در صفحهی فرهنگ و هنر شمارهی ۲۰۷ پیام ولایت که در ۲۸ تیر ۱۴۰۳ منتشر شده در این شماره با هم نگاهی میاندازیم به زندگی و شعر استاد محمدجواد تربتی شاعر و روزنامهنگار شهیر خراسانی که در زمان خود یکی از مشهورترین استادان ادبیات فارسی بود.






فرزند برومند ایران، نگاهی به زندگی و شعر استاد محمدجواد تربتی از مطرحترین استادان ادبیات دورهی پهلوی، به قلم بهمن صباغ زاده
در این شماره میخواهم یکی از خوشنامترین شاعران همشهری را خدمتتان معرفی کنم. استادی درجه یک در دانشسرای تهران، دانشسرای شیراز، دانشسرای تبریز، دانشکدهی پلیس، دبیرستان دارالفنون، سخنرانی درجه یک و ادیبی آگاه که منشاء خیر فراوان در کشور بود و از میان شاگردانش شاعران و پژوهشگران بزرگ برخاستند.
محمدجواد تربتی در سال ۱۲۸۴ در تربت حیدریه به دنیا آمد. پدرش شیخ ابوطالب تربتی از مردمان سنگان و رشتخوار بود و مادرش از اعقاب شیخ مفید بود. خانهی پدرش در تربت حیدریه پشت مسجد جامع و نزدیک به بازار حلبیسازها بود. شیخ ابوطالب شیخی محترم و مردمدار بود و در تربت حیدریه نزد مردم از احترام برخوردار بود. محمدجواد تحصیل را در مکتبخانه شروع کرد و بعد جذب مدارس جدید شد. دوران ابتدایی و سیکل اول را در مشهد طی کرد و بنا به سنت خانوادگی دروس مذهبی را فراگرفت و پس از آن به تهران رفت. اوایلی که به تهران آمده بود هنوز رخت روحانیت را در بر داشت. در دانشکدهی ادبیات لیسانس ادبیات فارسی گرفت و سال ۱۳۲۰ با رتبهی اول در قسمت فلسفه و ادبیات از دارالمعلمین عالی فارغ التحصیل شد. این مدارس از دوران قاجاریه در ایران تاسیس شد و در دوران پهلوی وظیفهی این مدارس پرورش معلم بود.
تربتی که طبع شعر خوبی داشت از زمان ورود به تهران جذب انجمنهای ادبی تهران شد. پنجشنبهشبها در منزل شاهزاده افسر در جمع شعرای نامی آن روزگار شرکت میکرد. طبع و ذوقش بسیار مورد توجه قرار گرفت و در کار شاعری پیشتر رفت. ملکالشعرا بهار، جلالالدین همایی، بهمنیار کرمانی، رشید یاسمی از کسانی بودند که در آن سالها به انجمن شاهزاده افسر رفت و آمد داشتند.
استاد تربتی بعد از فارغالتحصیلی به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و در شیراز، تبریز و تهران مشغول به تدریس و سرپرستی مدارس شد و تا زمان بازنشستگی به تدریس مشغول بود. به نقل از دوستانش بسیار فروتن بود و همواره با دانشآموزان و دانشجویانش رابطهی گرمی داشت. آنها را به مطالعه علاقهمند میکرد، کتاب به آنها میداد و دستشان را میگرفت و در مسیر شعر و ادب پیش میبرد.
در سال ۱۳۲۲ با کمک دوستانش از جمله حبیب یغمایی، ابولحسن ورزی، ذبیح الله منصوری، ابوالقاسم حالت، نیما یوشیج و چند تن دیگر روزنامهی پولاد را در تهران بنیان گذاشت. روزنامهی پولاد روزنامهای ادبی سیاسی بود که رویکردی متفاوت داشت. در این روزنامه میشد فضاهای جدید شعری را دنبال کرد و حرفهای نو خواند. پولاد جایی بود برای نظریههای نو در ادبیات و انتشارش پانزده شانزده سال ادامه داشت. معمولا سرمقالهها را در این روزنامه استاد تربتی مینوشت و یا دیگران با نظر او سرمقاله مینوشتند.
تربتی حافظهای قوی داشت و سخنرانی خوشبیان بود. او اشعار زیادی را در حافظه داشت و در سخنرانیهای خود دائم به این اشعار استناد میکرد. اشعار زیاد و قصاید طولانی از زبان عربی در حافظه داشت اما در سخن گفتن سعی میکرد کمتر از کلمات عربی استفاده کند. به زبان فرانسه به خوبی صحبت میکرد و در تدریس و روشهای نوین تدریس از استادان خلاق بود که کلاسش مشتاقان فراوان داشت.
در نوشتن ترکیبی از نثر گلستان سعدی، تاریخ بیهقی و زبان روز را به خدمت میگرفت و هر نامهای که مینوشت اثری ادبی به شمار میرفت. نوشتههایش روان، همهفهم و جذاب بود و از به کار بردن کلمات دشوار پرهیز میکرد. در نوشتن زبانی آهنگین داشت که نوشتههایش به زیبایی شعر تنه میزد.
محمد جواد تربتی در جوانی با مطالعاتی که در ادبیات غرب داشت به نمایشنامهنویسی علاقهمند شد و نمایشنامههای زیادی خلق کرد که توسط بزرگان تئاتر همروزگارش روی صحنه رفتند. نمایشنامههایی چون «سقراط»، «باباطاهر»، «بهرام»، «قیصر»، «لیلی و مجنون»، «ویس و رامین»، «امیرکبیر» و «فرشتگان عشق» به قلم او روی صحنه رفت.
تربتی از استادانی بود که جامهی استادی برازندهاش بود. کسی ابلاغ استادی به نام او صادر نکرده بود و او حاجت به چنین ابلاغی نداشت. قبای استادی بر بالای او راست آمده بود و این لقب حاصل حافظه، سخنوری، خوشقلمی و شیرینبیانی و دانش و مجموعه فضائلی بود که در وی وجود داشت.
تربتی بیش از ۴۰ جلد کتاب در رشتههای روانشناسی، فلسفه و ادبیات و جامعه شناسی داشت که بارها تجدید چاپ شد، از آثار ايشان میشود به آهنگ دل، اخلاق، تاريخ مختصر شعراء، دورهی تاريخ ايران (مصور)، روانشناسی، ژاله، صدرالدين شيرازی و افكار فلسفی او، فلسفهی نوين (مخصوص دانشآموزان سال ششم ادبی دبیرستانها)، منطق (کتاب درسی ویژه سال ششم ادبی)، نگارشنامه و انشاء ویژه دبستانها، نيلوفر، چنگ و نامهای عشق اشاره کرد.
استاد تربتی تا پایان عمر تاهل اختیار نکرد و زن و فرزند نداشت. وقتش را با مطالعه و نوشتن و تدریس میگذراند. بعد از شصت و پنج سال زندگی روز یکشنبه سیام فرودین ۱۳۴۹ در پی عارضهی سکتهی مغزی در تهران درگذشت و در این شهر به خاک سپرده شد. در بهار همان سال مراسمی در بزرگداشت استاد محمد جواد تربتی در انجمن اهل قلم در تهران برگزار شد و استادان بنام دانشگاه و ادبیان و شاعران مطرح آن روزگار در آن مجلس حضور داشتند و از دانش و فضل و مهربانی و سلوک استاد تربتی سخن گفتند. مجموعهی صحبتهای ایشان در مورد استاد تربتی در سال ۱۳۹۲ در مجموعهای با نام «ایران نمیمیرد» به قلم محمد تربتی سنجابی و سیاوش مرشدی در انتشارات هزاره سوم چاپ شد.
محمد جواد تربتی که در شعر «تربتی» تخلص میکرد در سرودن اهل تفنن بود و قالبهای مختلف شعری را به خدمت میگرفت. شعرش ریشه در ادبیات کهن داشت و غالبا به استقبال قصاید و غزلیات مشهور زبان فارسی میرفت اما دستش از نوگرایی هم خالی نبود. شعر «ایران نمیمیرد» محمدجواد تربتی نزدیک به شعر سپید است. «ایران نمیمیرد» شعری ملیگرایانه و خواندنی است که در سال ۱۳۲۰ سروده شده است. زمانی که متفقین سودای تجزیهی ایران را در سر داشتند و از ایران به عنوان پل پیروزی نام میبردند.
در زیر نمونههایی از شعر محمد جواد تربتی را با هم میخوانیم. تربتی در شعر بیشتر به شعر کلاسیک گرایش دارد. در غزل زبانی روان و آهنگین دارد. نمیتوان گفت شاعری مضمونیاب است اما میتوان گفت شعرش روان و بدون گره و زبانش شیرین است. در بیشتر قالبهای شعر فارسی طبعآزمایی کرده است و تجربههایی اندک نیز در قالبهای نو داشته است.
شکوهها دارم و خواهم کنم آغاز امشب
بازگویم غم دل را به تو طناز امشب
مطربا چنگ به چنگ آر و به پا کن شوری
ساز کن ساز و بزن نغمهی شهناز امشب
مرغ مسکین دلم تا گل روی تو بدید
به خروش آمد و شد قافیهپرداز امشب
سر زلف تو بتا رشتهی امید من است
چه شود گر فتد آن رشته به کف باز امشب
تا یکی خون دل بیگنهان میریزی
چیست این فتنه دگر لعبت شیراز امشب
تربتی شاعر آزاده و شوریده دلیست
با چنین شاعر شوریده مکن ناز امشب
دیدی آن دلبر ترسا که چه دلها زد و برد
نه دل ما، که دل شهر به یکجا زد و برد
دیدی آن تُرک دلآزار به یک تیر نگاه
دل رندان خراباتی شیدا زد و برد
می زند دزد یکی قافله را در ره خویش
وای از آن شوخ که صد قافله دلها زد و برد
شانه بر زلف چلیپا زد و گیسو بفشاند
دل صد سلسله با زلف چلیپا زد و برد
دزد تنها نتواند که زند قافله را
این چه دزدی است که صد قافله تنها زد و برد
تا در آتشکدهی عشق درخشید رخش
دین ز شیخ و خرد از پیر کلیسا زد و برد
دوش در بزم نکویان شد و جامی بگرفت
دل افسونگر شیرین و زلیخا زد و برد
ای خوش آن دل که به چوگان وفا رفت ز دست
دل ما تربتی آن لعبت ترسا زد و برد
یاد از آن شام که در میکدهام مأوی بود
سر ما در قدم آن صنم زیبا بود
ساقی محفل ما بود و انیس دل ما
بزم ما روشن از آن شمع جهانآرا بود
روزگارم به از این بود و دلم خوشتر از این
اگر آن آفت جان را نظری با ما بود
تا که پروانهی دل آتش روی تو بدید
بال و پر سوخت در آن شعله که بی پروا بود
دل گرفتیم از آن زاهد موهومپرست
که کلامش همه افسانه و بی معنا بود
تا سر زلف تو در دست دل شیدا بود
تربتی شاعر آزاده و بیهمتا بود
ماییم و یکی یار دلآزار و دلی زار
وین دل به خم طرهی آن یار گرفتار
ای کعبهی من روی تو دانم که ندانی
چون گردد و جادوی تو با این دل بیمار
آن روز که شد شعلهی آتشکدهی عشق فروزان
کز سینه کشیدیم یکی آه شرربار
پروانه! مرا شعلهای اندر دل و جان است
تو سوختهی شمعی و من سوختهی یار
آرام دل ای برده ز کف صبر و قرارم
دانی چه کند هجر تو با این دل افکار
یک لحظه ز هجران تو آرام ندارم
آرام ندارد که نباشد برِ دلدار
ای تربتی آن روز دمد کوکب اقبال
کان شوخ دلآرا فکند پرده ز رخسار
آسمانا دلم از اختر و ماه تو گرفت
آسمان دگری خواهم و ماه دگری
نظر از لطف به من کرد و سراپایم سوخت
آرزو دارم از آن چشم نگاه دگری
خانمان سوختم از دل چو کشیدم یک آه
چرخ سوزد به خدا گر کشم آه دگری
ندهی راه که آیم به برت میترسم
که جز از مرگ نیابم به تو راه دگری
تربتی بر سر کوی تو پناه آورده
جز سر کوی تواش نیست پناه دگری
فرزند برومند ایران، نگاهی به زندگی و شعر استاد محمدجواد تربتی از مطرحترین استادان ادبیات دورهی پهلوی، به قلم بهمن صباغ زاده (بخش چهارم)
شبی تیره چون تار گیسوی یار
شبی تیرهتر از دل نابکار
فروهشته شب گیسوان از دو گوش
جهان رفته در خواب و گردون خموش
در این بیکران خم خاکستری
نه زهره پدیدار و نی مشتری
هیولای شب همچو دیوی سیاه
نهان کرده در جیب خود قرص ماه
در این ژرف بحرِ نه پیدا کران
که گشته در آن غرق سیارگان
نموده نهان ماه بی مهر چهر
که دیده است از ماه بی مهر مهر؟
چه ماهی؟ که از مهر بردهست نور
ز رخسار او چشم بد باد دور!
من از فکر عشق و غم روزگار
پریشان بدم همچو گیسوی یار
به خود گفتم ای دل در این تیره شب
مرا جان رسیده است از غم به لب
که ناگه سروشی به گوشم سرود
که غم تا به کی؟ ساز کن چنگ و رود
بده ساقی از آن می خوشگوار
که دیوانه گردد دل هوشیار
بریز از می ناب در جام من
تو ای رهزن عقل و آرام من
بیایید میخوارگان می زنیم
می ارغوانی پیاپی زنیم
در این بزم مینا و ساغر کم است
به میخوارگان می چو کم شد غم است
بو خم می آر در پیش ما
مگر نیستی آگه از کیش ما
بیا جان دل ساز کن ساز را
بزن نغمهی شور و شهناز را
خوشم آنکه امشب شب شادی است
شب عشرت و شور و آزادی است
شبی خوشتر از روز خرمبهار
شبی بهتر از روی زیبا نگار
آن گرسنهی فقیر را نان ندهند
بیمار چو شد دوا و درمان ندهند
اصلاح درین ملک محال است اگر
کیفر به ستمگران و دزدان ندهند
تا رشتهی کار در کف دزدان است
تا گرگ و گراز رهبر چوپان است
امید نجات نیست جز نقش بر آب
کاین کاخ کهن ز بیخ و بن ویران است
ای چرخ ز چیست چهره پُرخون داری؟
وز سرخ شفق دامن گلگون داری
خون دل ماست بر گریبان افق؟
یا آن که ز اشک دیده جیحون داری
تا طبع جهان شرار جنگ افروزد
وز خلق زمانه خانمانها سوزد
ای کاش زمانی اختر سفلهنواز
در مدرسهای صفا و صلح آموزد
در فضای بیکران آسمان
بامدادان که پرتو خورشید بر قلهی کوهها میتابد
فرشتهی خدا چنین میسرود
ایران نمیمیرد
ایران در کشاکش دهر زنده و جاوید است
این مشعل خدایی روشنگر و پرتو افروز است
کجا صرصر حوادث این شعلهی ربانی را خاموش تواند کرد؟
ایران نمیمیرد.
شعلههای مهر بر این کشور میتابد.
و لطف پروردگار مهربان ، آن را حمایت میکند.
ای پروردگان ایران!
بارها روزگار چهرهی عبوس خود را نمودار ساخته است
و کشتی طوفانی حیات و استقلال کشور دستخوش امواج بوده است
ولی ایران نمیمیرد.
چون کانون مهر و محبت است
جایگاه ذوق و وفاست.
اگر شهرهای ایران به دروغ و خیانت آلوده شده است.
دامن مصفای کوه ها و آغوش زمردین چمنها ،
گهواره صفا و راستی و عشق و فداکاری است .
اگر دروغ و خیانت و شیادی ،
فضای شهرها را متعفن ساخته است
مزارع شاداب و کوهسارهای بلند ایران
از عطر صفا و جان بازی ،
مشک بیزو جان پرور است
ایران نمیمیرد.
چون کانون مهر و محبت است
جایگاه ذوق و وفا است
استاد محمدجواد تربتی را میباید یکی از افتخارات تربت حیدریه دانست. مردی که یک عمر با شرافت زندگی کرد. به زندگی ساده قناعت کرد و عمرش را در راه حق گفتن و دفاع از وطن و تربیت شاگردان صرف کرد. آثار نظم و نثر او هنوز به صورت کامل گردآوری نشده است.
بهمن صباغ زاده
تیرماه ۱۴۰۳، تربت حیدریه
#پیام_ولایت
#با_شاعران_ولایت_زاوه
#محمد_جواد_تربتی
#بهمن_صباغ_زاده
https://t.me/anjomanghotb
برچسبها: با شاعران ولایت زاوه, ایران نمیمیرد, محمد جواد تربتی, بهمن صباغ زاده