5- شاعر همشهری؛ بتول مهدی زاده (1355)
از زمانی که نوشتن راجع به شاعران تربت حیدریه را شروع کردهام، سعی کردهام تا جایی که میتوانم اطلاعات صحیح جمعآوری کنم و شاعران همشهری را هر چه کاملتر معرفی کنم. در چند ماه اخیر نوبت به معاصرین رسیده است و خوشبختانه به دلیل نزدیکی زمانی، از اغلب این شاعران اطلاعات بیشتری در دسترس است. خوانندگان عزیز بسیار لطف خواهند کرد اگر اطلاعات تکمیلی خود را برای من از طریق آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند. امیدوارم این وبلاگ در آینده به منبع قابل اعتمادی راجع به شعر تربت حیدریه و شاعران این خطه تبدیل شود تا راه برای محققانی که در آینده راجع به این موضوعها تحقیق خواهند کرد، هموارتر شود.
بتول مهدی زاده متولد سال 1355 در روستای حسنآباد شهرستان مهولات است. وی پس از پایان دورهی راهنمایی به دانشسرای تربیت معلم رفته و اکنون نیز علاوه بر اشتغال به معلمی دانشجوی دورهی کارشناسی ارشد دانشگاه فردوس نیز هست.
مهدی زاده از دوران کودکی حرکت به سمت شعر را آغاز کرده است و در ابتدای کار با عوض کردن متن و موضوع اشعار کتابهای درسی شاعری را تمرین کرده است. او قالب غزل را به دلیل اینکه میتواند مضامین عاشقانه را در شعر خود بگنجاند برای قالب شعرش انتخاب کرده است. شکوفایی شعرش را حاصل راهنماییهای دبیران ادبیات دوران متوسطه دوست شاعرش خانم زهرا آرین نژاد میداند.
او تا کنون مجموعهی شعری منتشر نکرده است اما اشعارش در مجموعههایی که به مناسبتهای مختلف چاپ شدهاند درج شده است. وی اعتقاد دارد وجود شعر به جهت تاثیرگذاری و فراگیر بودنش بر روی همهی افراد جامعه یک ضرورت است.
چند نمونه از اشعار خانم بتول مهدی زاده شاعر همشهری را با هم میخوانیم:
بچههای قشنگ بالاشهر! خوش به حال شما که آنجایید
خانهای روبهراه دارید و فارغ از برف و باد و سرمایید
پول دارید و کِیفتان کوک است، حسرت نان نمانده بر دلتان
نه گرفتار پول ِتو جیبی، نه به فکر ِغذای فردایید
آنقَدَر راحتید و آسوده که زمام ِجهان به دست شماست
نه در اندیشهی غم ِمادر، نه به فکر دوای ِبابایید
دو - سه ماشین که زیر پای شماست، دوست دارید هر کجا بروید
حال و روز مرا نمیفهمید، شرم دارید کز سر ِمایید
من - بلا نسبت - از شما هستم، جنسم از جنس پاک این مردم
فرقمان فیالبداهه بسیار است، من فقیر و شما چه آقایید
سال نو میشود ولی هرگز بختمان نو نمیشود انگار
حال و روز شما سراسر خوب، بیگمان مثل یک معمایید
با شمایم که خالی از دردید! ای شما که نشسته بر ساحل!
"یک نفر باز میسپارد جان"، به مددجوییاش نمیآیید؟
هیچ آیا به فکرمان هستید؟ - فکر شبهای مملو از حسرت -
که چه آیا به حالمان گذشت امشب، - ما که هر لحظه گاومان زایید - ؟
کاش قدری به فکر ما باشید، بچههای قشنگ ِبالاشهر!
بچههای بدون درد و عزیز! بچههایی که ناز بابایید!
***
مردی برای نام و نان خم میشود اینجا
وقتی اسیر پول و درهم میشود اینجا
در خویش گم گشتهست و انسان را نمیفهمد
از ترس چشمان تو آدم میشود اینجا
باید نمازش را به پیش جمع بگزارد
آب وضویش آب زمزم میشود اینجا
وقتی که سر بر مُهر میساید، بدون شک
پیشانیاش ویرانهی بم میشود اینجا
با کارهایی اینچنین از روی ترس و لرز
یک مرد چندین ساله کمکم میشود اینجا
با خم شدنهای مجازی کمکمک انگار
دارد بساط او فراهم میشود انگار
خاموش باش و دم مزن از کار و بار او
انگار مردی دارد آدم میشود اینجا
***
پشتتان خم شد به زیر درد! درد پنهانی که خود دارید
آی آدمها کجا هستید، در پریشانی که خود دارید؟
میروید از نردبان بالا، دلخوش از یک اوج مصنوعی
در سرازیری رها ماندهست نام انسانی که خود دارید
در هجوم برگهایی سبز نامتان آوازه میگردد
دلخوشیهاتان همه بر باد، با تب نانی که خود دارید
دست مولا بوی ایمان داشت، بوی سبزی از دل قرآن
حیف، مصنوعی و دلسرد است صوت قرآنی که خود دارید
باید اما سبز برخیزید در هجوم وحشی طوفان
تا بهار از آشتی گوید در زمستانی که خود دارید
مثل مولا با سرافرازی از عدالت حرف باید زد
از خدا و عشق باید گفت پای ایمانی که خود دارید
***
برچسبها: گزارش جلسه شماره 970 به تاریخ 910701, شاعر همشهری, زندگینامه بتول مهدی زاده