهای موزون نوشتم که در وزن اشکال نداشت اما اشکالی در قافیه داشت یعنی به آوردن ردیف اکتفا کرده بود. شعرم را اول به همکلاسیهایم نشان دادم و همکلاسیها از من خواستند که شعر را به خانم دیندار معلم ادبیات نشان بدهم» خانم نرجس دیندار معلم ادبیات شعر آرین نژاد را صمیمانه تشویق میکند و هفتهی بعد سه کتاب شعر «سعدی» و «حافظ» و «پروین اعتصامی» برای او میآورد تا بتواند با خواندن آنها استعدادش را بیش از پیش پرورش دهد.
زهرا آرین نژاد در دورهی دانشسرا با خانم بهار مهدی زاده همدورهای شد. خانم مهدی زاده که یک سال بعد از او وارد دانشسرای فیضآباد شد نیز شاعر بود و دوستی این دو کمک کرد تا هر دو نفر شعر را جدیتر دنبال کنند. مهدی زاده آرین نژاد را تشویق کرد تا در جشنوارههای شعر آموزش و پرورش شرکت کنند و این دو دوست در کنار هم جشنوارههای زیادی را در فیضآباد، تربت حیدریه و خراسان تجربه کردند. از حدود سالهای ۶۹ و ۷۰ شعر آرین نژاد در کنار دوستش خانم مهدی زاده وارد مرحلهی جدیدی شد و شعرهای این سالها معمولا جزو شعرهای برگزیدهی جشنوارههای استانی آموزش و پرورش بودند.
آرین نژاد در ابتدای کار شاعری چند سالی «آرین» تخلص میکرد و بعد به جمع شاعران بیتخلص پیوست. بعد از فارغالتحصیلی از دانشسرای تربت معلم اشتغال به کار و دوری از خانم مهدیزاده باعث شده شعر کمکم از زندگی خانم آرین نژاد کنار برود تا اینکه در سال ۱۳۷۹ باز این دو دوست شاعر بعد از مدتها در یک مدرسه همکار شدند و یاد مونس قدیمیشان شعر کردند. تجربهی سالها شاعری و مطالعه و تشویقهای متقابل باعث شد که شعرهای آرین نژاد اینبار از مرحلهی استانی فراتر برود و به جشنوارههای کشوری راه پیدا کند و نامش در بین معلمهای ادبیات خراسان و فرهنگیان اهل شعر به عنوانی شاعری موفق مطرح شود.
در سالهای تدریس خانم آرین نژاد چند سالی نیز مسئول کانون شعر آموزش و پرورش محولات بود و سعی میکرد شاعران آن خطه را هر یکشنبه دور هم جمع کند و جلسات شعرخوانی و نقد شعر برگزار کند. آرین نژاد در سال ۱۳۹۲ به این علت که پسرش در مدرسهی تیزهوشان تربت حیدریه پذیرفته شد همراه خانواده به تربت حیدریه نقل مکان کرد. سکونت در تربت حیدریه او را با انجمن شعر و ادب قطب آشنا کرد.
آن زمان انجمن قطب به دلیل مشکل تداخل برنامههای انجمن شعر و انجمن نمایش به ناچار مکان اصلی خود را از دست داده بود و جلساتش در مسجد قائم تشکیل میشد. مسجد قائم برای برگزاری انجمن شعر محیط مناسبی نبود و خیلی از شاعران در جلسات شرکت نمیکردند. از خرداد ۱۳۹۵ که انجمن قطب به موزهی مشاهیر در ساختمانی در باغملی منتقل شد فضایی فراهم شد که شاعران و علاقهمندان شعر در تربت حیدریه بتوانند در جلسات شرکت کنند از جمله خانم آرین نژاد که به جمع شاعران انجمن قطب پیوسته بود در جلسات بیشتر شرکت میکرد. بعد از ورود خانم آرین نژاد به تربت حیدریه چند سالی شعر طول کشید تا او شعر را دوباره به صورت جدی شروع کند. خانم آرین نژاد را امروز میتوان که از شاعران تاثیرگذار تربت حیدریه دانست. او در جلسات انجمن قطب تنها شرکتکننده نیست که در برگزاری این جلسات نیز نقش دارد.
از خانم آرین نژاد میپرسم چه کسانی در راه شعر مشوق شما بودند و ایشان میگویند: «من از این جهت خوشبخت بودم و مشوقهای زیادی داشتم. از خانم شاکری معلم کلاس پنجمم باید یاد کنم. در ادامهی مسیر خانم دیندار و آقای هاشمی و خانم دیپورراد تشویقم کردند، یا آقای احیایی که گاهی کلاسهای آموزش شعر میگذاشتند و از همه مهمتر خانم بهار مهدیزاده که اگر او نبود شعر در لابهلای زندگیام گم میشد. در انجمن قطب هم جمع همدل و صمیمی شاعران در گرایش بیش از پیش من به شعر تاثیر داشته است.»
