سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

۵- شاعر هم‌شهری – استاد ذبیح‌الله صاحبکار  (1313 تا 1381)

چه دردمند و غریبانه زیستی، ای مرد

تو چیستی؟ ز کجایی؟ تو کیستی ای مرد؟

کسی ز محرم و بیگانه از تو یاد نکرد

برند نام تو اکنون که نیستی، ای مرد

ذبیح‌اللّه صاحبکار متخلّص به سهی فرزند ابراهیم در ستاره‌بارانِ نیمه‌شبی از خرداد سال 1313 یا به گفته‌ی پدرش در سال 1314 شمسی در روستای دولت‏آباد واقع در سی کیلومتریِ تربت حیدریّه دیده به جهان گشود. پدر ایشان به صاحبکاری (کارفرمایی) اشتغال داشت، به همین جهت به ذبیح‏اللّه صاحبکار شهرت یافت.

پدر و مادر وی، هر دو شب زنده‏دار و بسیار پارسا بودند. پدرش به شعر علاقه‌ای وافر داشت و گه‌گاه اشعار فارسی را برای فرزندش می‏خواند و این مسأله، عاملی شد تا استاد ذبیح‏اللّه صاحبکار از خردسالی با شعر و شاعری آشنا شود و به تدریج سرودن شعر را تجربه کند. حمایت‏ها و تشویق‏های پدر، موجب شد تا وی در همان خردسالی اشعاری موزون و دارای قافیه بسراید. وی تا سنّ ده، پانزده سالگی مرثیّه می‏سرود ولی بعدها کمتر به این موضوع روی آورد و به سمت غزل گرایش پیدا کرد.

استاد ذبیح‏اللّه صاحبکار تحصیلات ابتدایی را در دبستان روستای دولت‏آباد طی کرده و برای ادامه تحصیل رهسپار تربت جام شد و در آنجا، ابتدا به فراگرفتن دروس دوره‌ی متوسّطه مشغول شد؛ امّا پس از مدّتی دبیرستان را رها کرده و به تحصیل علوم دینی و حوزوی در مدرسه‌ی علمیّه‌ی مهدیّه روی آورد و در ضمن تحصیل، مسئولیّتِ برخی از امور مدرسه را به عهده گرفت. در مدّت اقامتِ استاد در تربت جام، تنها انیس و هم صحبت ایشان حاج قاضی فخرالدّین پیشوای مسلمانان حنفی تربت جام بود که مردی عارف و مهربان بود. اشعار استاد صاحبکار در این ایّام مبیّن تنهایی و حزن ایشان است.

استاد پس از چهار، پنج سال اقامت در تربت جام به تاکید و راهنمایی قدسی شاعر توانا و خوش‌قریحه، رهسپار مشهد گردید و در مدارسِ باقریّه و نوّاب تا سال 1340 شمسی به تکمیل تحصیلاتِ حوزوی پرداخت و در این مدّت از محضر اساتید برجسته‏ای مانند آقای صالحی و حجّت هاشمی بهره‏ها برد. درس حاشیه را نزد شیخ محمّد آخوند، لئالی را نزد شیخ محمّد رضا دامغانی و لمعه را نزد مرحوم مدرّس و رسائل و کفایه را نزد استاد علم‌الهدی و شیخ هاشم قزوینی گذراند.

ایشان پس از تحصیلات حوزوی در مشهد به خدمت آموزش و پرورش درآمد و در کسوت معلّمی دلسوز و پرتلاش به آموزش دوستداران ادب و دانش پرداخت تا اینکه در سال 1373 شمسی از خدمت بازنشسته گردید.

در دوران جوانی بود که استاد در مشهد به محفل شعری که آقای فرّخ و تنی چند از شعرای دیگر تشکیل داده بودند، راه یافت و از این محفلِ ادبی بهره‏ها برد. ایشان در غزل به حافظ و صائب تبریزی و در قصیده به مسعود سعد سلمان نظر داشت و خود در سرودن غزل شاعری متبّحر بود. استاد صاحبکار، شاعری خوش ذوق و آشنا به اسلوب‌ها و قالب‌های کلاسیک شعر فارسی بود و عمده‌ی همّتِ خود را صرف بسط و گسترش شعر دینی و متعهّد کرد.

