5- شاعر همشهری؛ محمدرضا خسروی (1322)
از زمانی که نوشتن راجع به شاعران تربت حیدریه را شروع کردهام، سعی کردهام تا جایی که میتوانم اطلاعات صحیح جمعآوری کنم و شاعران همشهری را هر چه کاملتر معرفی کنم. در چند ماه اخیر نوبت به معاصرین رسیده بود و خوشبختانه به دلیل نزدیکی زمانی، از اغلب این شاعران اطلاعات بیشتری در دسترس است. خوانندگان عزیز بسیار لطف خواهند کرد اگر اطلاعات تکمیلی خود را برای من از طریق آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند. امیدوارم این وبلاگ در آینده به منبع قابل اعتمادی راجع به شعر تربت حیدریه و شاعران این خطه تبدیل شود تا راه برای محققانی که در آینده راجع به این موضوعها تحقیق خواهند کرد، هموارتر شود.
محمد رضا خسروی در سال 1322 خورشیدی در زاوهی تربت حیدریه متولد شد. پدرش شیخ ذبیح الله که به ناصحالشعرا معروف بوده و پدر بزرگش مرحوم آخوند ملاعلی محمد معروف به حاجی آخوند و فخرالشعرا تخلص میکرده است، هر دو شاعر بودهاند و دیوانهایی از ایشان باقی مانده است. وی دوران تحصیلات ابتدایی را در مدرسهی آذر دولتآباد به پایان رسانید. ایشان در طول سالهای 1333 تا 1337 تحصیل علوم حوزوی را در مدارس مهدیهی طباطبایی ِتربت جام و حاج سلطان ِکاشمر ادامه دادهاند. در سالهای اقامت در تربت جام سرپرستی و تربیت او را مرحوم ذبیح الله صاحبکار متخلص به سهی عهدهدار بود، کسی که هرچند در آن سالها نامش برای اهل شعر آشنا نبود ولی امروز از اساتید مسلم غزل کلاسیک به حساب میآید. بین سالهای 1337 تا 1340 در دبیرستان بهار زاوه و در سالهای 1340 تا 1342 خورشیدی در دبیرستانهای پهلوی و صدر جهان زنجان و سرانجام از سالهای 1342 تا 1344 در دبیرستان هدایت ِمشهد تحصیلات خود را به پایان رساند. در دبیرستان صدر جهان زنجان با مرحوم منزوی همکلاس میشود و به واسطهی شعر به زودی با هم صمیمی میشوند و این دوستی تا پایان کار منزوی برجای و باقی بود. نامبرده در سال 1344 وارد دانشگاه تهران شده و سال 1348 در رشتهی حقوق فارغ اتحصیل گردید.
ایشان پس پایان دورهی نظام به سال 1351 در عدلیه مشغول به کار شده و تا سال 1383 در خراسان و تهران با سمتهای دادیار، دادرس، بازپرس، دادستان، رئیس دادگاه، مستشار، مشاور و دادیار دادسرای دیوان عالی کشور اشتغال داشتهاند. فعالیتهای ادبی، فرهنگی و پژوهشی ایشان با مطبوعات از طریق مقاله به طور مستمر و متناوب با روزنامههای ستارهی قطب، خراسان، قد س، همشهری، سیاه وسپید، اطلاعات و با مجلههای مشکوه، تحقیقات جغرافیا، خراسان پژوهی، خاورگلچرخ، کیهان فرهنگی، زنان، راه ابریشم، زمان، آدینه، قضاوت، پیام آموزش، فردوسی، خوشه و جوانان بوده است. ایشان همچنین در سالهای 1369 تا 1373 با همکاری دکتر محمد جعفر یاحقی فصلنامهی تحقیقات ادبی پاژ را منتشر و سمت سردبیری ِآن را به عهده داشتهاند و در سالهای 1376 تا 1383 سر دبیری مجلهی حقوقی دادگستری را بر عهده داشته اند.
کتابهای منتشر شدهی ایشان عبارتند از جغرافیای تاریخی ولایت زاوه، نشر مشهد؛ تاریخ کاشمر، نشر مشهد؛ در دایرهی قسمت (مجموعه داستان)، نشر نیما؛ بی چتر زیر باران، نشر زمستان، تهران؛ آیین نگارش حقوقی، نشر بنیه، تهران. کتابهایی که از ایشان آماده برای چاپ میباشد تذکرهی شاعران زاوه؛ واژه نامه اهل زاوه؛ سفر نامه اروپا؛ سفر به لاهور؛ مثل چراغ در شب مهتاب؛ مجموعه مقالات ادبی وحقوقی. کارهای مشترکی نیز از ایشان به چاپ رسیده است که شامل کتاب هفت 1 و 2 و 3؛ چهرههای شعر معاصر خراسان در سالهای 1373 لغایت 1384میشود. از دیگر فعالیتهای ایشان میتوان به نوشتن مقالات بر کتابهای مختلف؛ همکاری با دایرةالمعارف بزرگ اسلامی؛ عضویت در انجمنهای ادبی خراسان؛ عضویت در هیئت امنای شاعران خراسان؛ تدریس در دانشگاه آزاد در سالهای 1372 تا 1376؛ تدریس آیین نگارش برای کارآموزان قضایی از ابتدای تشکیل تا کنون؛ تدریس در اداره کل آموزش روحانیون قم؛ شرکت در چند همایش ادبی و حقوقی و سفر به کشورهای اروپایی و خاورمیانه اشاره کرد.
ایشان در حال حاضر ساکن تهران هستند و دوران بازنشستگی را سپری میکنند در حالیکه هنوز دلبستهی شعر و شاعری هستند و مشغول تالیف و تحقیق میباشند. در حال حاضر تا جایی که من (بهمن صباغ زاده) اطلاع دارم تمام وقت مشغول ویرایش نهایی کتاب تذکرهی شعرای زاوه هستند که قرار است در آن به طور مفصل و جامع شاعران خطهی تربت حیدریه و زاوه را معرفی کنند، حتی جوانترهایی که تا به حال نامشان در تذکرهای آورده نشده. دوستان شاعر میتوانند از طریق آدرسی که در بخش فراخوان اعلام شده شعرها و زندگینامهشان را به دست ایشان برسانند.
در ذیل نمونههایی از شعر ایشان را با هم میخوانیم:
سحری را
بی تو گذراندم شب پُر دردسری را
مپسند ازین گونه شبان دگری را
جز پنجره کر جنبش هر باد تکان خورد
نگشود کسی بر شب من هیچ دری را
ای کاش کسی پردهی شب را بدراند
تا در پس ِآن پرده ببینم سحری را
باشد که بشیری مگر از قافلهی صبح
ار دوست به گوشم برساند خبری را
از پیش من آن یار سفرکرده نمیرفت
میدید اگر گریهی چشمان تری را
تربت جام 12/3/55
***
چه کنم یاران؟
شدهام عاشق به سیهچشمی، به گلاندامی، به پریواری
به هوسکیشی، به جفاجویی، به نظربازی، به دلآزاری
به کسی عاشق شدهام کز او نرسد خیری به هواخواهی
نه به احسانی، نه به لبخندی، نه به پیغامی، نه به دیداری
به که گویم من؟ به کدامین کس؟ به چه تدبیری؟ به چه عنوانی؟
که بود در پیش ِقدمهایم سفر ِسختی، ره ِدشواری
نه مرا پروای ِخطر کردن که ز عشق ِاو سخنی رانم
نه در او باشد ابداً فکری که بیندیشد به گرفتاری
اگرم رسوا کند این عشقی که نمیدانم که چه خواهد شد!
من و رسوایی؟ چه کنم یاران؟ مددی! فکری! کمکی! کاری!
مشهد 15/10/59
***
پاییز
میگردد از اندوهی انبوه، دلم لبریز
با رفتن تابستان، با آمدن پاییز
من دوست نمیدارم عریانی ِصحرا را
اینگونه ملالآور، اینگونه ملالانگیز
وقتی که نباشد گل، در جلوه یکی باشد
باغ و چمن شیراز، دشت و دمن تبریز
بر سلسلهی گلها بسیار جفا رفتهست
از غایلهی آبان، از شورش آذر نیز
باد است و دمی سوزان، برگ است و دمی نازک
در باد نه آن تقوا، در برگ نه آن پرهیز
پروندهی برگ و باد، دنبال نخواهد شد
وقتی که ستمگر را گویند که هان بگریز
بادی که نه از خوارزم از سوی عراق آید
شاید که در این وادی بر باد دهد هر چیز
تا دولت گل گیرد، در باغ وطن نیرو
ای زخمی ِصحرای گلگونکفنان برخیز
مشهد 24/10/59
***
ماندگار
چگونه آمدند و نرفتنند؟
چگونه بر سر ِاین سفره ماندگار شدند؟
نمیشناسمشان هیچ
و نیز هیچ نمیدانم
که این جماعت موران
چگونه مار شدند؟
اگر تو اصل و نسبشان
به جا میآری
به من بگوی
که من هم درست بشناسم.
به خنده گفت که
اینان
پیادگان بودند
تو خواب بودی و برگُردهات
سوار شدند.
12/2/51
***
نوروز
ازکوچههای رنگی نوروز
بوی گل و سلام گذر دارد
ظرفیت وسیع معابر
سرشار حرفهای صمیمی است:
روز ِشروع دولت گل، تبریک.
میلاد ِپاک ِسبزه، مبارک
اینک بهار در همه جا هست
و چهرهی گشادهی هر عابر
باغی است دلپذیر
که در آن
زیبایی شکوفهی لبخند
دیدنی است
بارانکی ملایم و آرام
در کار شستشوی خیابانهاست
تربت جام اسفند 55
***
با او سفر رفتم (برای عثمان خوافی)
تا یافتم آن کس را
ازخویش شدم گم
من
یکباره گسستم دل
از صحبت مردم
من
بر بال ظریف ساز
بر شانهی موسیقی
با او به سفر رفتم
تا قرن چهارم
من
تهران 6/10/81
***
چند رباعی
در صحبت دوست زندگی شیرین است
مفهوم صریح زندگانی این است
کیفیت عمر با حبیبان بالاست
بی یار عیار زندگی پائین است
***
ملیت اگر نبود دین نیز نبود
این دین بهین راستین نیز نبود
شیرازه ملیت ما لفظ دری است
فردوسی اگر نبود این نیز نبود
***
با خود بودم ز خود جدا کرد مرا
در ورطهی عاشقی رها کرد مرا
با سابقهی غم آشناییم نبود
عشق آمد و با غم آشنا کرد مرا
***
استاد دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی در خصوص کتاب بیچتر زیر باران سرودهای به شرح زیر سرودهاند:
بی چتر زیر باران
خوش راه میسپاری
بی چتر زیر باران
اندیشهی چه داری؟
بی چتر زیر باران
خوش لحظهای است، آری
آن لحظهای که در آن
یک دم نفس برآری
بی چتر زیر باران
صد گونه نقش ِجاری
از جوی ِجستجویت
بر جاده مینگاری
بی چتر زیر باران
تنهاییات چه زیباست
همچون درفش ِلاله
بِشْکوه و کوهساری
بی چتر زیر باران
ای رهرو ِکویری
تنها به این دلیری
خوش راه میسپاری
بی چتر زیر باران
چون شبدر ِسفیدی
بررُسته پای تا سر
ایمان و رستگاری
بی چتر زیر باران
خاموش و تنگ میدان
حیف است چون تو مردی
در اوج بیقراری
بی چتر زیر باران
شادیت بیکران باد
ای ارغوان تنها
دل پُر امیدواری
شهریور ماه سال 1383؛ محمدرضا شفیعی کدکنی
***
برچسبها: شاعر همشهری, زندگینامه محمدرضا خسروی