شعر در کوچه و بازار؛ نگاهی به زندگی و شعر غلامعلی واحدی به قلم بهمن صباغ زاده
در این شماره میخواهیم نگاهی بیاندازیم به زندگی و شعر شادوران غلامعلی واحدی تربتی. وقتی در دههی هشتاد نوشتن زندگینامهی شاعران همشهریام را شروع کردم، فهمیدم بعضی از شاعران را نه میتوانم در تذکرهها پیدا کنم و نه در انجمنهای ادبی ببینم. برای نوشتن زندگینامهی بعضی از شاعران باید به کوچه و بازار رفت.
غلامعلی واحدی از آن دسته شاعران باذوقی بود که نتوانسته بود جایگاه خودش را در انجمنهای ادبی پیدا کند و شعرش بیشتر نقل محافل دوستانش بود تا محافل ادبی شهرستان. آشنایی با او خیلی اتفاقی دست داد. قرار ملاقاتی به واسطهی دوستی مشترک ترتیب داده شد و بعدازظهر یک روز زیبای بهاری در مغازهای در بازار گمرک، من پیش روی آقای واحدی نشسته بودم و چشم به دهانش دوخته بودم تا از خودش و زندگیاش بگوید. مرحوم غلامعلی واحدی تربتی پیرمردی بود لاغراندام با عصایی در دست و کلاه قرهکُل سیاهی بر سر، موهایی تماما سپید که کوتاه شده بود و ریش و سبیلی ماشین شده، بسیار شیرینسخن بود و نسبت به سن وسالی که داشت از سلامتی جسمانی خوبی برخوردار بود. خیلی زودجوش بود و در همان جلسهی اول آدم را به خودش جذب میکرد.
غلامعلی واحدی در سال ۱۳۱۱ در خانهی علی محمد واحدی که به «علی محمد قصاب» مشهور بود در محلهی صدر تربت حیدریه به دنیا آمد. پدرش از قدیمیهای محلهی صدر بود و خانوادهی او چند نسل بود که در این محله زندگی کرده بودند. این محله از معدود محلههای قدیمی تربت حیدریه به شمار میرود. نام این محله به مرحوم صدرالعلما برمیگردد که از جوانمردان و فتیان بوده است و امور این محله را اداره میکرده است.
غلامعلی در کودکی به مکتبخانهی آتویی در نزدیکی خانه رفت اما چند روزی بیشتر مهمان مکتبخانه نبود و آنقدر با دیگر کودکان سر به سر گذاشت که آتو از مادر او خواست که او را دیگر به مکتبخانه نفرستد اما این اخراج موجب نشد که بیسواد بماند. پس از اخراج از مکتبخانه به دلیل علاقهای که به خواندن و نوشتن داشت، سعی کرد از طریق بزرگترها خواندن و نوشتن را فرا بگیرد. از هر کسی نکتهای آموخت و با استعدادی که داشت و پشتکاری که به خرج داد، با همان معدود کتابهایی که دم دستش بود و کمک باسوادهایی که میشناخت، کمکم توانست بخواند و بنویسد.
پدرش که قصاب بود او را برای شاگردی به دکان قصابی فرستاد. در نوجوانی شاگرد مرحوم رجبعلی صفارشرق فرزند ملامعصوم شد که در آن دوران از کاسبان خوشنام و از قدیمیهای محلهی باغسلطانی تربت حیدریه به شمار میرفت. غلامعلی نوجوان کمکم نزد او کارهای مربوط به قصابی را یاد گرفت و بعدها به این کار مشغول شد تا اینکه در جوانی مالک چند دکان قصابی در تربت شد و سالها رئیس صنف قصابهای تربت حیدریه بود. پس از آن به ماشینداری و شوفری علاقهمند شد و مدتی به این کار اشتغال ورزید. البته شغلهای دیگری از جمله فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل را که در اصطلاح عامیانه «نوفروشی» گفته میشود هم تجربه کرد.