خانم آرین نژاد در شعر به شاعر خاصی دلبستگی ندارد و میگوید: «بیشتر شعر را در نظر گرفتهام تا شاعر را؛ از تمام شعرهای خوب تاریخ ادبیات لذت میبرم بدون اینکه به شاعری خاص بیشتر توجه داشته باشم. وقتی به شعر معاصر رسیدم و سعی کردم زبان شعرم را به روز کنم از نجمه زارع، محمدکاظم کاظمی، مصطفی محدثی و دیگر شاعرانی که در جشنوارهها ایشان را دیده بودم تاثیر میگرفتم.»
زهرا آرین نژاد شعر را حرف دل میداند و معتقد است شعر خوب زبان دل است. او بیشتر به غزل مشغول است و بیشتر آثارش در قالب غزل ارائه میشود. در زبان به شاعران امروز نزدیک است و دلباختگیای به شعر شاعران عاشقانهسرای معاصر دارد.
از خانم آرین نژاد میپرسم: «به نظر شما شعر در زندگی امروز چه جایگاهی دارد؟» و ایشان اینطور پاسخ میدهند: «شعر مصداق کلام مختصر و مفید است. عصارهی مفهومهای بزرگ میتواند در شعر منتقل شود و به همین خاطر شعر همیشه جایگاه خواهد داشت. شما با خواندن یک بیت شعر میتوانی مفهومی وسیع را منتقل کنی و این مزیت بزرگ شعر است.»
زهرا آرین نژاد امروز کمتر در جشنوارهها شرکت میکند اما در زمان خدمت در آموزش و پرورش در جشنوارههای مختلفی شرکت کرده است و مقامهای بسیاری به دست آورده از جمله سه سال پیاپی در مسابقهی پرسش مهر در مرحلهی کشوی در بخش شعر کلاسیک اول شده است. او در خصوص عدم شرکت در جشنوارهها میگوید: «در جشنوارههایی که از سوی انجمن قطب برگزار میشود از باب همراهی و تشویق دیگران به سرودن سعی میکنم شرکت کنم اما به طور کلی به این نتیجه رسیدهام که شعر قابل ارزیابی کمی نیست و نمیتوان شاعران را رتبهبندی کرد.»
آرین نژاد کتاب منتشر شدهای به صورت مستقل ندارد اما در کتابهای گزیدهی شعر تربت و شعر آموزش و پرورش شعرهای ایشان چاپ شده است. خانم آرین نژاد معتقد است با گسترش اینترنت و پیامرسانهای اجتماعی دگر نیازی به چاپ کتاب نمیبینم. خانم آرین نژاد در مورد چاپ کتاب میگویند: «چاپ کتاب ذوق و شوقی میخواهد که من ندارم. حتی اگر امروز کتاب چاپ شدهام را از سوی بهترین ناشر کشور، با بهترین کاغذ و چاپ و بدون کوچکترین زحمتی ببینم خیلی خوشحال نخواهم شد. به بچهها هم گفتهام بعد از من به فکر چاپ کتاب نباشید. شعر مونس من است و چاپ شدن یا نشدنش چندان اهمیتی ندارد.»
به آخرین بخش مصاحبه میرسیم. بخشی که من پرسشهایم را پرسیدهام و به خانم آرین نژاد میگویم: «اگر مطلب ناگفتهای دارید بفرمایید لطفا» خانم آرین نژاد از انجمن شعر قطب تربت حیدریه یاد میکنند و میگویند: «یک انجمن پویا و فعال میتواند بر شعر شهرستان تاثیر زیادی بگذارد و انگیزهای شود برای سرودن بیشتر. در هر شهر آدمهایی باید پیدا شوند که خود را وقف این کار کنند یعنی صمیمانه و مجدانه جلسات را رهبری کنند تا همیشه انگیزه برای خلق آثار تازه برای شاعران باقی بماند و من خوشحالم که در تربت حیدریه جلسات شعر فعال و پویا وجود دارد.»
شعرهای خانم زهرا آرین نژاد را میتوان به دو بخش شعرهای آیینی و شعرهای عاشقانه تفکیک کرد. ایشان اشعاری در قالب رباعی هم دارند اما بیشتر اشعارشان در قالب غزل است و در یکی از دو دسته قرار میگیرد. در شعرهای آیینی کلام شاعر اوج میگیرد و بازیهای زبانی و صورتهای خیال بسامد بیشتری پیدا میکند و در شعرهای عاشقانه عاطفه بیشتر میشود و دستور زبان روانتر میشود. خانم آرین نژاد شعر معاصر را به خوبی میشناسد و توانسته خود را با زبان شعر امروز همگام کند. طبع و ذوق قدرتمندش به او کمک میکند تا کلام را شُسته و رُفته و با کمترین حشو در مصرع بنشاند به همین خاطر غزلهایش راحت به ذهن سپرده میشود. در ادامه چند شعر از شاعر همشهری خانم زهرا آرین نژاد را با هم میخوانیم:
من اگر ساکتم ولی عمریست، غمی اندازهی فلک دارم
شیشه هستم که پنج فصلم را زیر باران درد لک دارم
روزگارم شبیه شاعرهاست، تکیه بر واژههای آبیرنگ
با غزل پیش میروم چندیست با غزل درد مشترک دارم
بالهای شکستهی خود را گرچه پنهان کنم از این مردم
روزهای گذشته میدانند که زمین خوردهام، ترک دارم
اهل تنهایی و سکوت و تبم، اهل شبنالههای بیتکرار
گر چه در این زمانهی تاریک نارفیقان بیکلک دارم
روبهرویم نشستهای خاموش حیف درد مرا نمیفهمی
من اگر ساکتم ولی عمریست غمی اندازهی فلک دارم
این شعرها دیگر برایم دردسر دارد
دیگر برای قلب مجروحم ضرر دارد
این روزها از ریشه دارم میشوم ویران
این روزها هر شاخهام بوی تبر دارد
دیوان اشعار و غزل را میزنم آتش
با آن که میدانم مرا زیر نظر دارد
با آن که میدانم مرا هر روز میبیند
از دردهای استخوانسوزم خبر دارد
ما را توان عشق و شور و سوز و مستی نیست
این شعر ها دیگر برایم دردسر دارد
غمها دوباره وارد سالی جدید شد
امسال هم بدون تو ای عشق عید شد
رفتی و بغض حنجرهی آسمان شکست
رفتی و پشت پای تو باران شدید شد
رفتی و پشت پای تو آنقدر دل گرفت
آنقدر که شکسته شد و ناامید شد
پاییز روی شانه ی زخمی من نشست
هرچه بهار و سبزه و گل ناپدید شد
خم شد کنار پنجرهها قامتم عزیز
موهای پرکلاغی ما هم سفید شد
برخیز عاشقانه خودت را نشان بده
شعری بخوان تمام جهان را تکان بده
شعری بخوان وحال مرا رو به راه کن
این بار هم به پیکر وامانده جان بده
با زخمهای کهنهی سر بستهام بساز
به بالهای خستهی روحم توان بده
تا جان بگیرم و غزلی دست وپا کنم
در حنجره دوباره تو سوز بنان بده
ای بهترین بهانه برای سرودنم
برخیز عاشقانه خودت را نشان بده
نفرین به این همه غزل عاشقانهام
وقتی که گُر گرفته بدون تو خانهام
وقتی نشسته عشق و جنون سالهای سال
جای کسی که نیست سرش روی شانهام
جای کسی که مانده از آن شب به یادگار
روی لباس آبیاش عطر زنانهام
روزی اگر به خلوت من پا گذاشتی
روزی اگر دوباره گرفتی بهانهام
طبـق قـرار قبلیمان ساعت غروب
در انتهای کوچه در آن قهوهخانهام
دارم به بوی پیرهنت فکر میکنم
مشغول گفتن دو سه خطی ترانهام
لابد ز راه میرسی و خنده میکنی
سر میگذاری از ته دل روی شانهام
بیاختیار اشک مرا درمیآوری
زیبای من! شکوه تب شاعرانهام!
این بار هم جنون به سرم زد بدون تو
نفرین به این همه غزل عاشقانهام
ناممکن است گر چه برای تو باورش
من میرسم به آبی چشم تو آخرش
تو نیمهی پرِ غزلی، سیب سرخ من!
