سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۲۸ پیام ولایت که در ۹ دی‌ماه ۱۳۹۸ منتشر شده در این شماره با هم نگاهی می‌اندازیم به زندگی و شعر شادروان غلامعلی مهدی زاده از اعضاء قدیمی انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه.

 ضمن تشکر فراوان، عکس شاعر به لطف مهندس علی مهدی زاده به دستم رسیده است. غلامعلی مهدی زاده

بدار عزّت موی سپید پیران را

مرحوم غلامعلی مهدی زاده را از طریق یکی از فرزندانش که با من در فنی و حرفه‌ای همکار بود شناختم. وقتی در ابتدای دهه‌ی هشتاد به انجمن شعر قطب تربت حیدریه آمدم چند سالی بود که غلامعلی مهدی زاده به انجمن شعر نمی‌آمد. پسرش که با من همکار بود و از علاقه‌ی من به ادبیات خبر داشت روزی گفت که پدرش شاعر است. به لطف همکارم قراری گذاشتیم تا در مغازه‌ای در محله‌ی بارزار تربت حیدریه به دیدن این شاعر همشهری بروم.

پیش آقای مهدی زاده که رفتم خودم را معرفی کردم و گفتم آمده‌ام شما را ببینم. من جوانی بیست و چند ساله بودم و او مردی بود حدودا هفتاد ساله. به رسم مردان قدیم از نسبم پرسید و مثل همه‌ی شهرستانی‌ها به سرعت کلی فامیل و آشنای مشترک با هم پیدا کردیم. اسم استاد احمد نجف زاده و شاعران انجمن قطب که به میان آمد ذهنیت‌مان نسبت که هم کامل شد و به یک‌بار ده‌ها دوست مشترک پیدا کردیم. صحبت‌مان گل انداخت. از شعرهایش برایم خواند و شعرهای مرا شنید. آن زمان آقای مهدی زاده دل و دماغ شرکت کردن در جلسات انجمن را نداشت. احساس می‌کرد که بعضی از شاعران جوان احترام موی سفید بزرگترها را نگاه نمی‌دارند. به مناسبت‌های مختلف به دیدنش می‌رفتم و ساعتی را به گپ و گفت با هم می‌نشستیم.

وقتی چند سال بعد تصمیم به جمع‌آوری زندگی‌نامه و شعر شاعران همشهری گرفتم یکی از اولین گزینه‌ها آقای مهدی زاده بود. مهدی زاده مردی مهربان، خونگرم و خوش‌سخن بود. معمولا در سخن گفتن از موضوعات مختلف می‌گفت و به قول ما تربتی‌ها دهان گرمی داشت. حافظه‌ی خوبی داشت، شعرهای زیادی به خاطر سپرده بود که بسیار بجا از آن‌ها استفاده می‌کرد. نسل شاعران قدیم تربت حیدریه را به خوبی می‌شناخت و با هر کدام یک دنیا خاطره‌ی دلپذیر و شنیدنی داشت. برای نوشتن زندگی‌نامه‌ی ایشان چند جلسه با هم مصاحبه داشتیم و بعد من از روی فایل صوتی زندگی‌نامه را نوشتم. آن‌چه در ادامه می‌خوانید از روی چند فایل صوتی پیاده شده است.

مهدی زاده که در شعر مهدی تخلص می‌کرد در ۲۸ خرداد ۱۳۱۳ در تربت حیدریه به دنیا آمد. خانواده‌ی مهدی زاده از خانواده‌های اصیل و خوشنام تربت حیدریه هستند و توضیحی در مورد این خانواده در کتاب �قند و قروت� مرحوم محمدمهدی تهرانچی آمده است.

جد بزرگش شیخ مهدی هراتی از مهاجرینی بود که از هرات به تربت حیدریه آمده بود. پدربزرگش به نام علی اکبر یکی از پسران شیخ مهدی بود و به تجارت مشغول بود. علی اکبر مهدی زاده تجارت می‌کرد و در بازار حجره‌ای داشت و سرشک به عراق صادر می‌کرد. سرشک پودری زردرنگ بود که از ساییدن ریشه‌ی گیاهی به همین نام به دست می‌آمد و در صنعت صحافی و چوب بسیار پراستفاده بود.

غلامعلی مهدی زاده آموختن را از مکتبخانه آغاز کرد بعد راهی مدارس جدید شد و از سال سوم ابتدایی به بعد را در مدارس جدید درس خواند. دبیرستانی بود که روزی در کلاس انشاء معلمش از دانش آموزان می‌خواهد که انشایی درباره تعطیلات نوروزی بنویسند. مهدی زاده آن انشاء را به صورت موزون نوشت و این اولین باری بود که به عنوان شاعر مورد تشویق قرار گرفت.

بعد از اتمام مدرسه در سال ۱۳۳۶ پس از طی یک دوره‌ی تابستانی به استخدام آموزش و پرورش درآمد و در دبستان‌های تربت حیدریه به تدریس پرداخت. شعر هم کم و بیش در زندگی غلامعلی مهدی زاده جریان داشت و گاهی به مناسبتی شعری می‌گفت از جمله شعری که در غم از دست دادن مادرش گفته بود.

در سال ۱۳۵۲ با مرحوم سید علی اکبر بهشتی آشنا شد و هم‌کلامی با این شاعر بزرگوار و تشویق‌های او باعث شکوفا شدن هرچه بیشتر طبع وی گشت. مرحوم بهشتی وقتی شعری که آقای مهدی زاده در فوت مادرش سروده بود را دید از وی خواست که در جلسات شعر شرکت کند و این‌گونه بود که غلامعلی مهدی زاده به جمع دوستان انجمن شعر و ادب قطب راه یافت.

در سال ۱۳۶۲ پس از ۲۶ سال معلمی در دبستان‌های تربت حیدریه از آموزش و پرورش بازنشسته شد. بعد
از بازنشستگی وقت بیشتری را با دوستان شاعر می‌گذراند، شعرش پخته‌تر و دوستی و احترامش نسبت به سید علی اکبر بهشتی روزبه‌روز افزون‌تر می‌شد. مهدی زاده در مورد مرحوم سید علی اکبر بهشتی می‌گفت او هم در شعر و هم در اخلاق معلم من بود.

غلامعلی مهدی زاده از ورزشکاران پیشکسوت ورزش زورخانه‌ای تربت حیدریه و خراسان بود و در ورزش باستانی هم افتخارهای زیادی کسب کرد. متأسفانه من در زمینه ورزش باستانی اطلاعاتی ندارم و زندگی این همشهری بزرگوار و فقط از دید شعر نگاه می‌کنم و ای کاش جوانان باستانی‌کار و ورزشکاران اهل تحقیق زندگی این همشهری را از دید پیشکسوت بودن در ورزش هم مورد بررسی قرار دهند و منتشر سازند.

غلامعلی مهدی زاده در سن ۸۱ سالگی بعد از چند ماه بیماری ۲۴ خرداد ۱۳۹۴ در تربت حیدریه از دنیا رفت و در مقبرۃ الشعرای تربت حیدریه به خاک سپرده شد. وی تا آخر عمر مجموعه شعر مستقلی منتشر نکرد اما برخی از اشعارش در مجموعه اشعاری که راجع به شعر تربت حیدریه چاپ شده از جمله �فرهنگ عامه‌ی تربت حیدریه� به قلم محمد رشید، �سخنوران زاوه� نوشته‌ی محمود فیروزی مقدم و شعر دربی به قلم سید علی موسوی آمده است. در سال‌های پایانی عمر به اندازه‌ی چند دفتر شعر، شعر محلی و معیار داشت که تصمیم به چاپ آن داشت اما اجل به او مهلت انتشار این اشعار را نداد.

چند تن از پیشکسوتان انجمن قطب در یک قاب، سال‌های آغازین دهه‌ی شصت، در حاشیه‌ی شب شعری در خواف  حسن رزرمجو غلامعلی مهدی زاده سیدعلی اکبر ضیایی اسفندیار جهانشیری

مهدی زاده به شعر محلی و شعر کلاسیک گرایش داشت و در هر دو زمینه اشعاری از وی به یادگار مانده است. از بین قالب‌های شعری به غزل علاقه‌ی بیشتری داشت. در ادامه نمونه‌هایی از شعر غلامعلی مهدی زاده را با هم می‌خوانیم.

غزل

هیچکس در زندگی از ابتدا گمراه نیست
بخت بد هم از ازل با آدمی همراه نیست
شیر پاک از لقمه‌ی پاکی اگر ممکن شود
حاصلی دارد که فرزند بشر گمراه نیست
بخت بد را همنشین بد به همراه آورد
آن‌که با بد می‌نشیند ز آفتش آگاه نیست
حیله‌گر هر دم به یک رنگی شود ظاهر، چو او
در مرام و مسلک خود کمتر از روباه نیست
بنده‌ای شرمنده‌ام با کوله‌باری از گناه
انتظارم از کسی جز درگه الله نیست
تشنه‌ی عشقم ولی محروم از دیدار او
گر بیاید دیگرم حاجت به نور ماه نیست
در پس زانوی غم نالم به حال خویشتن
در درون سینه‌ی من ناله هست و آه نیست
کلبه‌ی درویشی �مهدی� اگر دارد صفا
چون که او را حسرتی بهر مقام و جاه نیست

غزل

گفت و شنود بلبل و گل محرمانه است
واقف ز راز این دو خدای یگانه است
بلبل به صبح‌دم بنشیند به انتظار
تا غنچه گل شود که همینش بهانه است
خنیاگران اگر بنوازند جملگی
بهر صفای بلبل و گل جاودانه است
با ضرب و ساز و تار و نی باغبان پیر
دل‌ها جوان شود که در این آستانه است
فصل بهار و نم‌نم باران و بوی گل
بلبل به سیر رفته و دنبال لانه است
شکر خدا و توبه ز اعمال ناصواب
رونق دهد به هر که اسیر زمانه است
روشن‌ضمیر باش، نه پایند هر هوس
چونان‌که مست باده به فکر چغانه است
بلبل بخوان دمی ز غزل‌های دل‌نواز
قمری بیا که محفل گل عارفانه است
�مهدی� چرا بسوزد و سازد ز هجر یار
اشک غمش ز دیده دمادم روانه است

غزل

ما مست باده‌ایم و تو مست نگاه ما
باشد نگاه بانمکت جلوه‌گاه ما
با یک نگاه مستی‌ام از سر پرید و رفت
دیوانه گشته‌ام که شده عشق، راه ما
عاشق شدم به طور حقیقی و معنوی
روزی‌دهنده اوست و پشت و پناه ما
عاشق اگر به راه خدا گشته‌ای بدان
باشد ستون دین همه‌جا تکیه‌گاه ما
گمراه گشته‌ایم و پشیمان ز کرده‌ایم
خواهم ز درگهش که ببخشد گناه ما
ما بد نموده‌ایم و گرفتار بد شدیم
جبران شود به توبه یقین اشتباه ما
گر لغزشی تو را به ره عشق رخ دهد
غافل شوی چو �مهدی� و افتی به چاه ما

دست دارم بر دعا تا زینت محفل شود
خواهم از او حاجت ما بر مراد دل شود
در نماز و در عبادت‌های خود کاهل نیم
یارب از این بنده‌ی شرمنده هم قابل شود
بنده‌ای غرق گنه درمانده گشتن از سُنا
دِه نجاتم، کس ندیدم غرق در ساحل شود
گر ندانسته گهی غافل شدم از راه خود
توبه کردم بخششی خواهم مرا شامل شود
گر خدا خواهد چنان هر بنده‌ای گمراه را
رهنما گردد که در اعمال خود کامل شود
گر کسی در ارتباط است با خدای خود، یقین
رحمت حق هر کجا خواهد بر او نازل شود
�مهدیا� هر کس که خواهد می‌شود چون بوسعید
با عبادت در دل شب هم‌چو او فاضل شود

خودنمایان را به‌غیراز خودنمایی کار نیست
خودنما را آبرویی در خور دینار نیست
خودنما کمبود دارد، دوستی با او مکن
او به فکر خود بوَد، هرگز به فکر یار نیست
می‌دهد خود را نشان هر جا و در هر فرصتی
هرچه پیش آید خوش آید، خودنما را عار نیست
هر کجا باشد کند تعریف از کردار خویش
زان همه لافش یکی در قوطی عطّار نیست
چهره‌ای انگشت‌نما دارد میان خَلق او
احترامش زین جهت در کوچه و بازار نیست
جز دورویی برنمی‌آید ز دستش هیچ‌کار
�مهدیا� در خواب غفلت مانده او، بیدار نیست

در قفس مرغ چمن از غم گل خون‌جگر است
چون ز آزادی مرغان دگر باخبر است
گل ز درد دل مرغان چمن می‌داند
این چه رازی‌ست که در گفت و شنود سحر است
بلبلی را که بود عاشق و دیوانه‌ی گل
نغمه‌‌های سحرش از چه دل‌انگیزتر است
تا خزان آید و برگی ز گل افتد به زمین
عاشق نغمه‌سرا، نوحه‌سرایی دگر است
�هر کسی در غم یاری به طریقی سوزد�
من ز پروانه چه گویم که غمش بیشتر است
اشک شبنم ز گل و نغمه‌ی بلبل در باغ
اشک شمع و غم پروانه مرا در نظر است
سوزم و سازم و هرگز نکنم پرده‌دری
گر کسی راز کسی فاش نسازد هنر است
افتخاری‌ست که نامت به نکویی ببرند
ور نه نام‌آور بدنام که جایش سَقَر است
عیب‌پوشی کن و حق گوی و ز �مهدی� آموز
که بدین شیوه‌ی نیکو به‌خدا مفتخر است

برای مردمی غمگین چگونه شعرِ تر گویم؟
چگونه من ز شادی‌ها به صد خون جگر گویم؟
چگونه سفره‌ی دل را گشایم پیش هر ناکس؟
چگونه بی‌جهت حرفی که باشد بی‌ثمر گویم؟
چگونه نغمه‌های بلبلی را در قفس از غم
به جای نغمه‌ی شادش به هر شاخ شجر گویم؟
چگونه از رفاه و عیش و نوشِ دائمِ بعضی
به مسکین و به محروم و به طفل بی‌پدر گویم؟
چگونه در کویر و در بیابان‌های لم‌یزرع
ز آب چشمه‌ و باغ و درخت بارور گویم؟
چگونه آن بهاری را که گشته از خزان بدتر
ز باغ و بلبل شاد و ز ناز شانه‌سر گویم؟
چگونه اشک چشم کودک زار فلسطین را
به پیش خلق عالم کمتر از دُرّ و گهر گویم؟
چگونه درد دل‌های کشاورزان مومن را
برای قطره‌ای باران به پیش دادگر گویم؟
نرنجانی دلی را تا توانی، �مهدیا�، هرگز
چگونه وصف آهش را برای گوش کر گویم
بسته شد میخانه‌ها هر خانه‌ای میخانه شد
ساقی و رند و خراباتی ز هم بیگانه شد
شد اسیر شیره و تریاک هر اهل دلی
خانه‌ی آبادشان زین ماجرا ویرانه شد
هر که مجنون شد به راه عشق لیلی زد قدم
یا میان خلق رسوا، یا ز غم دیوانه شد
عاشق شب‌زنده‌داری در کنار نور شمع
صبحگاهان شاهد خاکستر پروانه شد
دامن دشت و دمن امروز خالی از صفاست
گرمی مهر و محبت دربه‌در از خانه شد
رحم و انصاف و مروت از میان خلق رفت
زین جهت افسرده‌دل هر عاقل و فرزانه شد
نغمه‌های بلبل شوریده با لبخند گل
با میِ مینا به‌هم آمیخت، در پیمانه شد

هیچ دارویی ندیدن بهر غم، تا عاقبت
عقده‌ی دل باز تر با گریه‌ی مستانه شد
باغ گل بی عاشق گل چون سبوی بی می است
مهدیا، آن روزگاران هم دگر افسانه شد

رفاقت با صداقت این‌چنین است
که انگشتر به دنبال نگین است
رفیق باصداقت را همین بس
که او پاک و وفادار و امین است
ز بد کردن بدی آید به سویت
محبت را هزاران آفرین است
خیانت در امانت گر نمایی
حسابت با کرام‌الکاتبین است
زبانت را به تهمت گر گشایی
ز بد بدتر اگر خواهی همین است
ز کِشته بِدْرَوی محصول خود را
اگر جو کِشته‌ای، نانت جوین است
اگر چشمت به دست دیگران شد
چون آن پستی که دائم در کمین است
کسی در دوستی گر بی‌نظر بود
یقین دارم که او پابند دین است
به زر باید نوشت این گفته‌ها را
ز بس مهدی کلامت دل‌نشین است

پینوشت

منبع این یادداشت‌ها مصاحبه با شاعر است.
عنوان یادداشت برگرفته از بیتی از صائب تبریزی است صائب در غزلی با مطلع «سبک ز سینه ما ای غبار غم برخیز» گفته است: «بدار عزت موی سفید پیران را/ ز جای خویش به تعظیم صبحدم برخیز»


برچسب‌ها: بهمن صباغ زاده, غلامعلی مهدی زاده, با شاعران ولایت زاوه
+ نوشته شده در  جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳ساعت 19:20  توسط زینب ناصری  |