در صفحهی فرهنگ و هنر شمارهی ۱۲۷ پیام ولایت که در ۲۸ مهرماه ۱۳۹۸ منتشر شده با هم نگاهی میاندازیم به زندگی و شعر علی اکبر بهشتی موسس انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه.

سید علی اکبر بهشتی سال ۱۳۰۴ هجری شمسی در محلهی باغسلطانی تربت حیدریه به دنیا آمد. هرچند شناسنامهها در آن زمان چندان دقیق نبوده است اما در شناسنامهی سید علی اکبر تاریخ تولدش ۱۴۰۳/۰۷/۰۱ قید شده است. پدرش سید محمد بهشتی از سادات محترم شهر بود و در بازار گمرک تربت حیدریه تجارتخانه داشت.
سید علی اکبر سالهای کودکی را در مکتبخانه صرف تحصیلات مقدماتی کرد. بعد از مکتبخانه، در مدارس جدید ثبت نام کرد و تا سیکل اول را با روش جدید در آن زمان پیش رفت. در ادامه به مدارس قدیمه برگشت و نزد علمای آن روزگار تربت حیدریه، عربی را به خوبی فرا گرفت.
سید علی اکبر از ده سالگی شعر گفتن را شروع کرد. پانزده ساله بود که به تشویق شیخ محمد نحوی سرودن شعر را جدی گرفت، از همان سالهای نوجوانی شروع کرد به مطالعهی اشعار شاعران پارسیگوی و در قالبهای مختلف طبعش را میآزمود. او علاوه بر شعر خوش، صدای خوشی هم داشت. طبع روان و صدای خوش به زودی با طنین دلانگیز تار نیز همراه شد و پای سید علی اکبر بهشتی در جوانی به محافل و مجالس هنرمندان خراسان باز شد.
در تربت حیدریه همراه با دیگر شاعران و دوستان، نشستهای دوستانهی هفتگی داشتند و بلبل طبعش همیشه نغمهخوان بود. شعر محکم، قلب مهربان، گفتار موقرانه و آرامشی که در رفتار داشت به زودی او را تبدیل کرد به شمع جمع شاعران تربت. علم و احاطهی او به نحو و عروض و شعر پیشینیان باعث شد در بین شاعران جایگاهی والا پیدا کند.
ایشان با شعرای بزرگ خراسان در آن روزگار مانند عماد خراسانی، مهدی اخوان ثالث، محمد قهرمان، محمدرضا شفیعی کدکنی، احمد کمال پور، ذبیح الله صاحبکار و علی باقرزاده همنشین بود. همچنین تا زمان حیات مرحوم استاد امیری فیروزکوهی، با ایشان مراوده و مکاتبه داشت.
با اینکه غزلهایش همیشه زینت روزنامهها و هفتهنامهها بود، در دوران حیات کتابی از اشعار خود منتشر نکرد. درِ خانهاش در خیابان فرمانداری تربت حیدریه به روی اهل ادب و هنر باز بود و چه در خانه و چه در حجرهی فرشفروشی خود در سرای امین از دوستان و یارانش پذیرایی میکرد.
بهشتی از پایهگذاران انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه بود و در دههی پنجاه همراه دوستان شاعرش محمود خیبری، اسفندیار جهانشیری، سید علی اکبر ضیایی، مرحوم غلامعلی مهدیزاده و احمد حسین پور هر هفته جلسات شعرخوانی و نقد شعر داشتند.
در سرودن غزل و قصیدهی تبحری خاص داشت اما تقریبا در تمام قالبها اشعاری از وی به یادگار مانده است. در غزلهایش غمی خاص موج میزند، زبانی روان و سالم داشت و همواره به شیوه متقدمین و با همان اسلوب شعر می سرود. از ارادتمندان حضرت حافظ بود و اشعارش بیشتر به سبک عراقی گرایش داشت. از نظر مضمون غالب اشعارش عاشقانه و حکمتآمیز است. همچنین در مدح ائمهی شیعه نیز مدایح بسیار سروده است.
استاد بهشتی عزیز به تعبیر خودش دیدگان روشن را در مطالعه کتب و دواوین شعر به کمسویی کشاند. سید علی اکبر در سالهای پایانی عمر بیمار بود و روزگار این پرندهی بهشتی را خاموش و سربهزیر کرده بود. نزدیک به پنج سال بیمار و خانهنشین شد و اهل خانه و دخترش بیبیزهرا بهشتی پروانهوار دورش میچرخیدند. دوستان شاعر و خویشان مهربان به عیادتش میرفتند اما دریغ که کمکم شناختن دوستان جانی هم برایش امکان نداشت.
در زمان بیماریِ این ادیب گران مایه، استاد احمد نجف زاده که بعد از او پرچمدار شعر تربت حیدریه بوده و هست، کار جمعآوری دیوان وی را بر عهده گرفت. در سال ۱۳۸۵ گزیدهای از اشعار سیدعلیاکبر بهشتی شامل ۲۹۴ غزل و ۳۸ قصیده و دو ترجیع بند در کتابی تحت عنوان محفل بهشتی به همت استاد نجف زاده و حمایت ادارهی کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان به چاپ رسید.
بهشتی در پانزدهم آبان ماه سال ۱۳۸۹ در سن هشتاد و پنج سالگی در تربت حیدریه وفات یافت و با مشایعت اهل فرهنگ و هنر شهر، در مقبرۃالشعرای تربت حیدریه به خاک سپرده شد.

تا که در ظلمت گورم ز غم آزاد کنید
نه تا که تا چشم فروبستم از این منزل خاک
هر غباریست ز ما بر اثر باد کنید
ز آتش جان من و شاعری و عشق و امید
نزد شیریندهنان صحبت فرهاد کنید
من هم این کردهام ای همنفسان برخیزید
به دو زانوی ادب خدمت استاد کنید
این چه روزیست که این شعر مرا میخوانید
دور هم تا که نشستید مرا یاد کنید
حاصل عمر بهشتیست غزلهای لطیف
گفتگو از سخن نغز خداداد کنید .
سید علی اکبر بهشتی
وی از موسیقی و آواز خوش هم بینصیب نبود و در نواختن دوتار نوازندهی چیرهدستی بود.
شعر بهشتی و مخصوصا غزلهای او بسیار لطیف است. شعرهایش بسیار بیش از آن چیزی است که در محفل بهشتی چاپ شده است که امیدوارم روزی منتشر شود. در ادامه اشعاری را از مرحوم سید علی اکبر بهشتی با هم میخوانیم:

کس شنیدی که گلاب از رخ تصویر گرفت؟
این حدیث از عرق روی تو تاثیر گرفت
هیچ سلطان به تصرف نگرفتهست دلی
همچو حُسن تو که این مُلک به تدبیر گرفت
بس که من صبر نمودم به فراقت، عکاس
عکس رخسار مرا از غم تو پیر گرفت
عکس تو دیدم و گویی که کمان ابروی
شهسواریست که در دست دو شمشیر گرفت
دل که در زلف اسیر است، به دلبر برگوی
بیمروت ز چه این صید به زنجیر گرفت؟
کار در دست خدا باشد و کوشش بیجا
از قضا چون به رهی نوبت تقدیر گرفت
شیرسوز است بهشتی که چنین رنجور است
دایهام زود مرا گفت که از شیر گرفت
سر راهم به سر کوی تو غم ریختهاند
شادی ماست غمت، حیف که کم ریختهاند
جای که پای گذارم به سر کوی تو نیست
زین همه سر که برایت به قدم ریختهاند
هر کجا میگذری فتنه و آشوب به پاست
لشکر حسن مگر بر سر هم ریختهاند
تا سر زلف پریشان تو را شانه زدند
سر و سامان همه خلق به هم ریختهاند
از تو دشنام شنیدیم و ندیدیم دهان
کاین وجودیست که گویا به عدم ریختهاند
گر در این خانهی امید شدم محرم راز
پیش مرغان حرم بهر چه سم ریختهاند
دوستان قدر بهشتی بشناسید به عمر
کز سر خامهاش اینقدر رقم ریختهاند
از همه ناز کشیدم به که من ناز کنم
نازکش نیست کسم تا که دلی باز کنم
پر و بالم ز غم دور فلک سوخت تمام
سوی گور است اگر قصد به پرواز کنم
بی کسی بین که چو آن بلبل افسرده بهار
در قفس مانده وداع گل و آواز کنم
آسمانا به صفای دل یاران وفا
مددی تا که رقیب از سر خود باز کنم
چون خریدار ندارد سخن اهل خرد
به که خوانم سخنم از چه سخن ساز کنم
ای امید همه بند است زبانم به کلام
چون بخواهم سخنی بهر تو آغاز کنم
با دل تنگ بهشتی چه کند دفتر شعر
مگرم دست دهد بخت که اعجاز کنم
هر چه دادم آسمان آخر زمین از من گرفت
هر چه را آن مرحمت فرمود این از من گرفت
آن چه را آموختم نقش نگین شد در دلم
دست وسواس آمد و نقش نگین از من گرفت
بس که اسرار ازل در جستجو پیچیده گشت
رنگ تردید آمد و نور یقین از من گرفت
ناتوانی بین عزیزا کز طریق رنگ و ریب
روز روشن دزد آیات مبین از من گرفت
هم ترازو نیست عالم را اگر سودا کنند
با متاع دین که شیطان لعین از من گرفت
راستی خواهی عجوز دهر چون سوداگری
در بهای هر خزف دُرّی ثمین از من گرفت
جز ولای مرتضی چیزی بهشتی را نماند
آن ندادم هر چه نفسم آستین از من گرفت
در خانهی دوست تا که محرم گشتیم
بیگانهی عیش و همدم غم گشتیم
ما را ز بهشت گر چه بیرون کردند
خوشحال شدیم، چونکه آدم گشتیم
در مدرسه هر روز عذابم دادند
در کورهی علم پیچ و تابم دادند
تا از کم و کیف عشق آگاه شدم
بردند به میخانه شرابم دادند
کرده غمت در دل من خارها
سر به قیامت زده دیدارها
هزار پاره شود سنگ سینه خارا را
بر او چو عرضه کنی شرحی از غم ما را
حریف میکدهی عشق هر گدایی نیست
نمیدهند از این باده ناشکیبا را
نتافت بر سر ما آفتاب حُسن رخی
که نخل قامت ما در پناه دیوار است
هزار حیف که در باغ روزگار، امروز
گل فضیلتمان نزد باغبان خوار است
ده روز بود عمر گل و زرد شد مگر
چون ما ز دوستان سخن ناروا شنید؟
حرف وفا مزن تو که پروانه هم ز شمع
این قصّه را که سوخت دلش بارها شنید
خواب در دیده نیاریم شب هجر تو را
من و پروانه و شمع و دو سه بیدار دگر
با همه عاشقی و مستی و دیوانگیات
نتوان یافت بهشتی چو تو هشیار دگر
نشان رفتنم از گیسوی سپید رسید
به روزگار سیاهم نشاند موی سفید
هنوز سایهی صبح جوانیم ننشت
که از فراز سرم آفتاب عمر پرید
تو را بود غم جاه و مرا کشد غم دوست
تفاوت ره ما گر نظر کنی کم نیست
میتوانم که دل از جان و ز تن برگیرم
نتوانم که از آن غنچهدهن برگیرم
او مِـْشِ سِفِد که نُوْعروسِ گِلَهیَه
مالِ تو نیَه، دِ مینِ قوچا یِلَهیَه
قَییم مِنَنِت دِ مینِ صُندُق مُجری
از بس که نَنَهت اَلپَر و پورحوصِلَهیَه
اِی بادِ خُنوک که مِزِنی وِر جِگرُم
خاک وِر سرِ تو، ز دلبرُم دِه خِبرُم
اَتیش مِزِنُم ز اُوِْ چَشمُم وِر دل
دِ زِْرِ لحاف تا نِفَهمَه پیَرُم
اشعار شیرین و دلنشینش و فرزندان هنرمند و صالحش بهترین یادگاری ست که از این هنرمند خوش نام برای ما بر جای مانده است. یادش همواره زنده باد.
بهمن صباغ زاده مهرماه ۱۳۹۸ تربت حیدریه
یادی از استاد؛ یادداشتی در مورد استاد سید علی اکبر بهشتی به قلم استاد اسفندیار جهانشیری
گرچه اینجانب مدتهاست که از محضر استاد بزرگ و ادیب دانشمند جناب سید علی اکبر بهشتی به فیض رسیدهام و بسا شبها که در انجمنهای ادبی، زیبایی کلام او را به مذاق جان چشیدهام، اما آن گاه که دیوان این بزرگمرد به دستم رسید آن را به دقت مطالعه کردم دیگر هیچ جای شک و تردیدی برایم باقی نماند که ایشان استادی زبردست و ادیبی آگاه و شاعری توانایند و به خوبی دریافتم که سید علی اکبر بهشتی تمام نیروی وجودی خویش را در تیر اخلاص کرده و تا مرز عاطفه و احساس پرتاب نموده است و جای برای هیچ پهلوانی در این خطه باقی نگذاشته است. باید بگویم که این بزرگمرد به چنان غنای طبعی رسیده است که نازکخیالی بازیچهی اوست و به قول خودش خیال و احساس قاتل اویند.
او شاعری است بیتکلف و زندهدل و در فنون شعر صنعتگری چیرهدست است. الفاظ در محور کلامش رنگ میبازد و در شاخسار طبعش میوههای صنایع و بدایع به خوبی جلوهگر است. وی را درویشی میبینیم که از تعلقات مادی رسته و بار مکنت را فرو انداخته و گوشهای را اختیار کرده است و دستِ توسّل به دامن پیغمبر و سلالهی طاهرینش زده و هیچ جلوهای بهتر از زیباییهای هنر را نمیپسندد و ذات و جوهرهی او محیط به معنا و کلامش آراسته به صنایع عرفانی است. غم نان را نمیخورد تا آزاد بیندیشد و آزاد بگوید و طوطی طبعش سخنگوی معشوق است. معشوقی که جان کلام را به او داده و او را چنان زنده خو و وارسته آفریده است که همتایش را نمیتوان یافت.
او بسیار خوشبزم و مجلسآراست و برای هر مطلبی شعری از گذشتگان در حافظه دارد که به بزمآرایی و لطف خاص او کمک میکند. در عمر خویش ندیدم که فغانی برآورد، برای مطامع دنیا ناله کند و یا تلاش فراوان نماید. اندوهگین نیست و همه را احترام میگذارد حتی کسانی را که در مجلس او به تازگی راه مییابند و به اصطلاح نوپای شعرند محترم میدارد.
او چنان مهربان است که اگر ایرادی بر شعر کسی ببیند برای بیان آن ایراد عرق بر پیشانیش مینشیند تا سخن خود را بگوید. تیزبین و تیزهوش است و همه موازین اخلاقی را رعایت میکند. در گفتن سبقت نمیگیرد و کلام را به جا و به موقع با فصاحتی دلپذیر بیان میکند. غزلهای او گاهی بوی غزلهای حافظ را میدهد و پند و حکمت در گفتار او موج میزند. گاهی چنان حکیمانه سخن میگوید که گویی بر همهی علوم احاطه دارد.
سپهر خرمن هستی به راه باد نهاد
که حاصل همه کس در جهان پشیمانیست
در این صحیفه که اوراق اوست شرح حیات
هزار نقطهی مجهول و راز پنهانیست
در اکثر غزلیات او پندهای حکیمانه و احکام قرآنی به چشم میخورد حتی گاهی نیز از مسائل فلسفی سود جسته و مضامین قرآنی فراوان در اشعارش به چشم میخورد.
آنچه از همه بیشتر روحیات ایشان را مزین داشته تواضع و فروتنی و اخلاق حسنهی اوست که انسان میخواهد همیشه با او باشد و زبان او را بفهمد و این وارستگی در یک رویارویی با او درک میشود.
تیزهوش و سریعالانتقال است و پیری هیچگونه عارضهی هوشی و حواسی بر او وارد نکرده است. تعداد ابیات اشعار او از حد و اندازه بیرون است. گویا او هیچ گونه کاری جز شاعری نداشته و برای هیچ مقامی جز ائمه طاهرین و بعد از آن دوستان خویش شعر نسروده است.
او حتی برای چاپ آثار خویش هیچ نگران نیست زیرا میداند که بالاخره آنهایی که فیوضات معنوی و هنری او را درک کردهاند به معرفی آثارش خواهند پرداخت. او با دل خویش سخن میگوید و گاهی برای همه زحماتی که کشیده است خودش را میستاید.
گر چه صائب رفت و با خود برد سبک هند را
تا بهشتی هست این رطل گران بی پیر نیست
آری باید همه تکلفات و خودبینیها را کنار گذاشت و صافیدل به شعر او روی آورد آنگاه با خلوص و دور از هر تکلف شعر او را نقد نمود. او از به کار بردن کلمات ساده پرهیز نمیکند و معنی را بر لفظ ترجیح میدهد.
خیال کن که تو را هست هر چه میخواهی
به عکس چون بنهی هفت را ببینی هشت
در قصیده و غزل طبعی غنی داشته و دارد و شعر گفتن طبع منظومش گویی فطرت اوست و در قصیدهای تمام عوارض و دردهای وجودی را بر میشمرد به طوری که میتوان چنین استنباط کرد که ایشان از مسائل طبی و درمانی بی بهره نیست. هنرمندی قوی پنجه و نوازندهای تواناست و تار را خوب مینوازد چنانکه در غزلی میگوید:
حرامت باد ای خاک سیه چون من هنرمندی
که از هر ناخن انگشت او ریزد هنر چندی
ایا کاین ماجرا خوانی نمیدانم که میباشی
که جز مرد هنر نشناخت کس قدر هنرمندی
افسوس که در دیار ما هنرمندان جایی ندارند باید به دست فراموشی سپرده شوند مگر بعد از مرگ آنها که این خود ظالمانهترین خصلت انسانی است.
اسفندیار جهانشیری (صفی)
#بهمن_صباغ_زاده
#سید_علی_اکبر_بهشتی
#پیام_ولایت
کانال تلگرامی انجمن شعر قطب
https://t.me/anjomanghotb
زندگینامهی استاد سید علی اکبر بهشتی را در مهرماه ۱۳۹۸ نوشتم و به روزنامه دادم اما فرصت نشد نوشتههایم در وبلاگ سیاه مشق بارگذاری کنم و رونوشت آن را تنها در تلگرامم داشتم که متاسفانه از دست رفت. از خانم عسکریان سردبیر نشریهی پیام ولایت خواهش کردم پیدیاف نشریات آن سالها را برایم بفرستد. زندگینامهی این شاعر همشهری را مختصر بازنویسی ای کردم و به اشتراک گذاشتم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
برچسبها: بهمن صباغ زاده, سید علی اکبر بهشتی, پیام ولایت, با شاعران ولایت زاوه