5- شاعر همشهری؛ حمید رضا عبداله زاده (1369)
از زمانی که نوشتن راجع به شاعران تربت حیدریه را شروع کردهام، سعی کردهام تا جایی که میتوانم اطلاعات صحیح جمعآوری کنم و شاعران همشهری را هر چه کاملتر معرفی کنم. در چند ماه اخیر نوبت به معاصرین رسیده است و خوشبختانه به دلیل نزدیکی زمانی، از اغلب این شاعران اطلاعات بیشتری در دسترس است. خوانندگان عزیز بسیار لطف خواهند کرد اگر اطلاعات تکمیلی خود را برای من از طریق آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند. امیدوارم این وبلاگ در آینده به منبع قابل اعتمادی راجع به شعر تربت حیدریه و شاعران این خطه تبدیل شود تا راه برای محققانی که در آینده راجع به این موضوعها تحقیق خواهند کرد، هموارتر شود.
حمیدرضا عبدالله زاده در تاریخ 10 آذرماه 1369 در شهرستان تربت حیدریه به دنیا آمد. دوران تحصیل خود را تا مقطع متوسطه در رشتهی تجربی در مرکز استعدادهای درخشان شهید بهشتی تربت حیدریه طی کرد. عبدالله زاده هماکنون دانشجوی رشتهی پرستاری در دانشگاه علوم پزشکی بیرجند است.
او آغاز علاقهمندیاش به شعر را از 10 سالگی میداند زمانی که با رفتن به کلاسهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تربت حیدریه بارقههایی اندک از شعر را تجربه کرد. او حضور در این کلاسها را اگرچه کوتاه اما مؤثر میداند. عبدالله زاده از 18 سالگی با حضور در جلسات انجمن قطب دوباره سراغ شاعری رفت و با توجه به علاقهی شخصی قالب غزل را به عنوان قالب اصلب شعر خویش انتخاب کرد. او معتقد است در آغاز راه شاعری بیش از همه از محمدعلی بهمنی و قیصر امینپور تاثیر پذیرفته است. پرهیز از پیچیدهگویی را سرایش شعر مهم میداند و سرودن شعر را از جنس حرف زدن میداند، البته نه به زبان محاوره. به نظر او شعر جایی برای بیان دغدغهها و حال و هوای شخصی شاعر است.
باغی تصورکن بهارش رفته باشد
یعنی همه دار و ندارش رفته باشد
آدم چه حالی می شود وقتی ببیند
تنها امیدش از کنارش رفته باشد
منظومه ی شمسی به هم می ریزد از آن
روزی که خورشید از مدارش رفته باشد
در ایستگاهی دور، من مثل کسی که
جا مانده از راه و قطارش رفته باشد
شیری که هم صید است و هم صیاد داند
حال مرا ، وقتی شکارش رفته باشد
***
قرار بود که چشمت پناه من باشد
نه اینکه باعث روز سیاه من باشد
همیشه توی دلم از خدا طلب کردم
که آن دو چشم قشنگت به راه من باشد
چه می شود که بیایی به آسمان شبم
تن ستاره ای ات جای ماه من باشد
چه می شود که لبت با تبسمی کوتاه
به فکر دلخوشی گاه گاه من باشد
###
هنوز هم که هنوز است دوستت دارم
و شاید این همه ی اشتباه من باشد
***
دنیای من با تو اینطور مثل جهنم نمیشد
بر روی زانوت اگر بود، دیگر سرم خم نمیشد
آغوش داغت، کویرت، ردّ و نشانی اگر داشت
هر روز آب و هوایم بارانِ نمنم نمیشد
گم کردهام من خودم را، ای کاش تو مانده بودی
تا این قَدَر صورتم در آیینه مبهم نمیشد
عادت نکردم به این که دیگر کنارم نباشی
عادت نکردم، خدایا، عادت نکردم، نمیشد
دنیای این روزهایم اوضاع خوبی ندارد
البته در دوری تو بهتر از این هم نمیشد
***
او یک فرشته بود که از آسمان رسید
وقتی گرفته بود دلم، ناگهان رسید
پُل زد بهروی ابری ِآب و هوای من
تا اینکه دستهام به رنگینکمان رسید
تکرار ِنامنظم ِتقویم را شکست
یعنی بهار من شد و بعد از خزان رسید
یک عمر خشکسالی آفت زدن گذشت
تا سیبهای سرخ دل باغبان رسید
پلک ِدلم پرید، کمی ذوق کرده بود
گفتم: "همان که خواسته بودی، همان رسید"
میگفت: "دل نبند به من، قطع کردنش
سخت است ریشهای که به اعماق جان رسید"
من بغض کرده بودم و او بغض کرده بود
نوبت که به جدایی دستانمان رسید
ناگفته باشد آخر این قصّه بهتر است
او یک فرشته بود که از آسمان رسید
***
برچسبها: گزارش جلسه شماره 974 به تاریخ 910729, شاعر همشهری, زندگینامه حمیدرضا عبداله زاده