ایشان که در شعر «واحدی» تخلص میکرد در مورد علاقهشان به شعر و اینکه چگونه این استعداد را در خود کشف کرده است اینگونه میگفت: «اوایل دههی چهل بود که من سی و چند ساله و شوفر اتوبوس بودم. یکی از آن اتوبوسهای قدیمی که در آن سالها تک و توک در جادهها تردد داشت. روزی پشت فرمان ماشینم بودم و در جاده سلامهی خواف رانندگی میکردم که به ذهنم رسید که شعری برای این حال و احوالی که دارم بگویم و گفتم: «شد نصیبم در زمانه از قضای روزگار/ یک قراضه ماشین اوراق در رفته زوار» در همان ایام شعری برای برخی کسانی که لاف رفاقت میزدند گفتم که دومین شعرم بود. مطلع آن شعر این بود: «دوستان، طَرفِ گلستان یک گلی بیخار نیست/ هر که لاف دوستی زد محرم اسرار نیست»»
این شعر گفتنها کم کم باعث شد که آقای غلامعلی واحدی در بین دوستان و آشنایان به عنوان شاعر شناخته شود و دوستان و آشنایان به مناسبتها مختلف از او میخواستند که اشعاری بسراید و به این وسیله از طبع شعری و ذوق هنری او بهرهمند میشدند. مثلا یک بار به درخواست دوستانش غزلی گفته بود با این مطلع که: «ما دوستان که گِرد هم امشب غنودهایم/ بیشک غبار ِ غم ز دل ِ هم زدودهایم»
در ادامهی همین مسیر و به لطف دوستی نزدیک با شاعری چون تیمور قهرمان که از شاعران خوب تربت حیدریه به شمار میرود با قواعد شعری، عروض و قافیه و صنایع آشنا میشود. تیمور قهرمان طبع شکفته در دوست خود را قدر میداند و او را تشویق به سرودن بیشتر میکند و در مسیر شاعری او را به پیش میراند.
آقای واحدی از شاعران پیشین حافظ را میپسندید و از شاعران معاصر اشعار یغمای نیشابوری را بسیار دوست داشت و سادگی و صمیمیت و بیآلایشی شعر یغما را ستایش میکرد. آقای واحدی عقیده داشت که شعر یغما بر او تاثیر عمیقی داشته است و با کتاب شعر وی الفتی تمام داشته است.
این شاعر همشهری که از بین قالبهای شعری بیشتر به غزل علاقه داشت، در بیشتر قالبهای شعر فارسی شعر سروده است از جمله غزل، مثنوی، مخمس، رباعی، دوبیتی و ... اما آنطور که خودش میگفت هرگز به نیمایی گرایشی نداشته است و بیشتر همان قالبهای کلاسیک را ترجیح میداد. وی که بیشتر دوست داشت در موضوعات مذهبی از جمله مدح پیغمبر و ائمهی معصوم شعر بسراید پیش از درگذشت دفتر شعری آمادهی چاپ داشت که مترصّد فرصتی برای ویرایشش بود تا بتواند اشکالاتش را برطرف و آن را به چاپ برساند. به تعبیر حضرت حافظ مایهی نقد بقا را که ضمان خواهد شد؟ این آرزوی شاعر دوستداشتنی همشهری ما برآورده نشد و امیدوارم فرزندانش کار ناتمام او را به اتمام برسانند.
در ادامه نمونههایی از شعر مرحوم غلامعلی واحدی تربتی را با هم میخوانیم:
ماشین قراضه
شد نصیبم در زمانه از قضای روزگار
یک قراضه ماشین ِ اوراق ِ در رفته زوار
جزو اشیاء عتیقه، یادگار عهد بوق
مدتی سام نریمان بوده بر پشتش سوار
تا مسافر شد سوارش چند گامی برنداشت
از صداهای عجیبش همچنان سوت قطار
میشود سرسام و از کف میدهد عقل و شعور
شد پیاده جانب دارالمجانین رهسپار
قفل و درهایش شکسته، وقت رفتن لاعلاج
با طناب و سیم چون اُشتر کنم او را مهار
مالک و رانندهی این کهنهماشین واحدی
بر جمیع این مسافرها بود خدمتگزار
لاف دوستی
دوستان طرف گلستان یک گلی بیخار نیست
هر که لاف دوستی زد محرم اسرار نیست
تا توانی دور شو از این رفیقان دغل
چون که صدها گفتهی آنان یکی کردار نیست
چند روزی گر به گِرد شمع تو پروانهاند
هست نیرنگ و دورویی، سوختن در کار نیست
شیرهی جان شد شرابِ ناب در کام رفیق
حاصلی جز خونِ دل بهر ِ من از این کار نیست
این سخن بهر نصیحت گویمت، عاقل! بدان
واحدی را در جهان با کس سرِ پیکار نیست
منبع این نوشته مصاحبه با شاعر در تاریخ ۱۳۹۳/۰۲/۲۴ است.
تیرماه ۱۴۰۰ تربت حیدریه، بهمن صباغ زاده
#ناهید_زبردست
#غلامعلی_واحدی
#بهمن_صباغ_زاده
#شاعران_همشهری
#تربت_حیدریه
https://t.me/bahman_sabaghzade
پینوشت:
من نتوانستم عکسی از شادوران غلامعلی واحدی پیدا کنم و این مطلب بدون تصویر در نشریه منتشر شد. اگر شما عکسی این شاعر همشهری دارید لطفا برایم بفرستید.


برچسبها:
غلامعلی واحدی,
زندگینامه غلامعلی واحدی,
بهمن صباغ زاده,
ناهید زبردست