مجموعه اشعار ایشان، دوبار در هجوم حادثه، مفقود شد؛ یکبار در سال 1342 که قرار بود آقای ساکت اشعار ایشان را برای چاپ به تهران ببرد و باردیگر در مسافرتی که خود آقای صاحبکار داشت و این مسأله، رنجش و دل‏آزردگی شاعر را در پی داشت.

مرحوم صاحبکار پس از انقلاب اسلامی به پشتوانه‌ی آثار مذهبی و متعهّد خود در بسیاری از مجامع و محافل ادبی حضور داشت و مسئولیّت‏های مختلفی از جمله: ریاست شورای سیاست‌گزاری شعر خراسان، ریاست شورای شعر ارشاد، مشاور ادبی مدیر کلّ ارشاد خراسان، ریاست گروه ادبیّات و هنر مرکز آفرینشهای هنری و شورای شعر آستان قدس رضوی را بر عهده داشت.

استاد صاحبکار علاوه بر سرودن شعر در کارهای پژوهشی و تحقیقی نیز همّت وافری داشت و از جمله کارهای وی می‏توان به تصحیح تذکره‌ی عرفات العاشقین و عرصات العارفین تقی الدّین اوحدی و نیز تصحیح دیوان مشفقی بخارایی در پژوهشگاه عاشورا اشاره کرد. از جمله دیگر آثار چاپ شده ایشان می‏توان به تصحیح دیوان حزین لاهیجی و گردآوری بهترین مراثی با عنوان شفق خونین و سیری در تاریخ مرثیه عاشورایی اشاره کرد.

از آثار استاد صاحبکار:

گزیده‌ی ادبیات معاصر: مجموعه شعر / ذبیح‌الله صاحبكار / 1380 / كتاب نیستان

سیری در مرثیه‌ی عاشورایی / ذبیح‌الله صاحبكار / 1379 / تاسوعا

ستایشگران خورشید: برگزیده‌ی آثار یكصد و بیست و یك شاعر در ستایش... / ذبیح‌الله صاحبكار - حمیدرضا نگهبان / 1379 / شركت به نشر

ستایش نور: گزیده‌ای از سروده‌های شاعران معاصر در ستایش هشتمین... / ذبیح‌الله صاحبكار / 1380 / شركت به نشر

دیوان محمدعلی حزین لاهیجی / محمدعلی‌بن‌ابیطالب حزین‌لاهیجی - ذبیح‌الله صاحبكار / 1378 / سایه

حریم سبز عشق: اشعاری در منقبت هشتمین اختر تابناك آسمان امامت... / نسترن قدرتی - ذبیح‌الله صاحبكار / 1383 / به نشر

افسانه‌ی ناتمام: دیوان اشعار / ذبیح‌الله صاحبكار / 1384/ آرون

از كعبه تا محراب: سیری اجمالی در آفاق زندگانی امام علی بن ابی‌طالب... / محمدجواد غفورزاده شفق - ذبیح‌الله صاحبكار / 1385 / بنیاد پژوهشهای اسلامی

ذبیح اللّه صاحبکار پس از عمری تلاش و فعالیّت پیگیر در عرصه فرهنگ و ادب سرانجام در اسفند ماه 1381 شمسی بر اثر سکته‌ی مغزی و قلبی، وفات یافت و پیکر ایشان ساعت 9 صبح دوشنبه 19 اسفند از منزل مسکونی وی، واقع در خیابان شهید دکتر بهشتی به سمت مقبرة‌الشّعرا تشییع شد و سرانجام این شاعر خراسانی در کنار نگاهبان بزرگ شعر پارسی، حکیم ابوالقاسم فردوسی آرام گرفت.

