سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

۵- شاعر هم‌شهری – کمال تربتی

شیخ کمال تربتی از شاعران قرن نهم تربت حیدریه است. امیر علیشیر نوایی می‌نویسد: کمال به غایت خوش‌طبع بود و زیبا بود و اکثر غزل‌های حافظ را مخمس می‌کرد و از جمله ظرفای متعیّن خراسان بود. آرزوی دیدن شیخ را بسیار داشتم. در زمان سلطنت ابوسعید‌میرزا در شهر مشهد غریب و بیمارگونه در گوشه‌ی بقعه‌ای افتاده بودم. روزی در ایام وقفه‌ی قربان که از اطراف عالم مردم به طواف آستانه‌ی امام مشرف می‌شدند جمعی جوانان موالی‌وش به طریق سیر در بقعه‌ای فقیر بودم، آمدند و ابیاتی که بر دیوار نوشته شده بود می‌خواندند و بر سر یک بیت بحث درگرفت و آن‌که بزرگ‌تر بود آن‌ها را عزم کرد و در اظهار عقیده‌ای که من کردم آن‌ها متوجه شدند و خلاصه جلب نظر آنان شد و شیخ کمال که بزرگ‌تر بود به خانه‌ی خود رفت و هدایایی فرستاد و تا در مشهد بودم، معاشرت داشتیم و شیخ از سفر مکه برگشت و در تربت فوت شد.

از نوشته‌های امیر برمی‌آید که پدر شیخ کمال، حافظ نام داشته و طبیب بوده و شیخ کمال در کمال خوش‌طبعی و ظرافت قطعه‌های مطایبه‌آمیز به پدرش گفته که دو قطعه‌ی آن، این است:

تا که حافظ طبیب تربت شد

کشته شد جملگی که و مهِ او

موش در شربتش فتاد و بمرد

مرگ موش است شربت بهِ او

 

نزد حافظ سپاهی‌ای آمد

رخت بگشاد و پیشِ او بنشست

پس به حافظ بگفت از سرِ درد

که سرم درد می‌کند پیوست

حافظش داد شربتی به‌علاج

شربتش خورد و رخت را بربست

نقل از "سخن‌وران زاوه" نوشته‌ی محمود فیروزی مقدم

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 941 به تاریخ 901129, شاعر همشهری, زندگی‌نامه کمال تربتی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۰ساعت 21:9  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |