گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۳/۰۳/۰۵ به قلم هنرمند همشهری آقای احسان محسن زاده
مدتی هست که برای من و ارغوان و بهار، شنبهها بعدازظهر با تهمینه پیوند خورده است. با وجود ناملایمات که برای بچهها پیش آمد باز هم روز شنبه انرژی خاصی دارند. به خاطر مسائلی، دو هفتهای غیبت داشتیم و انگار بچهها چیزی را گم کردهاند و کلافه و بیحوصله این هفته دل را به دریا زدیم و آمدیم.
با آقای جلالی و استاد عباسی همزمان رسیدیم و به اتفاق وارد تهمینه شدیم. «تهمینه»! چه اسم باشکوهی. هر گوشه از حیاط، قصهای از گذشته را بازگو میکند. صدای خندههای رها شده و شعرهای از دل برآمده. گذشتههای دور را میتوان در این فضا تجسم کرد. بوی نم زمین خیس خورده و عطر شکوفههای درختان و زمزمهی رفت و آمدهای افراد اولین شعری است که با ورود به حیاط تهمینه میشنوی.
زیر درخت توت که جایگاه مجری و خوانشهای دوستان است به مادربزرگی مهربان میماند که آغوش به روی بچههایش باز کرده است. دوستان و اساتید نشستهاند و خانم بهنام که مجری این هفته انجمن هستند در حال جمعآوری اسامی دوستانی که تمایل به شعرخوانی دارند، میباشند. جناب صباغ زاده هم مثل همیشه در حال آماده کردن سیستم صوتی و میکروفن هستند. که اینبار یک مشکلی هست و برق دستگاه ایراد دارد و در حال رفع و رجوع هستند.
خانم بهنام جلسه را با تسلیت گفتن برای شهادت رئیس جمهور و همراهانشان شروع کردند که البته هنوز میکروفن آماده نشده بود و صدا به همه دوستان نرسید: «اولین جلسه از خردادماه همراه هستیم با شما دوستان و اشعار شما خوبان و نقد و بررسی، مثل هر هفته اولین بخش برنامهی ما غزل زیبای حافظ است با صدای گرم و دلنشین استاد نجف زاده» با این جملات استاد نجف زاده دعوت شدند به جایگاه.
استاد شروع صحبتشان با رباعی زیبا بود که منتسب هست به خیام: «یک چند به کودکی به استاد شدیم/ یک چند به استادی خود شاد شدیم/ پایان سخن شنو که ما را چه رسید/ از خاک درآمدیم و بر باد شدیم» و با آرامش و تبسم همیشگی و خاص خود غزل زیبا از حافظ را خواندند: «ای قصهی بهشت ز کویت حکایتی/ شرح جمال حور ز رویت روایتی/ انفاس عیسی از لب لعلت لطیفهای/ آب خضر ز نوش لبانت کنایتی» یکی از مهمترین نکات انجمن قطب وجود پربرکت استاد نجف زاده است. به خود میبالیم اگر لیاقت شاگردی استاد بزرگوار را پیدا کنیم.
خانم بهنام با احترام از جناب صیدمحمدخانی دعوت کردند تا مجلس شعر و طرب ما را گرمتر کنند. با اینکه آقای صیدمحمد خانی بسیار بذلهگو و بشاش و خندهرو هستند ولی یک ابهت خاصی در چهرهی ایشان موج میزند و این گمانه را برای من با نسخی کشیدنی که با نگاه کردن و چرخاندن سر به سوی همه حضار داشتند، بیشتر کرد. هم حس اشتیاق و هم حس ترس به وجود آمده بود و همه گوش فرانهاده بودیم به ایشان. از نکات جالب اشعار ایشان می توان به نقش ثابت زن در اشعارشان اشاره کرد. یادم است شعر چند هفته پیش که خواندند با ردیف «میخواهم» بود و شروع شعر این هفته ایشان با «نمیخواهم»: «نمیخواهم زنی را که فقط همبسترم باشد/ دلم یک دوست میخواهد که یار و باورم باشد»
من همچنان در حال عکاسی و پیدا کردن کادر مناسب، گوشم به ایشان و چشمم به ویزور. برگ درخت توت در حال نوازش سر و همانند کلاه خودی مینمود که عکسی از ایشان گرفتم در انتها آقای صیدمحمدخانی با خندهی همیشگی و شوخطبعی گفتند که با اجازهی حاجخانم این اشعار را مینویسند و جواب حاجخانم هم به مضمون شعرهایم جمله «به همو هوا باش» هست.
خانوم فرامرزی دعوت میشوند. شعرهای بسیار زیبایی از ایشان دیدیم و امروز شعر رضوی آماده کرده بودند: «به امیدی که شب غصه به پایان برسد/ دلم من خواست که این شعر به سامان برسد» شاید اگر قدرت و جگر نقد را در بین اساتید بزرگوار و دوستان داشتم به خانم فرامرزی پیشنهاد میدادم که مصرع دوم به جای دلم من خواست که این شعر به سامان برسد «نذر خواهم کرد که این شعر به سامان برسد» استفاده کنند.
نوبت به آقای نوروزی می رسد: «عشقم دیگر این روزها آتش به جانم میزند/ دیگر به جای شانه، چنگ بر گیسوانم میزند» نمی دانم چه بر سر عشق آمده است! جناب صباغ زاده نقدی بر وزن شعر ایشان داشتند.
خانم بهنام با بیتی از مولانا مجلسگردانی می کنند و خانم زبردست را دعوت میکنند. ایشان شعرشان را نیمایی معرفی میکنند: «توی کافه نشستهام اینبار منتظر تا تو باز برگردی...» استاد عباسی و استاد موسوی نقدی بر وزن شعر ایشان داشتند.
«سلام، من ساجده غلام زاده هستم، میخواهم شعری در مورد مادر برایتان بخوانم از ایرج میرزا»: «گویند مرا چو زاد مادر/ پستان به دهن گرفتن آموخت» و شعری دیگر از شیخ احمد جامی تقدیم میکنم: «گر خرد کامل شود انسان نمی بیند زیان/ بدترین دشمن چه باشد آدمی را جز زبان؟» ساجدهخانم به زیبایی تمام اشعار منتخبشان را با صدای کودکانه و دلنشین خوانش کردند و لذت بردیم. دوستان و اساتید یادآور شدند که این شعر نباید از شیخ احمد جامی باشد و درست میگفتند. این شعر از شاعر معاصر آقای احمد جم هست.
خانم بهنام از استاد موسوی دعوت کردند. صحبتهای استاد موسوی بسیار جذاب است. ایشان تمام مطالب و تحقیقاتشون را با رفرنس بیان میکنند و این نکته مهمی است. مبحثی از شاهنامه انتخاب کرده بودند: «چرا شاهنامه سروده شده و چرا فردوسی به فکر سرودن شاهنامه افتادند که چهار دلیل اصلی برای این موضوع را استاد برشمردند و توضیح دادند» شنیدن و خواندن تاریخ و ظلم و ستمی که اعراب به ایرانیان داشتند، غمبار است ولی دانستن تاریخ بر همگان ضروری است. جناب عباسی گله از جوانان و نسل حاضر داشتند که تاریخ نمیخوانند و تاریخ نمیدانند.
غرق در صحبتهای استاد موسوی شدم. خورشید داشت کم کم در پشت دیوار تهمینه قایم میشد ولی همچنان پرتوهای زیبای نورش را به صورت حاضرین پرتاب میکرد و همزمان نسیم ملایمی در حال وزیدن بود و برگهای درخت توت را به رقص درآورده بود.
صدایی شبیه به صدای چرخش پرههای پنکه سقفی تناوبی و منظم به گوش میرسید. سر را که به بالا میچرخاندی، پرواز دستهجمعی کبوتران را نظارهگر میشدی که حرکتی دایرهوار داشتند و موقع رد شدن از بالای سر صدایی شبیه به صدای پرههای پنکهی سقفی ایجاد میشد و البته با آن صدا نسیم خنکی هم احساس میکردیم. تمام این زیباییها و زمزهها و صداها، با صدای شادی و خندهی بچهها هماهنگ شده بود و مانند گروه ارکستری همنوایی میکرد در شعرخوانی دوستان: «زخم بر خود میزنم، خودکرده را تدبیر نیست/ شعله در خود میزنم، دیوانه را تقصیر نیست» باز هم جگر میخواست که جرات کند و نقد نماید در پیشگاه اساتید گرامی و گر نه به استاد عباسی پیشنهاد میدادم که: «چاره و درمان ندارم، خود کرده را تدبیر نیست/ زخم بر خود میزنم، دیوانه را تقصیر نیست» اینها از ذهنم میگذرد و دوربین رو به چشم میچسبانم و چند تایی عکس میگیرم. شعر استاد عباسی را با دل جان گوش سپردیم.
مبینا حسینی با عشق شروع کرد: «یا رب شدم عاشق و مست و دیوانه/ در پی یار ز خانه تا میخانه» شعر اولی بودند و طبق رسم و رسومات انجمن شعر اولیها نقد ندارند. این جمله را که خانم بهنام بیان کردند با خودم گفتم ای داد و بی داد! میتوانستم یکی از بسیار تراوشات ذهنی خودم را بخوانم و به عنوان شعر اولی از نقد فرار کنم.
خانم باقرزاده با سلام و احوالپرسی شروع کردند: «در این روزگار که هوا طوفانی است/ لب من همچون بهار شکوفایی است» استاد موسوی توضیحاتی بر شعر ایشان دادند
«به نام خالق دوست که هرچه دارم از اوست» ارغوان جان اینگونه شروع کرد «اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها/ که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها» یکی از اولین غزلیاتی که ارغوان در سن کم یاد گرفت و حفظ کرد همین غزل بود در سن سه سالگی کمی بیشتر یا کمتر. جناب صباغ زاده نکته ای را به ارغوان در مورد کلمه «نمود» و شکل صحیح خوانش آن بیان کردند.
معین جلالی با شعری سخت آمده بود. حداقل سخت برای منِ مخاطب: «به سفر موج زدم باک ز گرداب بلا نیست به دل/ موج به موج نشان و اثر از هیچ صفا نیست به دل» یکی از نکات خوب آقای جلالی جدیت ایشان هست در خوانش. باز هم اگر آن جگر بود و میتوانستم به آقای جلالی میگفتم چرا از ردیف «مرا» استفاده نکردید بجای «به دل»
دوباره دوربین بالا آمد و از ویزور نشانه رفتم و عکسی گرفتم. از جناب خاکشور دعوت شد تا شعرشان را با حضار به اشتراک بگذارند: «تمام شهر افسرده، چروکیده، تکیده در هم و برهم هجوم بادهای وحشی آزرده درختان را» جناب صباغ زاده نکتههای بر وزن بلند این شعر گفتند.
استاد جهانشیری نگران تمام شدن شارژ گوشی بودند. شعر خانهی بابا که به قول خودشان کمی خاطرهبازی کنند: «بوی دوران کودکی دارد/ در و دیوار خانه بابا» واقعا زیبا و خاطرهانگیز بود. و باز هم با خودم حرف میزدم. جگر میخواهد که در حضور اساتید به استاد جهانشیری بگویم کاش این بیت هم در شعرشان بود: «یاد آن روزهای خوش که ز شوق/ میپریدیم بیپروا، خانه بابا» دوباره با عکاسی به این افکار پایان میدهم.
جناب پورعباسی را من برای اولین بار در انجمن زیارت می کنم. شعری داغ و تازه از تنور درآمده را تقدیم دوستان میکنند: «پیاده زیر باران با دو نخ سیگار میچسبد/ تصور کردن دستت به دست یار میچسبد» باز هم همان جریان جگر میخواهد: «پیاده زیر باران با دو نخ سیگار میچسبد/ ز جور یار، نیفتادن سیگار از سیگار، میچسبد»
در هوای گرگومیش و رو به تاریکی انگار بچهها بعد آن همه بازی و ورجه وورجه، تازه گرم شدن و با انرژی بیشتری مشغولند. صدای بهار میآمد که میگفت «غزل غزل هی هی» و همزمان مصرع آخر شعر آقای پورعباس: «پیاده زیر باران را فقط اسکار میچسبد»
جناب صباغ زاده غزلی را که هفته پیش خواندند و جدید سرودند را این هفته دوباره خوانش کردند: «ببند دور مچدست خود کش مو را/ به روی شانه رها کن شرابگیسو را» بحث و گفتگویی در مورد این غزل شد و استاد عباسی اعتقاد داشتند مصرع تضمین شده از حافظ اگر عربی نمیبود خیلی بهتر بود و و همچنین استاد موسوی از سادگی و استفاده درست و بجا از اتفاقات روزمره و ساده در شعر تمجید کردن و جناب صباغ زاده که در حال تناول توت از روی میز بودن تایید میکردند
خانوم نظام دوست که به تازگی از کتاب جدیدشان رونمایی کردند، متن ادبی تقدیم دوستان نمودند: «در هیاهوی زمان و عبور مدتم ثانیهها...»
جناب اعتقادی عزیز کمی درد دل داشتن و بعد شعری که برای رئیس جمهور شهید سروده بودند را خواندند: «شهید راه عشق حق تو رفتی از کنار ما/ سیه کردی تو در این راه آخر روزگار ما» همزمان با مصرع آخر شعر آقای اعتقادی، صدای اذان بلند شد و ایشان نیز از جمع خداحافظی کردند تا به نماز اول وقت برسند.
آرزو خانم دعوت میشوند «قرار بود امروز حافظ بخوانم ولی به دلیل امتحانات نتوانستم آماده کنم» با این جمله آرزوخانوم شروع میکند: «ای اشک آهسته بریز که غم زیاد است/ ای شمع آهسته بسوز که شب دراز است»
جناب شریعتی آخرین نفری هستند که دعوت میشوند و شعری زیبا در مورد تربت و تربتی را دلنشین میخوانند: «قیامت را شبی در خواب دیدم/ خلایق را همه بیتاب دیدم» از شعر آقای شریعتی لذت بردیم و با گفتن جملهی: «به پایان آمد این دفتر/ حکایت همچنان باقیست» توسط خانم بهنام یعنی انجمن قطب یک شنبه دیگر را گذراند.
تمام اشعار و بیتهای خوانده شده توسط شب ربوده شدند و تبدیل به خاطره شدند.
بس کن احسان سخن عشق ندارد پایان
گوش کن گوش که این قصه شنیدن دارد

#انجمن_قطب
#احسان_محسن_زاده
#گزارش
کانال تلگرامی ما
https://t.me/anjomanghotb
برچسبها: انجمن شعر قطب, احسان محسن زاده, اقامتگاه بومگردی رباط تهمینه