من هم کنار حاشیه آن نیم دیگرش
سرو بلند شعر منی تو که ناگزیر
خم گشته واژهها همگی در برابرش
آنقدر خواندم از تو که مثل مرور درس
در جشنوارهها همه کردند از برش
یا میرسد دلم به نگاه صمیمیات
یا میخورد به سنگ زمان عاقبت سرش
در ناامیدی شب ما هم امید هست
من میرسم به آبی چشم تو آخرش
فراهم میکند با مَقدمش خوشحالی ما را
کسی که خوب میداند پریشانحالی ما را
کسی میآید از شرقیترین سمت غزلخوانی
به هم میریزد این اندیشهی پوشالی ما را
کسی که با دو دست مهربان خویش خواهد شست
تهِ آن کوچهی بنبست بداقبالی ما را
کسی که با دو دست مهربانش جمع خواهد کرد
شبی از کوچههای درد، دارِ قالی ما را
و بعد از این همه پاییزهای سرد و طولانی
شکوفا میکند این جمعههای خالی ما را
گذشته مثل باغی شعلهور آب از سرم امشب
میان کوره میسوزد چرا سرتاسرم امشب
شبیه شاخههای خستهی یک ذهن درگیرم
نشسته کفر و ایمان در تمام پیکرم امشب
جنوب داغ لبهای تو آنسو، آسمان اینسو
خدایا از کدامین عشق باید بگذرم امشب؟
به روی سایهی شک و یقین گیسو پریشان کن
بزن با خیل مژگانت به سیم آخرم امشب
مرا از کوچههای سرد و سر در گم رهایی ده
بزن زنجیر سنگینی به پای باورم امشب
مرا کافر کن و پیغمبرم شو هر چه باداباد
بسوزان با دو چشم شرقیات بال و پرم امشب
میان این همه مرثیهی باران و بیآبی
نمیدانم چرا زیبای من شاعرترم امشب
دوباره آسمان برقی زد و حال مرا پرسید
خدایا از کدامین عشق باید بگذرم امشب؟
آمد برای بار هزارم جواب فال
روزی رسیده میشود این سیبهای کال
آن روز روز خوب و قشنگی است بیگمان
وقتی ز شوق آمدنش میزنند بال
وقتی که سبز میشود این زردهای فصل
وقتی که نور میدهد این روزهای سال
یک عمر در تمام غزلهای سادهام
از عشق و انتظار و رهایی زدم مثال
ای عصرهای آخر هفته دلم خوش است
یک صبح جمعه میرسد آن لحظهی وصال
آن باغبان میآید و باران میآورد
آخر رسیده میشود این سیبهای کال
وقتی بیایی از دل من شور میبارد
واژه به واژه شعر من پُرشور میبارد
با گامهای سبز تو ای منجی عالم
از هر کجای کشور من نور میبارد
از تاکهای منتظر با مقدمت آقا
شاخه به شاخه بیامان انگور میبارد
وقتی بیایی آسمان از شوق بیپروا
از بلخ و ری تا شهر نیشابور میبارد
اصلا به یُمن مقدمت از آسمان آن روز
آیه به آیه سورهی «والنور» میبارد
یک صبح جمعه صبح ندبه صبح آزادی
وقتی بیایی از دل من شور میبارد
چقدر ساعت شماطّهدار بگذارم
دو چشم عاشق خود را دچار بگذارم
چقدر جمعه نیایی و حال زارم را
به پای خستگی روزگار بگذارم
چقدر جمعه نیایی و در غزلهایم
ردیف و قافیه را انتظار بگذارم
نیایی و همهی عیدها عزا بشود
بهار را به دل داغدار بگذارم
کدام لحظهی موعود میرسی از راه
که غصههای دلم را کنار بگذارم
قسم به این دل خونین اگر که برگردی
مسیر آمدنت را انار بگذارم
برای از تو نوشتن، از عاشقی گفتن
غروب شنبهشبی را قرار بگذارم
دنیا پُرِ از کین و حسد خواهد شد
احوالِ زمان دوباره بد خواهد شد
تاریکی و ظلمت که جهان را پُر کرد
یک روز از این مسیر رد خواهد شد
آتشفشانی از سخنم من، شرارهام
با بغض و درد، منتظر یک اشارهام
باید تو را دوباره به جولان درآورم
صبحت به خیر ای غزل پارهپارهام
بعد از تو دگر شعرِ من اعجاز نشد
بغضی که نشسته در گلو باز نشد
انگار تمام واژهها خشکیدند
این شاعر مرده، دست و دلباز نشد
برای این شاعر همشهری آرزوی سعادت و سلامت دارم و امیدوارم کتاب شعرشان هم به زودی روانهی بازار نشر شود. انتشار اشعار شاعری مانند زهرا آرین نژاد بیشک یک اتفاق خوشایند در شعر تربت حیدریه خواهد بود و نام او را در دفتر شعر تربت حیدریه ماندگارتر خواهد کرد.
بهمن صباغ زاده
۱۴۰۴/۰۴/۰۵ تربت حیدریه

این مهم سالها به تاخیر افتاد و بالاخره در شنبه ۱۴۰۴/۰۱/۲۳ بعد از جلسهی انجمن شعر قطب از ایشان خواهش کردم که در رستوران رباط تهمینه روبهروی ضبط صوت من بنشینند و از زندگیشان بگویند.
عکس از نفیسه قلی پور

برچسبها:
زهرا آرین نژاد,
بهمن صباغ زاده,
شاعران تربت حیدریه,
شعر تربت حیدریه