۵- شاعر همشهری؛ حسینعلی راشد تربتی؛ (1284 - 1359)
شادروان استاد حسینعلی راشد تربتی فرزند مرحوم آخوند ملا عباس راشد تربتی در سال 1284 خورشیدی در روستای کاریزک پای به عرصه وجود نهاد و در 6 سالگی به مکتب رفت و تا 16 سالگی در تربت به تحصیل علم پرداخت. فارسی و صرف و نحو و مقدمات فقه و اصول را نزد معلمان و استادان همشهری خود آموخت. سپس برای ادامهی تحصیلات رهسپار مشهد گردید و در محضر اساتیدی چون ادیب نیشابوری و میرزا محمدباقر مدرس رضوی و حاج شیخ محمد نهاوندی و .... به تحصیل فلسفهی الهی و ادبیات عرب و دروس اسلامی عالی همّت گماشت و در سال 1309 راهی نجف اشرف گردید، اما مزاجش با اقلیم آن دیار سازگار نیامد و پس از مدتی به تربت و سپس به مشهد مراجعت کرد و به کسب دانش و فضیلت مشغول شد. پس از آن ازدواج کرد و تا سال 1312 در مشهد متوطن بود در همان سال از همسر خویش جدا گردید (ثمرهی این ازدواج دختری بود که تنها فرزند ایشان بانو بتول راشد است) و به تهران عزیمت نمود و سپس به قم و اصفهان و شیراز رفت. راشد نه تنها بیانی شیوا و دلنشین داشت بلکه نگارش او روان و در عین حال دلپذیر بود، طبعی خوش و قریحهای ادبی داشت و به شیوهی قدما گهگاه طبع آزمایی میکرد و شعر میسرود. قصیدهی سی سالگی او موجود است که متضمن شرح اجمالی بیست وسه سال زندگی و فراز و نشیبهای دوران زندگی اوست و در عین حال پندآموز و جذاب است. راشد جوان در اصفهان و در شیراز شهرت و آوازهای حیرتانگیز کسب کرد و خشم و نارضایتی عدهای از ملاهای کوتهبین را برانگیخت و علیه او تفتین کردند تا عاقبت توسط رژیم رضاخانی در سال 1314 مدتی در اصفهان زندانی گردید. مرحوم راشد از سال 1320 سخنرانیهای رادیویی خویش را آغاز کرد. استقبال مردم از گفتارهای علمی و مذهبی و اخلاقی او بیسابقه بود. هر روز بر طرفداران این برنامه افزود میشد و او علاوه بر خطابههای رادیویی در دانشگاه و مدارس عالی تهران به تدریس مشغول بود. از جمله شاگردان راشد مرحومان: مرتضی مطهری و دکتر بهشتی و دکتر مفتح و دکتر باهنر بودهاند. راشد در آبان 1359 در تهران وفات یافت و او را غریبانه در بهشت زهرا به خاک سپردند.
قصیدهای از حسینعلی راشد که در شمارهی تیرماه 1349 مجلهی ادبی یغما آمده است:
برشد ابری تیره بر کوه و خروشیدن گرفت
وز درون تیرهاش برقی درخشیدن گرفت
گوئیا دیوی ز زخم تازیانهیْ آتشین
در غریو آمد کزان کُهسار لـرزیدن گرفت
یا که زاد اهریمنی طفلی ز آتش وز مخاض
نعره زد آن سان که هر دل زان هراسیدن گرفت
سرنگون شد ناگهان دریائی از بالا به زیر
وز برِ کُه سنگها ز امواج غلتیدن گرفت
سیل چونان اژدهائی خشمگین، کف بر دهان
بر زمین جاری شد و هر سوی پیچیدن گرفت
در رهِ خود هر چه از جاندار و بیجان یافت بُرد
دوزخآسا هر که رو میکرد بلعیدن گرفت
بــاد پیچان گشت و باران و تگرگِ بیحساب
بر در و دیوارها بیباک کوبیدن گرفت
باد و باران، رعد و برق آمیخت با هم در فضا
هر درخت و شاخ، زان آهنگِ رقصیدن گرفت
کویها پُر آب گردید و گذرها بسته شد
چــرخ بر بیچارگی خلق خندیدن گرفت
قطعهی ابری و رگباری و سیلابی چنین
دست و پای جمله را بربست و کوچیدن گرفت
شد هوا صاف، آسمان آبی و خورشید آشکار
آفتاب عالمآرا بــــاز تـابیدن گرفت
آبها را هم زمین کم کم بهکاماندر کشید
زان به دامان و برش بس سبزه روئیدن گرفت
#
گه چنین و گه چنان، این است اوضاع ِجهان
از ازل گردون بر این منوال چرخیدن گرفت
از درشتی نرمی و از قهر لطف آمد پدید
چشمهی حیوان ز سنگ خاره جــوشیدن گرفت
پس خوشا آن کس که در سختی و غم خود را نباخت
بر امید روز بهتر، باز کوشیدن گرفت
در زمستان بُرد هجران را به پایان و بهار
بار دیگر همچو سرو ِناز بالیدن گرفت
سُستدل هرگز نگشت ار مشکلی آمد به پیش
آنکه را دل سست شد، مر پایْ لغزیدن گرفت
گر که نا هموار و گر هموار، او پیمود راه
ماند پابرجای و زان رو حــقّ ِپاییدن گرفت
***
برچسبها: گزارش جلسه شماره 961 به تاریخ 910431, شاعر همشهری, زندگینامه راشد تربتی