دانلود گزارش مثنویخوانی به تاریخ 13950419 فایل PDF / لینک مطلب / فایل صوتی
به نام آفرینندهی زیبایی
درود دوستان عزیز. پس از یک ماه تعطیلی بار دیگر جلسهی مثنویخوانی تربت در باغسلطانی 9 حسینیهی صفارشرق تشکیل شد. دوستان شرکتکننده در جلسات و دوستانی که گزارشها را پی میگیرند میدانند که در ماه رمضان جلسهی مثنویخوانی تعطیل بود و به جای آن دو شب در هفته جلسات تفسیر قرآن تشکیل میشد.
این جلسه با داستانی از دفتر دوم مثنوی در خدمت دوستان بودیم. مولانا در دفتر دوم در داستان اعتماد کردن بر وفای خرس به این بیت میرسد که: «وآنکه داند عهد با که میکند/ تن کند چون تار و، گرد او تند» و در این معنی سخن میگوید که وقتی انسان با کسی پیمان میبندد هرچند در وفای عهد تمام هستی خود را بگذارد اما دست از وفای به عهد برنمیدارد علیالخصوص که این پیمان، پیمان ازلی باشد و میثاقی باشد با خداوند. و بعد در این معنی چند داستان میآورد. به نظر من داستانهای فرعی ِاین جلسه بسیار جالبتر و جذابتر بودند. اما متاسفانه وقت نشد به داستانهای فرعی پرداخته شود و بیشتر آنها خوانده نشد. در اینجا حکایت این جلسه را همراه با همهی داستانهای فرعیاش خواهم آورد. امیدوارم از خواندن این گزارش جلسهی مثنویخوانی لذت ببرید.
داستان اصلی داستان پیغمبر و عیادت صحابی است و در خلال آن داستانهای باغبان و صوفی و سید و فقیه و همچنین داستان مکه رفتن بایزید را میآید. یکی از صحابهی پیامبر ص به سختی بیمار میشود و و حضرت محمد به عیادت او میرود. مولانا همین جا متوقف میشود و شروع میکند به برشمردن فوائد عیادت رفتن، اول اینکه ممکن است آنکسی که تو به عیادتش رفتهای شخص بزرگی باشد و تو خبر نداشته باشی و چون امکان شناخت اولیای خدا برای همگان میسر نیست میباید به همهی خلق احترام گذاشت. دوم اینکه حتی اگر او دشمن تو باشد همین احسان تو موجب خواهد شد تا کینهاش تبدیل دوستی شود و یا حداقل کمتر شود. و بسیار فایدههای دیگر که برای اینکه طولانی نشود از آنها میگذرد. اما در نهایت اینگونه جمعبندی میکند جمعیت مایهی قدرت است و فرد بودن منجر به ضعف میشود. داستان صوفی و فقیه و سید مثال روشنی در اثبات این سخن است. داستانهای دیگری هم ادامه میآید که یکی از دیگری شیرینتر است. داستان پیغمبر و صحابی در ضرورت حفظ عهد و پیمان و همچنین عدم ظرفیت آدمی در تحمل عذاب آخرت در این دنیا است. داستان باغبان و سه دزد در تحسین مقام جمع و اجتماع و تقبیح فردیت است. و حکایت مکه رفتن بایزید در وحدت وجود ولی و حق است.
دکتر نجاتیان عزیز مانند همیشه داستان را خواند و بیت به بیت شرح کرد و بعد از اتمام خواندن ابیات از دوستان نظرخواهی کرد و درخواست کرد که دوستان راجع به داستانهای خوانده شده هر چه میخواهند بفرماید. شرکتکنندگان معدود این جلسه هر کدام چند جملهای گفتند از جمله ... و جلسه به پایان رسید.
دوستان عزیز جلسهی مثنوی خوانی پس از این جلسه به صورت ماهیانه برگزار خواهد شد. طوری که بعد از جلسه با دکتر سخن میگفتیم فعلا جلسات در اولین شنبهشب هر ماه برگزار خواهد شد تا بعد با نظر دوستان اگر لازم بود تغییری در زمان جلسه بدهیم. با این حساب جلسهی بعدی در تاریخ شنبهشب 2/5/1395 ساعت 21:00 در باغسلطانی 9، حسینیهی صفارشرق برگزار خواهید شد. مانند همیشه از کانال و گروه مثنویخوانی در تلگرام telgeram.me@masnavikhaniنیز برای اطلاعرسانی در خصوص زمان و مکان جلسه استفاده خواهیم کرد.
خلاصهی داستان اصلی (عیادت پیغمبر از صحابی):
پیامبر به عیادت مردی از صحابه رفت و دید که وی بسیار ضعیف شده است. به چشم باطن دریافت که آن مرد دعایی کرده است و از او پرسید: از خدا چه خواستهای؟ مرد به نور پیغمبر دعا را به یاد آورد و گفت: من از خدا خواستم که کیفر گناهانم را در همین دنیا به من بچشاند تا در آخرت عذابی دامنم را نگیرد. پیغمبر گفت: از خدا بخواه که هم در دنیا و هم در آخرت به تو نیکی عطا کند.
خلاصهی داستان فرعی اول (باغبان و صوفی و سید و فقیه):
باغبانی وارد باغ خود شد و دید سه نفر یکی فقیه و یکی سید و دیگری صوفی بدون اجازه وارد باغش شدهاند. دید که تنها است و آنها سه نفر پس از در ادب درآمد، سلام کرد و خوشآمد گفت. بعد صوفی را پی کاری فرستاد و به فقیه سید گفت: شما هر دو احترامتان واجب است و دوست دارم میزبانتان باشم اما این صوفی شکمپرست کیست که دنبال شما افتاده. وقتی فقیه و سید از صوفی دفاع نکردند او چوبی برداشت و صوفی را زد و از باغ بیرون کرد. بعد سید را پی کاری فرستاد. به فقیه گفت احترام شما واجب اما این که ادعای سیدی میکند از کجا معلوم که سید باشد. فقیه را خام کرد و سید را به تنهایی زد و راند. در نهایت رو به فقیه کرد و در کدام کتاب فقه خواندهای که بدون اجازه وارد باغ مردم شوی و او را هم زد و بیرون کرد.
خلاصهی داستان فرعی دوم (مکه رفتن بایزید):
بایزید به مکه میرفت و در هر شهر به دیدار اولیاالله میشتافت. در راه حج پیرمردی را دید از برگزیدگان. پیرمرد به بایزید گفت که چقدر همراه داری. بایزید گفت که دویست سکهی نقره. پیر گفت سکهها را به من بده و هفت دور بر گرد من طواف کن و بدان که مکهات قبول است که من عیالوارم و به این سکهها احتیاج دارد.
جلسه در ساعت 9:50 شب آغاز شد
مثنوی معنوی مولوی
نسخهی نیکلسون؛ با توجه به شرح کریم زمانی
دفتر دوم؛ بیت 2141
حکایت عیادت پیغمبر از صحابی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۴۸ - رفتن مصطفی علیه السلام به عیادت صحابی و بیان فایدهی عیادت
از صحابه خواجهای بیمار شد
واندر آن بیماریش چون تار شد
...
برچسبها:
مثنوی خوانی,
جلسه مثنوی خوانی به تاریخ 13950419,
دانلود گزارشهاادامه مطلب