شعر ایشان حال و هوایی خاص دارد که در عین پختگی، بسیار دل‌نشین است. انتخاب چند غزل برای من کار بسیار دشواری بود و در نهایت تصمیم گرفتم از گلستان دیوان ایشان مطلع بیست غزل زیبا به عنوان نمونه بیاورم که انتخاب همین تعداد هم از بین حدود سیصد غزلی که در دسترس بود کار آسانی نبود و در انتها نیز چند غزل معروف از زنده‌یاد استاد صاحبکار خواهیم خواند:

حاجتی نیست که آزار دهد کس ما را

اینکه زندانی خاکیم همین بس ما را

***

حاصل ذوق هنر خون جگر بود مرا

این هم از بی‌هنری‌های هنر بود مرا

***

نه روزگار دهد کام دل، نه يار مرا

هزار شکوه ز يار است و روزگار مرا

***

غم زمانه به خواری کشید حال مرا

اجل کجاست که فارغ کند خیال مرا

***

بس که غم دارم نمی‌گنجد دگر در دل مرا

چون کنم؟ یک شهر مهمان است و یک منزل مرا

***

چه می‌پرسی ز من عیش بهار زندگانی را

که من یک ‌دفعه بوییدم گل باغ جوانی را

***

زین خوان روزگار که نان می‌خوریم ما

هر پاره را به قیمت جان می‌خوریم ما

***

افتاده دلم در هوس سوختن امشب

ای شمع بده نوبت خود را به من امشب

***

باز در من ز آتش می التهاب افتاده است

ای عجب، بر جان من آتش ز آب افتاده است

***

در ساغر زندگانی جز پاره‌های جگر نیست

پنجاه سال آزمودم، این باده بی درد سر نیست

***

چشم گریانم ز اشک خویش سودی برنداشت

تا مرا یاد است هرگز این صدف گوهر نداشت

***

مرا به بی‌خبری دوره‌ی شباب گذشت

فغان که دوره‌ی بیداری‌ام به خواب گذشت

***

بیستون را کوه درد من به فریاد آورَد

بعد من ظلم است اگر کس یاد فرهاد آورَد

***

پیرم و هر نفس دلم میل شباب می‌کند

عاقبت این هوس مرا خانه‌خراب می‌کند

***

تا جوانی بود ما را از هوس سیری نبود

مرگ را باور نمی‌کردیم اگر پیری نبود

***

نيرزد جهانی که من ديده ام

به ناز کسانی که من ديده ام

***

پیرم و از هوس چنان شده‌ام

که گمان می‌کنی جوان شده‌ام

***

از عیب خویش غافل زین آفت غرورم

آیینه را بگیرید از دست من که کورم

***

شادی خود را چرا امروز ماتم می‌کنیم

ما که فردا می‌رویم و درد سر کم می‌کنیم

***

چو من رفتم میفروزید شمعی بر مزار من

چرا بیهوده سوزد بیگناهی در کنار من

***

 

نه تنها جسم و جان فرسود، دل هم پير شد ما را

دعای خير مادر زود دامنگير شد ما را

نه ذوق می، نه در سر شوق دیدار چمن دارم

گل شاداب در پیری گل تصویر شد ما را

به قربان سرت ساقی، به ما هم گوشه‌ی چشمی

که مهلت رو به پایان است و نوبت دیر شد ما را

نمی‌دانم چه رازی بود در این سفره‌ی خالی

که چشم ما نشد سیر و دل از جان سیر شد ما را

جوانی را ندانم چیست، اما آنقدَر دانم

که تا شستیم لب از شیر، مو چون شیر شد ما را

مرا بس آرزوها بود زین عمر کم و دیدم

که آخر آرزوها خواب بی‌تعبیر شد ما را

مرا پا بر لب گور است و دل در بند گلرویان

ملامت‌گر نمی‌داند که این تقدیر شد ما را

به روی من "سهی" شد بسته بر هر در که رو کردم

دعا یارب به نفرین که بی‌تاثیر شد ما را؟

***

من که راضی شده‌ام رزق مقدّر شده را

نکشم ناز گدایان توانگر شده را

چه به جا مانده که در پای عزیزان ریزم؟

باغ آفت‌زده را؟ یا گل پرپر شده را؟

سفله را لقمه‌ای از حکمتِ لقمان خوش‌تر

خارِ صحرا چه کند قطره‌ی گوهر شده را؟

دل ز تکرار شب و روز گرفته‌ست مرا

دیده‌ام بس که من این رنج مکرّر شده را

در دیاری که هنر خوارتر از خاکِ ره است

بشکن این گوهر با خاک برابر شده را!

ای خوش آنان که چو خفتند ز خاطر بردند

رنج این غمکده‌ی بی در و پیکر شده را

گر تو ای عشق به رویم نگشایی در فیض

کس پناهی ندهد رانده ز هر در شده را

بس که ناکام "سهی" زیسته‌ام در همه عمر

قصّه پنداشته‌ام  کامِ میسّر شده را

***

چه زین ماتم‌سرا دیدم که باشم پایبند اینجا

ز بخت بد ز هر خار و گلی دیدم  گزند اینجا

از آن برداشتم چشم از جهان و زشت و زیبایش

که جز نادیدنش، نقشی ندیدم دلپسند اینجا

به دل صد عقده همچون سرو دارم از سرافرازی

مرا همواره پستی زاید از طبع بلند اینجا

ز لبخندِ گلِ این باغ و جور خار دانستم

که صد نیش است ما را در پیِ هر نوشخند اینجا

به هر جایی که رو آرم به جای نغمه‌ی شادی

نمی‌آید به گوشم جز نوای دردمند اینجا

در این ماتم‌سرا یک دم ندارم طاقتِ ماندن

چه سازم؟ رشته‌ی عمرم به گردن شد کمند اینجا

"سهی" شرم آید از بی‌دردی خویشم چومی‌بینم

که می‌رقصد به شادی بر سر آتش سپند اینجا

***

یک دل و یک جهان غم است مرا

باز دل گوید: این کم است مرا

شمع سوزان محفلِ طربم

همه را عیش و ماتم است مرا

چاره هر غمم، غم دگر است

دارو و درد با هم است مرا

عالم حسرت و پریشانی

خوش‌تر از هر دو عالم است مرا

من سپندم که هر کجا باشم

آتش جان فراهم است مرا

کاش بی‏غم "سهی" نگردد طی

اگر از عمر یک‌دم است مرا

***

 

قند آمیخته با گل (شعر استاد ذبیح‌الله صاحبکار در ترازوی سبک‌های کهن) / محمد کاظم کاظمی

در این نوشته در پی آنیم که مبانی زیباشناسی در شعر زنده‏یاد استاد صاحبکار را دریابیم و ببینیم که شاعر در حوزه‌ی صورت شعر، چه بدایعی در کار دارد یا به کدام یک از مکاتب ادبی ما متکّی است‏ منبع بررسی آثار ایشان دراین نوشتار، کتاب نسیمی از دیار خراسان‏ (گزیده اشعار پنج شاعر خراسانی) است که در آن گزیده‏ی شعرهای‏ استاد صاحبکار درج شده است. مسلما شعر صاحبکار را باید در حوزه‏ زیباشناسی ادب کهن بررسی کرد، با همان معیارها و همان باید و نبایدها. میزان اعتبار این باید و نبایدها برای امروزیان، چندان در حوزه‌ی این بحث قرار نمی‏گیرد و فقط می‏توان به این اشارت بسنده‏ کرد که بسیاری از نظریات جدید ادبی نیز همان نظریات کهن هستند که اینک در لباسی دیگر ظاهر شده‏اند. دکتر شفیعی کدکنی در این‏ مورد سخنی زیبا دارد. می‏گوید کسانی که با اتّکا بر بعضی از رهیافت‌های نوین، شاهنامه فردوسی و بوستان سعدی را نظم می‏دانند و نه شعر، باید از این هراس داشته باشند که فردا کسانی آثار اینان‏ را حتی نثر هم ندانند.

باری، اگر در پیِ مکتب‌های ادبی کهن به دنبال مکتبی برای‏ شعر صاحبکار باشیم، باید بر روی دو مکتب عراقی و هندی توقف‏ کنیم. صاحبکار خراسانی بود و دمساز با شاعران خراسانی‌سرایی‏ همچون شادروان استاد کمال. ولی در شعر او نشانی از گرایش به‏ مکتب خراسانی دیده نمی‏شود، هم در قالب و هم در لحن بیان و حتی محتوای شعر. درواقع از مثلث کمال، صاحبکار، قهرمان به‏ عنوان سه پیشکسوت شعر کهن خراسان، دو ضلع به مکتب هند گرایش داشتند و این نیز نکته‌ای درخور تامل است. درواقع اینان‏ کسانی بودند که سهم داشتند در بازشناسی مکتب مغفول مانده‏ هندی در مجامع ادبی امروز، به‏ویژه خراسان. بگذریم از پژوهش‌های‏ ارزنده‌ی آنان درباره شاعرانی همچون صائب و کلیم و حزین لاهیجی، آشنایی اینان با شعر نحله هندی این مکتب یعنی بیدل و دیگران‏ هم قابل توجه بوده است. طوری که دکتر شفیعی کدکنی در مقدمه‏‌ی "شاعر آینه‏ها" نقل می‏کند، پیش از ایشان، استاد صاحبکار گزینه‏ای‏ از شعر بیدل فراهم آورده بوده که در کار این کتاب نیز به کار آمده‏ است.

اما مکتب هندی، چنان که گفتیم دو شاخه یا دو نحله دارد، شاخه هندی و شاخه ایرانی. واقعیت این است که بنیان‏گذاری این‏ مکتب به دست شاعرانی بود که از نواحی خراسان و عراق (عراق‏ عجم) به هند کوچیده بودند. شعر این دسته، هرچند از نوآوری به‌دور نبود، باز هم مختصر شباهتی به شعر عراقی می‏رساند. این را از توجه شدید شاعری مثل صائب به حافظ و سعدی و استقبال غزل‌های‏ اینان به وسیله‌ی او می‏توان دریافت. بعدا این مکتب نوبنیاد، با ذهنیت‏ و خوی و خصلت هندیان یا ساکنان اصلی هند درآمیخت و شعری‏ پدید آورد که آن را هندی مضاعف نامیده‏اند. ما را در این مقام کاری‏ به ارزشیابی مقایسه‏ای این دو گرایش نیست، ولی همین‏قدر می‏توان‏ گفت که وقتی مکتب هندی در ایران بازشناسی شد، شاخه‌ی ایرانی‏ این مکتب، با اقبال بیشتری روبه‏رو شد و شاخه‌ی هندی همچنان‏ مغفول ماند، مگر در شبه قاره و افغانستان و تاجیکستان امروز.

با آنچه گفته آمد، شعر صاحبکار، به شاخه‌ی ایرانی این مکتب‏ متمایل می‏نماید، ولی این تمایل نیز در آن حدی نیست که مثلا در شعر استاد قهرمان دیده می‏شود. در عوض، شاخصه‏هایی از مکتب عراقی نیز در آن راه یافته و اثری پدید آمده است، نیمه هندی، نیمه عراقی. شاید علاقه‌ی بسیار استاد به حزین لاهیجی را نیز بتوان‏ به این گرایش مربوط دانست، چون در میان هندی‏سرایان نیز، حزین‏ عراقی‏ترین است. اینک می‏کوشیم با برشمردن شاخصه‏های مکتب‏ هندی و عراقی، جایگاه سبکی استاد در این میان را پیدا کنیم.

واقعیت این است که شاخصه‏های بارز مکتب هندی، چندان‏ مورد التفات استاد صاحبکار قرار نداشته است. مثلا ایشان به‏ "مدعا مثل" که از میان صنایع بدیعی مهمترین دستگیره‌ی بسیاری‏ از هندی‏سرایان است، چندان التفاتی نشان نمی‏دهد و در مواردی‏ معدود از آن بهره می‏جوید مثل این بیت:

سفله را،لقمه‏ای از حکمت لقمان خوشتر

خار صحرا چه کند قطره گوهر شده را؟

از نازک‌خیالی‏های هندی‏سرایان نیز چیز بسیاری به شعر صاحبکار سرایت نکرده است. این درواقع مهمترین وجه اقتراق‏ ایشان با آن مکتب است.

کلیم با همه جاه و مقامی که در دربار گورکانیان دارد، می‏گوید:

دلشاد از آنم دل شاد ندارم‏

وارسته منم، خاطر آزاد ندارم

و بیدل که خود گاهی برای شاهان و امیران روزگار خویش رقعه‏ و سفارش‌نامه می‏فرستد، این‏گونه می‏نالد:

فریاد ما به گوش ترحّم‏ شنیدنی است

پر بینوا چو نغمه‌ی تار گسسته‏ایم

در یک دسته‏بندی موضوعی، تقریبا همه‏ی غزل‌های استاد صاحبکار-یا لااقل آنها که در کتاب مورد بحث ما گنجانده شده در راسته‌ی غزل‌های اندوهناک قرار می‏گیرد. در بعضی از آنها شکایت از روزگار است و در بعضی شکایت از اطرافیان و در مجموع، سهم‏ اندوه در این شعر، بسی بیش از نشاط و امیدواری است.

یک دل و یک جهان غم است مرا

باز دل گوید: این کم است مرا

 

خانه‏زاد حسرتم،پرورده‏ی دامان غم‏

کس زمن بهتر نمی‏داند تبار خویش را

 

نه ذوق می نه در سر شوق دیدار چمن دارم‏

گل شاداب در پیری گل تصویر شد ما را

شاعر حتی در بهاریه‏های خویش نیز به زودی مسیر سخن را به سوی افسوس خوردن بر عمر گذشته و دوران جوانی برمی‏گرداند:

ساقی! در این بهارم دریاب بار دیگر

ترسم دگر نخندد بر من بهار دیگر

تا از کنار من رفت شور جوانی و عشق‏

من رفتم از کناری، دل از کنار دیگر

با این همه، تفاوتی ظریف میان اندوه شعر صاحبکار و بیشتر هندی‏سرایان می‏توان یافت. و آن این که در اینجا این محتوا با شخصیت شاعرش تناسب بیشتری دارد. شاعر ما نه صاحب زر بوده‏ و نه منتسب به دستگاههای قدرت، بلکه در وضعیتی به سر می‏برده‏ که می‏توان لااقل بخشی از آن اندوه را به این وضعیت ربط داد. به عبارت دیگر، برای کسی با این انزوای زاهدانه، این مایه از اندوه‏ و حرمان، چندان هم بعید نیست. با این همه، اندوه موجود در شعر صاحبکار را می‏توان نشانه‏ای دیگر از هماهنگی محتوایی آن با مکتب هندی دانست،و برای بحث ما همین کافی است.

اما از شاخصه‏های مکتب عراقی، چه چیزی در شعر استاد صاحبکار می‏توان یافت؟ به باور من، مهمترین آن، شیوایی و روانی‏ بیان است.

زبان شاعر ما، اصلا زبان هندی‏سرایان نیست. آن زبان، قدری‏ عامیانه است و برخوردار از ترکیبها و اصطلاحات رایج در زبان مردم، که گاه‏ به آن قوّت می‏بخشد و گاه آن را سخیف می‏سازد. به همین تناسب، گاه تعقید و سستی‏ای در این زبان‏ می‏توان یافت که در زبان عراقی‏ دیده نمی‏شود. ولی زبان استاد صاحبکار اگر هم نگوییم به‏ سعدی و حافظ گرایش دارد، نزدیک است به زبان حزین و دیگر (به تصویر صفحه مراجعه شود) هندی‏سرایان بسیار معتدل. در این میان، گاه بیت‌ها و مصراع‌هایی‏ بسیار روان و رندانه هم می‏توان دید، که شباهتین به بیان حافظ می‏رساند:

عاقبت دادم به دست دل مهار خویش را

هرچه باداباد، ما کردیم کار خویش را

 

افتاده دلم در هوس سوختن امشب‏

ای شمع، بده نوبت خود را به من امشب‏

 

تا می‏توان گره زد بر زلف ماهرویان‏

دل را نمی‏توان کرد مشغول کار دیگر

در این میان، نشانه‏هایی از هنرمندی‌های زبانی شاعران مکتب‏ خراسان هم در شعر استاد به چشم می‏خورد که البته اندک است و نمی‏توان با وجود آنها، حکم بر توجه عمیق استاد به زبان این مکتب‏ کرد:

آن دل جز به یاد تو لرزد، به خون نشان‏

چشمی که جز به سوی تو باز است، کور کن

دیگر چیزی که شاعر ما را از شاعران سنتی خراسان جدا می‏کند و به پروردگار مکتب عراق و هند نزدیک می‏سازد، انتخاب قالب‏ غزل است. از این نظر، می‌توان صاحبکار را در میان هم‌سلکان‏ قصیده‏سرایش امروزی‏تر دانست، چون غزل یکی از معدود قالب‌های‏ کهن است که توانسته خود را با شرایط و مقتضیات دوران‌های‏ گوناگون، من‏جمله عصر حاضر وفق دهد و از دور خارج نشود.

صاحبکار، در ساختار غزل نیز بینابین کار می‏کند، یعنی بیت‌های‏ غزل‌هایش نه همانند غزلهای عراقی به هم پیوسته‏اند و نه همانند غزلهای هندی ازهم گسسته، که هر بیت‏شان سازی دیگرگونه‏ بزند و اگر مهار وزن و قافیه نباشد، همانند گله‏ای از شتران به هر سوی پراکنده شوند.

با آنچه گفته آمد، شعرسرایی صاحبکار با این سبک را در محیط سنّت‌پسند خراسان، به ویژه انجمن‌های ادبی‏ای که ایشان به آنها رفت ‏وآمد داشته است، باید یک ابتکار یا حتی یک بدعت بدانیم.

این شعر را می‏توان پلی دانست میان قصیده‏های خراسانی و غزلهای‏ نوینی که در نسل جوانتر از ایشان دیده می‏شود. به همین لحاظ، نمی‏توان از لحاظ بررسی‏های تاریخی این نوع شعر را محکوم‏ و مطرود دانست. از دریچه‌ی این شعر، راهی به سوی عالم‏ رازناک مکتب هندی گشوده شده و بدین ترتیب، مسیر نوگرایی در محافل ادبی خراسان، بازتر شده است. این‏ خدمت بزرگ صاحبکار است به جامعه ادبی خراسان.

پانوشت:

(1)-نسیمی از دیار خراسان، گزیده‌ی اشعار علی باقرزاده‏ (بقا)، ذبیح‌الله صاحبکار (سهمی)،غلامرضا قدسی، محمد قهرمان، احمد کمالپور (کمال)، چاپ اول، کتابستان مشهد، مشهد 1370

محمد کاظم کاظمی - بهار 1383

منبع:  مجله‌ی شعر - شماره 35

 

در سالگرد درگذشت استاد ذبيح‌الله صاحبکار / محمد رضا خوشدل

ساقی درين بهارم درياب بار ديگر

ترسم دگر نخندد بر من بهار ديگر

قريب به هفت سال پيش، دست جامعه‌ی ادبی کشور از دامان پر مهر شاعری کوتاه شد که در ايجاد ارتباط با نسل شاعران جوان، سينه‌ای فراخ و پيشانی‌ای گشاده داشت. مرحوم شادروان ذبيح‌الله صاحبکار «سهی» در ابعاد مختلف و متعدد انسانی به رشد و تعالی قابل توجهي رسيده بود. آنچه همگان و به‌خصوص جامعه‌ی علمی، ادبی به وضوح مطلعند اين است که وی غزل‌سرايی کم‌نظير و محققی ارجمند بود که گواه اين ادعا، علاوه بر ديوان وزين آن مرحوم، تصحيحات و تحقيقاتی است که از ايشان به يادگار مانده و از عمده‌ترين آنها می‌توان به تصحيح تذکره‌ی جامع و بسيط عرفات العاشقين و عرصات العارفين و نيز ديوان کامل حزين لاهيجی و ديوان مشفقی بخارايي و سيری در مرثيه عاشورايی و ... اشاره کرد. اما، به غير از تلاشهايی که آن شادروان در عرصه‌های فوق‌الذکر انجام داد، خصايل و خصايصی در وجودش بود که پاره‌ای از آنها ذاتی و برخی اکتسابی و تربيتی بود. چهره‌ی گشاده و روی بازش، برای فتح قلعه‌ی دوستی‌اش کافی بود، اما اين چهره‌ی باز و پيشانی بلند و سيمای خندانش تنها برای باز شدن باب دوستی نبود. بلکه، همواره در پس آن صورت مهربان دغدغه‌هايی موج می‌زد که يکي از عمده‌ترين آنها؛ ايجاد پلی ميان خود و نسل جوان بود تا بدان وسيله بتواند چراغ راه آنها در راه پر مخاطره و مملو از بايدها و نبايدهای شعر معاصر باشد. قرنی که خيزش‌ها و تحولات عجيب و غريب ادبی به ظهور رسيده و در ميان سيل خروشان اين تنوعات و قوالب و اسلوب‌ها و بدايع و بدعت‌های ادبی، مردی چون شادروان ذبيح‌الله صاحبکار «سهی» را می‌طلبيد تا از سويی با پيشينه‌ی شعر کلاسيک از آغاز سرايش اولين شعرها آشنا باشد و از طرفی با بدعت‌های نيک و گاهی ناسالم «شعر نو» و «سپيد» و «موج نو» و غيره و ذالک تا بتواند به خيل عظيم مدعيان جوان شعر، راه درست را از نادرست نشانگر باشد. آن مرحوم اين خصوصيت را داشت و همين عامل باعث شده بود تا ميان وی و جوانان شاعر خراسانی الفتی ناگسستنی به وجود آيد و همواره همگان او را مرجع خويش در تشخيص شعر سره از ناسره بدانند.

آنچه منجر شده بود تا آن مرحوم به چنان چهره‌ای مبدل شود، اين بود که علاوه بر اينکه خودش شاعری توانا بود، در حوزه‌ی علوم دينی، علوم قديمه و علوم جديد تحصيل کرده بود و بالا و پايين ادبيات فارسی و عربی را می‌دانست و از طرفي با نوپردازانی که هر کدام قله‌ای در سلسله‌ی جبال شعر نو به شمار می‌آمدند، حشر و نشر و دوستی و رفاقت داشت و به اشعار ناب نو، علاقه وافری داشت تا جايی که گاهی خودم شاهد بودم و می‌شنيدم که همانطور که سرگرم کاری بود، اشعار نو شادروان اخوان، فروغ، شفيعی کدکنی، مشيری و ... را زير لب زمزمه می‌کرد.

با توجه به قرابتی که به آن مرحوم داشتم، هرگز او را در بند هيچ شکل و قالب و اسلوبی از شعر نديدم که وی را به سمت جانبداری متعصبانه از روشی خاص در شعر سوق دهد. آنچه در طول مدت حشر و نشرم با آن مرحوم دستگيرم شد اين بود که او روحی زيبادوست داشت که هرگز برايش اهميت نداشت که آن زيبايی از جانب کی و از قلم چه کسی و از قريحه کدام هنرمند صادر و تراوش کرده باشد؛ مهم اصل آن بود. گاهی با چنان شور و حالی مرا به شنيدن شعری دعوت می‌کرد که گمان می‌کردم آن شعر حاصل ذوق يکی از دوستانش - که هر کدام قريحه‌مندی صاحب ذوق در زمينه‌ی ادبی بودند - است. اما، بعد از آن که شعر را قرائت می‌کرد، می‌گفت اين شعر را فلان جوان سروده و خودش غرق در مسرت می‌شد. روحش شاد که با همين خصوصيات به چهره‌ای تکرار ناپذير در عصر حاضر مبدل شده بود.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 946 به تاریخ 910119, شاعر همشهری, زندگی‌نامه ذبیح‌ الله صاحبکار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۱ساعت 16:32  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |