سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۳/۰۲/۲۲ به قلم شاعر همشهری خانم زهرا آرین نژاد

ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه را نشان می‌دهد. از شهرک به راه می‌افتم. از پنجره‌ی ماشین می‌توان نشانه‌های بهار را نگاه کرد و آسمان آبی را که این روزها به لطف باران‌های بهاری زیباتر شده و راحت‌تر نفس می‌کشد و درختانی که جوانه زده یا شکوفه و گل داده‌اند. یاد این شعر فاضل نظری می‌افتم که می‌گوید: «چنان که یخ زده تقویم ما اگر هر روز/ هزار بار بیاید بهار کافی نیست»

به گزارش امروز فکر می‌کنم. قرار است اگر آقای محسن‌زاده گرامی بیاید گزارش را بنویسد. هنرمند که باشی می‌توانی هم عکاسی ماهر باشی و هم پدری نمونه و هم نقادی چیره‌دست. آن‌گونه که آقای محسن زاده گفتند، مطمئن بودم آقای محسن‌زاده نمی‌آید. به همین خاطر خودم را برای نوشتن گزارش آماده کرده بودم.

وارد تهمینه می‌شوم. تهمینه پر است از دختران دبیرستانی که برای اردو آمدند و دارند یکی یکی از تهمینه خارج می‌شوند. کم کم آن‌ها می‌روند و شاعران می‌آیند. استاد صباغ‌زاده با وسایل همیشگی‌اش و بنرهای فردوسی بزرگ وارد می‌شود. خانم بهنام نگران و آشفته است. آقای مزدوران قرار گذاشتند مجری باشند ایشان هم غیبت دارند. یعنی این آش کشک خاله امروز به پای خانم بهنام و خودم نوشته شده است. نه خبری از آقای محسن‌زاده است و نه آقای مزدوران. استاد بنرهای فردوسی بزرگ را در کنار‌ه های صحن جایگاه قرار می‌دهد. این شاعر حماسه‌سرای ایرانی سراینده شاهنامه با شهرتی جهانی که ادب پارسی میانه را تا اندازه‌ای از نابودی نجات داد.

خانم بهنام برنامه را آغاز می‌کند: «به نام خداوند جان آفرین/ حکیم سخن در زبان آفرین» سپس استاد نجف زاده‌ی عزیز چراغ راه انجمن، با کتاب حافظ به جایگاه می‌آیند و این غزل را می‌خوانند: «با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی/ تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی/ عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید/ ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی»

سپس آقای صیدمحمدخانی که چند وقت است به طور مرتب به انجمن می‌آید و شعرهایش حرف‌های دلش است به جایگاه می‌آید با سه شعر که از نقد آن‌ها گریزان است. اولی گفتگوی زمین با آدم است: «من زمینم روی من کردی گنه/ در قیامت پیش مایی روسیه» شعر بعدی گفتگوی آدم با زمین است: «ای زمین ناقلا من نوکرت/ آبرویم را نبر پیش خدا» که البته چون وقت کم بود شعر سوم به جلسات بعد موکول شد.

نوبت به خودم می‌رسد با یک غزل عاشقانه‌ی جدید با نام بوم نقاشی: «کشیدم باز در ذهنم تو و میز و دو فنجان را/ سکوت و نم‌نم باران و موهای پریشان را/ مرا که سر به روی شانه‌هایت شعر می‌خواند/ تو که با هر نفس سر می‌کشیدی بوی قلیان را» استاد صباغ زاده به قدری زیبا شعرم را نقد کرد که تا به خانه رسیدم اولین کار تصحیح شعرم بود و قرار دادن در گروه انجمن تا باز دوستان دیگر هم نظراتشان را بیان کنند»

بعد از من خانم ناهید زبردست ما را به متنی بسیار دلنشین دعوت می‌کنند: «آن طرف‌تر ایستاده‌ام/ به تماشای خودم/ خودِ لعنتی در پیله‌ی تنهایی» و این متن به قدری زیبا دردهای یک زن را به تصویر کشیده بود که واقعا لذت بردم.

شاعر دوست‌داشتنی بعدی خانم فرامرزی نژاد بود با غزلی جدید: «با خود قرار کرد که باران بیاورد/ ابری شود به دشت و دمن جان بیاورد/ عطاروار بگذرد از هفت شهر عشق/ سیمرغ را ز قاف به میدان بیاورد» استاد صباغ زاده در مورد این شعر جز تحسین چیز دیگری بیان نکردند. این که همه چیز سر جای خودش با زبانی روان و ساده و اشاره‌هایی زیبا به کار گرفته شده است. نقد کوچکی هم داشتند که تصحیح آن را به خودشان سپردند.

آقای انصاری هم که یکی از همان پدران موفق است که دخترش را در مسیر شاهنامه‌خوانی درست تربیت کرده به جای دخترش که امروز کسالت دارد به جایگاه می‌آید و تجربیات خودش را از محیط کارش که دادگاه است و ضروریات آشنایی جامعه با شاهنامه و عواقب فراموشی این نسل از ادبیات کهن صحبت‌های مختصری ارائه می‌دهند.

استاد جهانشیری بزرگوار که من متانت و وقار را همیشه از ایشان می‌آموزم به جایگاه می‌آیند. شعری طولانی می‌خوانند بر اساس تحقیق روی ۲۰۰ بیت از شاهنامه در مورد رزم‌ها که حقیقتا شعری این‌گونه با مفهوم عمیق حتما باید پشتش ساعت‌ها مطالعه‌ و شاهنامه‌خوانی باشد: «به نام خداوند چرخ کهن/ که داده زبان را توان سخن/ خداوند ماه و خداوند مهر/ فروزان بوَد زان دو بام سپهر»

خانم بهنام از نجمه‌ی زارع می‌خواند: «بگو دو مرتبه این را که دوستت دارم/ دلم هنوز به این جمله‌ی شما گرم است» و بیت بعد را خودم از اینترنت می‌گیرم: «بیا گناه کنیم عشق را... نترس خدا/ هزار مشغله دارد سر خدا گرم است» واقعا نجمه‌ی زارع در طول زندگی کوتاهش عجب غزل‌هایی گفته!

نوبت به استاد صباغ زاده می‌رسد و من سراپا گوش. غزلی بسیار زیبا مربوط به ۸ سال قبل را می‌خوانند که آرزوی استاد بهشتی بوده آن مصرع را ادامه بدهند و استاد صباغ زاده با ادامه‌ی این مصرع حقیقتا حق مطلب رو خیلی زیبا ادا کرده بودند: مصرع استاد بهشتی: «بر منار آشنایی‌ها نمی‌سوزد چراغی» و غزل استاد صباغ زاده: «لاله‌ام تنها به دشتی، غنچه‌ام غمگین به باغی/ نه دلی مانده برای عشق‌ورزی نه دماغی/ پای می‌لرزد ولی کو چوب خشکی تکیه‌گاهم؟/ چشم می گردد ولی کو کورسویی از چراغی؟» بی‌نظیر👌👌👌👌👌👌👌👌

نوبت به خانم پوردایی می‌رسد. برای‌مان شعر کودک می‌خوانند که قبلا در گروه نقد شده: «در کیف چاقم/ یک شهر زیباست/ در کوچه‌هایش/ هر خانه پیداست...» یاد استاد موسوی می‌افتم که استاد شعر کودک هستند و جای‌شان در این جلسه خالی‌ست.

آقای اعتقادی به جایگاه می‌آید. اصلا من نمی‌دانم چرا دوست دارم این مرد حتما هر هفته یک شعر بخواند. احساس می‌کنم نمک انجمن ماست. همین که حوصله‌ی شعرهای ما را ندارد اما آن‌قدر تحمل می‌کند که نوبتش شود برای من ارزشمند است. او از قهرمان می‌خواند: «کاروان‌سالار شعر از دار این دنیا برفت»

بعد از ایشان، آرزو مومن به جایگاه می‌آید. با آن‌که از مولانا آماده کرده، چون بزرگداشت فردوسی است از شاهنامه می‌خواند. بر عکسِ خانم بهنام که از سعدی، عسکری، زارع و... خواند جز شاهنامه. من واقعا به خانم بهنام حق می‌دهم. فکر کن قرار است دوستی دیگر مجری باشد و ناگهان ببینی نیامده و تو دفترت را نیاورده باشی و بدون آمادگی اجرا داشته باشی و بتوانی اجرا کنی. خودش شاهکار است. اعتراف می‌کنم من اگر به جای خانم بهنام بودم نمی توانستم قدم از قدم بردارم. آرزو می‌خواند: «سپاس یزدان دختر ایرانیم/ از نژاد و تیره‌ی ساسانی‌ام/ قدرت اندیشه‌ام از آرش است...»

استاد صباغ زاده که به دقت گوش می‌دهد نکته‌ی جالبی را خطاب به آرزوجان بیان می‌کند. این که برای حفظ این اشعار باید به کتاب‌ها و سایت‌های مرجع مراجعه کند زیرا در فضای مجازی هیچ چیز سر جایش نیست.

آقای نوروزی محجوب، شاعر بعدی است که من خیلی خوب تغییرات او را در شعر در این یک سال مشاهده کردم به طوری که استاد وزن شعرهایش را تایید کرد و از ایشان خواست به سراغ مضمون‌سازی و نوآوری در کلام باشد. او غزل کوتاهی خواند: «ای روح سرگردان من از قاب این تن دور شو/ زین جسم تاریکم رها چون هاله‌ای از نور شو»

نوبت به آقای دکتر علمداران می‌رسد. این استاد شاهنامه با «به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه برنگذرد» شروع به سخن گفتن می‌کند. از دانایی می‌گوید که موجب ظهور توانایی‌ها می‌شود، از سند ملی که همان شاهنامه است، از اسطوره‌ها و بهترین نوع آن‌ها، از سودابه که دوستدار سیاوش بود و بعد دشمنش شد. و مرا به یاد این بیت انداخت: «آن رفیقی را که با خون جگر پروردمش/ وقت مردن بر سر دار آمد و جلاد شد» لطفا صوت آقای دکتر را گوش کنید و لذت ببرید.

آقای مزدوران برایمان چند رباعی می‌خوانند: «ما نسل به غم گرفته‌ی سوخته‌ایم/ پژمرده و بی‌بهار و لب‌دوخته‌ایم/ در سینه‌ی ما هزار و یک شعله به جاست/ ما شعله‌ی سوزنده‌ی نفروخته‌ایم» که به پیشنهاد استاد جهانشیری چون مصرع آخر رباعی باید کوبنده‌تر باشد اگر مصرع اول مصرع آخر شود بهتر است» من هم وقتی رباعی را خواندم دیدم طوری که استاد جهانشیری می‌گویند خیلی بهتر است.

جناب آقای شریعتی یک شعر طنز قدیمی تربتی را می‌خوانند و ماجرای قیامت و سرنوشت تربتی‌ها را بیان می‌کنند. خودتان شعر را گوش کنید تا بدانید چه بر سر تربتی‌ها خواهد آمد. شعر ایشان اینگونه شروع می‌شد: «قیامت را شبی در خواب دیدم/ خلایق را همه بی‌تاب دیدم/ ملک‌هایی که مامور بهشتند/ حساب مردمان را می‌نوشتند» جای شعرهای طنز جناب آقای عباسی خالی. چه قدر وقتی این بزرگان در جمع شاعران هستند به شاعرها انگیزه می‌دهند. کاش بتوانند بیشتر به جلسه‌ها بیایند.

استاد صباغ زاده دوباره به جایگاه می‌آیند و این بار در مورد برگزاری جشنواره شعر ابریشم که برای اولین بار در تربت به پیشنهاد و همکاری انجمن قطب اتفاق می‌افتد صحبت می‌کنند. از این که حضور شاعران در این جشنواره حمایت بزرگی از جشنواره می‌کند و از برنامه‌های پیش‌بینی شده صحبت کردند.

آقای احمد حسن زاده یک غزل قدیمی پر از احساس را می‌خوانند: «تو را می‌بینم و قند دلم در آب می‌افتد/ درونم اتفاقی ساده و جذاب می‌افتد» من خیلی لذت بردم و یادم آمد که یک بار دیگر هم در کتابخانه این شعر را خواندند و در گزارش نوشتم.

سپس دوست شاعری به جایگاه آمدند و گفتند که دو ماهی در تربت نبوده‌اند و در خدمت سربازی بوده‌اند. ایشان داستان‌شان را که همان ماجراهای اتفاق افتاده در سربازی است می‌خوانند. ماجرایی شبیه برنامه‌ی «زندگی پس از زندگی» در کانال ۴ که ماه رمضان پخش می‌شد. من با دقت گوش می‌دهم. زیبا نوشته است. اصلا نوشتن درحال و هوای سربازی صادقانه‌تر است. اما آخر وقت جلسه و طولانی بودن داستان از حوصله‌ی جمع بیرون است و ایشان قسمتی از داستان را می‌خوانند.

مجری پایان برنامه را اعلام می‌کند و من می‌روم. باشد قرارمان زیر شکوفه‌های شعری دیگر تا دوباره برای‌مان گل کنند و حرف‌های زمین افتاده‌مان دوباره سبز شود. تا دیداری دیگر بدرود✋✋✋✋✋✋

زهرا آرین نژاد

#انجمن_قطب
#زهرا_آرین_نژاد
#گزارش

کانال تلگرامی ما

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: زهرا آرین نژاد, انجمن شعر قطب, گزارش
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴ساعت 10:51  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۳/۰۱/۲۵ (ویژه‌برنامه‌ی عطار) به قلم شاعر همشهری خانم زهرا آرین نژاد

ویژه برنامه ی عطار

هر که از ساقی عشق تو چو من باده گرفت
بی خود و بی‌خبر و بی‌خرد و حیران شد
و بالاخره گزارش‌نویسی به خودم می‌رسد. از صبح که بیدار شده‌ام هوای زیبا و دلپذیر کل شهر را فراگرفته است. باران نم‌نم می‌آید، قرارمان تهمینه است و موضوعمان عطار. با شوق به راه می‌افتم. در مسیر آدم‌هایی را می‌بینم که پشت چهره و لبخندهایشان غمی بزرگ نهفته است. کاش می‌شد دردشان را فهمید و کاری برایشان کرد.

گاهی عجیب جایش را خالی می‌بینم و دلتنگش می‌شوم، همان کسی که جمعه‌ها را به انتظارش می‌نشینم. احساس می‌کنم وسط این شلوغی‌های دنیا جایش خالی‌ست. یاد شعر عطار می‌افتم: «ز عشقت سوختم ای جان کجایی/ بماندم بی سر و سامان کجایی/ هزاران درد دارم لیک بی تو/ ندارد درد من درمان کجایی» عطار بی‌تردید یکی از سرآمدان عصر پویایی شعر پارسی و شاعر شعرهای ناب است. او شاعر لحظه‌های شورانگیز است و چشمه‌ی زلال عرفانی از دل اشعارش می‌جوشد. عطار وجدان خفته هر خواننده‌ای را بیدار می‌کند آن‌جا که می‌گوید: «مسلمان در کتاب‌هاست و مسلمانان زیر خاکند»

به راستی چقدر در لابه‌لای زندگی‌هایمان عارفانی چون عطار باید باشد تا فرهنگ نوین جایگزین دنیای مجازی شود و چقدر باید زمان بگذرد تا سرزمین سبز کهن دوباره از قلم پرفروغی چون عطار لبریز شود.

در همین فکرها هستم که خیلی زود به تهمینه می‌رسم. باران ایستاده است و طراوت و تازگی در دل تهمینه موج می‌زند و حال مرا تازه‌تر می‌کند. دلم برای دوستان شاعرم تنگ شده است و مشتاق‌تر از همیشه وارد تهمینه می‌شوم. گروهی آمده‌اند و بقیه دوستان هم کم کم از راه می‌رسند.

در مکتبخانه‌ی شعر، این واژه‌هاست که می‌رقصند و ما به تماشایشان می‌نشینیم و از عشق‌بازی با کلمات لذت می‌بریم. حال فکر کن پشت این بازی کلمات عرفان عطار باشد آنگاه آن واژه‌ها ملکوتی می‌شوند و تو لحظه لحظه‌اش را لذت می‌بری.

میکروفون آماده می‌شود و مجری خوش‌صدایمان خانم بهنام برنامه را آغاز می‌کند: «ای بلبل خوش نوا فغان کن/ عید است نوای عاشقان کن/ چون سبزه ز خاک سر برآورد/ ترک دل و برگ و بوستان کن»

استاد نجف زاده پشت تریبون می‌آید آرام و با وقار. به چهره‌ی گرم و صمیمی استاد که نگاه می‌کنم. یاد این جمله عطار می‌افتم که «پاکبازی جز طریق شمع نیست که بسوزد و جمع را روشنایی بخشد و هستی خویش بر سر این کار نهد» و من در وجود این مرد شریف می‌بینم که چگونه شمع راه شده است و پروانه‌ها بر گردش حلقه زده‌اند. ایشان از حافظ می‌خواند: «مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی/ پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی/ وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید/ مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی» و تا آخر ادامه می‌دهند و من با خود می‌اندیشم واقعاً داستان عشق چیست که شاعران را بی‌تاب سرودن می‌کند و عاشقان حتی از دردهایشان هم لذت می‌برند. عطار را می‌بینم با فرمانروایی که قلبش را احاطه کرده است و فریادی که از سوز دل می‌سراید: «به جز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی‌دانم/ که شادی در همه عالم از این خوشتر نمی‌دانم» یا در جای دیگر می‌گوید: «به کسی مکن حواله که به جز تو کس ندارم» آری در سرزمین عشق مرغان سحری هم نغمه‌های عارفانه در آسمان می‌نوازند اگر دیوارهای زنگارگرفته‌ی وجودمان گوشی برای شنیدن باقی گذاشته باشد.

شعرخوانی شاعران شروع می‌شود. آقای صیدمحمدخانی تازه‌واردی‌ست که خودش برای اولین‌شعرخوانی داوطلب می‌شود. در شعرش مقایسه‌ای دارد بین زنان قدیم و زنان امروزی. او آنقدر شعرش را محکم می‌خواند که یک جورهایی بند دل آدم از این محبت‌ها پاره می‌شود. نیازی به فریاد نیست. ما زن‌ها با یک تبسم هم دنیایمان زیبا می‌شود ولی باید بگویم که برای اولین بار از اعتماد به نفس بالایی برخوردار بوده و این عالی بود.

من دوباره با عطار همسفر می‌شوم و او را می‌بینم که با جانانش این‌گونه عشق‌بازی می‌کند: «تاب در زلف داد و هر مویش/ در دلم صد هزار تاب انداخت» همین‌قدر لطیف، همین‌قدر دوست‌داشتنی.

و بعد آقای صیدمحمدخانی از امام رضا ع برایمان می‌خواند: «رفته‌ام من سوی مشهد یا زیارتگاه طوس/ تا کنم من یک زیارت با صفا و با خلوص» و من دلم برای حرم پر می‌کشد و همسفر کوی دوست می‌شوم و عطار را می‌بینم که روبه‌روی گنبد فولاد ایستاده و با خود زمزمه می‌کند: «جانا دلم ببردی/ در قعر جان نشستی» و هر دو با لحظه‌های تب‌دار زائران، گنبد را به نظاره نشسته‌ایم که صدای دست‌زدن‌های دوستان در پایان شعر آقای صیدمحمدخانی ما را به خود می‌آورد.

نوبت به آقای معین جلالی می‌رسد. احساس می‌کنی عطر عرفان عطار در فضا می‌پیچد و تو در کوچه‌باغ‌های نیشابور به دنبال گمگشته‌ات می‌گردی. جلالی شروع به سخن می‌کند. زبان شعر از زبان عامه جلوتر است و از فصاحت و بلاغت و درک زبانی فوق‌العاده عطار سخن به میان می‌آورد این که عطار التفاتی کرده است و آن‌چه گذشتگان سخن گفته‌اند و هر آنچه را مورد پسندش بوده است به رشته‌ی تسبیح کشیده و تذکرۃالاولیا را رقم زده است. نثری بسیار موفق و درخشان که در ۷۲ بخش از ۷۲ عارف سخن به میان آورده است. از شروع کتاب که با امام جعفر صادق ع است و میانه‌ی کتاب که یاد بایزید بسطامی را زنده می‌کند. ذکر منصور حلاج هم از دیگر بخش‌هایی بود که آقای جلالی به آن اشاره کردند. شما را دعوت می‌کنم حتما به فایل صوتی گوش کنید.

در این جلسه‌ی پُربار جای استاد موسوی و آقای دکتر علمداران را خالی می‌بینم. دو بزرگواری که اگر می‌بودند دوست داشتی پای صحبت‌هایشان بنشینی و با عطار همسفر شوی.

آقای یپرم به جایگاه می‌آید با غزل‌های زیبایش طعم باران بهاری را دلچسب‌تر می‌کند. او ابتدا از جدایی‌ها می‌خواند: «صدایت ظاهرا از حادثه آبستن است امشب/ نگاهت بی‌گمان آماده‌ی دل‌کندن است امشب» و سپس به سراغ کافه‌ی خاطراتش می‌رود: «کافه بود و من و تو و قهوه/ جمع‌مان جمع و اشک‌مان جاری/ دست در دست هم پر از احساس/ خیره به عکس‌های تکراری» و دوباره جدایی‌ها دست از سرش برنمی‌دارند و او می‌سراید: «بهار آمد زمستان رفت و من همزاد پاییزم/ تو رفتی و من از اندوه هجران تو لبریزم»

بعد از جناب آقای یپرم آقای مقدسی با اشعار خوبش به جایگاه می‌آید شعرهایش طنز است با زبان عامیانه و من واقعاً هیچ سوادی در نوشتن این اشعار ندارم و در آخر شعری را به شاعران انجمن تقدیم می‌کند که زیباست و به جان شاعران می‌نشیند.

«بر در سرای بوالحسن نوشته بود که هر کس به این سرا درآمد آبش دهید و نانش دهید و از ایمانش هیچ نپرسید» این شروع بحث زیبای تفاوت عشق عطار و مولوی‌ست که جناب آقای عباسی انتخاب کرده‌اند. استاد عباسی از کیمیا بودن عشق می‌گوید و این که عشق مس وجود را به زر تبدیل می کند سپس به سراغ هفت شهر عشق عطار می‌رود. این که عشق در کدام مرحله از دیدگاه عارفان است بماند برای شما که بادقت ویس‌ها را گوش کنید. و این که شاعران بزرگ ادبیات فارسی چون مولانا و حافظ و عطار راجع به درد و عشق چه نگاهی داشته‌اند هم بماند برای شنیدن فایل صوتی این سخنرانی.

آقای عباسی سپس در رابطه با عشق‌های مجازی صحبت‌هایی داشتند که خیلی شنیدنی‌ست و من یاد این غزل زیبا که شاعرش را نمی‌شناسم افتادم: «روزگاری‌ست همه عرض بدن می‌خواهند/ همه از دوست فقط چشم و دهن می‌خواهند/ ديو هستند ولی مثل پری می‌پوشند/ گرگ‌هایی كه لباس پدری می‌پوشند/ آن‌چه ديدند به مقياس نظر می‌سنجند/ عشق‌ها را همه با دور كمر می‌سنجند/ خوب طبيعی‌ست كه يک‌روزه به پايان برسد/ عشق‌هايی كه سر پيچ خيابان برسد»

نوبت به خانم فرامرزی می‌رسد، دوست خوبم که در نوشتن چهارپاره مهارت خاصی دارد. ایشان در مورد زنان امروز خاورمیانه می‌خواند: «این روزها شبیه خودم هستم/ بی‌رنگ و بی‌نقاب و پر از دردم/ تصویر مبهم زن امروزی/ تفتان گر گرفته ولی سردم» و من خیلی لذت می‌برم

سپس نوبت به استاد صباغ زاده می‌رسد. استاد ابتدا مختصری در مورد کتاب‌های عطار و تفاوت کتاب‌های شعرش از لحاظ وزنی سخن به میان می‌آورد. ایشان اسرارنامه و الهی‌نامه را در یک وزن و دو کتاب منطق‌الطیر و مصیبت‌نامه را در وزن دیگری قرار می‌دهد. و سپس داستان غمگین رابعه و بکتاش و فلسفه‌ی شش پسر پادشاه را بیان می‌کند که در خور بارها شنیدن است.

بعد از استاد، جناب آقای جاویدان با قرائت شعر «گرمرد رهی میان خون باید رفت» و شعر «ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش» را برای‌مان با آوازی دلنشین می‌خواند و بالاخره بچه‌های انجمن که از بزرگترها صبرشان بیشتر است به میدان می‌آیند

بهار جان محسن زاده به سراغ مولانا می‌رود و با تسلط کامل خودبینی و غرور را یادآور می‌شود: «آن مگس بر برگ کاه و بول خر/ همچو کشتیبان همی افراشت سر/ گفت من دریا و کشتی خوانده‌ام/ مدتی در فکر آن می‌مانده‌ام»

و سپس ارغوان جان محسن زاده با آرامش تمام مفهوم تزویر را از زبان عطار برای‌مان نقل می‌کند: عزم آن دارم که امشب نیم مست/ پای کوبان کوزه‌ی دردی به دست/ سر به بازار قلندر بر نهم/ پس به یک ساعت ببازم هرچه هست»

و در آخر غزل جان صباغ زاده‌ی دوست داشتنی هم از مولانا و عشق پادشاه به کنیزک برای‌مان می‌خواند: «بود شاهی در زمانی پیش ازین/ مُلک دنیا بودش و هم ملک دین/ اتفاقا شاه روزی شد سوار/ با خواص خویش از بهر شکار» و جلسه پایان می‌یابد.

آقای محسن زاده‌ی گرامی این هنرمند باسلیقه کم‌کم دوربینش را جمع می‌کند. عطار گوشه‌ای ایستاده است و برای‌مان دست می‌زند و لبخند رضایت بر لبانش نقش بسته است و در حالی که بر فراز درخت‌های زیبای تهمینه به پرواز درآمده و کم‌کم از ما دور می‌شود، با لبخند ملیح زمزمه می‌کند: «بی عشق نفس زدن حرام است» تا شنبه‌ای دیگر بدرود🖐🖐🖐

زهرا آرین نژاد

#انجمن_قطب
#زهرا_آرین_نژاد
#گزارش

کانال تلگرامی ما

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: زهرا آرین نژاد, بهمن صباغ زاده, شاعران تربت حیدریه, عطار
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴ساعت 10:19  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

هم‌صحبت گل‌ها، نگاهی به زندگی و شعر شاعر همشهری خانم زهرا آرین نژاد به قلم بهمن صباغ زاده

وقتی کتاب شعر دربی توسط استاد سید علی موسوی منتشر شد با نام خانم زهرا آرین نژاد آشنا شدم. اطلاعات من در مورد شاعر همشهری پیش از این مصاحبه محدود بود به آن‌چه در کتاب شعر دربی خوانده بودم. امیدوارم انتشار این مصاحبه به شناخت بیشتر این شاعر همشهری کمک کند. خانم زهرا آرین نژاد امروز یکی از شاعران موفق تربت حیدریه است همچنین از شاعرانی‌ست که در برگزاری جلسات ادبی تربت حیدریه حضوری فعال دارد. شعرش و حضورش به جوان‌ترها انگیزه می‌دهد که در مسیر ادبیات محکم‌تر گام بردارند.

از همان ابتدای حضور خانم آرین نژاد در انجمن قطب می‌دانستم که باید مصاحبه‌ای مفصل با این شاعر همشهری داشته باشم. این مهم سال‌ها به تاخیر افتاد و بالاخره در شنبه ۱۴۰۴/۰۱/۲۳ بعد از جلسه‌ی انجمن شعر قطب از ایشان خواهش کردم که در رستوران رباط تهمینه روبه‌روی ضبط صوت من بنشینند و از زندگی‌شان بگویند. آن‌چه در ادامه خواهید خواند حاصل یک مصاحبه‌ی صوتی است که بعد تایپ و ویرایش شده است.

زهرا آرین نژاد در چهارم خرداد ۱۳۵۳ در فیض‌آباد تربت حیدریه به دنیا آمد. پدرش حسن‌علی آرین نژاد کشاورز بود و در فیض‌آباد به کار زراعت مشغول بود. حسن‌علی آرین نژاد مردی باسواد و اهل مطالعه بود و در شب‌نشینی‌ها که خویشاوندان و همسایگان دور هم جمع می‌شدند برای همه کتاب می‌خواند. او عقیده داشت انسان باید از لحظه لحظه‌ی زندگی خود استفاده کند. زهرا در کودکی بسیار به این شعرها و داستان‌ها علاقه‌مند بود و همیشه شنونده‌ی علاقه‌مند صحبت‌های پدر بود. مادرش سیده زینب شمسی‌زاده زنی مهربان و روشن‌ضمیر بود که او نیز با علاقه به قرائت قرآن و شعر خواندن همسرش گوش می‌داد. خانم آرین نژاد در این مورد می‌گوید: «پدرم عادت داشت که وقتی قرآن می‌خواند معنی‌اش را هم بیان کند و مادرم کم‌کم معانی قرآن را فراگرفته بود و همین ممارست سبب شده بود مادرم زبان قرآن را بیاموزد و معنی آیات را درک کند.»

زهرا فرزند یک خانواده‌ی تقریبا پرجمعیت بود، چهار خواهر و چهار برادر داشت و خودش آخرین دختر خانواده بود. روزهای کودکی او در فیض‌آباد گذشت. او کودکی درون‌گرا و کم‌حرف بود. زمان زیادی را به فکر کردن در مورد طبیعت می‌گذراند و هر جلوه‌ی طبیعت او را به دنیای خیال می‌برد مثلا یک گل می‌توانست ساعت‌ها هم‌صحبتش باشد. دشت محولات در حاشیه‌ی کویر و به نسبت، جلوه‌ی طبیعت در آن کم‌رنگ است اما همین طبیعت کویری می‌توانست دست زهرای کوچک را بگیرد و ذهن خلاق او را سرشار از سوال کند. مثلا یک گل وحشی می‌توانست رازهایی را از زیر خاک در گوشش زمزمه کند. خانم آرین نژاد در مورد خاطرات کودکی‌اش می‌گوید: «شب‌های ساکت و پرستاره‌ی کویر اولین مونس من بود. مخصوصا شب‌هایی که همراه پدرم به زمین‌های کشاورزی می‌رفتم و در سکوت به صدای جریان آب گوش می‌دادم و به ‌آسمان پر ستاره خیره می‌شدم.»

بازی مورد علاقه‌ی زهرا در کودکی معلم‌بازی بود. او می‌گوید: «عادت همیشه‌ام بود که بچه‌های محله و فامیل را جمع کنم و معلم‌شان بشوم، حتی می‌توانستم بدون هیچ دانش‌آموزی معلم شوم، می‌توانستم دانش‌آموزان را در ذهنم تصور کنم و بی اعتنا به رفت و آمدها و صداها ساعت‌ها مشغول درس دادن باشم.»

زهرا آرین نژاد در هفت سالگی وارد دبستان فتحیه فیض‌آباد شد. دبستان فتحیه از موقوفات شادروان فتح الله میرزا قهرمان بود که مردی نیک‌اندیش بود و موقافات فراوان داشت. زهرا در کودکی، اعتماد به نفس پایینی داشت اما با این‌حال یک روز توانست با تمرین فراوان انشایی را در مورد عاشورا به بهترین شکل در کلاس ارائه دهد و معلم و دیگر دانش‌آموزان را تحت تاثیر قرار بدهد. ایستگاه دوم تحصیل او نیز در فیض‌آباد بود و در مدرسه‌ی راهنمایی شهید نیکزاد تحصیل کرد. وقتی به سوم راهنمایی رسید سعی کرد به رویای دوران کودکی‌اش جامه‌ی عمل بپوشاند. از یک سال قبل دانشسرای معلمی در فیض‌آباد تاسیس شده بود و راه برای او تا حدی هموار شده بود. او می‌گوید: «برادر بزرگ‌ترم معتقد بود که باید رشته‌ی ریاضی را انتخاب کنم و خیلی تلاش کردم تا خانواده را قانع کردم و در آزمون دانشسرا شرکت کردم»

در سال ۱۳۶۸ آرین نژاد از بین چهارصد شرکت‌کننده توانست جزو ده نفر اول قبولی دانشسرا باشد. ده نفری که می‌توانستند بعد از اتمام تحصیل محل خدمت‌شان را انتخاب کنند. او بعد از اتمام دانش‌سرا فیض‌آباد را برای محل تدریس انتخاب کرد تا در آن‌جا مشغول کار باشد و هم کنار خانواده باشد. او می‌گوید: «در دوران دانش‌سرا طبق مقررات دانشسرا باید شنبه صبح تا چهارشنبه عصر را در محیط مدرسه به سر می‌بردیم. دانشسرای تربیت معلم فیض‌آباد تا خانه‌ی ما فاصله‌ی اندکی داشت اما اجازه‌ی خروج از مدرسه را نداشتیم و باید منتظر می‌ماندم تا ظهر چهارشنبه پدرم بیاید و مرا با خود به خانه ببرد.»


زهرا آرین نژاد در سال ۱۳۷۴ ازدواج می‌کند. همسرش آقای رضا قلی پور هم معلم است و حاصل این ازدواج یک پسر و یک دختر به نام‌های امیرحسین و نفیسه است. خانم آرین نژاد بیشتر سال‌های خدمت را در همصحبتی با گل‌ها گذراند و معلم کودکان کلاس پنجمی بود. از وقتی که نظام آموزشی عوض شد چند سالی هم در پایه‌ی ششم ابتدایی تدریس کرد. خانم آرین نژاد در اواخر دوره‌ی خدمت سی ساله در آموزش و پرورش، چند سال جامه‌ی معلمی را از تن بیرون کرد و مدیر مدرسه شد. او بیشترین سال‌های خدمتش به عنوان معلم را در شهرستان فیض‌آباد گذرانده است.

ورود زهرا آرین نژاد به دنیای کلمات برمی‌گردد به انشایی در دوران دبستان که پیشتر به آن اشاره شد و آن انشا و نحوه‌ی ارائه‌اش باعث شد معلم تحت تاثیر قرار بگیرد و او را تشویق کند. تشویق معلم و همکلاسی‌ها زهرا را مجذوب جادوی کلمات کرد. در سال‌های دبستان خانم شاکری معلم کلاس پنجم، و در سال‌های راهنمایی خانم دیندار معلم ادبیات، آرین نژاد را به خاطر انشاهای خوبی که می‌نوشت بسیار تشویق می‌کردند.

خانم آرین نژاد حافظه‌ی بسیار خوبی دارد و در این مصاحبه بارها با یادآوری دقیق خاطراتش مرا شگفت‌زده کرد. او حتی اولین مصرعی را که سروده به خاطر دارد. آرین نژاد می‌گوید: «اول نمی‌دانستم که شاعرها خودشان کلمات را خلق می‌کنند و فکر می‌کردم شاعرها کسانی هستند که شعرها را برای دیگران می‌خوانند. دوران راهنمایی بود که احساس کردم این قدرت را دارم به جای انشاء کلماتی موزون را روی کاغذ بیاورم و چند جمله‌ای در وصف پدرم بنویسم. چند جمله‌ای موزون نوشتم که در وزن اشکال نداشت اما اشکالی در قافیه داشت یعنی به آوردن ردیف اکتفا کرده بود. شعرم را اول به همکلاسی‌هایم نشان دادم و همکلاسی‌ها از من خواستند که شعر را به خانم دیندار معلم ادبیات نشان بدهم» خانم نرجس دیندار معلم ادبیات شعر آرین نژاد را صمیمانه تشویق می‌کند و هفته‌ی بعد سه کتاب شعر «سعدی» و «حافظ» و «پروین اعتصامی» برای او می‌آورد تا بتواند با خواندن آن‌ها استعدادش را بیش از پیش پرورش دهد.

زهرا آرین نژاد در دوره‌ی دانشسرا با خانم بهار مهدی زاده هم‌دوره‌ای شد. خانم مهدی زاده که یک سال بعد از او وارد دانشسرای فیض‌آباد شد نیز شاعر بود و دوستی این دو کمک کرد تا هر دو نفر شعر را جدی‌تر دنبال کنند. مهدی زاده آرین نژاد را تشویق کرد تا در جشنواره‌های شعر آموزش و پرورش شرکت کنند و این دو دوست در کنار هم جشنواره‌های زیادی را در فیض‌آباد، تربت حیدریه و خراسان تجربه کردند. از حدود سال‌های ۶۹ و ۷۰ شعر آرین نژاد در کنار دوستش خانم مهدی زاده وارد مرحله‌ی جدیدی شد و شعرهای این سال‌ها معمولا جزو شعرهای برگزیده‌ی جشنواره‌های استانی آموزش و پرورش بودند.

آرین نژاد در ابتدای کار شاعری چند سالی «آرین» تخلص می‌کرد و بعد به جمع شاعران بی‌تخلص پیوست. بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشسرای تربت معلم اشتغال به کار و دوری از خانم مهدیزاده باعث شده شعر کم‌کم از زندگی خانم آرین نژاد کنار برود تا این‌که در سال ۱۳۷۹ باز این دو دوست شاعر بعد از مدت‌ها در یک مدرسه همکار شدند و یاد مونس قدیمی‌شان شعر کردند. تجربه‌ی سال‌ها شاعری و مطالعه و تشویق‌های متقابل باعث شد که شعرهای آرین نژاد این‌بار از مرحله‌ی استانی فراتر برود و به جشنواره‌های کشوری راه پیدا کند و نامش در بین معلم‌های ادبیات خراسان و فرهنگیان اهل شعر به عنوانی شاعری موفق مطرح شود.

در سال‌های تدریس خانم آرین نژاد چند سالی نیز مسئول کانون شعر آموزش و پرورش محولات بود و سعی می‌کرد شاعران آن خطه را هر یکشنبه دور هم جمع کند و جلسات شعرخوانی و نقد شعر برگزار کند. آرین نژاد در سال ۱۳۹۲ به این علت که پسرش در مدرسه‌ی تیزهوشان تربت حیدریه پذیرفته شد همراه خانواده به تربت حیدریه نقل مکان کرد. سکونت در تربت حیدریه او را با انجمن شعر و ادب قطب آشنا کرد.

آن زمان انجمن قطب به دلیل مشکل تداخل برنامه‌های انجمن شعر و انجمن نمایش به ناچار مکان اصلی خود را از دست داده بود و جلساتش در مسجد قائم تشکیل می‌شد. مسجد قائم برای برگزاری انجمن شعر محیط مناسبی نبود و خیلی از شاعران در جلسات شرکت نمی‌کردند. از خرداد ۱۳۹۵ که انجمن قطب به موزه‌ی مشاهیر در ساختمانی در باغملی منتقل شد فضایی فراهم شد که شاعران و علاقه‌مندان شعر در تربت حیدریه بتوانند در جلسات شرکت کنند از جمله خانم آرین نژاد که به جمع شاعران انجمن قطب پیوسته بود در جلسات بیشتر شرکت می‌کرد. بعد از ورود خانم آرین نژاد به تربت حیدریه چند سالی شعر طول کشید تا او شعر را دوباره به صورت جدی شروع کند. خانم آرین نژاد را امروز می‌توان که از شاعران تاثیرگذار تربت حیدریه دانست. او در جلسات انجمن قطب تنها شرکت‌کننده نیست که در برگزاری این جلسات نیز نقش دارد.


از خانم آرین نژاد می‌پرسم چه کسانی در راه شعر مشوق شما بودند و ایشان می‌گویند: «من از این جهت خوشبخت بودم و مشوق‌های زیادی داشتم. از خانم شاکری معلم کلاس پنجمم باید یاد کنم. در ادامه‌ی مسیر خانم دیندار و آقای هاشمی و خانم دی‌پورراد تشویقم کردند، یا آقای احیایی که گاهی کلاس‌های آموزش شعر می‌گذاشتند و از همه مهم‌تر خانم بهار مهدیزاده که اگر او نبود شعر در لابه‌لای زندگی‌ام گم می‌شد. در انجمن قطب هم جمع همدل و صمیمی شاعران در گرایش بیش از پیش من به شعر تاثیر داشته است.»

خانم آرین نژاد در شعر به شاعر خاصی دلبستگی ندارد و می‌گوید: «بیشتر شعر را در نظر گرفته‌ام تا شاعر را؛ از تمام شعرهای خوب تاریخ ادبیات لذت می‌برم بدون این‌که به شاعری خاص بیشتر توجه داشته باشم. وقتی به شعر معاصر رسیدم و سعی کردم زبان شعرم را به روز کنم از نجمه زارع، محمدکاظم کاظمی، مصطفی محدثی و دیگر شاعرانی که در جشنواره‌ها ایشان را دیده بودم تاثیر می‌گرفتم.»

زهرا آرین نژاد شعر را حرف دل می‌داند و معتقد است شعر خوب زبان دل است. او بیشتر به غزل مشغول است و بیشتر آثارش در قالب غزل ارائه می‌شود. در زبان به شاعران امروز نزدیک است و دلباختگی‌ای به شعر شاعران عاشقانه‌سرای معاصر دارد.

از خانم آرین نژاد می‌پرسم: «به نظر شما شعر در زندگی امروز چه جایگاهی دارد؟» و ایشان این‌طور پاسخ می‌دهند: «شعر مصداق کلام مختصر و مفید است. عصاره‌ی مفهوم‌های بزرگ می‌تواند در شعر منتقل شود و به همین خاطر شعر همیشه جایگاه خواهد داشت. شما با خواندن یک بیت شعر می‌توانی مفهومی وسیع را منتقل کنی و این مزیت بزرگ شعر است.»

زهرا آرین نژاد امروز کمتر در جشنواره‌ها شرکت می‌کند اما در زمان خدمت در آموزش و پرورش در جشنواره‌های مختلفی شرکت کرده است و مقام‌های بسیاری به دست آورده از جمله سه سال پیاپی در مسابقه‌ی پرسش مهر در مرحله‌ی کشوی در بخش شعر کلاسیک اول شده است. او در خصوص عدم شرکت در جشنواره‌ها می‌گوید: «در جشنواره‌هایی که از سوی انجمن قطب برگزار می‌شود از باب همراهی و تشویق دیگران به سرودن سعی می‌کنم شرکت کنم اما به طور کلی به این نتیجه رسیده‌ام که شعر قابل ارزیابی کمی نیست و نمی‌توان شاعران را رتبه‌بندی کرد.»

آرین نژاد کتاب منتشر شده‌ای به صورت مستقل ندارد اما در کتاب‌های گزیده‌ی شعر تربت و شعر آموزش و پرورش شعرهای ایشان چاپ شده است. خانم آرین نژاد معتقد است با گسترش اینترنت و پیام‌رسان‌های اجتماعی دگر نیازی به چاپ کتاب نمی‌بینم. خانم آرین نژاد در مورد چاپ کتاب می‌گویند: «چاپ کتاب ذوق و شوقی می‌خواهد که من ندارم. حتی اگر امروز کتاب چاپ شده‌ام را از سوی بهترین ناشر کشور، با بهترین کاغذ و چاپ و بدون کوچکترین زحمتی ببینم خیلی خوشحال نخواهم شد. به بچه‌ها هم گفته‌ام بعد از من به فکر چاپ کتاب نباشید. شعر مونس من است و چاپ شدن یا نشدنش چندان اهمیتی ندارد.»

به آخرین بخش مصاحبه می‌رسیم. بخشی که من پرسش‌هایم را پرسیده‌ام و به خانم آرین نژاد می‌گویم: «اگر مطلب ناگفته‌ای دارید بفرمایید لطفا» خانم آرین نژاد از انجمن شعر قطب تربت حیدریه یاد می‌کنند و می‌گویند: «یک انجمن پویا و فعال می‌تواند بر شعر شهرستان تاثیر زیادی بگذارد و انگیزه‌ای شود برای سرودن بیشتر. در هر شهر آد‌م‌هایی باید پیدا شوند که خود را وقف این کار کنند یعنی صمیمانه و مجدانه جلسات را رهبری کنند تا همیشه انگیزه برای خلق آثار تازه برای شاعران باقی بماند و من خوشحالم که در تربت حیدریه جلسات شعر فعال و پویا وجود دارد.»

شعرهای خانم زهرا آرین نژاد را می‌توان به دو بخش شعرهای آیینی و شعرهای عاشقانه تفکیک کرد. ایشان اشعاری در قالب رباعی هم دارند اما بیشتر اشعارشان در قالب غزل است و در یکی از دو دسته قرار می‌گیرد. در شعرهای آیینی کلام شاعر اوج می‌گیرد و بازی‌های زبانی و صورت‌های خیال بسامد بیشتری پیدا می‌کند و در شعرهای عاشقانه عاطفه بیشتر می‌شود و دستور زبان روان‌تر می‌شود. خانم آرین نژاد شعر معاصر را به خوبی می‌شناسد و توانسته خود را با زبان شعر امروز همگام کند. طبع و ذوق قدرتمندش به او کمک می‌کند تا کلام را شُسته و رُفته و با کمترین حشو در مصرع بنشاند به همین خاطر غزل‌هایش راحت به ذهن سپرده می‌شود. در ادامه چند شعر از شاعر همشهری خانم زهرا آرین نژاد را با هم می‌خوانیم:

من اگر ساکتم ولی عمری‌ست، غمی اندازه‌ی فلک دارم
شیشه هستم که پنج فصلم را زیر باران درد لک دارم
روزگارم شبیه شاعرهاست، تکیه بر واژه‌های آبی‌رنگ
با غزل پیش می‌روم چندی‌ست با غزل درد مشترک دارم
بال‌های شکسته‌ی خود را گرچه پنهان کنم از این مردم
روزهای گذشته می‌دانند که زمین خورده‌ام، ترک دارم
اهل تنهایی و سکوت و تبم، اهل شب‌ناله‌های بی‌تکرار
گر چه در این زمانه‌ی تاریک نارفیقان بی‌کلک دارم
روبه‌رویم نشسته‌ای خاموش حیف درد مرا نمی‌فهمی
من اگر ساکتم ولی عمری‌ست غمی اندازه‌ی فلک دارم


این شعرها دیگر برایم دردسر دارد
دیگر برای قلب مجروحم ضرر دارد
این روزها از ریشه دارم می‌شوم ویران
این روزها هر شاخه‌ام بوی تبر دارد
دیوان اشعار و غزل را می‌زنم آتش
با آن که می‌دانم مرا زیر نظر دارد
با آن که می‌دانم مرا هر روز می‌بیند
از دردهای استخوان‌سوزم خبر دارد
ما را توان عشق و شور و سوز و مستی نیست
این شعر ها دیگر برایم دردسر دارد

