2- بررسی زهره و منوچهر سروده ایرجمیرزا توسط علیاکبر عباسی
زهره و منوچهر نام منظومهای داستانی از ایرج میرزا است که محصول آخرین سال عمر وی بود و نتوانست آن را به پایان برساند. داستان در کوهستانهای ایران روی میدهد. منوچهر، جوانی بسیار محجوب، ساده و دوراندیش است. او هنوز لذت مستی و عشق را نچشیده اما زهره دختر زیبا و ناقلای آسمانهاست. داستان از آنجا آغاز میشود که زهره در بامدادان از آسمان فرود آمده و در شکارگاه با منوچهر آشنا شده و فریفتهی او میشود. اما منوچهر از ابراز عشق خودداری کرده و تن به تمهیدات زهره نمیدهد. "زهره و منوچهر"، بی شک زبدهترین اثر ایرج میرزا است. اثری که اگر آن را شاهکار بخوانیم گزاف نگفتهایم. این منظومهی 500 بیتی آخرین اثر شاعر است.
این داستان - در اصل - برگرفته از داستان ونوس و آدونیس شکسپیر است که ایرج آنرا تبدیل به منظومهی زیبای فارسی کرده. ونوس (زهره) الههی یونانی از خدایان آسمان است که به زمین میآید و چشمش به آدونیس (منوچهر) میافتد و عاشق او میشود. هر چند منوچهر در ابتدا از عشق به زهره خوداری میکند، ولی در پایان مغلوب عشق زهره میشود. زهره پس از مبتلا کردن منوچهر به عشق خود، او را تنها گذاشته و به آسمان رجعت میکند. در حالی که منوچهر عاشق دلباختهی اوست. مریخ که یکی دیگر از خدایان آسمان است از عشق زهره به منوچهر به حسادت میافتد و به زمین آمده و به شکل گرازی درمیآید و منوچهر را که شکارچی است به خلوتی میکشاند و او را به قتل میرساند. زهره که از کشته شدن منوچهر باخبر میشود به سرعت به محل میآید و میبیند که جنازهی منوچهر به صورت شاخهی گلی از زمین روییده. او این شاخهی گل را با خود به آسمان میبرد و او را تبدیل به ستارهای میکند تا برای همیشه درخشان و جاودان بماند.
خلاصهی مثنوی زهره و منوچهر
زیر درختی به لب چشمهسار
چشمِ وی افتاد به چشم سوار
گشت به یک دل نه، به صد دل اسیر
در خمِ فتراک جوان دلیر
آلههی عشق منم در جهان
از چه به من چیره شود این جوان
من اگر آشفته و شیدا شوم
پیش خدایان همه رسوا شوم
عشق نهم در وی و زارش کنم
طرفهغزالی است شکارش کنم
دست کشم بر گَل و بر گوش او
تا بپرد از سر او، هوش او
جنبش یک گوشهی ابروی من
میکِشدش سایهصفت سوی من
...
این همه را گفت و قوی کرد دل
داد به خود جرأت و شد مستقل
کرد نهان عجز و عیان ناز خویش
هیمنهای داد به آواز خویش:
بی تو جهان هیچ صفایی نداشت
باغ امید آب و هوایی نداشت
کاش فرود آیی از آن تیزگام
کز لبِ این چشمه ستانیم کام
خواهی اگر پنجه به هم افکنم
وز دو کف دست رکابی کنم
تا تو نهی بر کف من پای خود
گرم کنی در دل من جای خود
بوسه شیرین دهمت بی شمار
قصّه شیرین کُنمت صد هزار
...
این همه بشنید منوچهر از او
هیچ نیامد به دلش مهر از او
روح جوان همچو دلش ساده بود
منصرف از میل بت و باده بود
کشمکش عشق ندیده هنوز
لذّت مستی نچشیده هنوز
بود در او روح سپاهیگری
مانعِ دل باختن و دلبری
...
زهره دگر باره سخن ساز کرد
زمزمهی دلبری آغاز کرد:
کی پسر خوب تعلّل مکن
در عمل خیر تأمّل نکن
مهر مرا - ای به تو از من درود -
بینی و از اسب نیایی فرود؟
حیف نباشد که گرانی کنی
صابری و سخت کمانی کنی
...
باز چو این گفت جوابی ندید
زور خدایی به تن اندر دمید
خواه نخواه از سر زینش کشید
در بغل خود به زمینش کشید
زهره طنّاز به انواع ناز
کرد بر او دست تمتّع دراز
از کف آن دست که با مِهر زد
برق لطیفی به منوچهر زد
رفت که بوسد ز رُخ فرخش
رنگ منوچهر پرید از رُخش
دید کز آن بوسه فنا میشود
بوالهوس و سربههوا می شود
دید که آن بوسه تمامش کند
منصرف از شغلِ نظامش کند
...
زهره از این واقعه بیتاب شد
بوسه میان دو لبش آب شد
گفت: ز من رخ ز چه برتافتی
بلکه زمن خوبتری یافتی؟
نیست در این گفتهی من سوسهای
گر تو به من قرض دهی بوسهای
بوسهی دیگر سر آن مینهم
لحظهای دیگر به تو پس میدهم
ور تو ندانی چه کنی، یاد گیر
یاد از این زهرهی استاد گیر
...
از غضب افکنده به ابرو گره
از پی پیکار کمان کرده زِه
عاشقی و مرد سپاهی کجا
دادن دل دست مناهی کجا
گرگشناسیم و شبانیم ما
حافظ ناموس کسانیم ما
تا که بر این گلّه بزرگی کنیم
نیست سزاوار که گرگی کنیم
دیده و دانسته نیفتم به چاه
کج نکنم پای خود از شاهراه
هرچه میان من تو بگذرد
باد برِ شاه خبر میبرد
ناز نیاموز تو سرباز را
بهر خود اندوخته کن ناز را
...
منع بتان، عشق فزونتر کند
ناز، دلِ خون شده خونتر کند
الغرض آن انجمنآرای عشق
ماهی مستغرق دریای عشق
گرچه از او آیت حرمان شنید
بیش شدش حرص و فزون شد امید
گفت جوان هر چه بود سادهتر
هست به دلباختن آمادهتر
مرغ رمیده نشود زود رام
دامندیده ست که اُفتد به دام
....
گفت: چه ترسوست، جوان را ببین
صاحب شمشیر و نشان را ببین
آن که ز یک زن بود اندر گریز
در صف مردان چه کُند جست و خیز؟
بس که ستم بر دل عاشق کند
عاشق بیچاره دلش دق کند
مرد رشید! این همه وسواس چیست؟
مرد رشیدی، ز کَست پاس چیست؟
این همه محبوب شدن بیخود است
حُجب ز اندازه فزونتر بد است
آن که بُوَد شرم و حیا رهبرش
خَلق ربایند کلاه از سرش
هر که کُند پیشه خود را ادب
در همه کار از همه ماند عقب
کامطلب نامطلب میشود
شاخ گل خشک حطب میشود
زندگی ساده در این روزگار
ساده مش، هیچ نیاید به کار
گر نه پی عشق و هوا دادهاند
این همه حُسن از چه تو را دادهاند
مه که ز نورش همه را قسمت است
مینتوان گفت که بیعصمت است
زندگیِ عشق عجب زندگیست
زنده که عاشق نَبُوَد زنده نیست
گر تو نداری صفت دلبری
مرد نیی صفحهای از مرمری
با تو توان خوب هم آغوش شد
خوب در آغوش تو بیهوش شد
میگذرد وقت، غنیمت شمار
برخور از این سفرهی بی انتظار
...
چون سخن زهره به اینجا رسید
کار منوچهر به سختی کشید
دید به گل رفته فرو پای او
شورشی افتاده به اعضای او
خواست نیفتاده به دام بلا
خیزد و زان ورطه زند ور جلا
...
زهره چو بشنید نوای فراق
طاقتش از غصه و غم گشت طاق
اشک به دور مژه اش حلقه بست
ژاله به پیراهن نرگس نشست
حیف بود ازگُهَر پاک تو
این همه خودخواهی و امساک تو
تا به کی آرَم به تو عجز و نیاز
وای که یک بوسه و اینقدر ناز؟
گر تو محبّت گُنه انگاشتی
این همه حُسن از چه نگه داشتی
این همه از عشق تحاشی مکن
سفسطه و عذرتراشی مکن
...
گفت: که ای دخترک با جمال!
تعبیه در نُطق تو، سحر حلال
گَر به یکی بوسه تمام است کار
این لبِ من، آن لبِ تو، هان بیار
گر بکشد مهر تو دست از سرم
من سر تسلیم به پیش آورم
عقل چو از عشق شنید این سخن
گفت که یا جای تو یا جای من
عقل و محبّت به هم آویختند
خون ز سر و صورت هم ریختند
چون که کمی خون ز سر عقل ریخت
جَست و ز میدان محبّت گریخت
...
زهره پی بوسه چو رخصت گرفت
بوسه خود از سر فرصت گرفت
هوش ز هم برده و مدهوش هم
هردو فتاند در آغوش هم
...
گفت: برو کار تو را ساختم
در رهِ لا قیدیات انداختم
بار محبت نکشیدی، بکش
زحمت هجران نچشیدی، بچش
زهره چو بنمود به گردون صعود
باز منوچهر در آن نقطه بود
چشم چو از خواب گِران برگشود
غیرِِ منوچهرِِ شب پیش بود
خواست رَوَد، دید که دل مانع است
پای هم البته به دل تابع است
عشقِِ شکار از دلِ او سلب شد
رفت و شکار تپشِ قلب شد
آه، چه غرقاب مهیبی است عشق
مهلکهی پر ز نهیبی است عشق
غمزهی خوبان دل عالم شکست
شیردل است آنکه از این غمزه رَست
ایرج میرزا منظومهی خود را در بحری شاد و طرب انگیز سروده است. وی در انتخاب وزن بسیار هوشمندانه عمل کرده است. قافیه در این شعر از استحکام خاصی برخوردار است. قالب قوافی در طلب معنی آمدهاند. البته چند اشکال قافیه نیز در شعر وجود دارد:
هر رطبی را که نچینی به وقت
آب شود بعد به شاخ درخت
بیت بعد با اشکال فاحشتری مواجه است:
شاخ گلی پا به سر سبزه نه
شاخ گل اندر وسط سبزه نه
توضیح: شاعر و دوست خوب همشهريام مهدی سهراب (رمضانپور) محبت کرده و در مورد بیت فوق به نکته ی ظریفی اشاره کردند که لازم دیدم این توضیح را اضافه کنم. به گفته ی ایشان قافیه ی مصرع دوم "به" است که با "نه" قافیه شده و کتابی که در دسترس بنده بوده ایراد تایپی داشته و بنده متوجه نبودهام. در مورد بيت قبل يعني قافيه كردن درخت و وقت، نظر ايشان اين است كه ايرجميرزا به احتمال زياد به شكل محاورهاي "وقت" يعني "وخت" توجه داشته. ممكن است در چاپ وخت را به وقت برگرداندهاند. كه در آنصورت يعني قبول كلمهي "وخت"، قافيه در آن بيت هم صحيح است اما مشكل استفاده از شكل محاورهاي كلمه در شعر بوجود ميآيد. از مهدي سهراب عزيز صميمانه تشكر و به داشتن چنين دوستي افتخار ميكنم.
ایرج در این بیت ذیل دو کلمهی سیمین و شیرین را قافیه کرده است که درست نیست:
ماچ کن از سینهی سیمین من
گاز بگیر از لب شیرین من
البته اشکالات قافیه در "زهره و منوچهر" بسیار کم است.
در زهره و منوچهر ایرج، گاه واژگان خارجی (بیشتر فرانسوی و انگلیسی) نیز راه یافتهاند. وی گهگاه در ضمن کلام خود از واژگان نامانوس فرنگی استفاده میکند که نتیجهی آشنایی او با زبان های خارجی - خصوصا فرانسه - است.
بافته بر گردن جانها کمند
نام کمندش شده واکسیلبند
نیست در این جا ماژُری محبسی
منصب تو از تو نگیرد کسی
گه رافائل، گه میکلانژ آورم
گه هومر و گه هرودت پرورم
گر رادیوم نیز فراوان بُدی
قیمتِ احجار بیابان بدی
کَند بنای دل او را ز بُن
کرد به وی عشق خود انژکسیون
من نه تو را بیهُده ول میکنم
گر ندهی بوسه دوئل میکنم
غصه نخور گر تن من خیس شد
رخت اتو کردهی من کیس شد
ایرج در اشعار خود بسیار کلمات را دگرگون می کند تا در وزن بنشیند، این کار به استواری شعر لطمه زده و از اعتبار آن میکاهد. مثلا بیتِ:
پنجهی عشق است و قوی پنجهای است
کیست کز این پنجه در اشکنجه نیست؟
واژه هایی که ایرج برای قافیه ی بیت زیر استفاده کرده، مربوط به دوره هایی است که مصوتهای مرکب در شعر رواج داشتند. در دورهی معاصر قافیه کردن این واژگان کاملا منسوخ گشته است:
هر طرفش را که بخواهی بچر
هر گل خوبی که بیابی بخور
وی در پاره ای از موارد، الفاظی زاید نظیر "مر ورا" و "مر مرا" که توللی آنان را ساروج ادبی نامیده است، را نیز به شعر خود راه داده است.
یکی از نکات قابل توجه در بحث زیباییشناسی تکرار در زهره و منوچهر است. گاه ایرج مصاریع و ابیاتی را در بیش از یک جا عینا نقل می کند، گاهی نیز مضمون بیتی را میگیرد، آن را میپروراند و سپس در جایی دیگر از شعرش آن را نقل می کند. این امر از زیبایی و قوّت اثر به شدت میکاهد. مثلا ایرج در جایی از زهره و منوچهر می گوید:
عذر چه آرد به کسان روی من
یک منم و چشم همه سوی من
آنگاه در جایی دیگر از همین منظومه مصراع دوم را بی کم و کاست نقل میکند:
چشم همه دوخته بر روی من
یک منم و چشم همه سوی من
مصراع دوم بیتِ
گر چه نظامی است غلامش کنم
منصرف از شغل نظامش کنم
را تنها با اندک تغییری – تبدیل شناسه ی اول شخص «-َم» به سوم شخص - در بیتی دیگر میآورد:
دید که آن بوسه تمامش کند
منصرف از شغل نظامش کند
این دو بیت ابتدا در میانهی داستان آمده است، اما عینا در پایان داستان نیز تکرار شدهاند:
آه، چه غرقاب مهیبی است عشق
مهلکهی پر ز نهیبی است عشق
غمزهی خوبان دل عالم شکست
شیردل است آن که از این غمزه رست
مضمون مصراعهای دوم ابیات زیر نیز عجیب یادآور یکدیگر هستند:
مردم بی اسلحه چون گوسفند
در قُرُق غیرت ما میچرند
شهد لب من نمکیده است کس
در قُرُق من نچریده است کس
این تکرار مضامین، موجب سستی کلام و توالی آن می گردد.
پاره ای از صنایع بدیعی به کار رفته در زهره و منوچهر:
تکرار – نشان دهندهی کثرت و تاکید
گر اثری ماند از انگشت تو
باز شود مشت من و مشت تو
تکرار – رابطه ی طبیعی حروف و واژه ها با مضمون شعر
شعر خوش و صوت خوش و روی خوش
ساز خوش و ناز خوش و بوی خوش
تکرار – جناس تام
حسن شما آدمیان کم بقا است
عشق بود باقی و باقی فنا است
تکرار – جناس زاید
مرد سپاهی و به این کم دلی
بچه بدین جاهلی و کاهلی
تکرار – جناس مرکب
یک دو سه نوبت به رخش دست برد
گر چه نزد بر رخ او دستبرد
تکرار – جناس خط
سوخت ز خورشید رخ روشنم
غرق عرق شد ز حرارت تنم
تکرار – رد الصدر الی العَجُز
مرد که در کار نباشد جسور
دور بود از همه لذات دور
تناسب – تضاد لفظی
گرْسنه بودش دل و سیرش نگاه
ظاهر او معنی خواه و نخواه
تناسب – ارصاد و ذوقافیتین
بار محبت نکشیدی، بکش
زحمت هجران نچشیدی، بچش
تناسب – تقسیم
عارض هر دو شده گلگون و گرم
این یکی از شهوت و آن یک ز شرم
چند بعدی بودن – ارسال المثل
چشم چو بگشود در آن دامنه
دید که جا تر بود و بچه نه
ایرج در شعرسرایی زبان ساده، بیپروایی برگزیده و هزلی تند دارد. وی از به کار بردن لغات و اصطلاحات رایج و معنی دار عامیانه، که نه تنها پیشینیان؛ بلکه معاصران وی هم از استعمال آن ها جز در قطعات فکاهی خودداری داشتند، حتی در قطعات بسیار جدی خود خود امساک نکرده است. و این اصلی ترین دلیل ممنوعه بودن آثار او در بعد از انقلاب است.
شعرمن هزل نیست، تعلیم است
بیت من بیت نیست، اقلیم است
تعبیرات و ضربالمثلهای فارسی را به جا و به هنگام در اشعار خود به طرزی استادانه وارد کرده است و به این ترتیب هم آب و رنگ مخصوصی به شعر خود داده و هم کلام ادیبانه را به زبان متداول عامه تا حد زیادی نزدیک ساخته است.
چشم چو بگشود در آن دامنه
دید که جا تر بود و بچه نه
امیدوارم در این مقوله کوتاه توانسته باشم گوشهای از زیبایی کلام و زبان ایرجمیرزا را بازگو کنم. والسلام.
دراین تحقیق از منابع زیر بهرهبرداری شده:
1-تحقیق در احوال و آثار و افکار و اشعار ایرجمیرزا و خاندان و نیاکان او. دکتر محمدجعفر محجوب. 1342-
2-سخنوران دوران پهلوی. جلد اول. تألیف: دینشاه ایرانی
3-افسانه خدایان. از مجموعه آثار تألیف و ترجمه شجاعالدین شفا
4-تحقیق پیرامون افسانه زهره ومنوچهر. دکتر ابوالفتح حکیمیان
برچسبها: گزارش جلسه شماره 929 به تاریخ 900821, کنفرانس ادبی, بررسی زهره و منوچهر, تحقیق علی اکبر عباسی