سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

5- شاعر همشهری؛ فاطمه خانی زاده (1354)

از زمانی که نوشتن راجع به شاعران تربت حیدریه را شروع کرده‌ام، سعی‌ کرده‌ام تا جایی که می‌توانم اطلاعات صحیح جمع‌آوری کنم و شاعران همشهری را هر چه کامل‌تر معرفی کنم. در چند ماه اخیر نوبت به معاصرین رسیده است و خوشبختانه به دلیل نزدیکی زمانی، از اغلب این شاعران اطلاعات بیشتری در دسترس است. خوانندگان عزیز بسیار لطف خواهند کرد اگر اطلاعات تکمیلی خود را برای من از طریق آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند. امیدوارم این وبلاگ در آینده به منبع قابل اعتمادی راجع به شعر تربت حیدریه و شاعران این خطه تبدیل شود تا راه برای محققانی که در آینده راجع به این موضوع‌ها تحقیق خواهند کرد، هموارتر شود.

فاطمه خانی زاده در سال 1354 در تربت حیدریه به دنیا آمده است. او تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم در همان شهر به پایان برده است. آغاز شعر سرودن او بازمی‌گردد به سال 1382 زمانی که او با انجمن شعر قطب آشنا شد و از محضر استاد نجف زاده بهره برد. خانی زاده بیشتر غزل می‌سراید اما به تازگی به سرودن شعر سپید هم روی آورده است. او بیشتر به آثار شاعرانی چون حافظ، مولوی، بیدل، فروغ، سپهری، شاملو و منزوی علاقه دارد. او هنوز مجموعه‌ی چاپ شده‌ای ندارد و در وبلاگ شخصی‌اش به نام شعر و غزل (http://asheghanehaye-bahar.blogfa.com)شعرهایش را منتشر می‌کند.

 

تا باغ ِچشمانت پُر از یاس و قناری‌ست

در کوچه‌باغ ِشعر ِمن یاد ِتو جاری‌ست

وقتی که ابری می‌شود سقف ِنگاهم

یک آسمان دل پشت ِباران ِبهاری‌ست

وقتی که طوفان می‌شود دریاچه‌ی چشم

با هر وزش لبریز موج بی‌قراری‌ست

حالا که تصویرت فضای خانه‌ام را -

پُر کرده و چون قاب عکس یادگاری‌ست

آقای شعرم یک بغل یاس و اقاقی

تقدیم تو، هرچند سهم ما نداری‌ست

***

 

فرصت بده که مثل قناری بخوانمت

در لحظه‌های سبز و بهاری بخوانمت

بگذار پشت سد دقایق در این زمان

تا آب‌های روشن و جاری بخوانمت

بگذار تا به شانه‌ی دل درد و غصه را

بردارم و به جلوه‌ی یاری بخوانمت

در لحظه‌های سرخ تو آبی‌ترین منم

تا چشمه چشمه عاطفه داری، بخوانمت

هُرم ِکویر ِعشق مرا آب می‌کند

گر ابر گشته‌ای که بیاری بخوانمت

من دست ِخالی‌ام، همه احساس ِمن تویی

در وسعت کویر نداری بخوانمت

***

 

حوا شدم

به عشق اینکه تو در کنارم باشی

سیب چیدم

سال‌هاست بیرونمان کرده‌اند.

افسوس!

حالا روزهاست ترکم کرده‌ای

به جرم عشق

***

 

باد به بندِ لباس‌ها

باغچه به گل‌های هرس شده

ماهی‌های حوض

به خاکستری شدن

و من

به طعم ِلبخندت که در خانه نیست

می‌اندیشم

***

 

دستانی را دوست دارم

که آشنایند با بذر ِگیاهان

دستانی که بوی زندگی می‌دهند

و همسایه‌ی قدیمی آب و خاکند

حالا...

گیاهان جوانه می‌زنند

قد می‌کشند

به شوق اینکه با دستان او درو شوند

پدرم، کشاورز مهربانی است

از جنس گندم و اسفندماه

***

 

از صدای قدم‌هایش

قلبم تکه تکه بر زمین می‌ریزد

می‌ترسم از این زندان‌بان ِمهربان

***

 

بارانی شدم

وقتی بارانی تو را پوشیدم

آه ای گل همیشه بهار!

می‌خواهم در خیابان‌های دلت قدم بزنم

بدون چتر

- بدون بارانی -

حتی بدون تنهایی

***

 

وقتی ماهی‌ها پاهایت را بوسه می‌زنند

درد بزرگی نیست

برای کفش

دویدن

***

 

دل‌تنگم

چون ایستگاهی متروک

چرا

سوزن‌بان فاصله‌ی بین من و تو را کوک نمی‌زند؟

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 976 به تاریخ 910820, شاعر همشهری, ‌زندگی‌نامه فاطمه خانی زاده
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۱ساعت 10:55  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |