6- شاعر همشهری؛ علی اکبر خدابنده بایگی (1250 تا 1320)
از زمانی که نوشتن راجع به شاعران تربت حیدریه را شروع کردهام، سعی کردهام تا جایی که میتوانم اطلاعات صحیح جمعآوری کنم و شاعران همشهری را هر چه کاملتر معرفی کنم. خوانندگان عزیز بسیار لطف خواهند کرد اگر اطلاعات تکمیلی خود را برای من از طریق آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند. دوستان شاعر همشهری (ولایت زاوه، شامل: زاوه، تربت، رشتخوار، مهولات) هم میتوانند زندگینامه و آثار خود را از طریق همین آدرس برای بنده ارسال کنند. اگر نمیدانید از کجا شروع کنید، من چند سوال در بخش فراخوان نوشتهام که با جواب دادن به آنها و ارسال جوابها به من، خواهم توانست زندگینامهی شما را بنویسم. امیدوارم این وبلاگ در آینده به منبع قابل اعتمادی راجع به شعر تربت حیدریه و شاعران این خطه تبدیل شود تا راه برای محققانی که در آینده راجع به این موضوعها تحقیق خواهند کرد، هموارتر شود.
قبلا راجع به علی اکبر خدابندهی بایگی مطالبی را به نقل از سخنوران زاوه نقل کرده بودم. سرکار خانم آرزو علومی مطالبی را در خصوص زندگی این شاعر همشهری و همینطور اشعاری از ایشان به تازگی به نقل از دوست فرهیخته جناب آقای علیاکبر علیاکبری منتشر کردهاند که در این هفته در بخش شاعر همشهری خواهید خواند.
وی یک از جنجالیترین شخصیتهای علمی ایران در دوره رضاشاه بوده است. شیخ علاکبر فرزند حاج محمدکاظم خدابنده در حدود سال 1250 هجری شمسی در قریهی بایگ به دنیا آمد. در حوزههای علمیهی تربت حیدریه و مدرسه نواب مشهد تحصیلات قدیم را تا سرحدّ اجتهاد فراگرفته و از محضر دانشمندان فقه و فلسفه و اصول آن روزگار همچون حبیب (حاج میرزا حبیب مجتهد و شاعر و عارف مشهور) و آقازاده (فرزند مرحوم ملاکاظم) و آقابزرگ حکیم و دیگران استفاده کرده بود و در همهی دانشهای قدیم و فلسفهها و علوم جدید نیز تا حدی دست داشت. با فلسفهی تحصّلی یا اثباتی غرب آشنا بود و کتابی نیز تحت عنوان فلسفه حسیّه (حس احساس دیدن) نوشت که مشهور است. وی در این کتاب دیدگاههای خود را در مورد مسائل سیاسی، دینی، علمی و فکری مشخص نموده است.
او از دوستان صمیمی ملک الشعرای بهار، محمد پروین گنابادی، سعید نفیسی، مجتبی مینوی، و عباس اقبال آشتیانی بوده است. در مدرسهی سپهسالار، مدرسهی تجارت و دارالفنون تدریس کرده و در مجلات مقالات متعددی نوشته است. شیخ علی اکبر در دورهای که در مشهد بود در مجلات و روزنامههای آنجا نیز مقالاتی نوشت که از جمله مقالات وی در مورد حفر چاههای آرتزین در مجله الکمال معروف است. وی در آنجا به نکاتی اشاره می کند که امروزه بعد از نزدیک صد سال شهرداریها به اهمیت آن پی بردهاند. او به بلدیه یا به عبارت امروزی به شهرداری مشهد توصیه میکند که اکنون که به فکر لولهکشی شهر مشهدهستید به فکر فاضلاب آن نیز باشید تا هم شهر با آبهای آلوده دچار نشود و هم از فاضلاب استفاده بهینه به عمل آید.[1]
او در سال 1320 در کنج یکی از مدارس قدیم تهران به سن 70 سالگی درگذشت و میتوان گفت در نیم قرن پیش به اوضاع دنیای نو و دانشهای جدید آشنایی کامل داشت. چه وی به {ن و: بدون} هیچ استادی در نزد خود زبانهای فرانسه و روسی و انگلیسی را آنچنان آموخته بود که میتوانست از کتب علمی به زبانهای مزبور استفاده کند. و در آن روزگار یعنی در سالهای 1300 تا 1304 شمسی وی در مشهد کلاس تعلیم زبان اسپرانتو داشت و از اندیشهی وحدت بشریت و حکومت جهانی سخن میگفت. در سالهای 1300 تا مدتی روزنامهای به نام "دنیای نو" منتشر میکرد که آکنده از عقایدش بود.
ذهنی وقّاد و نظری انتقادی و دقیق داشت. او هم مردی دانشمند و پاکدامن و پرهیزگار بود. در خراسان بارها به علت ناسزاگویی به همه چیز حبس و تبعید شد و سپس به تهران آمد و با این که ثروت بسیاری به ارث به او رسیده بود، اعتنایی به آنها نداشت و در نهایت قناعت و پارسایی در کنج یکی از حجرههای مدارس قدیم به سر میبرد و کتاب و مطالعه را بهترین همدم خویش میپنداشت و گفتهی ایرج را: "چو یاران زودرنج و زودرو نیست / رفیق پول و دربند پلو نیست" به کار میبست. در سادگی و بیپیرایگی بیهمانند بود. صراحت لهجه از صفات بارز او به شمار میرفت و به شهامت و بیپروایی در باز گفتن معتقدات و نظریههای خویش دربارهی هر که و هر چه باشد نامور بود. صراحت لهجه و شهامت او در اظهار عقاید خویش سبب شده بود که پس از جنگ جهانی نخست تا پیش از استقرار سلطنت پهلوی وی تخته مشق والیان خراسان باشد و هر استانداری به مشهد میآمد او و چند تن از پیروانش را به کلات تبعید میکرد، یا زندانی میساخت. حتی مرحوم کلنل محمد تقی خان هم خدابنده را تبعید کرد چون او به هدفهای تندتر از هدفهای کلنل معتقد بود.
خدابنده اندامی قوی داشت و لباسهای ساده میپوشید و به همان لهجهی (بایگ) در تربت حیدریه سخن میگفت، و به حدّی بیپیرایه بود که اگر کسی او را نمیشناخت که میپنداشت که مردی روستایی است. معروف است که وی در دوران طلبگی با مرحوم تدین در مدرسهی نواب درس میخوانده و روزی با وی به ستیز برخواسته و سخت تدین را کتک زده است. طلاب تدین را در حالی که بیهوش شده بود نزد والی وقت گویا آصف الدوله میبرند. والی، خدابنده را احضار میکند و میپرسد: آقا شیخ اگر این مرد میمُرد چه میکردی؟ خدابنده به همان لحن صریح و با همان خندههای بلند گفته بود: دفنش میکردیم و یک نادان از مدرسه کم میشد. والی از صراحت لهجهی وی در شگفت شده و او را بخشود.
در دورهی نخست وزیری شاه، خدابنده که از مدتها پیش در مطبوعات خراسان مقاله و شعر انتشار میداد، مثنوی مفصلی به بحر متقارب و به سبک شاهنامه به نام «سردارسپهنامه» سرود و شاه را به اصلاحات اساسی که بعدها انجام گرفت تشویق کرد. در آن زمان استادان شعر در خراسان سردارسپهنامهی او را شاهکاری میشمردند. او از مدح سخت پرهیز میکرد و تملق و مدیحهسرایی را زشت میدانست. من این روش زندگی را برای آزادزیستن و آزادسخنگفتن برگزیدهام. هر کسی نمیتواند خدابنده شود.[2]
شعر کم ولی نسبتاً خوب و به سبکِ خراسانی فخیم میساخت. شاید اشعارش نزد برادرانش باشد که در همان بایگ سکونت دارند و این قطعه را که خطاب به "محمدهاشم میرزا افسر" سروده و نمایندهی زندگی وی است را در "روزنامهی آزادی" دیدم که نقل میشود:
شب دوشنبه {ن و: دوشینه} میمُردم ز سرما
لحاف ابر اگر بالا نمیبود
نمیپرسی ازین مسکین بدبخت
چه میخوردی اگر سرما نمیبود؟
و این رباعی نیز از اوست:
تاریخ زمانه تا به یادِ من و توست
آیینهی فتنه و فساد من و توست
تا ما و توئیم این چنین خواهد بود
بدخویی و ناکسی نهادِ من و توست[3]
در انتهای کتابش شعری سروده با عنوان قصیده و ختم کتاب که به خاطر طولانی بودن قصیده تنها چند بیت از آن در زیر آورده شده است:
بر خویشتن ببالم از این نامهام که هست
هر نقطهاش ستاره و هر حرفش آفتاب
آن را مخوان کتاب که وحیالهی است
چون جان عزیز دار که وحی است مستطاب
از عمر چیست فائده؟ جز خدمتِ به خلق
و از هوش چیست عائده؟ جز گفتن صواب
ای دل غنیمت است دو روزی اگر ز عمر
باقی بُوَد که عمر بود پایهاش خراب
کاری بکن که از تو رسد بهرهای به خلق
و از آن میانه هر چه نکوتر کُن انتخاب
آیا چه بهتر است ز دانش در این سرای
از دانش است این همه آوایِ شیخ و شاب
پیر خرَد سؤال گر از مشکلی کند
میباید از زبان تو میبشنود جواب
جای بسی دریغ بُوَد کز جهان روی
واز دانش تو خلق نگردند کامیاب
آری چه خوشتر این که پس از روز مرگ ما
از ما به یادگار بماند یکی کتاب
از گفتههای دلکش و اقوال دلپسند
باشد که بهرهای برسد زآن به شیخ و شاب
آری، چه بهتر از سخن نیک دلپسند
کز سود آن به عام رسد نفع بی حساب؟
ایمن بُوَد ز گردشِ چرخِ پُرانقلاب
از تابشِ ستاره و از ریزشِ سحاب
آراستم لطیفه و پیراستم قلم
برداشتم صحیفه و بنوشتم این کتاب
در سیزده گذشته ز سیصد پس از هزار
شد این کتاب ختم به صد محنت و عذاب
امیدم از خداست کز این بحر پُر ز در
ایران رهد ز رنج بلاهای بی حساب
آرزو علومی بایگی
دانش آموخته مقطع کارشناسی ارشد
تاریخ و تمدن ملل اسلامی دانشگاه
***
[1]-در دیداری که با همشهری دانشمندمان، آقای علیاکبر علیاکبری (کارشناس ارشد اسناد) داشتم ضمن صحبت ازکار و دیار و شخصیتهای همولایتی ماجراهای شنیدنی از مرحوم شیخ علی اکبر این همشهری همه سر حریف – در رشته های علم و ادب و هنر و سیاست –نقل کردند.که در اینجا به خاطر اطناب مطلب از آوردن آنها خودداری میکنم.این مطالب خلاصهای از گفته های آقای علیاکبری میباشد .
[2]- گزیده مقاله ها ،پروین گنابادی ،محمد ،درباره صادق هدایت ،صص 494-497
[2]- سخنوران زاوه، فیروزی مقدم،محمود ،نیکو نشر ،1383،ص63
برچسبها: شاعر همشهری, زندگینامه خدابندهی تربتی, آرزو علومی بایگی, علی اکبر علی اکبری