در صفحهی فرهنگ و هنر شمارهی ۱۸۶ پیام ولایت که در ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ منتشر شده با زندگی و شعر آقای حسن خدابخشی آشنا خواهید شد.
از باغ رضوان تا انجمن قطب، نگاهی به زندگی و شعر حسن خدابخشی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش اول)
در این شماره برای نوشتن زندگینامه به سراغ یکی از شاعران سپیدموی تربت حیدریه رفتم. آقای خدابخشی را از همان ابتدای دههی هشتاد و اولین شنبههایی که در انجمن قطب شرکت کردم میشناسم اما این اولین بار بود که بعد از سالها آشنایی کنار هم نشستیم و به گپ و گفت مشغول شدیم. چهارشنبه سوم خرداد ۱۴۰۲ فرصتی شد تا در مغازهی فرشفروشی آقای خدابخشی ساعتی را به گل گفتن و گل شنفتن بگذرانیم. بیرون از مغازه سر و صدای ماشین و موتور و رفت و آمد در جریان بود، مردم با عجله میرفتند و میآمدند اما این طرف درِ بستهی مغازهی آقای خدابخشی وزن و قافیه و خیال در جریان بود. آنچه در ادامه خواهید خواند حاصل این مصاحبت و همنشینی دوستانه است.
حسن خدابخشی که در شعر �بخشی� یا �خدابخشی� تخلص میکند در اولین روز از مردادماه ۱۳۳۵ در روستای فدرد تربت حیدریه به دنیا آمد. پدرش حاج محمد خدابخشی کشاورز بود و در روستای فدرد به باغداری، کشاورزی و دامداری مشغول بود. حسن فرزند کوچک خانواده بود و یک برادر و دو خواهر بزرگتر از خود داشت. مادرش خانهدار بود و مثل تمام زنان روستایی همدوش پدر به امور مزرعه و خانه میپرداخت. وقتی هفت ساله شد او را به مدرسهی روستا فرستادند و تا کلاس ششم در دبستان روستای فدرد تحصیل کرد. خودش در این مورد میگوید: �امتحانات سال ششم نهایی بود و دانشآموزان باید برای امتحانات به تربت میآمدند. من نه امکان رفتنِ هر روزه به تربت را داشتم و نه حال و حوصلهاش را، این شد که تحصیل را بوسیدم و گذاشتم کنار.�
حسن خدابخشی مثل تمام بچههای روستا بعد از ترک تحصیل در کنار پدر و مادر به کار مشغول شد و روزگار نوجوانی و جوانیاش به کارهای کشاورزی گذشت. برادر بزرگترش حسین که ۱۳ سال از او بزرگتر بود شغل قصابی را انتخاب کرده بود. البته باید گفت که مردان روستایی در گذشته به قد رفع حاجت تقریبا همه قصابی بلد بودند تا در مواقع ضرور بتوانند احشام را ذبح کنند و به قول ما خراسانیها از �حَرُم رفتنِ مال� جلوگیری کنند. حسن در کنار برادر کار قصابی را فرا گرفت و در روستای فدرد مغازهی قصابی باز کرد.
بعد از ازدواج به تربت حیدریه نقل مکان کرد و از سال ۱۳۶۰ در تربت حیدریه مغازهی قصابی باز کرد. او در قدیمیهای این شغل در تربت حیدریه است. آقای خدابخشی در مورد اولین مغازهاش در تربت حیدریه میگوید: �مرحوم میرزا علی خاکشور عضو اتحادیهی گاوداران بود و کنار پارک کاشانی مغازه داشت. قصابی را با تمام لوازمش از ایشان خریدم و مشغول به کار شدم� اولین مغازهاش در خیابان کاشانی بود و به عنوان کاسب مورد احترام دوستان و همشهریان بود. آقای خدابخشی تا سال .... به کار قصابی اشتغال داشت. بعد این کار را کنار گذاشت و حجرهی فرش فروشی باز کرد. آقای خدابخشی میگوید: �راستش کار قصابی کاری سنگین است و انرژی بالایی از آدم میگیرد. من هم بعد از یک دورهی ناخوشی و بیماری تصمیم گرفتم این کار را کنار بگذارم�
او اکنون سالهاست که به فرشفروشی مشغول است و در خیابان روحبخش تربت حیدریه که از مناطق قدیمی تربت به شمار میرود مغازه دارد.
از باغ رضوان تا انجمن قطب، نگاهی به زندگی و شعر حسن خدابخشی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش دوم)
از آقای خدابخشی راجع به گرایشش به شعر سوال میکنم. میگوید: �از کودکی علاقه به شعر داشتم. شاید گفتنش بد نباشد که اولین شعرهایی که مرا جذب کرد شعرهای حک شده بر سنگ قبرها بود. به نظرم جالب بود که کسی اندوهش را از درگذشت پدرش در قالب یک بیت بیان کند. این یک بیت باید خیلی حرف داشته باشد که زبان حال آن فرد داغدیده شود. یادم است که در دوران کودکیِ من در تربت حیدریه سنگ قبر خیلی معمول نبود اگر هم بود اسم و فامیل و تاریخ درگذشتِ درگذشته را رویش مینوشتند. یکی از اقوام پدرم در مشهد در خیابان طبرسی کاروانسرا داشت. وقتی نوجوان بودم و همراه پدرم به مشهد میرفتم، پدرم که به دیدار فامیلش در کاروانسرای گندمآباد میرفت، من اجازه میگرفتم که گردشی بکنم و خودم را میرساندم به باغ رضوان مشهد در خیابان طبرسی. غرق خواندن سنگ قبرها میشدم، حتی وقتی از شعری خیلی خوشم میآمد برای خودم یادداشت برمیداشتم که فراموشش نکنم.� جادوی شعر هر کسی را به طریقی اسیر میکند و این نوجوان شهرستانی را هم به این طریق اسیر عالم ادبیات کرد. حسن خدابخشی از نوجوانی شروع کرد به تک بیت نوشتن و حفظ کردن شعر دیگر شاعران بزرگ و کمکم از طریق مطالعهی آثار گذشتگان وزن و قافیه را به تجربه فرا گرفت و در شعرهای خود به کار برد.
شعر گفتن در کنار زندگی عادی حسن خدابخشی جریان داشت و گاهی ابیات برگزیدهی خود یا دیگران را به دیوار مغازه میچسباند تا فراموش نکند و از دیدن و خواندن آن بیتها لذت ببرد. شعر سرودن ادامه داشت تا سال ۱۳۷۴ که بر اثر یک اتفاق وارد مرحلهی جدیدی از شاعری شد. یکی از مشتریهای مغازهی قصابی او آقای سید علی اکبر ضیایی بود و از آنجا که: �نوریان مر نوریان را جاذباند� متوجه استعداد حسن خدابخشی در شاعری شد. روزی که برای خرید گوشت به مغازهی او رفته بود، ساعتی نشست و از این قصاب جوان خواست تا شعرهایش را برایش بخواند. خدابخشی خواند و استاد ضیایی بعد از تشویق فراوان به او گفت که اگر بتوانی همین مایهی شعری که داری را تقویت کنی شاعر خوبی خواهی شد. استاد ضیایی جلسهی شعر قطب را به آقای خدابخشی معرفی کرد که در آن دوران عصرهای دوشنبه در ادارهی ارشاد تشکیل جلسه میداد.
آقای حسن خدابخشی به راهنمایی استاد ضیایی واردِ انجمن قطب شد و از طرف آقای ضیایی به شاعران تربت حیدریه معرفی شد. در آن سالها بزرگانی چون محمد رشید، احمد نجف زاده، اسفندیار جهانشیری و غلامعلی مهدیزاده در جلسات شرکت میکردند اما مرحوم استاد بهشتی به علت کسالت در جلسات قطب شرکت نمیکرد و گاهی در خانهاش تشکیل جلسه میداد و دوستان را به منزل خود دعوت میکرد. رفاقت با شاعران تربت باعث شد که شعر بخشی کماشکالتر شود و از طریق همسخنی و همنشینی با شاعران کمکم با فنون شعر بیشتر آشنا شود.
در انجمن قطب آقای خدابخشی را بسیار تشویق کردند و او را به شعر گفتن بیشتر سوق میدادند. در دههی هفتاد در تربت حیدریه جشنوارههای زیادی برگزار میشد و آقای خدابخشی در جشنوارهها شرکت میکرد و بارها جزو برگزیدگان این جشنوارهها بود. رابطهی خدابخشی با انجمنهای شعر تربت حیدریه همچنان برقرار ماند. بعدها که استاد رشید محفل شعر دانشوران رشید را بنیان گذاشت جناب آقای خدابخشی هم به این انجمن پیوست و تا امروز در جلسات این محفل شرکت میکند.

از باغ رضوان تا انجمن قطب، نگاهی به زندگی و شعر حسن خدابخشی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش سوم)
از آقای خدابخشی در خصوص مشوقانش در راه شعر و شاعری میپرسم و او اینطور جواب میدهد: �در ابتدا که دوستانم به شعر سرودن تشویقم میکردند. به مناسبتهای مختلف در جمع دوستان اشعاری را بداهه میسرودم و میخواندم و دوستان میگفتند شعرهای خوبی میگویی و باید ادامه بدهی. بعد از آشنایی با سید علی اکبر ضیایی این استاد بزرگوار دستِ مرا گرفت و سعی کرد با کمک دیگر استادان انجمن قطب در شعر راهنماییام کند. قدرشناسی ایجاب میکند که از این دوست و استاد بزرگوار یاد کنم و بگویم که او را مشوق اصلی خودم در راه شعر میدانم.�
خدابخشی از شاعران تاریخ ادبیات به حافظ شیرازی و صائب تبریزی علاقهی بسیار دارد و ابیات بسیاری از این دو شاعر بزرگ را در حافظه دارد. او میگوید: �شعر صائب طوری است که هر بیتش را میشود به مناسبتی خواند و هر تکبیتش دنیایی از معرفت است. مثلا این بیت را ببینید: �هر که را تیغ زبان نیست به فرمان صائب/ عاقبت کشتهی شمشیر زبان خواهد شد� چقدر معرفت و معنی در این بیت نهفته است. در مورد شعر حافظ هم باید بگویم که شعر حافظ به قول خودش همه بیتالغزل معرفت است. خیلی از شعرهای حافظ را در حافظه دارم و هر جا که مصرعی را از شعرهای خواجهی شیراز میشنونم ناخودآگاه بقیهاش را به زبان میآورم.� خدابخشی از شعرای معاصر شعر معینی کرمانشاهی را میپسندد و به خاطر سالها شرکت در انجمن شعر تربت حیدریه شعر بسیاری از شاعران همشهری را هم در خاطر دارد. خود میگوید هر وقت شعری زیبا از کسی شنیدهام به خاطر سپردهام و خدا را شکر میکنم که هنوز در این سن میتوانم به حافظهام رجوع کنم.�
شعر از نظر آقای خدابخشی کلامی عالی است که آدم را نرم و مهربان میکند. شعر میتواند در جامعه تاثیر زیادی بگذارد و هر کس که طعم شیرین ادبیات را بچشد آن را با هیچ چیز دیگری در دنیا عوض نمیکند.
خدابخشی از میان قالبهای شعر فارسی به غزل ارادتی ویژه دارد و بیشتر آثارش در این قالب است. او به شعر بیوزن علاقهی چندانی ندارد و به تعریفهای سنتی از وزن معتقد است. به نظر او شعر امروز در میان این همه کلافگی و سرگشتگی و شلوغی باید دست انسان را بگیرد و آدم را آرام کند نه اینکه او را کلافهتر و گیجتر کند. وزنی که در شعر سنتی است مایهی آرامش است و معانی بکر و نغزی که شاعر میتواند در شعر خود بگنجاند میتواند به انسان امروز کمک کند تا در این شلوغی و گرفتاری ساعتی به خود بپردازند و قرار و آرام بگیرد. گاهی دوستانم که شاعر نیستند و به دیدارم میآیند، تا سلام و احوال میکنیم میگویند �بخشی جان شعر بخوان که دلمان ترکید.� شعر برای آنها آرامشبخش است و من از حافظ و سعدی و مولانا و دیگر بزرگان ادبیات آنچه را در خاطر دارم برایشان میخوانم.�
آقای خدابخشی در جشنوارههای مختلفی شرکت کرده است از جمله در کنگرهی آخوند ملاعباس که در مهرماه ۱۳۸۶ در تربت حیدریه برگزار شد جزو برگزیدگان بود. همچنین وی در جشنوارههای مختلفی مانند جشنوارهی محتشم کاشانی در شهر کاشان، جشنوارهی پیامبر اعظم، جشنوارهی شعر رضوی و ... شرکت کرده است.
آقای حسن خدابخشی تا امروز کتاب شعری از آثار خود چاپ نکرده است اما اشعارش به اندازهی چند دفتر شعر میشود. کتاب مجموعهی شعرهای او با عنوان �گوهر پنهان� اکنون در انتشارات دانشوران رشید در حال چاپ است که انشاءالله در سال ۱۴۰۲ به بازار نشر عرضه خواهد شد.
از باغ رضوان تا انجمن قطب، نگاهی به زندگی و شعر حسن خدابخشی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش چهارم)
شعر حسن خدابخشی غالبا به موضوعات مذهبی میپردازد. گاه در موضوعات تعلیمی وارد میشود و گاه پا به وادی شعر عاشقانه میگذارد. زبان در شعر بخشی از نوعی سادگی و بیریایی برخوردار است که کمی از شعر معیار و زبان پذیرفته شده در شعر فارسی فاصله میگیرد اما در عین حال دلنشین است. شعرهای تعلیمی وی بیشتر به مرام و معرفت و مردانگی اشاره دارد و مخاطبش را به موضوعاتی مثل کتمان سِر غیر و وفاداری و عیبپوشی و ... توصیه میکند.
در ادامه نمونههایی از شعر آقای حسن خدابخشی را با هم میخوانیم:
حاصل ما ز جهانِ گذران جز غم نیست
عمر آدم به حقیقت نگری جز دَم نـیست
ای که از مرگ عـزیزان نگرفتی عـبرت
خیرهتر ز اشرف مخلوق در این عالم نیست
بــاش آماده برای سفرِ دارِ بقا
مـرگ ناخوانده در این عالَمِ فانی کم نیست
ارگِ تـاریخی بم تا به سحر برپا بـود
صبحدم دیدهای آثار ز ارگ و بم نیسـت
بارها تجربه کردیم در این دارِ فنا
حاصل مـا ز جهانِ گذران جز غم نیست
شهرت حاتم طایی همه آفاق گرفت
هر که بذل و کرم و جود کند حاتم نـیست
بخشی از سِـرّ درون تـو نـشـد کس آگاه
گرچه دانی به جهان مثل تو کس بیغم نیست
به غـمِ عشقِ تو دل گشتـه گرفتــار امشب
مرهمـی کو که نهم من بـه دلِ زار امشب
همّتی کن قـدمـی نِهْ تـو بـه دلــداری مـا
جز تو کـس نیست مرا محـرمِ اسرار امشب
طاقتـم طـاق شد ای دلبــرِ دیـرینـه بیــا
مـیکشـم از دل خـود آهِ شرربــار امشب
مینشینـم بـه رهش تا که مـگر بـاز آیـد
بهـر تسکیــن و شفــای دل بیمار امشب
از غــم و غصّـه رهـا کن دل غمگین مـرا
نپسنـدی که شـوم در نظـرت خار امشب
ای طبیبـم تـو عـــلاج دل بیمـارم کـن
که شد انگشـتنمــای سـر بـازار امشب
شاد زی! شاد تو بخشی که به یاری خدا
ماه کامل شـود و سـربرسـد یـار امـشب
برای کودک سهسالهی کربلا
از روزهای سخت پریشانیات بگو
از روزگار بی سر و سامانیات بگو
از شعلههای سینه و از چشم پـر ز اشک
از چشمهای پُر نم بارانیات بگو
از جنگ و خون و نیزه و شمشیر و آن دیار
از سروهای کُشتهی قربانیات بگو
از گم شدن، فرار در آن تیرگی شب
از قصههـای تلخ بیابانیات بگو
از کاروان رفته که جا ماندهای از او
از غصههای آن شب ظلمانیات بگو
از ساربان و ناقه و پای پُر آبله
از دشمن شقیّ و بد و جانیات بگو
وقت عبور از برِ آن دشمنان دون
از سنگهای خورده به پیشانیات بگو
آن میزبان که کرده تو را میهمان خطاب
از میزبان و مجلس و مهمانیات بگو
ای کودک سه ساله که بخشی فدای تو
از روزهای سخت و پـریشانیات بگو
آقای حسن خدابخشی در پایان مصاحبه میگوید: �شاعر همیشه باید در پی آموختن باشد. همین تربت خودمان تا بخواهی شاعر خوب دارد. از هر کسی میشود کلمهای آموخت و بیتی و مصرعی یاد گرفت. هر گلی بویی دارد و هر شاعری هم دنیایی از عاطفه و خیال است که با خواندن شعرش میشود به دنیایش پل زد و از زیباییهای آن لذت برد.�
به قلم بهمن صباغ زاده
پنجم خرداد ۱۴۰۲ تربت حیدریه

#حسن_خدابخشی
#بهمن_صباغ_زاده
#شاعران_همشهری
#تربت_حیدریه
کانال تلگرامی انجمی شاعران ستاره قطب👇
https://t.me/anjomanghotb
برچسبها: حسن خدابخشی, بهمن صباغ زاده, پیام ولایت, شاعران همشهری