غم‌ها دوباره وارد سالی جدید شد
امسال هم بدون تو ای عشق عید شد
رفتی ‌و بغض حنجره‌ی آسمان شکست
رفتی و پشت پای تو باران شدید شد
رفتی ‌و پشت پای تو آن‌قدر دل گرفت
آنقدر که شکسته شد و ناامید شد
پاییز روی شانه ی زخمی من نشست
هرچه بهار و سبزه و ‌گل ناپدید شد
خم شد کنار پنجره‌ها قامتم عزیز
موهای پرکلاغی ما هم سفید شد

برخیز عاشقانه خودت را نشان بده
شعری بخوان تمام جهان را تکان بده
شعری بخوان وحال مرا رو به راه کن
این بار هم به پیکر وامانده جان بده
با زخم‌های کهنه‌ی سر بسته‌ام بساز
به بال‌های خسته‌ی روحم توان بده
تا جان بگیرم و غزلی دست وپا کنم
در حنجره دوباره تو سوز بنان بده
ای بهترین بهانه برای سرودنم
برخیز عاشقانه خودت را نشان بده

نفرین به این همه غزل عاشقانه‌ام
وقتی که گُر گرفته بدون تو خانه‌ام
وقتی نشسته عشق و جنون سال‌های سال
جای کسی که نیست سرش روی شانه‌ام
جای کسی که مانده از آن شب به یادگار
روی لباس آبی‌اش عطر زنانه‌ام
روزی اگر به خلوت من پا گذاشتی
روزی اگر دوباره گرفتی بهانه‌ام
طبـق قـرار قبلی‌مان ساعت غروب
در انتهای کوچه در آن قهوه‌خانه‌ام
دارم به بوی پیرهنت فکر می‌کنم
مشغول گفتن دو سه خطی ترانه‌ام
لابد ز راه می‌رسی و خنده می‌کنی
سر می‌گذاری از ته دل روی شانه‌ام
بی‌اختیار اشک مرا درمی‌آوری
زیبای من! شکوه تب شاعرانه‌ام!
این بار هم جنون به سرم زد بدون تو
نفرین به این همه غزل عاشقانه‌ام

ناممکن است گر چه برای تو باورش
من می‌رسم به آبی چشم تو آخرش
تو نیمه‌ی پرِ غزلی، سیب سرخ من!
من هم کنار حاشیه آن نیم دیگرش
سرو بلند شعر منی تو که ناگزیر
خم گشته واژه‌ها همگی در برابرش
آن‌قدر خواندم از تو که مثل مرور درس
در جشنواره‌ها همه کردند از برش
یا می‌رسد دلم به نگاه صمیمی‌ات
یا می‌خورد به سنگ زمان عاقبت سرش
در ناامیدی شب ما هم امید هست
من می‌رسم به آبی چشم تو آخرش

فراهم می‌کند با مَقدمش خوشحالی ما را
کسی که خوب می‌داند پریشان‌حالی ما را
کسی می‌آید از شرقی‌ترین سمت غزل‌خوانی
به هم می‌ریزد این اندیشه‌ی پوشالی ما را
کسی که با دو دست مهربان خویش خواهد شست
تهِ آن کوچه‌ی بن‌بست بداقبالی ما را
کسی که با دو دست مهربانش جمع خواهد کرد
شبی از کوچه‌های درد، دارِ قالی ما را
و بعد از این همه پاییزهای سرد و طولانی
شکوفا می‌کند این جمعه‌های خالی ما را

گذشته مثل باغی شعله‌ور آب از سرم امشب
میان کوره می‌سوزد چرا سرتاسرم امشب
شبیه شاخه‌های خسته‌ی یک ذهن درگیرم
نشسته کفر و ایمان در تمام پیکرم امشب
جنوب داغ لب‌های تو آن‌سو، آسمان این‌سو
خدایا از کدامین عشق باید بگذرم امشب؟
به روی سایه‌ی شک و یقین گیسو پریشان کن
بزن با خیل مژگانت به سیم آخرم امشب
مرا از کوچه‌های سرد و سر در گم رهایی ده
بزن زنجیر سنگینی به پای باورم امشب
مرا کافر کن و پیغمبرم شو هر چه باداباد
بسوزان با دو چشم شرقی‌ات بال و پرم امشب
میان این همه مرثیه‌ی باران و بی‌آبی
نمی‌دانم چرا زیبای من شاعرترم امشب
دوباره آسمان برقی زد و حال مرا پرسید
خدایا از کدامین عشق باید بگذرم امشب؟

آمد برای بار هزارم جواب فال
روزی رسیده می‌شود این سیب‌های کال
آن روز روز خوب ‌و قشنگی است بی‌گمان
وقتی ز شوق آمدنش می‌زنند بال
وقتی که سبز می‌شود این زردهای فصل
وقتی که نور می‌دهد این روزهای سال
یک عمر در تمام غزل‌های ساده‌ام
از عشق و انتظار و رهایی زدم مثال
ای عصرهای آخر هفته دلم خوش است
یک صبح جمعه می‌رسد آن لحظه‌ی وصال
آن باغبان می‌آید و باران می‌آورد
آخر رسیده می‌شود این سیب‌های کال

وقتی بیایی از دل من شور می‌بارد
واژه به واژه شعر من پُرشور می‌بارد
با گام‌های سبز تو ای منجی عالم
از هر کجای کشور من نور می‌بارد
از تاک‌های منتظر با مقدمت آقا
شاخه به شاخه بی‌امان انگور می‌بارد
وقتی بیایی آسمان از شوق بی‌پروا
از بلخ و ری تا شهر نیشابور می‌بارد
اصلا به یُمن مقدمت از آسمان آن روز
آیه به آیه سوره‌ی «والنور» می‌بارد
یک صبح جمعه صبح ندبه صبح آزادی
وقتی بیایی از دل من شور می‌بارد


چقدر ساعت شماطّه‌دار بگذارم
دو چشم عاشق خود را دچار بگذارم
چقدر جمعه نیایی ‌و حال زارم را
به پای خستگی روزگار بگذارم
چقدر جمعه نیایی و در غزل‌هایم
ردیف و قافیه را انتظار بگذارم
نیایی و همه‌ی عیدها عزا بشود
بهار را به دل داغدار بگذارم
کدام لحظه‌ی موعود می‌رسی از راه
که غصه‌های دلم را کنار بگذارم
قسم به این دل خونین اگر که برگردی
مسیر آمدنت را انار بگذارم
برای از تو نوشتن، از عاشقی گفتن
غروب شنبه‌شبی را قرار بگذارم

دنیا پُرِ از کین و حسد خواهد شد
احوالِ زمان دوباره بد خواهد شد
تاریکی و ظلمت که جهان را پُر کرد
یک روز از این مسیر رد خواهد شد

آتشفشانی از سخنم من، شراره‌ام
با بغض و درد، منتظر یک اشاره‌ام
باید تو را دوباره به جولان درآورم
صبحت به خیر ای غزل پاره‌پاره‌ام

بعد از تو دگر شعرِ من اعجاز نشد
بغضی که نشسته در گلو باز نشد
انگار تمام واژه‌ها خشکیدند
این شاعر مرده، دست و دلباز نشد

برای این شاعر همشهری آرزوی سعادت و سلامت دارم و امیدوارم کتاب شعرشان هم به زودی روانه‌ی بازار نشر شود. انتشار اشعار شاعری مانند زهرا آرین نژاد بی‌شک یک اتفاق خوشایند در شعر تربت حیدریه خواهد بود و نام او را در دفتر شعر تربت حیدریه ماندگارتر خواهد کرد.

بهمن صباغ زاده
۱۴۰۴/۰۴/۰۵ تربت حیدریه

زهرا آرین نژاد

این مهم سال‌ها به تاخیر افتاد و بالاخره در شنبه ۱۴۰۴/۰۱/۲۳ بعد از جلسه‌ی انجمن شعر قطب از ایشان خواهش کردم که در رستوران رباط تهمینه روبه‌روی ضبط صوت من بنشینند و از زندگی‌شان بگویند.


عکس از نفیسه قلی پور

زهرا آرین نژاد بهمن صباغ زاده


برچسب‌ها: زهرا آرین نژاد, بهمن صباغ زاده, شاعران تربت حیدریه, شعر تربت حیدریه
+ نوشته شده در  شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۴ساعت 12:19  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

هوای تازه
زهرا آرین نژاد

زهرا آرین نژاد
من اگر ساکتم ولی عمری‌ست، غمی اندازه‌ی فلک دارم
شیشه هستم که پنج فصلم را زیر باران درد لک دارم

روزگارم شبیه شاعرهاست، تکیه بر واژه‌های آبی رنگ
با غزل پیش می‌روم چندی‌ست با غزل درد مشترک دارم

بال‌های شکسته‌ی خود را گرچه پنهان کنم از این مردم
روزهای گذشته می‌دانند که زمین خورده‌ام، ترک دارم

اهل تنهایی و سکوت و تبم، اهل شب‌ناله‌های بی‌تکرار
گر چه در این زمانه‌ی تاریک نارفیقان بی‌کلک دارم

روبه‌رویم نشسته‌ای خاموش حیف درد مرا نمی‌فهمی
من اگر ساکتم ولی عمری‌ست غمی اندازه‌ی فلک دارم


#پیام_ولایت
#هوای_تازه
#زهرا_آرین_نژاد

کانال تلگرامی ما

https://t.me/anjomanghotb

عکس‌ از احسان محسن زاده، آرشیو انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ شنبه ۱۴۰۳/۰۷/۲۱ در کتابخانه‌ی شهید بهشتی


برچسب‌ها: پیام ولایت, زهرا آرین نژاد, هوای تازه
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳ساعت 12:11  توسط زینب ناصری  | 

زهرا آرین نژاد
عنوان

دو غزل برای امام زمان (عج)

۱) آمد برای بار هزارم جواب فال
روزی رسیده می‌شود این سیب‌های کال

آن روز روز خوب ‌و قشنگی است بی‌گمان
وقتی ز شوق آمدنش می‌زنند بال

وقتی که سبز می‌شود این زردهای فصل
وقتی که نور می‌دهد این روزهای سال

یک عمر در تمام غزل‌های ساده‌ام
از عشق و انتظار و رهایی زدم مثال

ای عصرهای آخر هفته دلم خوش است
یک صبح جمعه می‌رسد آن لحظه‌ی وصال

آن باغبان می‌آید و باران می‌آورد
آخر رسیده می‌شود این سیب‌های کال

۲) وقتی بیایی از دل من شور می‌بارد
واژه به واژه شعر من پُرشور می‌بارد

با گام‌های سبز تو ای منجی عالم
از هر کجای کشور من نور می‌بارد

از تاک‌های منتظر با مقدمت آقا
شاخه به شاخه بی‌امان انگور می‌بارد

وقتی بیایی آسمان از شوق بی‌پروا
از بلخ و ری تا شهر نیشابور می‌بارد

اصلا به یُمن مقدمت از آسمان آن روز
آیه به آیه سوره‌ی «والنور» می‌بارد

یک صبح جمعه صبح ندبه صبح آزادی
وقتی بیایی از دل من شور می‌بارد

#زهرا_آرین_نژاد
#هوای_تازه
#پیام_ولایت

کانال تلگرامی انجمن ستاره قطب👇
https://t.me/anjomanghotb

عکس از آرشیو انجمن قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۱۰/۲۵


برچسب‌ها: زهرا آرین نژاد, پیام ولایت, هوای تازه, زینب ناصری
+ نوشته شده در  دوشنبه ۳ مهر ۱۴۰۲ساعت 12:16  توسط زینب ناصری  | 

زهرا آرین نژاد

گذشته مثل باغی شعله‌ور آب از سرم امشب

میان کوره می‌سوزد چرا سرتاسرم امشب

شبیه شاخه‌های خسته‌ی یک ذهن درگیرم

نشسته کفر و ایمان در تمام پیکرم امشب

جنوب داغ لب‌های تو آن‌سو، آسمان این‌سو

خدایا از کدامین عشق باید بگذرم امشب؟

به روی سایه‌ی شک و یقین گیسو پریشان کن

بزن با خیل مژگانت به سیم آخرم امشب

مرا از کوچه‌های سرد و سر در گم رهایی ده

بزن زنجیر سنگینی به پای باورم امشب

مرا کافر کن و پیغمبرم شو هر چه باداباد

بسوزان با دو چشم شرقی‌ات بال و پرم امشب

میان این همه مرثیه‌ی باران و بی‌آبی

نمی‌دانم چرا زیبای من شاعرترم امشب

دوباره آسمان برقی زد و حال مرا پرسید

خدایا از کدامین عشق باید بگذرم امشب؟

#زهرا_آرین_نژاد

#هوای_تازه

#پیام_ولایت

کانال تلگرامی انجمن شاعران ستاره قطب👇

https://t.me/anjomanghotb

پی‌نوشت: عکس از آرشیو انجمن قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۰۸/۲۱ در کتابخانه‌ی شهید بهشتی


برچسب‌ها: زهرا آرین نژاد, زینب ناصری, بهمن صباغ زاده, انجمن قطب
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ساعت 17:31  توسط زینب ناصری  | 


زهرا آرین نژاد
عنوان

فراهم می‌کند با مَقدمش خوشحالی ما را

کسی که خوب می‌داند پریشان‌حالی ما را

کسی می‌آید از شرقی‌ترین سمت غزل‌خوانی

به هم می‌ریزد این اندیشه‌ی پوشالی ما را

کسی که با دو دست مهربان خویش خواهد شست

تهِ آن کوچه‌ی بن‌بست بداقبالی ما را

کسی که با دو دست مهربانش جمع خواهد کرد

شبی از کوچه‌های درد، دارِ قالی ما را

و بعد از این همه پاییزهای سرد و طولانی

شکوفا می‌کند این جمعه‌های خالی ما را

#زهرا_آرین_نژاد

#هوای_تازه

#شعر_مهدوی

#پیام_ولایت

کانال شاعران انجمن ستاره قطب👇

https://t.me/anjomanghotb

عکس از آرشیو انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۱۲/۰۶


برچسب‌ها: زهرا آرین نژاد, زینب ناصری, بهمن صباغ زاده, شعر آیینی
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ساعت 16:42  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه
زهرا آرین نژاد

زهرا آرین نژاد

گذشته مثل باغی شعله‌ور آب از سرم امشب
میان کوره می‌سوزد چرا سرتاسرم امشب

شبیه شاخه‌های خسته‌ی یک ذهن درگیرم
نشسته کفر و ایمان در تمام پیکرم امشب

جنوب داغ لب‌های تو آن‌سو، آسمان این‌سو
خدایا از کدامین عشق باید بگذرم امشب؟

به روی سایه‌ی شک و یقین گیسو پریشان کن
بزن با خیل مژگانت به سیم آخرم امشب

مرا از کوچه‌های سرد و سر در گم رهایی ده
بزن زنجیر سنگینی به پای باورم امشب

مرا کافر کن و پیغمبرم شو هر چه باداباد
بسوزان با دو چشم شرقی‌ات بال و پرم امشب

میان این همه مرثیه‌ی باران و بی‌آبی
نمی‌دانم چرا زیبای من شاعرترم امشب

دوباره آسمان برقی زد و حال مرا پرسید
خدایا از کدامین عشق باید بگذرم امشب؟

#زهرا_آرین_نژاد
#هوای_تازه
#پیام_ولایت

https://t.me/anjomanghotb

پی‌نوشت: عکس از آرشیو انجمن قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۰۸/۲۱ در کتابخانه‌ی شهید بهشتی


برچسب‌ها: هوای تازه, زهرا آرین نژاد
+ نوشته شده در  شنبه ۲۴ دی ۱۴۰۱ساعت 21:23  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |