سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۹۹ پیام ولایت که در ۱ دی ۱۴۰۲ منتشر شده با زندگی و شعر فاضل قاضوی بایگی شاعر دوره‌ی قاجار و پهلوی آشنا خواهید شد.

شاعری از یاد رفته، فاضل قاضوی بایگی

گاهی شاعرها که بعضا شاعران خوبی هم هستند در فراموش‌خانه‌ی دنیا از یاد می‌روند. آدم نمی‌داند باید از روزگار فراموشکار شکایت کند یا از آن شاعر که آثارش را منتشر نکرده است. به قول یکی از شاعران دوره‌ی خراسانی به نام عَمعَق بُخاری «ما را چو روزگار فراموش کرده‌ای/ یارا! شکایت از تو کنم یا ز روزگار؟» به هر حال فراموش شدن شاعران خوب و از میان رفتن اشعارشان مایه‌ی دریغ است. انگار همیشه قرار نیست به فرمایش خواجه‌ی شیراز صدای سخن عشق در این گنبد دوار بماند. در این شماره می‌خواهم راجع به شاعری از یاد رفته بنویسم که امیدوارم با انتشار این مطلب و یادکردِ این شاعر همشهری، کسانی پیدا شوند که اطلاعات بیشتری از او در اختیار داشته باشند و با به اشتراک گذاشتن آن به نحوی شعر و زندگی‌نامه‌ی این شاعر در آینده به تفصیل بیشتری منتشر شود.

فاضل قاضوی

محمدرضا فاضل قاضوی شاعری بود که در انتهای دوره‌ی قاجاریه و ابتدای دوره‌ی پهلوی در تربت حیدریه و مشهد زندگی می‌کرد. فاضل قاضوی اصالتا از بایگ تربت حیدریه بود که در آن روزگار قریه‌ای آباد و مشهور بود و امروزه شهری‌ست که در شمال غربی تربت قرار دارد و ابریشمش چون روزگاران دیرین شهرت دارد.

فاضل قاضوی تقریبا معاصر با شهابی تربتی است که در شماره‌های پیشین به زندگی‌اش پرداخته‌ام. از فاضل قاضوی تنها یک رباعی به نقل قول از پسرش آقای مهندس قاضوی به دست ما رسیده است، آن‌هم به لطف گلشن آزادی شاعر آزاده‌ی تربتی که گوهرشناس بوده و به شنیدن همین یک رباعی به مایه‌ی فاضل در شعر پی برده است و نامش را در کتاب صد سال شعر خراسان آورده است.

شاید ذکرش لازم باشد که همشهری شاعر و روزنامه‌نگار ما، گلشن آزادی می‌خواست شعر شاعران خراسان را از دوران پیش از رودکی سمرقندی و شهیدِ بلخی یعنی از طلیعه‌ی شعر پارسی تا روزگار اکنون در صفحات کتابش ماندگار کند اما عمرش وفا نکرد. یادداشت‌هایی فراهم کرد و سال‌های پایانی عمر عزیز را در این کار گذراند. بعد از مرگ گلشن، مرحوم احمد کمال‌پور شاعر قصیده‌سرای مشهدی توانست شاعران صد سال آخر را در کتابی با نام «صد سال شعر» خراسان چاپ و منتشر کند.

مرحوم گلشن آزادی نقل می‌کند که فاضل در اوایل جوانی از تربت به مشهد رفته است و در مدارس زمان خود به تحصیل فارسی و عربی پرداخته است. همچنین گلشن اشاره کرده است که محمدرضا فاضل قاضوی از نزدیکان نایب‌التولیه‌ی عرب پدر سناتور علی آقا مؤید ثابتی بوده است. مؤید ثابتی که در شعر «مؤید» تخلص می‌کرد هم در بین اهل ادب و هم در بین رجال سیاسی دوران پهلوی از احترام شایانی برخوردار بود.

فاضل قاضوی تا آخر عمر در مشهد زیست و در سال ۱۳۳۰ هجری شمسی در شهر مشهد زندگی را بدرود گفت. به گفته‌ی گلشن آزادی تا پایان عمر نزد خانواده‌ی سناتور مؤید احترام داشت. مردی بود ساده‌زیست و عمری بی‌تکلف زندگی کرد.

این رباعی از محمدرضا فاضل قاضوی به یادگار مانده است:
گویند که مرد را هنر می‌باید
یا نسبتِ عالیِ پدر می‌باید
امروز چنان شده‌ست در نوبت ما
کاین‌ها همه هیچ، سیم و زر می‌باید

در پایان از همشهریان عزیز تقاضا دارم اگر به اطلاعات و اشعاری از این شاعر همشهری یا به افرادی از خانواده‌ی او دسترسی دارند در تکمیل زندگی‌نامه‌ی وی به نویسنده کمک کنند.

بهمن صباغ زاده
دی‌ماه ۱۴۰۲، تربت حیدریه

#با_شاعران_ولایت_زاوه
#فاضل_قاضوی
#بهمن_صباغ_زاده

کانال تلگرامی انجمن شعر و ادب قطب👇

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: فاضل قاضوی, بهمن صباغ زاده, با شاعران ولایت زاوه, پیام ولایت
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲ساعت 10:54  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۹۷ پیام ولایت که در ۱۸ آبان ۱۴۰۲ منتشر شده، در این شماره با زندگی و شعر شهابی تربتی شاعر و عالم عصر قاجار و پهلوی آشنا خواهید شد.

در این شماره می‌خواهم بزرگ‌مردی را از شاعران تربت حیدریه به شما معرفی کنم که در این شهر منشأ خیر و برکت بود و فرزندان و نوادگانش از نامداران و مفاخر این شهر شدند. شاید خیلی از خوانندگان با زندگی‌نامه‌ی استاد محمود شهابی و یا استاد علی‌اکبر شهابی که از برجسته‌ترین استادان دانشگاه در زمان پهلوی بودند آشنا باشند اما پدر این دو استاد بزرگ کمتر شناخته شده است. این مطلب در معرفی شاعری اهل دل و اهل ذوق به نام شیخ عبدالسلام شهابی است که در زمان قاجاریه و پهلوی در این گوشه‌ی کوچک از خراسان بزرگ زندگی شاعرانه و عارفانه‌ای داشته است.


عکس در حدود سال ۱۳۲۸ هجری شمسی گرفته شده است. سمت راست آقای رفیعی، مرحوم شهابی تربتی در وسط و سمت چپ آقای قندیلی قرار دارند.

محمدابراهیم بن علی‌اکبر بن حسین بن خواجه‌محمد بن خواجه‌اسماعیل، که به نام عبدالسلام مشهور بود، در ۲۷ تیر ۱۲۶۰ هجری خورشیدی برابر با ۲۰ شعبان ۱۲۹۸ هجری قمری برابر با دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار در خانواده‌ای که همه از عالمان دین بودند در تربت حیدریه به دنیا آمد. نسبش به شخصی موسوم به خواجه می‌رسد که گفته‌اند از نزدیکان قطب‌الدین حیدر بوده‌ است. طبق نظر اعتمادالسلطنه صاحب مرآة البُلدان جد بزرگ این شاعر یعنی خواجه در سال ۶۱۸ هجری قمری در تربت وفات کرد و در همان شهر مدفون شد. پدرش آخوند ملااکبر و پدربزرگش آخوند ملاحسین از علمای بنام تربت حیدریه بودند. پدرش ملااکبر در حاشیه‌ی قرآن میراثی خانواده نوشته است که هنگام تولد عبدالسلام، ستاره‌ی ذوالذنب در حول جدی طالع بود و لقب او را شهاب‌الدین گذاشتم. خانواده‌اش به واسطه‌ی مِلک و آبی که در تربت داشتند از رفاه برخوردار بودند و به خاطر علمی که پدر و پدربزرگش در سینه داشتند مورد احترام بودند. ملااکبر و پیش از او ملاحسین محل رجوع همشهریان بودند و خانه‌شان محل رفت و آمد مردم بود.

عبدالسلام از خردسالی به مکتب‌خانه رفت و تا پانزده سالگی علوم مرسوم زمان خود را در تربت حیدریه فراگرفت. در ابتدای سلطنت مظفرالدین‌شاه قاجار یعنی در سال ۱۲۷۵ هجری شمسی برای ادامه‌ی تحصیل به مشهد رفت و نزد استادان و عالمان مشهد که در این دوران در مشهد کلاس درس داشتند شاگردی کرد. در ابتدا در مدرسه‌ی سلیمان‌خان مشغول به تحصیل شد و بعد به کلاس‌های درس استادان راه یافت. او که علاقه‌ی فراوانی به یادگیری داشت در این مورد نوشته است: «کوشش می‌کردم درس فردا را پیش از آن‌که استاد اصغا نماید از مطالعه‌ی شب فهمیده باشم. در نهایت به عنایت الهی وضع به همین‌گونه شد. کم پیش می‌آمد که در درس چیزی افزون بر آن‌چه خود از مطالعه فهمیده بودم از استاد دریافت دارم، مگر این‌که به مناسبت چیزی از خارج می‌فرمود یا در ضمن تقریر به ذکر اصطلاحی برخورد می‌نمود.» این روش برای عبدالسلام این فایده را داشت که اهل تفکر بار آمد چون پیش از این‌که اندیشه‌ی معلم را بداند خود راجع به مسئله فکر می‌کرد. او معانی و بیان را نزد حاج ملا عبدالخالق معروف به فاضل پایین‌خیابانی خواند. بدیع را نزد میرزا عبدالرحمان مدرس شیرازی فراگرفت. منطق را در محضر آقاشیخ موسی مشهور به قلمدان‌ساز آموخت که درسش از هیئت و حساب و هندسه و جغرافی نیز خالی نبود. فقه و اصول نزد آقا سید ابراهیم کلاتی خواند. خواندن این دروس و درک محضر این استادان سه سال و نیم طول کشید اما شور فراوان یادگیری عبدالسلام بی‌حد بود. او که در درس موفق بود و زودتر از شاگردان دیگر دروس را فرامی‌گرفت دوست داشت تا درجه‌ی اجتهاد پیش برود.

پدرش و پدربزرگش او را طوری بار آورده بودند که به علم و استعدادش مغرور نباشد و همواره از محافل سیاسی دوری بجوید. برای این‌که وضع خانواده‌ی شیخ عبدالسلام را از نظر تقوی و دیانت درک کنید خاطره‌ای از سال‌های جوانی ملااکبر نقل می‌کنم منتها برای جلوگیری از اطناب تنها به ذکر مضمون آن بسنده می‌کنم.

#شهابی_تربتی  https://t.me/anjomanghotb  پی‌نوشت:  عکس در حدود سال ۱۲۹۲ هجری شمسی گرفته شده است. حاج شیخ ذبیح الله مجتهد سمت راست (برادر شهابی)، محمود شهابی در وسط (پسر ارشد شهابی)، شیخ عبدالسلام شهابی سمت چپ عکس است. پسر دوم شهابی (حاج احمد سلامی) سمت راست نشسته است و پسر سوم علی اکبر شهابی سمت چپ نشسته است. دو کودک دیگر هم فرزندان برادر شاعر هستند.
عکس در حدود سال ۱۲۹۲ هجری شمسی گرفته شده است. حاج شیخ ذبیح الله مجتهد سمت راست (برادر شهابی)، محمود شهابی در وسط (پسر ارشد شهابی)، شیخ عبدالسلام شهابی سمت چپ عکس است. پسر دوم شهابی (حاج احمد سلامی) سمت راست نشسته است و پسر سوم علی اکبر شهابی سمت چپ نشسته است. دو کودک دیگر هم فرزندان برادر شاعر هستند.

ملااکبر می‌گوید وقتی از نجف به تربت برگشته بودم روزی در خانه بودم که خبر دادند جمعی از بزرگان شهر به درِ خانه آمده‌اند تا با هم به دیدار حاکم تربت برویم. می‌گوید قبای سفید و عبای سفید نمره یک کرمانی‌ام را در بر کرده و سرتاپا سفیدپوش شدم. رفتم که از پدرم ملاحسین اجازه بگیرم و خانه را ترک کنم. پدر دعای خیر کرد و خداحافظی کردم اما به حیاط که رسیدم گفت علی اکبر! بابا! دیگی که در حیاط است را سر راه به فلان دکان ببر. می‌گوید من چند ثانیه گیج شد و به این فکر کردم که این چه دستوری بود که پدرم صادر کرد اما خیلی زود به نفسم غالب آمدم و عبا را به کمر پیچیدم و آستین‌ها را تا آرنج بالا دادم و دست کردم داخل دیگ که دیگ سیاه را بردارم و بالای سر ببرم که پدرم پای برهنه به حیاط دوید و در حالی که اشک به چشمانش آمده بود دستم را گرفت. بعد به اتاقش رفت و سجده‌ی شکر طولانی‌ای بجا آورد و دعایم کرد. هر دو غرق گریه شدیم. او پیشانی‌ام را می‌بوسید و من دست‌هایش را. پدرم گفت می‌دانم که در ذهن گفتی با این همه افراد که به این خانه رفت و آمد دارند و یا این‌جا کار می‌کنند این چه فرمانی بود که پدرم داد. راستش می‌خواستم بدانم زحمتی که در تربیت تو کشیده‌ام از سر اخلاص و برای رضا خدا بوده یا نه. و خدا را شکر تو از این آزمون مرا سربلند بیرون آوردی.

بعد از این‌که تحصیل عبدالسلام در مشهد به پایان رسید نزد پدرش ملااکبر آمد و اجازه گرفت که راهی نجف اشرف شود. پدر از این تصمیم فرزند خوشحال شد. او که خود عزم سفر حج داشت با اهل و عیال در کنار پسر از خراسان راهی نجف شد. ابتدا خانواده را در نجف اشرف اسکان داد و بعد همراه پسر از راه بغداد و شام با کاروانی راهی مدینه و مکه شدند. در راه بازگشت از سفر حج از جده با کشتی به بصره آمدند. وقتی می‌خواستند از بصره به کربلا بروند پدر و پسر هر دو بیمار شدند. حال فرزند خراب‌تر از پدر بود. به کربلا که رسیدند بعد از بیماری‌ای سخت پدر از دنیا رفت و فرزند شفا یافت. ملاحسین را در عراق دفن کردند اما خانواده باید به خراسان برمی‌گشتند. آخوند خراسانی مرجع تقلید مشهور شیعیان که با ملااکبر دوستی قدیم داشت به عبدالسلام که حالا جوانی فاضل و دنیادیده بود کمک کرد تا به خراسان برگردد.

شیخ عبدالسلام در سال ۱۲۷۹ هجری شمسی در نوزده سالگی به تربت حیدریه برگشت و چنان که معمول علمای آن زمان بود به امامت مسجد و قضاوت مشغول شد. بعد از مدتی تاهل اختیار کرد و با زن و فرزندان یک عمر با خوش‌نامی در تربت حیدریه زیست. او که به گفته‌ی گلشن آزادی مردی شریف و آرام بود در عمر بابرکتش در تربت حیدریه سال‌های سال محل رجوع مردم بود و سعی می‌کرد به عنوان عالمی صاحب‌نفوذ در آن شهر کوچک منشاء خیر باشد.

شیخ عبدالسلام شهابی تربتی در انقلاب مشروطه از منتقدان مشروطه بود و شرع نبی را برای هدایت بشر کافی می‌دانست. او مثل شیخ فضل‌الله نوری از مشروطه‌ی مشروعه طرفداری می‌کرد. از یادداشت‌هایش برمی‌آید که روش سلطنت شاهان قاجار را به تجددطلبی ترجیح می‌داده است و به شعارهایی که مشروطه‌خواهان سر می‌داده‌اند بی‌اعتنا بود. او از کسانی بود که با غرب و تجددطلبی مخالفت می‌کرد و هدف از خلق انسان را تعالی روح او می‌دانست.

به دلیل این‌که شیخ‌ شهاب در شهر احترامی داشته است و از بزرگان شهر محسوب می‌شده یک بار در همان زمان که تنور مشروطه‌خواهی گرم بوده به انجمن ولایتی مشروطه‌خواهان تربت دعوت می‌شود. او مجلس را طوری وصف می‌کند که معلوم است از حضور در آن مجلس اکراه داشته است. در این مجلس غیر از عالمان و روشنفکران و تجار و کسبه، عده‌ای از خان‌های ولایات هم حضور داشته‌اند که مسلح در مجالس شرکت کرده و خادمان‌شان بساط منقل تریاک و چراغ شیره را برای ایشان علم کرده بودند. در شعرهای او هم مخالفت با مشروطه و بعد از آن مخالفت با رضاخان که به دنبال جمهوری، کشف حجاب و اداره‌ی کشور به شیوه‌ی ملل اروپایی بود عیان است.

در سال‌های میانی که چشم‌هایش بر اثر مطالعه ضعیف شده بود عزلت اختیار کرد و بیشتر به کار کشاورزی اشتغال داشت. شهابی شش فرزند داشت، سه پسر و سه دختر. یکی از دخترها در خردسالی از دنیا می‌رود. میوه‌های زندگی‌اش فرزندانی صالح چون محمود و علی اکبر بودند که از برترین استادان دانشگاه تهران در زمان خود شدند. پسر میانی حاج احمد سلامی که در زادگاه ماند اهل بازرگانی و کشاورزی بود و در اداره‌ی دارایی مشغول به خدمت شد. شیخ عبدالسلام بعد از هفتاد چهار سال زندگی در هشتم اسفندماه ۱۳۳۱ در تربت حیدریه از دنیا رفت. پیکر وی را در آرامگاه قطب الدین حیدر به خاک سپردند.

خط شهابی تربتی. شهابی تربتی این غزل را در چهارم اسفندماه ۱۳۱۴ هجری شمسی به خواهش پسرش علی اکبر شهابی سروده است. این غزل شهابی تضمین یکی از غزل‌های شهریار است.
مرا خاطری رُفته زاغیار ده
به میخانه‌ی وحدتم بار ده
مگر جرعه‌ای زآن شراب طهور
کند لایقم بهر بزم حضور
سنگ قبر و تصویری از شهابی تربتی در میان‌سالی

عبدالسلام در میان‌سالی شاعر شد. خود می‌گوید «شبی در سال ۱۳۰۰ در جمع دوستان اهل ذوق در کاشمر بودیم. دوستان شاعر طبع‌آزمایی می‌کردند و بنا شد با چهار کلمه‌ی گل، چراغ، سنگ و آهک رباعی بسازیم. من که تا آن زمان شعر نگفته بودم این رباعی را گفتم: «ای از تو گلستان ملاحت شاداب/ مشکن تو چراغ دلم از سنگ عتاب/ سنگ دل تو شگفت دارم که چرا/ نشکفت ز گریه‌ام چو آهک که ز آب؟» و این اولین شعر من بود.»

شهابی در شعر ابتدا به تاسی از مولانا جلال‌الدین بلخی تخلص «خاموش» را برگزید اما بعد به مناسبت این‌که او را شیخ شهاب‌الدین می‌نامیدند در شعر «شهاب» تخلص کرد. شهابی به اعتقاد گلشن آزادی طبع شعری متوسط داشت و با تجدد ادبی سازگاری نداشت. در شعر به حافظ و صائب تبریزی ارادت داشت و اشعار این دو شاعر را می‌پسندید.

شهابی تربتی که گرایشات مذهبی داشت از شعر به عنوانی ابزاری برای بیان اندیشه‌های خود استفاده می‌کرد. او چند دعای عربی را به رشته‌ی نظم کشید و در رثای بزرگان دین شعرهای فراوان گفت. در زمانی که گلشن آزادی کتاب تذکره‌ی شاعران خراسان را جمع‌آوری می‌کرد گویا به آثار شیخ شهاب دسترسی نداشت و به اجمال به دفاتر شعر او و مثنوی‌هایی که سروده است اشاره می‌کند. آثار او به طور کامل چنین است: مثنوی «راز عشاق» ترجمه و شرح دعای کمیل است با وزن خسرو و شیرین نظامی و با این بیت شروع می‌شود: «به نام ذات بی‌همتا و انباز/ تو لب نگشوده او داننده‌ی راز». «کلید نیایش» شرح و ترجمه‌ی دعای افتتاح است که در قالب رباعی‌های به هم‌پیوسته سروده شده و در مجموع ۶۴ رباعی را شامل می‌شود، «خیام و گمنام» مجموعه‌ی ۱۱۵ رباعی منسوب به خیام است با رباعی‌هایی از شیخ شهاب‌الدین که در جواب آن رباعی‌ها سروده است و قریب هزار و پانصد بیت می‌شود. همچنین مثنوی‌ دیگری به نام «گنج نهفته» یا «راز نگفته» دارد که در مرثیه‌ی سیدالشهدا و به وزن مثنوی مولانا سروده شده است و با این بیت آغاز می‌گردد: «بزم‌آرای قضا در کربلا/ چون صلا زد عاشقان را بر بلا»

در زمان زندگی شیخ عبدالسلام هیچ کدام از شعرهایش به صورت دفتر شعر و دیوان منتشر نشد. گاه سینه به سینه و کاغذ به کاغذ شعرش به شهرهای دیگر می‌رفت. چنان‌که یوسف اعتصام الملک پدر پروین اعتصامی که از منتقدان ادبی بنام روزگار خود بود شعرش را می‌ستود. یوسف اعتصام‌الملک که در زمان تحصیل علی اکبر شهابی در دارالفنون، ریاست کتابخانه‌ی مجلس شورای ملی را بر عهده داشت متوجه شد جوانی که به کتابخانه‌ی مجلس رفت و آمد دارد از تربت حیدریه خراسان است و نام خانوادگی‌اش شهابی است. وقتی از نسبت او با شیخ عبدالسلام شهابی می‌پرسد اظهار می‌دارد که شعر شهابی را شنیده و خوانده است و اظهار تعجب می‌کند از این که شاعری چنین پرمایه گمنامی و انزوا پیشه کرده است و در شهری کوچک چون تربت حیدریه زندگی می‌کند و با محافل شعری روز ارتباط ندارد و آثارش را منتشر نکرده است.

شیخ عبدالسلام شاعری بسیار فروتن و جز از طریق مکاتبه با شاعران عصر خود مترتبط نبود. در سال ۱۳۱۷ هجری شمسی در مسیر رفتن به زیارت حضرت معصومه در شهر قم چند روزی در تهران اقامت داشت. روزی جمعی از علما به دیدار ایشان آمدند و ملک‌الشعرا بهار و چند تن دیگر از ادبا هم وارد شدند. بعد از گذشت زمانی ادبای مجلس اصرار کردند که شیخ شهابی شعر بخواند. ایشان که شعرهای خود را لایق محضر ملک‌الشعرا نمی‌دیدند امتناع کردند و با اصرار بالاخره یکی دو غزل خواندند. ملک در تحسین شعر سخنانی به زبان آورد و شیخ شهابی گفت: «ز آب خرد ماهی خرد خیزد».

در زمان حیات شهابی تربتی، شعرهای او را در مراسم سوگ اباعبدالله می‌خواندند و مرثیه‌هایی که برای امام حسین ع سروده بود در زمان خود شهرتی داشت. بعدها فرزند ارشد وی استاد محمود شهابی دو کتاب او را با نام‌های راز عشاق و گنج نهفته از پدر را در تهران چاپ کرد. همچنین استاد علی اکبر شهابی که در سال‌هایی از عمر پربرکت خود سمتی در آستان قدس رضوی داشت و فرصت و فراغتی بیشتر در اختیارش بود دفترها و یادداشت‌های دست‌نویس پدر را پیش رو گذاشت و شروع به جمع‌آوری دیوان وی کرد. همچنین در یک دستنویس شرح حالی از شیخ عبدالسلام شهاب‌الدین به قلم خود شاعر به دست آمد که در آن ضمن شرح مختصری از زندگی، اشاراتی هم به اوضاع و احوال سیاسی زمانه‌ی شاعر شده است. مجموعه‌ی زندگی‌نامه و اشعار شیخ شهاب‌الدین تربتی در کتابی به نام «اندیشه‌ی شهاب» به قلم علی اکبر شهابی تربتی چاپ شد.

  تصویر جلد کتاب اندیشه‌ی شهاب که به همت استاد علی‌اکبر شهابی فرزند شاعر سال ۱۳۵۷ در مشهد تالیف شده است.

تصویر جلد کتاب اندیشه‌ی شهاب که به همت استاد علی‌اکبر شهابی فرزند شاعر سال ۱۳۵۷ در مشهد تالیف شده است.

شهابی تربتی کتابی به نام «چهار گفتار» یا «آدمیت» ‌دارد که راجع به ادیان مختلف نوشته شده است. رساله‌ی دیگری به قلم شیخ شهاب‌الدین موجود است که در موضوع خراب کردن قبول ائمه به دست وهابی‌ها نوشته شده است و در زمان خود در روزنامه‌ی حبل‌المتین در کلکته و برخی جراید خراسان چاپ شده است.

استاد علی اکبر شهابی در کتاب اندیشه‌ی شهاب گفته است «پدرم در سرودن اهل تفنن و وقت‌گذرانی نبود و بسیار حذر می‌کرد از این که به عنوان شاعر شناخته شود. مسائل و موضوعاتی از قبیل تفکر، تدبر، خودشناسی، مسائل دینی، مسائل فردی و اجتماعی بشر، نکوهش غربزدگی، مخالفت با مشروطه‌ی غیرمشروعه، انتقاد به وضع سیاسی روزگار خود و امثال این‌ها موضوعات اصلی شعر شهاب را تشکیل می‌دهد.» در شعرهای اجتماعی و سیاسی اشعار شهابی تربتی بی‌پرده و صریح است.

در ادامه نمونه‌هایی از شعر شهابی تربتی را با هم می‌خوانیم👇

غزل
بلبل اگر تاب زخم خار ندارد
گل برِ آن بلبل اعتبار ندارد
خاک بر آن سر که جای خواب به چشمش
موسم گل چون هزار خار ندارد
نگذرم از راستی که سرو به بستان
پسته و بادام و سیب و نار ندارد
این دل زارم چو عهد یار، قراری
در خم آن زلف بی‌قرار ندارد
خواست در آن حلقه زینهار و ندانست
مار سیه پاس زینهار ندارد
خسته‌ی تیرش به تار طره‌اش آویز
مُشک نگویی که زخمدار ندارد
قلب که خون گشته ار ز دیده نریزد
در محک عاشقی عیار ندارد
نرگس جادوکُشت که گفته که جادوست
مردم جادو که ذوالفقار ندارد
تیر قضا بی‌خطاست لیک چو ابروت
قد کمان پیکر نزار ندارد
پاک کن از ابروان عرق که دل زار
طاقت شمشیر آبدار ندارد
دل که سپردم، برای دادنِ جان نیز
بنده ز خود هیچ اختیار ندارد
دلبرک سنگدل که دل برش افسوس
واسطه جز چشم اشکبار ندارد
داغ به دل هِشت و رفت تا که نگویند
حجّت بی مُهر اعتبار ندارد
جان دهد از غم به تیغ شهابت
کز چه از این‌گونه جان هزار ندارد


🍁🍁 🍁🍁 🍁🍁.

غزل

بس که تن، صاف‌تر از آب زلال است تو را
صاف بینیم که با ما چه خیال است تو را
دل ز ما بُرده تو با سادگی و باز دگر
چه خیالی به سر این خط و خال است تو را
می چو در شیشه نماینده‌ی خونِ دل ماست
بر همه حُرمت آن فرض و حلال است تو را
خود تو خون کرده دل این‌گونه و پرسی چونی؟
من ندانم تو که دانی چه سوال است تو را
گل ز همصحبتی خار بوَد خنده‌کنان
ای گل از صحبت ما از چه ملال است تو را
به تو نسبت نتوان داد به هر حال بدی
ای که خوبی هم در حد کمال است تو را
چه عجب عظم رمیمم ز طرب رقص کند
در لحد چون‌که بپرسی که چه حال است تو را
مهر کِی تافت شهابا به شهابی شب تار
این از اندیشه‌ی بی‌مغز محال است تو را


🍁🍁 🍁🍁 🍁🍁.

غزل

«شب است و چشم به راه ستاره‌ی سحرم»
چه شب؟ که می‌دهد از روز داوری خبرم
چو ناردانه به دامن ز قطره‌‌قطره‌ی اشک
در این سراچه‌ی نیلی ستاره می‌شمرم
نمی‌دمد ز چه امشب ستاره‌ی سحری
مگر که بسته بر او راه، سیل چشم ترم
اگر که کوکب بختم دمد ز صبح امید
همین قدَر که توان ره به زلف یار برم
سخن دراز نسازم، گزارش شب هجر
چو سر به چنبر زلفش گذارم و گذرم
به راستی که شبی با خیال زلف کجش
نبوده تا نبوَد رشک چین کنار و برم
گهم به چین فکند اهتزاز طره‌ی تو
گهی ز چین به ختا وز ختا به باخترم
نمود گوشه‌ی ابرو که ماه روزه دمید
به عذر بوسه و غافل که دائم‌السفرم
منم که در خَمِ آن زلف تابدار، چو گو
اگر چه سلسله دارم به پا، دوان به سرم
سخن برهنه ز تشبیب شاعرانه شهاب
شب است و چشم به راه ستاره‌ی سحرم

خط شهابی تربتی. شهابی تربتی این غزل را در چهارم اسفندماه ۱۳۱۴ هجری شمسی به خواهش پسرش علی اکبر شهابی سروده است. این غزل شهابی تضمین یکی از غزل‌های شهریار است.
خط شهابی تربتی. شهابی تربتی این غزل را در چهارم اسفندماه ۱۳۱۴ هجری شمسی به خواهش پسرش علی اکبر شهابی سروده است. این غزل شهابی تضمین یکی از غزل‌های شهریار است.

شهابی تربتی کتابی به نام «چهار گفتار» یا «آدمیت» ‌دارد که راجع به ادیان مختلف نوشته شده است. رساله‌ی دیگری به قلم شیخ شهاب‌الدین موجود است که در موضوع خراب کردن قبول ائمه به دست وهابی‌ها نوشته شده است و در زمان خود در روزنامه‌ی حبل‌المتین در کلکته و برخی جراید خراسان چاپ شده است.

استاد علی اکبر شهابی در کتاب اندیشه‌ی شهاب گفته است «پدرم در سرودن اهل تفنن و وقت‌گذرانی نبود و بسیار حذر می‌کرد از این که به عنوان شاعر شناخته شود. مسائل و موضوعاتی از قبیل تفکر، تدبر، خودشناسی، مسائل دینی، مسائل فردی و اجتماعی بشر، نکوهش غربزدگی، مخالفت با مشروطه‌ی غیرمشروعه، انتقاد به وضع سیاسی روزگار خود و امثال این‌ها موضوعات اصلی شعر شهاب را تشکیل می‌دهد.» در شعرهای اجتماعی و سیاسی اشعار شهابی تربتی بی‌پرده و صریح است.

در ادامه نمونه‌هایی از شعر شهابی تربتی را با هم می‌خوانیم:

غزل
بلبل اگر تاب زخم خار ندارد
گل برِ آن بلبل اعتبار ندارد
خاک بر آن سر که جای خواب به چشمش
موسم گل چون هزار خار ندارد
نگذرم از راستی که سرو به بستان
پسته و بادام و سیب و نار ندارد
این دل زارم چو عهد یار، قراری
در خم آن زلف بی‌قرار ندارد
خواست در آن حلقه زینهار و ندانست
مار سیه پاس زینهار ندارد
خسته‌ی تیرش به تار طره‌اش آویز
مُشک نگویی که زخمدار ندارد
قلب که خون گشته ار ز دیده نریزد
در محک عاشقی عیار ندارد
نرگس جادوکُشت که گفته که جادوست
مردم جادو که ذوالفقار ندارد
تیر قضا بی‌خطاست لیک چو ابروت
قد کمان پیکر نزار ندارد
پاک کن از ابروان عرق که دل زار
طاقت شمشیر آبدار ندارد
دل که سپردم، برای دادنِ جان نیز
بنده ز خود هیچ اختیار ندارد
دلبرک سنگدل که دل برش افسوس
واسطه جز چشم اشکبار ندارد
داغ به دل هِشت و رفت تا که نگویند
حجّت بی مُهر اعتبار ندارد
جان دهد از غم به تیغ شهابت
کز چه از این‌گونه جان هزار ندارد

🌺🌺 🌺🌺 🌺🌺

غزل

بس که تن، صاف‌تر از آب زلال است تو را
صاف بینیم که با ما چه خیال است تو را
دل ز ما بُرده تو با سادگی و باز دگر
چه خیالی به سر این خط و خال است تو را
می چو در شیشه نماینده‌ی خونِ دل ماست
بر همه حُرمت آن فرض و حلال است تو را
خود تو خون کرده دل این‌گونه و پرسی چونی؟
من ندانم تو که دانی چه سوال است تو را
گل ز همصحبتی خار بوَد خنده‌کنان
ای گل از صحبت ما از چه ملال است تو را
به تو نسبت نتوان داد به هر حال بدی
ای که خوبی هم در حد کمال است تو را
چه عجب عظم رمیمم ز طرب رقص کند
در لحد چون‌که بپرسی که چه حال است تو را
مهر کِی تافت شهابا به شهابی شب تار
این از اندیشه‌ی بی‌مغز محال است تو را

🌺🌺 🌺🌺 🌺🌺

غزل

«شب است و چشم به راه ستاره‌ی سحرم»
چه شب؟ که می‌دهد از روز داوری خبرم
چو ناردانه به دامن ز قطره‌‌قطره‌ی اشک
در این سراچه‌ی نیلی ستاره می‌شمرم
نمی‌دمد ز چه امشب ستاره‌ی سحری
مگر که بسته بر او راه، سیل چشم ترم
اگر که کوکب بختم دمد ز صبح امید
همین قدَر که توان ره به زلف یار برم
سخن دراز نسازم، گزارش شب هجر
چو سر به چنبر زلفش گذارم و گذرم
به راستی که شبی با خیال زلف کجش
نبوده تا نبوَد رشک چین کنار و برم
گهم به چین فکند اهتزاز طره‌ی تو
گهی ز چین به ختا وز ختا به باخترم
نمود گوشه‌ی ابرو که ماه روزه دمید
به عذر بوسه و غافل که دائم‌السفرم
منم که در خَمِ آن زلف تابدار، چو گو
اگر چه سلسله دارم به پا، دوان به سرم
سخن برهنه ز تشبیب شاعرانه شهاب
شب است و چشم به راه ستاره‌ی سحرم

ابیاتی از مثنوی راز عشاق، این ابیات خطاب به امام زمان ع و در نکوهش فساد اخلاق عمومی سروده شده است:


برآ ای آفتاب گیتی‌افروز
بر این تیره‌شب آور روز نوروز
چه شب؟ کاندر جهان قیراندود
نبینی شعله از آتش به جز دود
جهان در خواب و چشم فتنه بیدار
چو چشم کهنه‌دزدان بزهکار
نه مُقری را نوایی ز اله اله
نه آوایی ز مرغان سحرگه
شمالی‌کاروان را ناقه در گِل
جنوبی‌شبروان گم‌کرده منزل
به‌تاریکی در این آشفته بازار
متاع خود ز دزدان خود خریدار
برآ ای مهر تابان تا گریزند
چنین موشان که با گردون ستیزند
بلا از شرق تا غربِ جهان را
گرفته وز زمین تا آسمان را
بسوز این دیو و ددهای درنده
بسوز این پر ز دِژهای پرنده
بگو این چرخ را سایر نباشد
اگر باشد چنین طایر نباشد
چنین مردن بسی دشوار باشد
که عیسی بر سر بیمار باشد

🌺🌺 🌺🌺 🌺🌺

قطعه
عمری که در فراق بر این ناتوان گذشت
نتوان نمودنش که چنین یا چنان گذشت
گفتی که بهر دوست توان از جهان گذشت
وقتی توان نبود بگو چون توان گذشت

فزون ز مرتبه‌ی آدمی مقامی نیست
شرافت بشر از ترک خوی حیوانی‌ست
گرت هواست تمدن، بیا و آدم شو
که منتهای ترقی مقام انسانی‌ست

🌺🌺 🌺🌺 🌺🌺

رباعی
تا عکس تو در شیشه‌ی دل جا دادیم
کالای وجود خود به یغما دادیم
از هستی ما نمانده غیر از عکسی
کش بهر تماشا به احبّا دادیم

ابیاتی از مثنوی گنج نهفته که مثنوی‌‌ای است در مورد امام حسین و واقعه‌ی عاشورا
بزم‌آرای قضا در کربلا
چو صلا زد عاشقان را بر بلا
تشنگان باده‌ی جام الست
آن بلاجویان مست می‌پرست
قدّ مردی از میان افراختند
دست از پا، پا ز سر نشناختند
رایت «قالُوا بَلی» افراشتند‌
پس به بزم دوست ره برداشتند
تا که در دشت بلا ز آن انجمن
مجمعی تشکیل شد از مرد و زن
وه چه مجمع رشک فردوس برین
مجمعی مستخدمینش حور عین
نرگس بیمار تبدارش ایاغ
شمع روی اکبرش رخشان‌چراغ
مویه‌ی شش ماهه موسیقار او
ناله‌ی شصت و سه زن مزمار او
ساقی‌اش عبّاس و طفلان از عطش
بر لب آب روان بنموده غش
چنگ‌زنِ در آن سکینه با رباب‌
لیک بهر آب بر دامان باب
جملگی ممنوع از آب زلال‌
تشنه لیکن تشنه‌ی جام وصال
تشنگی چبوَد برِ مجذوب مست‌
کو شده سیراب از جام الست؟
آری آری عافیت در تشنگی است‌
پادشاهی خواهی، اندر بندگی است
وه چه خوش فرمود شیخ مولوی
این سخن در مثنوی معنوی:
«آب کم جو تشنگی آور به دست‌
تا بجوشد آبت از بالا و پست»
پس ندا برداشت پیر می‌فروش‌
هان شتاب آرید کامد می به جوش
بر ندای کوس «اللَّهَ اشْتَری»
گرم شد هنگامه‌ی بیع و شری
از نشاط‌انگیزیِ صهبای عشق‌
جمله مست و واله و شیدای عشق
در فروش جان به بازار یقین
هر یکی بر دیگری سبقت گزین
پای بر جا، جمله از خود بی‌خبر
در هوای وصل بر کف نقد سر
مقتدای دین امام خافقَین‌
خسرو اقلیم عشق اعنی حسین
بی‌کسان را در جهان غمخوار و کس
در دو عالم دوستان را دادرس
چون که دید آن تشنگان را محو و مات
در فنا جوینده‌ی آب حیات
گفت: کاینک وقت آن شد کز وفا
بخشمی بر تشنگان آب صفا
بانگ برزد کای گروه عاشقان‌
و ای به دعویِ محبّت صادقان
هین وصال دوست در رزم اندرست
بزم عاشق اندکی آن‌سوتر است
آب حیوان در دم شمشیرهاست‌
حور و غلمان در پی این تیرهاست
بنگرید از عرش تا این خاکدان‌
ساغری بر کف یکایک حوریان
پر ز تسنیم و رحیق از لطف حق
هر یکی بر دیگری گیرد سبق
مقدم ما را تمامی منتظر
لیک از بیگانه آنان مستتر
آن شهادت‌پیشگان کز لطف شاه
حجله‌گه پنداشتندی قتلگاه
چون‌که ره از رهنماشان یافتند
سوی قربانگاه حق بشتافتند
از سر خوان جهان برخاستند
بزمی اندر رزمگه آراستند
تا که جذبه‌ی عشق شورانگیز شد
سربه‌سر پیمانه‌ها لبریز شد
نور فیض حق چو رخشیدن گرفت‌
همّت شه جُرم بخشیدن گرفت
حرّ که بسته بر میان شمشیر رزم
جذبه‌ای ز آن نور آوردش به بزم
هست مردی آن که آن نیکوختام‌
و آن به ظاهر حُرّ و در باطن غلام
روز عاشورا در آن دشت بلا
چون ز حق برگشتگی شد بر ملا
روز بخت کوفیان را تیره دید
اهرمن را بر سلیمان چیره دید
بر کمیت نفس سرکش ران فشرد
گفت راه عشق بایستی سپرد
تازیانه‌ی عقل برآهیخت زود
توسن اقبال را تندی فزود
تاخت تا پشت خیام محترم‌
شرمگین از جُرم و لرزان از ندم
دیده‌اش خونبار، سر افکنده پیش‌
منفعل از کرده‌های زشت خویش
گفت: شاها روسیاهم روسیاه‌
رحم فرما، ده پناهم، ده پناه
حُرّم اما بنده‌ات را بنده‌ام‌
تا ابد ز آن بندگان شرمنده‌ام
بنده‌ی عاصی کجا آرد پناه
جز که آید نزد مولا عذرخواه
بعد تقدیم خلوص و بندگی‌
گفت با آن معدن بخشندگی
عفو کن شاها که من بد کرده‌ام‌
وه چه بد کاین بد به احمد کرده‌ام
شاه چون مجذوب خود را خسته دید
از قضایش تا کنون پابسته دید
با تلطّف گفت: کای آزاده مرد
حُرّی از آن سان که مامت نام کرد
حُرّی و آزاد اندر نشأتین‌
مژده بادت کز تو راضی شد حسین
چون شنید این مژده از شاه عباد
گشت پویان بر رکابش بوسه داد
گفت: شاها نک کرم را کن تمام‌
اذن میدان ده به این مجرم غلام
چون شدم من در ضلالت پیشتاز
خواهم آیم از بهشتت پیشباز
بعد ازینم زندگی شرمندگی است
نک فنا جویم کزان پایندگی است
شاه فرمودش تو چون جان منی‌
رو برآسا زآن‌که مهمان منی
میهمان از جان گرامی‌تر بوَد
میهمان را رنجه کردن کی سزد
گفت: شاها تو مگر مهمان نیی؟
جان عالم را مگر جانان نیی؟
ده اجازت ای شه عالی‌تبار
تا برآرم من از این دونان دمار
الغرض آن عاشق مجذوب مست
اذن حاصل کرد و بر توسن نشست
خویش را برآن گروه نابکار
زد چو شیری کو در افتد در شکار
برق تیغش اندر آن آوردگاه‌
سوخت کوه کفر را مانند کاه)

ترکیب‌بند عاشورایی، در این ترکیب‌بند به جای یک بیت مستقل در هر بند که معمول است، دو بیت مستقل آمده است.

بند اول (وصف روز عاشورا)
بهرام دیوسار چون با تیغ جان‌شکار
گردید سرفشان ز نجوم فلک مدار
بس نعش‌ها ز اکبر و اصغر به تیغ و تیر
از حلق خشک نازک اصغر درید پود
وز فرق نخل تازه‌ی اکبر برید تار
دیو فلک به شعبده شق‌القمر نمود
با وی چون گشت منقذ بن مره دستیار
شد مشک‌فام طره‌ی لیلای شب سپید
چون دید نعش اکبر خود را به خون تپید
خور از افق نمود ز ماتم شخوده‌رو
خود چون سر بریده که در طشت روزگار
گویا چو دید پیکر تابنده‌اخترش
کافتاده بر حضیض زمین ز اوج اعتبار
خود خواست در مقابل ظلمت به عزم رزم
ناچار بر بُراق شهادت شود سوار
از بی‌کسی ز پرده‌ی عصمت برون دوید
ناهید تا که آوردش اسب و ذوالفقار
خواهر کمیت مرگ برادر جلو کشید
یعنی سپهر عفتش آمد رکابدار
گردان به گرد قطب ولات بنات نعش
برکنده مو ز پنجه‌ی غم نیلگون‌عذار
آن یک ز دود آه به خورشید بسته راه
وین یک به روی ماه ز مرغوله مشکبار
پوینده هم‌چو سایه به دنبال آفتاب
ام‌المصیبه دخت حیا خواهر وقار
شوریده چون هزار خزان‌دیده می‌کشید
از هجر گل ز پرده‌ی دل ناله‌‌های زار:
کای یکه‌تاز دشت بلا اندکی بپا
تا زآب دیده خاک رهت شویمی ز پا
لختی بپا که زینبت آید به سوی تو
بوسد به جای فاطمه زیر گلوی تو

بند دوم (شب یازدهم محرم‌الحرام)
چون شاه نیمروز نگون شد ز تخت عاج
فیروز شد به مهر درخشنده لیل داج
بدرید گرگ روسیهِ شب، قمیص روز
بربود اهرمن، ز سلیمان نگین و تاج
شد لاله‌گون ز خون و ز تین دامن سپهر
جیحون روان به صفحه‌ی هامون شد از دواج
تکبیرگو چو شد به سنان مهر چرخ دین
بُرد از جهان حدیث مسیح و صلیب و خاج
آه از درازدستی غارتگران شام
کز عرش گوشواره نمودند اختلاج
نز خونِ شیرخوار شدی سیر و نی ز پیر
خون‌خواره پیر ذابح چرخ جنین‌مزاج
از دود آتشی که برافروخت در حرم
خاموش شد به محفل کروبیان سراج
می‌سوخت جسم زار خلیل خدا ز تب
نمرود را به آتش دیگر چه احتیاج
زین‌السما که از تف تب گشته چون هلال
غلطاند بر زمین که به یغما برد دواج
شد نیلگونه کتف و بر دختران نعش
بس زد سنان‌شان ز قفا طعنه‌ی زجاج
از گوش دخت زهره‌ی زهرا سپاه شام
بردند گوشواره چنان کش درید خاج
پروردگانِ دامن و آغوش عزّ و ناز
آواره شد به بادیه چون جوجه‌ی دجاج
در پا خلیده خار عزیزان گشته خوار
شب را نموده صبح چه صبحی به پای خار
صبحی ولی چون شام غریبان سیاه‌فام
روزی ولی خبر دهد از ماجرای شام

بند سوم (روز یازدهم محرم)
پرویزِ شب چو از بَرِ شبدیز شد فرو
زد صولجان عاج بر این سیمگونه‌گو
گردید صبح شام اسیرانِ دربه‌در
شد تیره روز پرده‌نشینانِ کوبه‌کو
افتاده در سرادق عصمت نوا و شور
چون شد بلند بانگ مخالف به ارْکَبُوا
مرکوب بانوان شهِ یثرب و حجاز
شد بی‌جهاز ناقه‌ی وحشی تندخو
کاش آن‌زمان ز جامعه شیرازه می‌گسیخت
کافکند غل به گردن زین العباد عدو
زان کاروان که رفته به یغما اثاث‌شان
بی‌پرده بیش ازین نتوان کرد گفت‌وگو
افتاد شور و غلغله در جان بلبلان
آن دَم که آمد از گلشان بر مشام بو
گل‌های باغ فاطمه کافکنده بود خوار
بی‌آبشان تطاول خس در کنار جو
بیمار شد ز نرگس اکبر ترانه سنج
زینب به یاد شور حسینی اخیّ گو
ناگاه عندلیب گلستان بوتراب‌
چشمش فتاد بر گل افتاده‌ای به رو
اوراق گشته مصحف بر رو فتاده‌ای‌
کاز خون نوشته نوک سنان آیه‌ها برو
شد مضطرب چنان‌که وقار از سکینه رفت‌
آشفته شد چنان‌که به رخسار ماه، مو
از نرگسش به لاله ز خون ژاله‌پاش شد
سر چون نمانده بود دُر افشان به پاش شد
عنقای قاف، قافیه از نو ز سرگرفت
یعنی سکینه مُهر ز دُرج گهر گرفت

بند چهارم (گفتگوی سکینه با پدر هنگام عبور از قتلگاه)
ای وجه ذوالجلال چرا خفته‌ای به رو
ببریده شمر دون مگرت از قفا گلو؟
ای شاه بی‌سپاه سر و افسرت چه شد
انگشت و دست و جامه و انگشتریت کو؟
دنیا فروختی به یکی کهنه‌پیرهن
ای خاک بر سرم، چه شد آن مندرس رُکو
پس هِشت سر به پاش چو زلفی که سر به گوش‌
تا سر کند حدیث شب هجر، مو به مو
یعنی ببین که خصم جفاجو به ما چه کرد
از دی که گشته‌ای تو ز طفلان کناره‌جو
بنگر به عارضم که چسان گشته نیلگون
از بس‌که شمر دون زده سیلی مرا به رو
حاشا دوباره دست بدارم ز دامنت‌
کَلّا که برنخیزم از این آستان و کو
تا قصّه‌های هجر دهم شرح یک به یک‌
دشمن چون رفت و ما و تو ماندیم دوبه‌دو
بدهم به زخم پیکر افزون ز اخترت‌
از ریزش ستاره به رخساره، شست و شو
گر چاک گشته دامن گل از جفای خار
بلبل‌صفت به سوزن مژگان کنم رفو
بر دوش طفل دیده کشم بهر اصغرت‌
هر لحظه آب از دل خونین سبو سبو
واحسرتا که خصم دغا فرصتش نداد
یک‌دم برای عرض دعا مهلتش نداد
یک درد دل نگفته هنوز از هزار را
کز گل جدا نموده به سیلی هَزار را

بند پنجم (کاروان اسرا در راه کربلا)
پرداخت چرخ سفله چو از کار کربلا
بر ناقه بست بار دگر بار کربلا
خورشید با نجوم ثوابت به جای ماند
در بحر خون به روی خس و خار کربلا
شد کاروان روانه و خود خفته در عقب
بر خاک تیره قافله‌سالار کربلا
نی نی نخفته بل همه جا بر سر سنان‌
می‌رفت پابه‌پا سرِ سردار کربلا
بس گوهر یتیم که در ریسمان کشید
برد ارمغان به کوفه ز بازار کربلا
بهر عبید دون به اسیری گرفت و برد
یک کاروان ز دوده‌ی احرار کربلا
آوخ که بلبلان گرفتار در قفس‌
افتادشان گذار به گلزار کربلا
گر گویمی که خون گذر از ساق عرش کرد
نبوَد بعید از در و دیوار کربلا
چون اوفتاد چشم پرستار بی‌کسان
محنت کشیده زینب غمخوار کربلا
بر پشت ناقه دید که در کار رفتن است‌
آن لحظه روح از تن بیمار کربلا
خواندش حدیث مادر ایمن به گوش جان‌
ام المصیبة محرم اسرار کربلا
گفتی که زآن حدیث در آن دم دمید روح‌
مریم به جسم عیسی تبدار کربلا
فارغ نگشته بود ز تیمار آن علیل
کآمد بلند بانگ مخالف به الرحیل
پس با دُموع جاریه آن بانوی اسیر
گفتا به خاک ماریه با ناله و نفیر:

بند ششم (خطاب حضرت زینب به زمین کربلا)
کای خاک پاک خوش تو هم‌آغوش ماه باش
شاه حجاز را پس از این بارگاه باش
شاهی که با حنوط گرفتیش در بغل‌
کافور پاش بر تنش از خاک راه باش
دیدی تو ناروا به شه از کهنه‌پیرهن‌
حالی بیا و پیرهنش را گیاه باش
پنهان چو شد پناه خلایق به خاک تو
ز امروز ای زمین تو خلایق پناه باش
تو تا پناه و قبله‌ی اهل صفا شدی
«گو کوه تا به کوه منافق سپاه باش»
زین‌گونه بی‌کسان که تو در برگرفته‌ای
«پیوسته در حمایت لطف اله باش»
آن را که در لحد نبود تربتت چه سود؟
«گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش»
و آن کو که در تو گشت دفین از بدش چه باک
«گو صفحه‌ی جریده‌اش از بد سیاه باش»
زین مایه اختران که به دامن نهاده‌ای
«ز امروز تاج اختر زرّین‌کلاه باش»
امروز آن‌چه کوفی ناپاک می‌کند
«فردا به روح پاک شهیدان گواه باش»
زینب که عیش اکبر و قاسم ندید و رفت
تو بهر عیش و عشرت‌شان حجله‌گاه باش
افتاده دور شاه ز سردار لشکرش
عبّاس را دلیل تو اینک به شاه باش
اصغر که نوک تیر مکید و به خواب رفت‌
مرهم به حلق نازک آن بی‌گناه باش
چون کرد زین مقوله پس از تسلیت‌دهی‌
لختی ز راه دیده دل از خون دل تهی
آن‌گاه با بلاغت مخصوص زینبی‌
رو در مدینه کرد که یا ایُّهَا النَّبی:

بند هفتم (خطاب حضرت زهرا ع به پیامبر اکرم ص)
این خود حسین توست که در خون شناور است
ببریده از قفا سر و صدپاره‌پیکر است
این خود حسین توست که عریان به روی خاک‌
افتاده بی لباس و سر و دست و افسر است
این خود حسین توست که بر جای پرنیان‌
از خاک و خار و خس تن پاکش مستّر است
خود این حسین توست که در موسم شباب‌
سرو قدش خمیده ز مرگ برادر است
این لاله‌ها که رُسته ز گلزار سینه‌اش‌
خود او حسین توست که از داغ اکبر است
این تشنه‌لب که بر لب دریا سپرده جان‌
خود او حسین توست که بر خضر رهبر است
این کشتی شکسته که در گل نشسته است
خود او حسین توست که بر عرش لنگر است
این شاهباز سدره‌نشین خود حسین توست
کز ناوک خدنگ بلا بر تنش پر است
این خود حسین توست که بر رو به‌روی خاک‌
سرگرم عرض راز به درگاه داور است
خود این حسین توست که از نای نی سرش‌
گویا به ذکر و نغمه‌ی اللّه اکبر است
دوشش به جای دوش تو جا در تنور بود
فردا به شام بین که چه سودا در این سر است
این خود حسین توست که زین‌گونه تا به حشر
گر بشمرم مصائب او، نامکرّر است
با خاطری چو موی پریزادگان پریش‌
ز آن پس نمود عرض شکایت به مام خویش
مانند ابر آذر آغاز ناله کرد
وز اشک خاک ماریه را رشک لاله کرد:

بند هشتم (خطاب حضرت زینب ع به حضرت فاطمه ص)
کای در بهشت دور ز غم غمگسار من
پنهان ز دیده مونس شب‌های تار من
خوش بر سریر گلشن فردوس خفته‌ای‌
یک لحظه سر بر آر و ببین لاله‌زار من
یک‌دم بیا به رسم تفرّج به کربلا
بنگر خزان ز باد مخالف بهار من
از قحط آب گشت خزان گلستان تو
رفت از خسان به باد فنا اعتبار من
از پا فتاده سرو حسین تو روی خاک‌
در خون تپیده اکبر نسرین‌عذار من
شد بهر قطره‌ای گل عباسی‌ام ز دست‌
وز آب دیده دجله روان در کنار من
آهسته‌تر قدم به زمین نه که خفته است‌
پژمان به مهد خاک گل شیرخوار من
بیش از شبی نبرده به هجران به سر هنوز
بنگر سفید موی و سیه روزگار من
دست فلک نگر که چه زود از سریر ناز
بر ناقه‌ی برهنه نهاده‌ست بار من
امروز تا به کوفه زنندم به کعب نی‌
فردا ببین چگونه بود شام تار من
مادر بیا تو نیز به من همرهی نما
وز این مسافرت بپذیر اعتذار من
باید که رُفت و رُفت به مژگانش این رهی
آن ره که پویدی به سرش شهریار من
باید به کوفه رفت همان کوفه‌ای که بود
دارالاماره‌ی پدر تاجدار من
آن کوفه‌ای که آتش و خاکستر و کلوخ‌
از بام و در به تحفه نماید نثار من
نی‌نی به کوفه می‌بردم خصم با جلال
شمر از یمین روانه، سنان از یسار من
گریان از این مکالمه چون جدّ و مام کرد
برگشت و روی شکوه به نعش امام کرد
آن بانوی حجاز ز راه نوا و شور
گفتا چو بلبلی که ز گل افتاده دور

بند نهم (خطاب به نعش امام ع)
ای کت به خاک تیره‌نگون سرو قامت است
برخیز و کن قیام که اینک قیامت است
ای میر کاروان عجب آسوده خفته‌ای!؟
شد کاروان روانه چه وقت اقامت است؟
از جای خیز و بی‌کفنان را کفن نما
ای کشته‌ای که خون خدایت غرامت است
بر کشتگان بی‌کفنت خیز و کن نماز
ای آن‌که در حیات و مماتت امامت است
از ما مجو کناره که با این فراق و داغ
ما را دگر نه طاقت تیر ملامت است
با کاروان روان همه جا بر سنان سرت‌
بر خاک تیره از چه تنت را مقامت است؟
خاکم به سر ز سمّ ستوران کین کجا
باقی به جا برای تو جسمی سلامت است؟
نی سر به تن، نه جامه نه انگشتری نه دست‌
بس داغ اکبرت به هویّت علامت است
آمیخته تنت به تن کشتگاه خویش
آری شهید عشق تو را این مقاومت است
اینک به سرپرستی ما آیدی سرت
ای سر فدای آن که سراپا کرامت است
آسان شمرد و کرد به ما آن‌چه خواست چرخ‌
غافل از آن‌که عاقبتش را وخامت است
آوخ که دیر گشت پشیمان ز فعل خویش
حالی چه سود حاصلش از این ندامت است؟

پی‌نوشت‌ها:
ستاره‌ی ذوالذنب یعنی ستاره‌ی دنباله‌دار
«ز آب خرد خیزد ماهی خرد» مصرعی از شیخ اجل سعدی است.
«شب است و چشم به راه ستاره‌ی سحرم» مصرعی از شهریار است.
مرة بن منقذ بن نعمان عبدی از اصحاب ابن سعد است.
مصرع‌های تضمین شده در بند شش ترکیب‌بند از صغیر اصفهانی است.

#با_شاعران_ولایت_زاوه
#شهابی_تربتی
#شعر_عاشورایی
#بهمن_صباغ_زاده

کانال انجمن شاعران ستاره قطب👇
https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: با شاعران ولایت زاوه, بهمن صباغ زاده, شهابی تربتی, شعر عاشورایی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ آذر ۱۴۰۲ساعت 13:8  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۹۷ پیام ولایت که در ۱۸ آبان ۱۴۰۲ منتشر شده، در بخش هوای تازه یک شعر زعفرانی می‌خوانید از زینب ناصری

زینب ناصری
زینب ناصری

تو گُلِ زعفرانی
میونِ دستِ آبان
سوسنی و بنفشی
سوغاتیِ خراسان

تیجای قرمز تو
شبیه شعله گرمه
پیراهن بنفشت
برات لباسِ نرمه

برای چیدنِ تو
دلم شده هوایی
تو سرِ من می‌چرخه
ترانه‌ی نوایی

طلای سرخ ایران
تو بیست و چار عیاری
توی جهان تکی تو
مایه‌ی افتخاری

زینب ناصری
زینب ناصری

#هوای_تازه
#زینب_ناصری

پی‌نوشت:
پرچم‌های گل زعفران را در لهجه‌ی محلی «تیج» (tij) می‌گویند.

کانال تلگرامی انجمن شاعران ستاره قطب👇

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: بهمن صباغ زاده, زینب ناصری, شاعران همشهری, شعر زعفران
+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ آذر ۱۴۰۲ساعت 12:19  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۸۴ پیام ولایت که در ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ منتشر شده، در بخش هوای تازه شعری می‌خوانید از شاعر نوجوان همشهری خانم زینب ناصری.

زینب ناصری
زینب ناصری

می‌بینی اشکامو
این آخرین باره
اخماتو جمعش کن
قلبم شده پاره

از چشمم افتادی
همراه با اشکام
دیگه ترک خورده
این عشق بی‌فرجام

می‌رم، نمی‌مونم
این بهترین کاره
می‌خوام برم اما
قلبم نمی‌ذاره

می‌شم یه دیوونه
قلبم یه بیماره
اکسیر عشقت رو
از من طلبکاره

حالا منم موندم
با قلب دیوونه‌م
پامو بذارم روش؟
نه! نه! نمی‌تونم!

#زینب_ناصری

#بهمن_صباغ_زاده

#شاعران_همشهری

#پیام_ولایت

پی نوشت:

عکس‌ از آرشیو انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ یک‌شنبه ۱۴۰۱/۱۱/۲۳
این چهارپاره از اولین اشعار خانم زینب ناصری است.

زینب ناصری
زینب ناصری

کانال تلگرامی انجمن شاعران ستاره قطب 👇
https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: زینب ناصری, بهمن صباغ زاده, پیام ولایت, شاعران همشهری
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۲ساعت 10:43  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۸۴ پیام ولایت که در ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ منتشر شده، در این شماره با زندگی و شعر فانی تربتی شاعر دوره‌ی قاجاریه آشنا خواهید شد.

فانی تربتی
فانی تربتی

فانی تربتی مجتهدی نامدار و شاعری خوش‌ذوق در دوره‌ی قاجاریه

میرزا نصرالله در سال ۱۳۳۰ هجری قمری در تربت حیدریه به دنیا آمد. در اوایل عمر برای کسب علوم مرسوم زمان خود به مشهد مهاجرت کرد و در همان شهر سکونت گزید. او حکمت را نزد حاج ملا هادی اسرار، و فقه و اصول را نزد حاج سید محمد و حاج میرزا مسیح تهرانی آموخت. وی که در تحصیل علم بسیار جدی بود در سبزوار، تهران و عتبات تحصیل خود را تکمیل کرد و به عالی‌ترین مدارج علمی آن عصر یعنی اجتهاد رسید. حاج سید محمد مجاهد از دیگر استادان او بوده است.

میرزا نصرالله پس از اتمام تحصیلات و گرفتن اجازه‌‏ى اجتهاد در مشهد ساكن شد و به تدریس و تالیف پرداخت. کتاب‌های «طهارت» و «بیع» را در زمینه‌ی فقه نوشت. کتاب «فصول» کتابی بود که در علم اصول به رشته‌ی تحریر درآورد. کتاب «اجوبه المسائل» او حاشیه‌ای است که بر «قوانین الاصول» میرزاى قمى نوشته است. از میرزا نصرالله که در شعر فانی تخلص می‌کرد دیوان شعری به صورت مستقل بر جای نمانده اما اندک اشعاری پراکنده از وی به یادگار مانده است.

میرزا نصرالله مجتهد در سال ۱۲۷۸ هجری قمری به مکه مشرف شد. او در میان مجتهدان هم‌عصر خود شهرتی داشت و شاگردانی تربیت کرد. به عنوان مثال میرزا حبیب الله شهیدی مشهور به حبیب خراسانی (۱۲۶۶ ه.ق تا ۱۳۲۷ ه.ق) برادر همسر و شاگرد او بود.

حاج میرزا نصرالله مجتهد که در شعر «فانی» تخلص می‌کرد در ۹ صفر ۱۲۸۹ هجری قمری در مشهد دار فانی را وداع گفت. پیكرش در آستان قدس رضوی در صفه‌‏ى عقب مسجد بالاسر که کهن‌ترین بخش از حرم امام رضاست به خاک سپرده شد.

ابیاتی از این شاعر همشهری در کتاب ارزشمند صد سال شعر خراسان نقل شده است. مرحوم علی اکبر گلشن آزادی شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار و از پیشگامان مطبوعات در خراسان در زمان حیاتش شرح حال شاعران خراسان را از آغاز تا روزگار خودش جمع‌آوری کرد اما اجل مهلت انتشار این کتاب را به او نداد. مرحوم احمد کمال‌پور شاعر مشهدی بعد از درگذشت گلشن آزادی به مرتب کردن یادداشت‌های وی پرداخت و شرح حال و شعر شاعران دوره‌ی معاصر را تحت عنوان کتاب «صد سال شعر خراسان» منتشر کرد.

ابیاتی از شعر فانی تربتی را در ادامه خواهید خواند:

دوش وقت سحر از باده‌ی دوشین سرمست
که به بر بود مرا مُغ‌بچه‌ای باده‌پرست
عقلم از طرّه‌ی او، طائرِ افتاده به‌دام
دلم از جلوه‌ی او، ماهیُ افتاده‌ی به شست
آن‌چنان تنگ کشیدم به برش از سر شوق
کز میان خاست دویی، هم دومین دیده ببست
نه ز خویشم خبری، نز تن و جانم اثری
تن همه جان شد و جان نیز به جانان پیوست
پس من و یار نمودیم به یک‌بار عروج
تا که اندر نظرم منظر اعلا شد پست
جلوه‌ها کرد رُخش آینه‌ها بردم پیش
در یکی جلوه به هر آینه زنگی بربست
سیر کردیم بسی در همه اطوار وجود
که ز انجام شدم آگه و از سرّ الست
نازها کرد و ز من بود همه عجز و نیاز
غمزه‌ها کرد و من از غمزه‌ی او بی‌خود و مست
آنچنان محو جمالش شدم از جلوه‌ی حسن
که ز خود رفتم و آیینه بیفتاد و شکست
ای خوش آن حالت و آن مستی و آن جذبه‌ی عشق
جان فدایش کنم ار بار دگر بدهد دست
فانیا، هیچ مگو، یا به ادب گوی سخن
هست کی نیست شود، نیست کجا گردد هست؟

🍁🍁 🍁🍁 🍁🍁

ای مه و مهر آیتی از روی تو
وی شب یلدا شَبَهِ موی تو
رخ ننمایی به کس و این عجب
خلق دو عالم نگران سوی تو
روی نکو داری و خوش‌خو نه‌ای
کاش بُدی خوی تو چون روی تو
راستی این غلغله‌ی کائنات
نیست به‌جز های تو و هوی تو
قبله‌ی تن بقعه‌ی بیت الحرام
قبله‌ی جان‌ها خم ابروی تو
فانی ازین گونه سخن بس، که نیست
در خورِ این نطقِ سخن‌گوی تو

به قلم بهمن صباغ زاده
اردیبهشت ۱۴۰۲ تربت حیدریه

#با_شاعران_ولایت_زاوه
#فانی_تربتی
#بهمن_صباغ_زاده

#پیام_ولایت

کانال تلگرامی انجمن شاعران ستاره قطب 👇
https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: فانی تربتی, بهمن صباغ زاده, با شاعران ولایت زاوه, پیام ولایت
+ نوشته شده در  سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲ساعت 12:50  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 


در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۷۶ پیام ولایت که در ۹ بهمن‌ماه ۱۴۰۱ منتشر شده،در این شماره ب زندگی و شعر محمدرضا خوشدل شاعر، خوش‌نویس، نقاش، مجسمه‌ساز و طراح تربت حیدریه را خواهید خواند.

محمدرضا خوشدل


بعد از مصاحبه با آقای رضا رستم زاده شاعر همشهری در مشهد، قرار مصاحبه با آقای محمدرضا خوشدل دیگر شاعر همشهری ساکن مشهد را گذاشتم. ایشان با روی باز پذیرفتند و آذرماه ۱۴۰۱ توفیق رفیقم شد و دو شب با این شاعر همشهری به گپ و گفت نشستم. صحبت‌های ما بیشتر حول محور علاقه‌ی مشترک‌مان یعنی شعر گویشی تربت حیدریه دور می‌زد و در بین صحبت‌ها باز به سوالات مصاحبه برمی‌گشتیم. محمدرضا خوشدل مردی باسواد، مهربان، مهمان‌نواز و سرد و گرم چشیده است. آن‌چه در ادامه خواهید خواند حاصل صحبت‌های من با آقای خوشدل در دهم و بیست و چهارم آذرماه ۱۴۰۱ است.

محمدرضا خوشدل در اول آذرماه ۱۳۴۵ در دولت‌آباد زاوه به دنیا آمد. پدرش بمانعلی خوشدل به کار ساختمانی مشغول بود، البته کار بنایی در محیطی کوچک مثل دولت‌آباد کاری دائمی محسوب نمی‌شد و او به عنوان استاد بنا اغلب در شهرستان‌های همجوار کار می‌کرد. مادرش خانم فاطمه صاحبکار خواهر شاعر نام‌آشنای خراسان آقای ذبیح‌الله صاحبکار بود. او زنی خوش‌سخن و ادب‌دوست بود که از کودکی در خانواده‌ای اهل ادب رشد کرده بود. پدربزرگ محمدرضا، کربلایی ابراهیم صاحبکار در روستا مجلس شاهنامه‌خوانی برگزار می‌کرد و فرزندانش با فردوسی، سعدی، مولانا و حافظ بزرگ شده بودند. آقای خوشدل در مورد مادرش می‌گوید: «او زنی روستایی بود که کودکی‌اش را پای مجلس شاهنامه‌خوانی گذرانده بود. در سال‌هایی که دبیرستانی یا دانشجو بودم گاهی سوالات درسی ادبیات را از مادرم می‌پرسیدم و او به راحتی جواب سوال‌هایم را می‌داد.»

دولت‌آباد در زمان کودکیِ محمدرضا روستا محسوب می‌شد و امکانات چندانی نداشت اما در عوض صفا و حالی دیگر داشت. بچه‌های روستا کودکی‌ای را تجربه می‌کنند که بچه‌های شهر به خواب شب‌شان هم نمی‌بینند. باری، محمدرضا هفت ساله که شد به تنها دبستان روستا یعنی دبستان «آذر» رفت.

پنج سال دبستان را که تمام کرد، روستای دولت‌آباد دارای شهرک شده بود و ساختمان‌های عام‌المنفعه مثل مدرسه‌ی راهنمایی، دبیرستان، بخشداری، غسالخانه و ... در آن بنا گردیده بود. خوشدل تحصیلات راهنمایی را هم در مدرسه‌ی راهنمایی «دهخدا» در شهرک تازه‌تاسیس دولت‌آباد گذراند و راهی دبیرستان شد. سال‌های تحصیل محمدرضا خوشدل با بزرگ شدن و گسترش دولت‌آباد همراه بود و یکی دو سال قبل از اتمام سوم راهنمایی محمدرضا، ساختمان دبیرستان تکمیل شد و دبیرستان در دولت‌آباد آغاز به کار کرد.

در آن دوران دانش‌آموزان فارغ‌التحصیل راهنمایی در دولت‌آباد در انتخاب رشته یک گزینه بیشتر نداشتند و آن هم رشته‌ی علوم انسانی بود. دبیرستان شهید مطهری با یک کلاس انسانی چند سالی بیشتر دوام نداشت و بعد به دلیل تعداد کم دانش‌آموزان تعطیل شد. دوره‌ی دبیرستان محمدرضا همزمان شده بود با جنگ ایران و عراق و او هم مثل خیلی از هم‌سن و سال‌هایش داوطلبانه اعزام به جبهه شد.

محمدرضا در درس جزو دانش‌آموزان مستعد به شمار می‌رفت اما وقتی دبیرستان تعطیل شد از تحصیل باز ماند. مرکز شهرستان یعنی تربت حیدریه، با دولت‌آباد بیش ۳۰ کیلومتر فاصله نداشت اما با امکانات حمل و نقل آن روزها، رفت و آمدِ هر روزه بین دولت‌آباد و تربت حیدریه سخت بود. محمدرضا که تحصیل را به اجبار رها کرده بود منتظر رسیدن زمان سربازی بود و اوقاتش بیشتر به کارهای روستا می‌گذشت. او خود درباره‌ی ادامه‌ی تحصیلش می‌گوید: «بعد از تعطیل شدن دبیرستان به علت کم بودن تعداد دانش‌آموزان، عصری بهاری در خانه بعد از نهار خوابیده بودم. البته خواب که نبودم ملحفه‌ای را رویم انداخته بودم و غرق در بحر فکر بودم. برادرم که از من بزرگ‌تر بود و در تربت حیدریه در رشته‌ای فنی و مهارتی درس می‌خواند به دولت‌آباد آمده بود و با مادرم به گپ و گفت مشغول بود. صحبت‌شان به من و آینده‌ام کشیده شد. از صحبت‌هایشان می‌شد فهمید که مادرم نگران آینده‌ی من بود و برادرم هم امیدی به من نداشت. همان‌موقع تصمیم گرفتم تحصیل را ادامه بدهم. خوب یادم است بیست و دو روز مانده بود به اول خرداد. فردای آن روز رفتم اداره‌ی آموزش و پروش تربت حیدریه و کتاب‌های سال چهارم انسانی را خریدم، برای امتحانات متفرقه‌ی سال چهارم ثبت نام کردم و به دولت‌آباد برگشتم. به مادرم گفتم من صحبت‌های آن‌روز شما را شنیدم و تصمیم گرفتم لااقل دیپلمم را بگیرم و بعد به سربازی بروم. فرصتم برای رساندن خودم به دیگر دانش‌آموزان کم است و مجبورم فاصله‌ی کوتاه بیست و دو روزه‌ را تا موقع امتحانات به قول معروف بکوب بخوانم. یادم است که آن بیست و دو روز در یکی از اتاق‌های خانه خودم را حبس کردم و خواندم و خواندم تا بالاخره موفق شدم تمام درس‌ها را دوره کنم.»

در آن سال بین هفتصد دانش‌آموزی که برای امتحانات متفرقه ثبت نام کرده بودند تنها دو نفر موفق می‌شوند یک‌ضرب تمام امتحانات را با نتیجه‌ی خوب پشت سر بگذرانند که یکی از آن‌ها محمدرضا خوشدل بود. محمدرضا به سن سربازی رسیده بود و به ناچار دفترچه‌ی اعزام به خدمت گرفت اما از طرفی حالا که دیپلم گرفته بود در تربیت معلم هم ثبت نام کرد، و دفترچه‌ی کنکور را گرفت و برای دانشگاه ثبت نام کرد. مشغول به خدمت سربازی بود که کنکور و آزمون تربیت معلم را شرکت کرد.

محمدرضا دانش‌آموز بااستعدادی بود و بیشتر در طول دوران تحصیل سعی کرده بود درس‌ها را بفهمد نه این که حفظ کند و همین کمکش می‌کرد که تغییر فضا و سربازی و دیگر تغییرها باعث نشود مطالبی که فراگرفته را فراموش کند. هفت ماه از خدمت سربازی‌اش بیشتر نگذشته بود که نتیجه‌ی آزمون تربیت معلم آمد و او در تربیت معلم مشهد پذیرفته شده بود. همین شد که مهرماه ۱۳۶۵ پادگان 04 بیرجند را به قصد تربیت معلم شهید خورشیدی مشهد ترک کرد و به مشهد آمد.

آقای خوشدل دو سال تربت معلم را بین سال‌های ۶۵ تا ۶۷ سپری کرد. در سال ۱۳۶۶ که دانشجوی تربیت معلم بود ازدواج کرد. همسر ایشان هم معلم هستند و نسبت خویشاوندی با هم دارند. آقای خوشدل و همسرشان دو فرزند به نام‌های سحر و ابوالفضل دارند.

محمدرضا خوشدل در مهرماه سال ۱۳۶۶ با ابلاغ آموزگاری خدمت معلمی خود را روستای چاووک در سی کیلومتری دولت‌آباد شروع کرد. مشغول تدریس که شد به دلیل علاقه‌ای که به طراحی و نقاشی داشت در کنکور هنر هم شرکت کرد. نتایج دانشگاه که آمد با ناباوری دید به عنوان نفر هفدهم کشوری در کنکور هنر گرایش سینما در دانشگاه تهران قبول شده است. ادامه‌ی تحصیل آقای خوشدل در رشته‌ی سینما از طرف مسئولین وقت آموزش و پروش در آن دوران پذیرفته نشد و به راهنمایی شادروان فریدون دلداری که از مردان خوشنام اداره‌ی فرهنگ در تربت حیدریه است در دانشگاه در رشته‌ی کتابداری شرکت کرد.

محمدرضا خوشدل از سال ۱۳۶۸ تا سال ۱۳۷۲ دوره‌ی کارشناسی کتابداری را در مشهد گذراند و بعد با لیسانس کتابداری به دولت‌آباد برگشت. اولین مدرسه‌ی خدمت او در دولت‌آباد مدرسه‌ی شهید صباغ بود. مدرسه‌ی شهید صباغ همان مدرسه‌ی دهخدا بود که محمدرضا در زمان دانش‌آموزی در آن تحصیل کرده بود و در سال ۱۳۷۲ به عنوان معاون مدرسه در آن‌جا مشغول به کار شد. سال بعد به خاطر علاقه‌ای که به تدریس داشت درس دادن را شروع کرد و تا سال ۱۳۷۶ در دولت‌آباد ادبیات و هنر تدریس می‌کرد. سال ۱۳۷۶ به اصرار دایی‌اش مرحوم ذبیح‌الله صاحبکار که در مشهد زندگی می‌کرد و مسئولیتی هم در شورای شعر استان داشت ساکن مشهد شد. در ابتدا برای تدریس به دبیرستان نمونه دولتی ابرار مشهد منتقل شد و از آن سال به بعد تا زمان بازنشستگی در دبیرستان‌ها و هنرستان‌های مختلف مشهد ادبیات و طراحی درس می‌داد.

آقای خوشدل ادامه‌ی تحصیل را هم رها نکرد. سال ۱۳۸۲ به علت علاقه‌ای که به ادبیات داشت برای کارشناسی ارشد ادبیات کنکور داد و پذیرفته شد. تحصیلات تکمیلی هم دو سال طول کشید سال ۱۳۸۴ با درجه‌ی کارشناسی ادبیات از دانشگاه آزاد واحد مشهد فارغ‌التحصل شد و تدریس در دبیرستان‌های شهر مشهد را از سر گرفت. محمدرضا خوشدل پس از نزدیک سی سال تدریس در دبیرستان‌های مشهد در سال ۱۳۹۵ از آموزش و پرورش بازنشسته شد اما بعد هم چند سالی به تدریس ادامه داد. این روزها وقت استاد خوشدل بیشتر به پژوهش‌های ادبی و نوشتن می‌گذرد و سعی می‌کند به تحقیق‌هایی که در سال‌های معلمی زمان کافی برای انجام آن نداشت، بپردازد.

به بخش دوم مصاحبه و سوالاتم در مورد شعر می‌رسم. به عنوان اولین سوال در این بخش می‌پرسم: «چه شد که به شعر گرایش پیدا کردید؟» آقای خوشدل می‌گوید: «من قبول ندارم که کسی به سمت شعر برود بلکه شعر است که به سراغ افراد می‌رود یعنی نمی‌شود تنها با تمرین و تکرار و آموزش شاعر خلق کرد. یک استعداد نهفته باید وجود داشته باشد. حالا ما می‌توانیم آن‌را بیدار کنیم و اسباب رشدش را فراهم کنیم. در مورد خودم می‌توانم بگویم شعر در خانواده‌ی ما موروثی بود. پدربزرگم، دایی‌هایم، مادرم و افراد دیگری از خانواده‌ی مادرم شعر می‌گفتند. همچنین همه‌ی برادران و خواهرانم طبع شعر دارند، حالا بعضی بیشتر و بعضی کمتر، در موضوعات مختلف و با شدت و ضعف متفاوت. از وقتی کودک بودم گرایش به شعر را در خودم حس می‌کردم. در دوران دبیرستان به مناسبت‌هایی که پیش می‌آمد می‌توانستم چند کلامی موزون سر هم کنم مثلا در عنفوان جوانی چنان که افتد و دانی، ابیاتی عاشقانه می‌گفتم یا در سال‌های جبهه شعرهایی با موضوع رشادت و جنگ روی کاغذ می‌آوردم.»

از آقای خوشدل راجع به مشوقانش در زمینه‌ی شاعری می‌پرسم. می‌گوید: «اگر آثارم را به دو دسته‌ی شعر و نثر تقسیم کنم. هشتاد-نود درصد آثارِ من نثرهای من هستند. در نویسندگی به دنبال موضوعات مورد علاقه‌ام رفتم. از همان سال‌های جوانی دنبال جواب سوال‌هایم بودم و سعی کردم جواب‌هایی را که با تحقیق درمی‌یافتم در کتاب‌هایم شرح و بسط بدهم. مشوق من در زمینه‌ی شعر بیشتر خانواده‌ام بودند. مادرم و‌ دایی‌هایم مهم‌ترین مشوقان من بودند، هرچند وجود شاعری مثل ذبیح‌الله صاحبکار در خانواده کار را برای من سخت کرده بود. مرحوم صاحبکار در شعر بسیار بلندنظر بود و هر شعری را قبول نداشت، یعنی نمی‌شد انتظار داشت هر شعری را پیش مرحوم صاحبکار برد و تشویق شنید.»

خوشدل از شاعران پیش از خود شعر مهدی اخوان ثالث را بسیار می‌پسندند و می‌خواند. او می‌گوید: «اخوان خودش شعر بود، شعر ناب بود. وقتی شعرهایش را می‌خوانی، می‌بینی اخوان بی‌ریا و صادقانه در شعرش حضور دارد. شعر ذبیح‌الله صاحبکار را هم فارغ از نسبت خویشاوندی که با هم داریم بسیار دوست دارم. غمی بزرگ در شعرهای صاحبکار است که برای من خیلی ارزشمند است. همچنین شعر و زندگی فرخی یزدی را خیلی دوست دارم. فرخی هم از کسانی بودند که در شعر از جانش مایه گذاشت. محمد قهرمان هم در شعرهای گویشی‌اش بی‌نظیر است و خیلی شعرهایش را می‌خوانم.»

محمدرضا خوشدل معتقد است شعر ساحت‌های مختلفی دارد و آن را می‌شود از منظر صورت‌های خیال، موسیقی و عاطفه بررسی کرد. شعر خوب باید وجوه تعریف شعر را در کنار هم داشته باشد. شعرِ بعد از نیما با این‌که در وزن، قافیه و تساوی ارکان، دخل و تصرف‌هایی کرده است اما هنوز خیال و موسیقی و عاطفه در آن به تناسب حضور دارند. به رغم همه‌ی این تعاریف که درست هم هست شعریتِ شعر را در جایی دیگر باید جُست؛ یعنی نمی‌شود چک‌لیست درست کنیم و این عناصر را به شعر بیاوریم و گمان کنیم شاعر شده‌ایم. خوشدل شعر را کلام متصل به وحی می‌داند و می‌گوید: «من در تشخیص شعر یک معیار دارم. شاید خنده‌دار باشد اما معیار من تجربی و بیولوژیک است. گاهی وقتی شعرخوانی کسی را می‌شنوم یا شعری را می‌خوانم انقلابی در خودم حس می‌کنم، ناخودآگاه موهای تنم سیخ می‌شود و تحت تاثیر قرار می‌گیرم. شعر حاصل لحظات پیامبری شاعران راستین است و از این روست که می‌تواند بر خواننده و مخاطب خود تاثیری این‌چنین شگرف داشته باشد.»

بیشترین اشعار آقای خوشدل را باید در میان مثنوی‌ها و شعرهای نوِ نیمایی‌اش جستجو کرد. غزل و رباعی در رتبه‌های بعدی شعر او قرار دارند. در سال‌های اخیر آقای خوشدل مثنوی «منداسین نامراد» را منظوم کرده است که در مرحله‌ی ویرایش است. محمدحسین که در گویش تربت حیدریه منداسین گفته می‌شود، یکی از دلاوران منطقه‌ی تربت حیدریه است که سرگذشتی شبیه گل‌محمد رمان کلیدر دولت‌آبادی داشته است و در منطقه‌ی تربت حیدریه مرثیه‌ای از قول مادر منداسین در بین عوام رایج است که نوای این مرثیه را بزرگان موسیقی مقامی خراسان با دوتار اجرا کرده‌اند.

خوشدل در مورد شعر امروز می‌گوید: «با فراگیر شدن رسانه‌های جمعی مانند رادیو، تلویزیون و بعد از آن فضای مجازی، شعر از نظر کمّی بسیار رشد کرد اما از نظر کیفی نه. امروزه باید چراغ برداشت و در ظلمات شعر امروز دنبال شاعری گشت که شعرش به دل بنشیند. نه این که بگویم نیست. شاعر متوسط بسیار داریم اما شاعر عالی و صاحب‌سبک با شعر تاثیرگذار در بین مردم، خیلی کم است.»

از آقای خوشدل راجع به جایگاه شعر در زندگی بشر امروز می‌پرسم. آقای خوشدل که نایب رئیس انجمن علمی معلمان ادبیات استان خراسان رضوی است، می‌گوید: «این سوالی است که من همیشه از دبیران ادبیات پرسیده‌ام. روزگار ما روزگار تنگ‌حوصلگی است. از یک طرف ما اتفاق‌های تمام کره‌ی زمین را دنبال می‌کنیم. این اتفاق‌های پی‌درپی نمی‌گذارد بشرِ امروز به مسائل عمیق نگاه کند. انسان امروز بیش از هر زمان به شعر نیاز دارد. درد بشرِ امروز تنهایی است، فقط شاعران خلوت ندارند و سیل اتفاقات نمی‌گذارد شاعری در احساساتش یا در مسائل پیش‌آمده‌ی روز عمیق شود و به خلق شعر تاثیرگذار برسد.»

محمدرضا خوشدل در جشنواره‌های شعر شرکت نمی‌کند. او در این خصوص می‌گوید: «از وقتی جشنواره‌های سکّه‌ای باب شد و شاعران به سمت سرودن شعر بخشنامه‌ای متمایل شدند فردیتِ شاعر از بین رفت. انگیزه‌های مادی دونِ شانِ شاعر است. کسر شان شاعر است که بخواهیم او در فلان موضوع و تا فلان تاریخ شعر بگوید و برای فلان جشنواره بفرستد و بعد داوری کنیم و جایزه بدهیم. از طرفی شاعر بلندمرتبه‌تر از است که سیاست حاکم بر شعر بخواهد به شاعران خط بدهد. من که می‌گویم شعر حاصل لحظات پیامبری شاعران راستین است نمی‌توانم انتظار داشته باشم که چنین شاعری قلم به دست بگیرد و سعی کند در فلان موضوع شعر بگوید.»

آثار چاپ شده‌ی استاد محمدرضا خوشدل بسیار پرتعداد است. از مهم‌ترین آثار ایشان که در سال‌های جوانی شاعر منتشر شد می‌شود به «ادبیات شفاهی روستاهای تربت حیدریه» اشاره کرد که در سال ۱۳۷۵ توسط انتشارات خاتم در مشهد اشاره کرد. این کتاب در زمانی که هنوز شعر محلی از قهرمان، صاحبکار و دیگران چاپ نشده بود اتفاقی بسیار مبارک بود. «افسانه‌ی ناتمام» که مجموعه‌ی اشعار استاد ذبیح‌الله صاحبکار است هم به همت آقای خوشدل منتشر شد. اشعار این مجموعه در زمان حیات استاد صاحبکار گردآوری شد و این کتاب نقشی اساسی را در معرفی یکی از بهترین شاعران خراسان در سده‌ی اخیر داشت که از این بابت آقای خوشدل حقی عظیم به گردن شاعران خراسان دارد.»

آقای خوشدل به درخواست مدیر انتشارات «به‌نشر» سرگذشت ۱۲ تن از شاعران شیعی فارسی‌زبان و عرب‌زبان را جمع‌آوری کرده است که از جمله‌ی آن‌ها می‌شود به هلالی جغتایی، ناصر خسرو قبادیانی، سنایی غزنوی، فردوسی، ابن یمین، فرزدق، حسّان ابن ثابت، ابن همدانی، دعبل، کمیت و سید حمیَری اشاره کرد. همچنین رمان سرگذشت حسنک وزیر و مجموعه‌ی آموزشی «چگونه شعر بگوییم؟» از تازه‌ترین آثار ایشان است که در مرحله‌ی ویرایش است و به زودی روانه‌ی بازار نشر خواهد شد.

محمدرضا خوشدل که مدرک دوره‌ی ممتاز خطاطی و طراحی را از دانشگاه تهران گرفته است آثاری هم در زمینه آموزش خط، طراحی و نقاشی دارد. وی همچنین مقالاتی در زمینه‌ی ادبیات و دیگر زمینه‌های علوم انسانی دارد که در نشریات مختلف کشور چاپ شده است و از جمله‌ی مهم‌ترین آن‌ها می‌شود به «تاثیر شمس بر مولانا، یا مولانا بر شمس؟» و «خیام، پرآوازه اما غریب» اشاره کرد.

«در کربلا چه گذشت؟»، «موجودات ماورایی»، «آن سوی ماورا»، «آسان بنویسیم»، «نامه‌ی باران (تذکره‌ی شاعران گیلان)»، «مشق عشق»، «مرگ ترنج»، «کوچه‌های پشت سر»، «عالم پر رمز و راز ارواح»، «خواب غفلت»، دوره‌ی مقدماتی، تکمیلی و عالی خط تحریری (سه جلد)، «بازگشت از گمراهی»، «الفبای پژوهش»، «آموزگاران روزگار»، «نوشدارو پس از مرگ سهراب»، «مرگ ترنج»، «مشق عشق»، «آدم از بهشت تا بهشت» تعدادی از دیگر آثار آقای محمدرضا خوشدل است.

در پایان مصاحبه از آقای خوشدل خواهش می‌کنم اگر ناگفته‌ای دارد بیان کند. او می‌گوید: «من این افتخار را داشته‌ام که نسل شاعران و ادیبان بزرگ خراسان در قرن گذشته را ببینم که بعضی مانند اخوان، قهرمان و صاحبکار نام‌آشناتر هستند و بقیه مهجورترند و همین باعث شده است در شعر بسیار مشکل‌پسند شوم. شاید به همین دلیل هنوز نتوانسته‌ام خودم را راضی کنم که شعرهایم را چاپ کنم. وقتی به شعر امروز خراسان نگاه می‌کنم دلم می‌گیرد از این بابت که جای بزرگان شعر خراسان را خالی می‌بینم و دوست دارم باز خراسان نام‌های بزرگ و شاعران و ادبیان صاحب‌سبک به خود ببیند»»

تنوع شعری محمدرضا خوشدل بسیار است. او در هر قالب، جهان تازه‌ای از کلمات را به خواننده ارائه می‌دهد که متفاوت با دیگری است. مثلا در شعر نیمایی کلمات او از جنسی دیگرند و در مثنوی‌ها از جنسی دیگر. شعر محلی و معیار او هم از نظر زبان تفاوت بسیار دارند. شعر خوشدل لبریز از صورت‌های خیال است و از نظر محتوا چیزی کم ندارد، البته انصاف این است که بگوییم کاستی‌هایی در زبان دارد. شعر محلی‌اش روان و دلنشین است که اگر توجه بیشتری به این نوع شعر داشته باشد یکی از محلی‌سراهای برجسته خراسان خواهد بود.

در زیر نمونه‌هایی از شعر محمدرضا خوشدل را با هم می‌خوانیم:

پلکی بزن! یک روز دیگر مانده تا پاییز
این کهکشان جا مانده در این برگ‌ها پاییز!
رویای تودرتو، معمایی توهّم‌زاست
در پیچ پیچِ پیچک بی‌انتها پاییز
یک بانوی مو فرفری با دامنی رنگین
زیباترین نارنجیِ این رنگ‌ها پاییز
می‌رقصد و می‌پیچد او بر بازوان باد
شب تا سحر مشغول رقاصی‌ست با پاییز
برگ و نسیم و رنگ و عریانی جنگل‌ها
زیباترین نقش‌آفرین ماجرا پاییز
می‌رقصد او با شاهزاده‌های رویایی
ماه و شب و رنگین‌کمان دلربا پاییز
ای بانوی نارنجی و زیبای پاییزی
آهسته‌تر! قلب جهان کوک است با پاییز

عریانی‌ات را رو نکن هر بار می‌میرم
از غمزه‌های گل کنار خار می‌میرم
پیراهنِ بارانی‌ات را که می آویزی
از بوی گِل بر سینه‌ی دیوار می‌میرم

سرتاسرِ من شده همه سوز
دارم هوس پریدن امروز
افسوس که بال و پر ندارم
در سر رمق سفر ندارم
له گشته به زیر پای وسواس
ته‌مانده‌ای از وجود احساس
گیلاس لبت به لب بچسبان
تا مست کند منِ پریشان
من کز لب تو شراب خوردم
از روی گلت گلاب خوردم
از باغ تنت انار خواهم
وز زلفِ تو گُل هزار خواهم

از کوچه‌باغ خاطره رد شد خیال من
در بین پیچکی شده هر تاک غرق نور
با صد شکوفه‌ی تر و سرخ و سفید و زرد
با آن نگاه گرم و تمنای آرزو
لبریز از شعور
همراه و غرق شور
یک کودک جسور
آنجا نشسته بود
زانوش در بغل
چشمان او ولی
انگار خسته بود
پهلوی او نشستم و گفتم: عزیز جان!
دانی تو از درون کدامین زن غریب
افتاده‌ای چنین به تهِ کوچه‌ی فریب
دانی تو کودکِ که‌ای؟
کاین‌گونه زرد و زار رهایت نموده‌اند
آهی کشید و گفت:
من پر ز شور و تمنا و قصه‌ام
اما زمان چنان فسرده‌دلم کرده است که
از گفتن دوباره‌ی هر چیز خسته‌ام
حتی اگر که شور و تمنا وعاشقی‌ست
تو با خودت بگو:
این کودک فتاده و تنها از آنِ کیست؟

دولت‌آباد ای دِ چَشم مُو کُلو
پادشاه و پایتخت زعفِرو
دولت‌آباد اِی قِلِه‌یْ اجدادِ مُو
تا قیامت کِی مِری از یادِ مُو؟
مرده‌هام دَم خاکِ تو، دَم زِْرِ خاک
اَخِرِش از دوریِت رَفتُم هلاک
پِش ازی بویی قِلِه‌یْ خوش اُو۪ و رنگ
مونِ باغات ما مِدایِم هِی شِلنگ
هر قِناتِت مردِر از جایِش مِکِند
پوردرخت و سُو۪زِنَه‌ش غرقِ چِمَند
هر بَرِ تو چشمه‌سارِ اُوِ۪ بو
پوشتِ هر چِشمَه دو تا کوهِ کُلو
وامِرف دل از نِسیمِ کوچه‌هات
توتِ نُقلی‌ت بو به حُکم اُو۪نِبات
از دَمِ خِطَّه دِرِختا وِرقِرار
مُردُم از بالا مِدایَن هِی شِلار
یَگ نِفَر معتاد اَگِر بو پیر بو
پایِ او دَم کُندَه و زِنجیر بو
کِم‌فروشی و گِرَْنی خِندِه‌دار
بو فِراوو هر چه که داشتِم بِکار
چار دیکویْ خِنزِری ما دیشتِم
دَم عوض اِنصاف بالا دیشتِم
جَـْده‌ها خَـْکی و پور دُلَّخت و خاک
دَم زِوَرسَرِ قِلَه بو چشمِه‌پاک
چِشمِه‌جو دَم پینِه‌پای قِلعَه بو
بندِ بیشَه او طِرَف دَم روبه‌رو
سِزدَهِ عِید دَم مِزارِ پِش‌حسن
مُردُما حُگمِ قیامت جَم مِرَن
وِرمِجَستَن مُردُما از خِرپِلَک
هیشکِه او روزا نِبو اهل کِلَک
رفت از دست ای قِلَه و شَهر رفت
دُورِ ماشین رفت و خر دِ قهر رفت
نِه دِگَه اسب و خرِ وُ قاطِرِ
نِه دِگَه اَسُب‌سِوارِ ماهِر
کِم‌کِمَک چَـْچول‌بَـْزی از را رِسی
ما نِفَهمیدِم که کِی رف کی به کی
اَمَیُم مُو بعدِ چَن سال از مِشَد
دیُم اِنگار پُمبَه رِفتَه ای نِمَد
از دَم خِطَّه موتور مور و مِلَخ
ماشیناشُم بیشتر از کُخ کِلَخ
گُر و گِر ماشینَه که هِی رَد مِرَن
بَم چِشُم وِر هَم زیَن بی‌رَد مِرَن
تُر نمَـْیَه یَگ‌نِفَر از تَهْ دلِش
تا که تِگلیفِت کِنَه بَم مِنزِلِش

پی نوشت:

برای آقای خوشدل آرزوی موفقیت دارم و امیدوارم در کار و زندگی و پژوهش‌های ادبی‌اش موفق‌تر از پیش باشد و آثار پژوهشی و رمان‌های چاپ نشده‌ی ایشان یکی بعد از دیگری منتشر شود. مخصوصا بی‌صبرانه منتظرم تا ویرایش کتاب «چگونه شعر بگوییم؟» آقای خوشدل که جزوه‌ای آموزشی در فنون شاعری است نهایی شود و این کتاب انتشار یابد تا با افتخار آن را به شاعران جوان همشهری معرفی کنم.

محمدرضا خوشدل
محمدرضا خوشدل

بهمن صباغ زاده
۱۴ دی‌ماه ۱۴۰۱ تربت حیدریه

#محمدرضا_خوشدل
#بهمن_صباغ_زاده
#شاعران_همشهری
#تربت_حیدریه

کانال تلگرامی انجمن شاعران ستاره قطب 👇
https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: محمدرضا خوشدل, بهمن صباغ زاده, شاعران همشهری, پیام ولایت
+ نوشته شده در  سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲ساعت 10:47  توسط زینب ناصری  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۷۹ پیام ولایت که در ۲۹ بهمن‌ماه ۱۴۰۱ منتشر شده، در این شماره با زندگی و شعر سید حسین سیدی شاعر تربت حیدریه آشنا خواهید شد. هر دو بزرگوار اهل روستای خیرآباد مه‌ولات هستند.

سیدحسین سیدی
سید حسین سیدی

شاعر اهل بیت؛ نگاهی به زندگی و شعر سید حسین سیدی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش اول)

سید حسین سیدی که من از سرِ دوستی او را «سیّد» خطاب می‌کنم از شاعران خوب تربت حیدریه است که در ابتدای دهه‌ی هشتاد با او آشنا شدم. لحن محکمش در شعرخوانی و کلام روانش، همین‌طور سادگی و صفایی که در جمع دوستان داشت خیلی زود باعث شد او یکی از صمیمی‌ترین دوستانم شود. چه شنبه‌هایی که آماده شدیم تا با هم به انجمن شعر تربت حیدریه برویم در حالی‌که شعرهایمان را پیش از آن با نظر هم اصلاح کرده بودیم هر غزل از فیلتر ذهن هر دو نفر گذشته بود. چقدر در زبان و مضمون به هم نزدیک شده بودیم طوری که آن‌سال‌ها شعر من و سیدی کاملا به هم شبیه شده بود. شعر باعث شده بود بتوانیم دنیا را از دریچه‌ی چشم هم ببینیم و همین دوستی ما را گرم‌تر می‌کرد. حالا بعد از حدود هفده هجده سال، جمعه ۱۶ دی‌ماه ۱۴۰۱، سید حسین در دفتر محل کارم روبه‌روی من نشسته بود و قرار بود به سوالاتم پاسخ دهد. قبل از شروع صحبت، عذرخواهی کردم که این‌قدر دیر به سراغش رفته‌ام و این مصاحبه باید خیلی پیش‌تر از این انجام می‌شد. مصاحبه‌ی یک ساعته‌ی ما در روز آفتابی و سرد زمستان به گفتگویی گرم تبدیل شد که در ادامه خواهید خواند.

سید حسین سیدی در ۱۰ فروردین ۱۳۵۹ در روستای خیرآباد مه‌ولات به دنیا آمد هر چند در شناسنامه‌اش دوم شهریور نوشته شده است. در ابتدای راه شاعری مدتی «مسیحا» تخلص می‌کرد ولی خیلی زود از جرگه‌ی شاعران دارای تخلص خارج شد و به انبوه شاعران بدون تخلص پیوست.

پدرش «سید علی‌اصغر سیدی» روحانی بود و در خیرآباد مکتب‌دار بود. او در کنار کار کشاورزی و دامداری چند دهه به کودکان خیرآباد قرآن و صدکلمه درس می‌داد و خیلی از بزرگسالان امروز خیرآباد که در جاهای مختلف ایران و جهان زندگی می‌کنند خاطراتی از مکتب‌خانه‌ی سیدعلی‌اصغر دارند. مکتب در آن روزگار نقش مدرسه و حتی گاه نقش مدرسه‌ی شبانه‌روزی را بازی می‌کرد. کودکانی از سراسر جلگه‌ی مه‌ولات یا نقاط دیگر تربت حیدریه به خانه‌ی سید علی اصغر می‌آمدند و در کنار کودکان خودش زندگی می‌کردند،‌ قرآن را می‌آموختند و به روستاهای خود برمی‌گشتند. طول دوره به استعداد فرد بستگی داشت و هیچ استاندارد و ضابطه‌ای هم در کار نبود. بچه‌ها روزی همراه پدر و مادر می‌آمدند و مشغول تحصیل می‌شدند و روزی هم ملای مکتب آن را فارغ‌التحصیل اعلام می‌کرد و نزد خانواده برمی‌گشتند.

خانواده‌ی سید حسین به نسبت امروز خانواده‌ی پرجمعیتی حساب می‌شد. او فرزند پنجم خانواده بود و هفت خواهر و برادر داشت که دو برادرش را در سال‌های گذشته از دست داده است. مادرش خانم عصمت کشاورز اصالتا اهل روستای فرزق تربت حیدریه بود و همراه و همپای پدر زندگی را اداره می‌کرد.

کودکی سید حسین در روستای خیرآباد و در مکتب‌خانه‌ی پدر گذشت. مکتب پدر تا سال‌های نوجوانی سید حسین دایر و پدرش اولین معلمش بود. در آن سال‌ها خانواده‌های مذهبی برای آموختن الفبا بچه‌ها را به دبستان و برای آموختن قرآن به مکتب می‌فرستادند. بخت با سید حسین یار بود که از کودکی در مدرسه‌ی قرآنی پدر رشد کرد و بزرگ شد. به شوخی از سید می‌پرسم: «همه قبیله‌ی تو عالمان دین بودند؟» می‌گوید: «نه! با این‌که پدربزرگم و عموها و دایی‌هایم همه مذهبی بودند به آن معنی که شیخ اجل گفته اهل منبر و وعظ و درس نبوده‌اند.»

سید حسین بعد از آموختن قرآن در مکتب‌خانه‌ی پدر در هفت سالگی راهی مدرسه‌ی شهید بدیعی خیرآباد شد. سید آهی می‌کشد و می‌گوید: «انگار همین دیروز بود! به مدرسه که رسیدیم پدرم گفت دست و صورتت را بشوی. وارد دفتر که شدیم به آقای مهدوی مدیر مدرسه گفت نورعین را آورده‌ام که سواد یادش بدهید.» با اتمام تحصیلات دبستان سید حسین عازم تنها مدرسه‌ی راهنمایی روستا با نام شهید نظام می‌شود که دیوار به دیوار دبستان شهید بدیعی بود.

شاعر اهل بیت؛ نگاهی به زندگی و شعر سید حسین سیدی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش دوم)

سید حسین در سال‌های مدرسه جذب هنر تئاتر شد. آقای مهدوی مدیر دبستان به تئاتر علاقه داشت و دانش‌آموزان زیادی را با این هنر آشنا کرد. یکی از این شیفتگان سید حسین سیدی بود که خیلی جدی در سال‌های دانش‌آموزی به تئاتر مشغول بود و در جشنواره‌های مختلف دانش‌آموزی شرکت می‌کرد یا به مناسبت اعیاد مختلف در مسجد روستا همراه دیگر دانش‌آموزان علاقه‌مند برنامه اجرا می‌کرد. علاقه‌ی دیگر سید حسین رفتن به حوزه‌ی علمیه و پوشیدن رخت روحانیت بود. برادر بزرگش شادروان سید محمد سیدی طلبه بود و سید حسین هم به علوم دینی و قرآنی علاقه‌مند و از کودکی اهل مسجد و منبر بود.

سال ۱۳۷۳ بعد از اتمام تحصیلات راهنمایی در حوزه‌ی علمیه‌ی فولاد تربت حیدریه ثبت نام کرد و به عنوان طلبه وارد این حوزه شد. در آن سال‌ها خیلی از طلبه‌ها سعی می‌کردند هم‌زمان با تحصیلات حوزوی دبیرستان را به طور متفرقه بخوانند و وارد دانشگاه شوند. سیدی هم در مدرسه‌ی بزرگسالان ثبت نام کرد و کتاب‌های دبیرستان را در رشته‌ی علوم انسانی می‌خواند و امتحان می‌داد. بعد از سه سال تحصیل در حوزه‌های علمیه‌ی تربت از جمله حوزه‌ی هراتی، فولاد و مقیمی که زیر نظر حاج‌آقای رحمانی اداره می‌شد، به مشهد رفت و در حوز‌ه‌ی علمیه امام محمد باقر ع ثبت نام کرد و مدتی بعد وارد مدرسه‌ی علمیه اهل بیت ع در خیابان آخوند خراسانی شد. علاوه بر این مدارس، مدتی هم در مدرسه‌های علمیه‌ی موسی بن جعفر و عباسقلی‌خان شاملو مشغول به تحصیل بود.

سال ۱۳۸۲ بود که بعد از گذراندن حدود نه سال در حوزه، گرفتن دیپلم علوم انسانی از آموزش و پرورش و مدرک معادل کارشناسی تصمیم گرفت به سربازی برود. سید حسین در این مورد می‌گوید: «سربازی برای طلبه‌ها اجباری نبود اما مشکلاتی که در صورت نبود کارت پایان خدمت با آن‌ها روبرو می‌شدی هم آن‌قدر بود که ترجیح دادم سربازی خدمت کنم.»

آقای سید حسین سیدی در سال ۱۳۸۴ بعد از گذراندن سربازی، در شورای حل اختلاف تربت حیدریه مشغول به کار شد. سال ۱۳۸۷ در تربت حیدریه ازدواج کرد و خداوند پسری به او و همسرش داد که نامش را محمدمسیحا گذاشتند. حاج‌آقای سیدی از سال ۱۳۹۱ به عنوان معاونت فرهنگی بنیاد امام رضا ع در شهر مشهد مشغول به کار است. او تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی ارشد رشته‌ی ادبیات ادامه داده است و در حال حاضر مشغول کار بر روی پایان‌نامه‌ی خود با عنوان «شاخصه‌های شعر غلامرضا شکوهی» است.

به بخش دوم مصاحبه یعنی بررسی زندگی آقای سیدی به عنوان شاعر می‌رسیم و از او در خصوص گرایشش به شعر می‌پرسم. او می‌گوید: «پیش از من پدرم و مادربزرگم شعر می‌گفتند. حتی مادرم هم اندک اشعاری دارد، از جمله شعری که بر سنگ مزار پدرم نقش بسته است، یادگار مادرم است. از همان کودکی با شعر بیگانه نبودم و در کتابخانه‌ی پدرم کتاب‌های شعر وجود داشت از جمله دیوان حافظ و مجموعه‌ی «ای اشک‌ها بریزید» حبیب‌الله چایچیان که در سال‌های تحصیل ابتدایی با آن‌ها مانوس بودم یا اشعار آیینی محمدجواد غفورزاده (شفق) و محمدرضا موید را خوانده بودم. اولین بار کلاس دوم راهنمایی بودم که سعی کردم شعر بگویم و شعری برای امام حسین ع گفتم. شعر را نشان پدرم دادم و مورد تشویق قرار گرفتم. بعدها در دوران طلبگی هم شعرهایی گفتم از جمله قطعه‌ای راجع به علاقه‌ی ابوریحان بیرونی به آموختن منظوم کرده بودم و نشان یکی از طلبه‌ها که اهل شعر بود دادم. او که باور نمی‌کرد شعر از من باشد گفت این شعر از پروین اعتصامی است و من خوشحال شدم که شعری گفته‌ام که یک نفر اهل شعر باور نمی‌کند از خودم باشد.»

سیدی در دوران طلبگی در مشهد در سال ۱۳۷۹ با آقای سعید عاملی که شاعر بود هم‌اتاق شد او در این خصوص می‌گوید: «روزی شاعری به نام سید مسلم موسوی که از دوستان آقای عاملی بود مهمان ما بود و صحبت به شعر رسید. من چند شعری خواندم و آقای موسوی مرا به انجمن شعر رضوی دعوت کرد که در حرم مطهر امام رضا ع برگزار می‌شد. بعد با انجمن ادبی ارشاد که به مدیریت شاعر مشهدی آقای قاسم رفیعا برگزار می‌شد آشنا شدم. در دوره‌ی سربازی هم که تربت حیدریه آمدم انجمن شنبه‌های استاد نجف زاده را پیدا کردم و با شاعران تربت حیدریه آشنایی پیدا کردم و همین‌ها در مجموع فتح بابی شد برای آشنایی با شاعران خراسان و ورود به جمع شاعران و سرودن‌های بیشتر.»

شاعر اهل بیت؛ نگاهی به زندگی و شعر سید حسین سیدی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش سوم)

سیدی در ابتدای حضورش در جلسات شعر بیشتر اشعارش عاشقانه بود و تحت تاثیر جو غالب انجمن‌های شعر آن روزگار خراسان غزل عاشقانه می‌گفت. مجموعه‌ی اولش هم با عنوان «ای کاش غزل‌های دلم چاپ نمی‌شد» تماما عاشقانه بود اما بعدها کم‌کم به شعر آیینی گرایش پیدا کرد. در سال‌هایی که در تربت حیدریه طلبه بود، غزلی با مطلع «تو را ای هشتمین خورشید از وقتی رصد کردم/ تو با من مهربان بودی ولی من با تو بد کردم» برای جشنواره‌ی رضوی گفت که جزو شعرهای برگزیده‌ی آن جشنواره شد و همین غزل او را به سمت شعر آیینی برد و امروز سید حسین سیدی را در خراسان به عنوان شاعر آیینی می‌شناسند.

سیدی از سال ۱۳۹۶ سکان‌دار انجمن ادبی ارادت رضوی در مشهد است که عصرهای سه‌شنبه برگزار می‌شود و از سال ۱۴۰۰ هم برگزارکننده‌ی جلسات شعر حرم امام رضا ع است که عصرهای دوشنبه تشکیل جلسه می‌دهد.

از سید حسین سیدی می‌پرسم مشوقانت در راه شاعری چه کسانی بودند. او می‌گوید: «اولین مشوقم که پدرم بود. بعد هم‌اتاقی‌ام در دوران طلبگی آقای سعید عاملی که اولین جلسه‌ها را با هم می‌رفتیم. شما باعث شدی شعر برای من بیش از پیش جدی شود. وقتی می‌دیدم کسی این‌قدر عاشق ادبیات است که لحظه لحظه‌ی زندگی‌اش به شعر گره خورده است شعر برایم لذت‌بخش‌تر شد. رفقایی مثل وحید عیدگاه، ایمان مرصعی، کورش جهانشیری و دیگر شاعران تربت حیدریه کمکم کردند تا راهم را پیدا کنم و از اعضای خانواده‌ام باید از همسرم یاد کنم در این مسیر بسیار تشویقم کرده است.»

سید حسین سیدی شعر حافظ، سعدی و خاقانی را بسیار می‌پسندد. او از معاصرین شعر فاضل نظری و‌ بعضی از اشعار حسین منزوی و محمدعلی بهمنی را دوست دارد. از نظر تاثیر گرفتن از شاعران، در دوره‌های مختلف شعری سیدی شاعران مختلفی تاثیرگذار بودند که از مهم‌ترین آن‌ها می‌توان از شیخ اجل سعدی نام برد و از معاصرین می‌شود به غلامرضا شکوهی،‌ حسین منزوی و برخی اشعار محمدعلی بهمنی اشاره کرد.

شعر از نظر سیدی حاصل یک «آن» است، لحظه‌ای که یک اتفاق ناگهانی چه در مضمون‌یابی و چه در زبان در کلام شاعر جریان می‌یابد و همین شعر را تاثیرگذار می‌کند وگرنه صورت‌های خیال و وزن و قافیه به تنهایی از ایجاد شعر عاجزند. تایید قلبی مخاطب است که تعیین می‌کند که ما با شعر طرفیم یا با شبه شعر.

آثار سید حسین سیدی بیشتر غزل است و غزل‌هایش هم بیشتر آیینی و عاشقانه. او خود در این باره می‌گوید: «گاهی به مناسبت حرف‌هایی که دارم و در قالب غزل نمی‌توانم آن را روی کاغذ بیاورم سراغ ترکیب‌بند و ترجیع‌بند یا قالب‌های دیگر شعری می‌روم اما پایه‌ی کار من غزل بوده است.» تا جایی‌که من می‌دانم، سیدی یکی دو تجربه‌ هم در زمینه‌ی شعر گویشی داشته است که با توجه نزدیک بودن لهجه‌ی روستای خیرآباد به گناباد می شود آن تجربه‌ها را جزو شعر گویشی گناباد محسوب کرد.

سیدی که داور جشنواره‌های مختلفی در دهه‌ی نود بوده است در مورد شعر امروز می‌گوید: «به نظر من اولین آفت شعر امروز زبان یکنواخت و عامه‌پسند اکثر شاعران است. سبک شخصی در بین شاعران امروز چندان جایگاه ندارد. مثلا بین غزل‌های سعدی و غزل‌های مولانا با این‌که معاصر هم بوده‌اند تفاوت سبکی زیادی به چشم می‌خورد اما غزل‌سرایان معاصر تقریبا زبانی شبیه به هم دارند. دومین مساله سطحی بودن شاعران از نظر اندیشه و پشتوانه‌های علوم انسانی است. در گذشته هر شاعر اقیانوسی از علم و معرفت بوده است که از شاعران امروز کمتر می‌توان چنین انتظاری داشت.»

سیدی شعر را پناهگاه بشر امروز می‌داند و می‌گوید: «تکنولوژی دارد از آدم‌های امروز ربات می‌سازد. شعر می‌تواند آدم را به خلوت خودش بازگرداند و او را با خودش روبرو کند و در دنیای سریع امروز باعث شود آدم کمی مکث کند و از نعمت حیات لذت ببرد.»

سیدی در جشنواره‌های شعر شرکت می‌کند و خود از فعالان برگزاری جشنواره‌های آیینی در خراسان است. می‌گویم: «شما در این زمینه بین کسانی که با آن‌ها گفتگو کرده‌ام نادر هستید و دوست دارم دلیل حمایت از جشنواره‌های شعر را هم توضیح بدهید.» می‌گوید: «در ابتدای کار که جشنواره‌ها شرکت می‌کردم بیشتر ذوق و شوق بود و می‌خواستم بدانم کجای کارم. بعدهای تفاوت دیدگاه بین شاعران مرا بیشتر به جشنواره‌ها سوق داد. وقتی در فضای جشنواره شعری را می‌خواندم بازخوردهای مختلفی می‌گرفتم که در ادامه‌ی مسیر کمکم می‌کرد. از این‌ها گذشته جشنواره‌ها می‌تواند موتور محرکه‌ای برای خلق اثر باشد.» سید حسین سیدی در جشنواره‌هایی که شرکت کرده است از جمله شعر رضوی، شعر عاشورایی و دیگر جشنواره‌های شعر آیینی جزو برگزیدگان و تقدیرشدگان بوده است.

شاعر اهل بیت؛ نگاهی به زندگی و شعر سید حسین سیدی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش چهارم)

سید حسین سیدی اولین مجموعه‌ی غزلش را با عنوان «ای کاش غزل‌های دلم چاپ نمی‌شد» در سال ۱۳۸۲ در انتشارات جلیل مشهد چاپ کرد. او می‌گوید: «بعد از انتشار اولین مجموعه‌ام، مجموعه‌های دیگری هم آماده کردم و الان شاید به اندازه‌ی سه چهار مجموعه شعر دارم اما برای چاپ آن تصمیمی ندارم.» او مجموعه‌ی شعری با عنوان «آیه‌های مهربانی» با موضوع قرآن مجید گردآوری کرده است. سیدی به عنوان گردآورنده مجموعه‌ی سه جلدی «حنجره‌های جاری» را با همکاری سازمان تبلیغات اسلامی منتشر کرده است. همچنین یادداشت‌هایی از ایشان به مناسبت‌های مختلف در روزنامه‌هایی چاپ شده است.

سید حسین سیدی به عنوان مجری و کارشناس شب شعرهای آیینی «مشکات» را در ابتدای دهه‌ی ۹۰ برگزار کرده است. او به عنوان شاعر، مجری و کارشناس در برنامه‌های تلویزیونی مختلفی حضور داشته است و داور جشنواره‌های کنگره‌های زیادی در سطح استان و کشور بوده است.

به بخش «هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو» می‌رسیم و سید حسین سیدی به عنوان سخن پایانی می‌گوید: «من رک و راست کارهایی را که تاثیرگذار می‌دانم تشویق می‌کنم و کارهایی را که مضر می‌دانم ضررش را می‌گویم. کارهایی از قبیل انجام مصاحبه با شاعران و دیگر کارهایی که شما در شعر تربت حیدریه انجام می‌دهی خیلی ارزشمند است و کاش در هر شهرستانی بهمن صباغ زاده‌ای بود که به شعر آن شهر سر و سامان می‌داد و بدون چشم‌داشت دنبال مطرح کردن شاعران و شعرشان بود. دیگر این که شعر هنر مظلومی است. روی سخن پایانی‌ام با مسئولین است که شعر را جدی‌تر بگیرند. بد است که ما برای برگزاری جشنواره‌ها همیشه مشکل مالی داشته باشیم و خجالت بکشیم جایزه‌ی برگزیدگان را اعلام کنیم و بعد از جشنواره به خاطر کمبود بودجه از شاعران عذرخواهی کنیم. شعر در نظر بزرگان دینی ما جایگاهی عظیم داشته است. نقل است که علامه طباطبایی در مورد بیتی عاشورایی از ایرج میرزا می‌گوید من حاضرم ثواب المیزان را در مقابل ثواب این بیت بدهم. اما با همه‌ی این بی‌مهری‌ها به شاعران می‌گویم شعر گفتن را برای خود یک وظیفه بدانند. خداوند گوهر شعر را در وجود افراد کمی می‌گذارد و باید قدر این گوهر را دانست و از شعر گفتن غافل نشد.»

شعر سید حسین سیدی شعری روان و دلنشین است. در شعرهای عاشقانه‌اش زبانی ساده دارد اما در شعرهای آیینی‌اش بازی‌های زبانی و تصویرسازی بیشتر است. زبان شعری سیدی در عین امروزی بودن بیشتر به سبک خراسانی گرایش دارد. او در شعرهای آیینی نگاهی عالمانه به مدح و مرثیه دارد و در سرودن این نوع شعر هدفمند پیش می‌رود. سیدی سعی می‌کند با شعرهایش به مقابله با آفت‌های شعر آیینی بپردازد و شعرش نمونه‌ای باشد از شعر آیینی که هم از نظر محتوا با تاریخ زندگی اهل بیت ع سازگار است، هم شان شاعر به عنوان مدح‌کننده اهل بیت ع در آن حفظ شده باشد و هم از نظر بلاغت‌های ادبی قدرت لازم را داشته باشد.

در ادامه نمونه‌هایی از شعر آقای سید حسین سیدی را با هم می‌خوانیم:

...بعدش دمید در گل و تن آفریده شد
گل را تراش داد و بدن آفریده شد
ذر آمد و سؤال! اَلستُ بِرَبکُم!؟
باید جواب داد، دهن آفریده شد
می‌خواست شعر عشق بخواند کسی نبود
آدم دلش شکست و زن آفریده شد
رخ داد تلخ وسوسه بود و سقوط سیب
یک اشتباه کرد و وطن آفریده شد
یکباره کینه‌ی دو برادر شروع شد
تابوت و مرگ و قبر و کفن آفریده شد
چندی گذشت شاعری آمد شبیه من
شاید برای نیست شدن آفریده شد
شادی به خاطر گل روی کسی نبود
می‌گفت غم به خاطر من آفریده شد

ما کویریم و تو باران، مگر این چیز کمی‌ست؟
ما گدائیم و تو سلطان، مگر این چیز کمی‌ست؟
کفشداران تو شاهانِ نظریافته‌اند
خادمان تو بزرگان، مگر این چیز کمی‌ست؟
افتخاری‌ست که جبریل نصیبش شد و هست
در حریم تو نگهبان، مگر این چیز کمی‌ست؟
ابر و باد و مه و خورشید و فلک عبدِ تواند
همگی گوش به فرمان، مگر این چیز کمی‌ست؟
در جوار تو عزیزیم که گویند به ما:
«مورِ دربار سلیمان»، مگر این چیز کمی‌ست؟
ای ولی نعمت عالم که سر سفره‌ی تو
عالمی یکسره مهمان، مگر این چیز کمی‌ست؟
تو پناهش دهی آن را که نگاهش نکنند
مثل آهوی بیابان، مگر این چیز کمی‌ست؟
باد هوهو کشد از دیدن گلدسته‌ی تو
می شود از تو غزلخوان، مگر این چیز کمی‌ست؟
پی جاروکشیِ صحن تو حوران بی‌تاب
همگی دست به دامان، مگر این چیز کمی‌ست؟
در قدمگاه تو انگار زمین از مستی
چاک داده است گریبان، مگر این چیز کمی‌ست؟
مطمئنم که به دادِ دل هر زائر خود
می‌رسی لحظه‌ی پایان، مگر این چیز کمی‌ست؟
آی مردم بنویسید به روی کفنم
«شاعر شاه خراسان»، مگر این چیز کمی‌ست؟

دلم شوق تو را از باغ رضوان بیشتر دارد
بهشت کویت از فردوس خواهان بیشتر دارد
هوای روح من ابری‌ست آقاجان بگریانم!
هوا وقتی که دلگیر است باران بیشتر دارد
اسیر پیله‌ی دردم پُر از پرواز در صحنت
چنین پروانه‌ای شوق گلستان بیشتر دارد
تو خورشیدی اگر چه بر تمام خلق می‌تابی
ولی همسایه با همسایه احسان بیشتر دارد
بیا دل را به اقیانوس آرام رضا بسپار
اگر دلشوره از شب‌های طوفان بیشتر دارد
همیشه ازدحام دست‌ها بر سفره‌ات پیداست
هر آن‌کس دست‌ودل‌باز است مهمان بیشتر دارد
بزرگی کن، مرا کوچک حسابم کن که می‌دانم
نظر بر مور امثال سلیمان بیشتر دارد
اگر دنیا جوابم کرده، دنیایِ جوابی تو
که این دارالشفاء از درد، درمان بیشتر دارد
شفاعت کن مرا پیش خدا با آبروی خود
رضای دوست از این راه امکان بیشتر دارد
غلامی تو را از مادرت زهرا طلب کردم
که مادر نقش در تصمیم سلطان بیشتر دارد
اگر چه عطر رضوان در جهان پیچیده با نامت
ولی فیض حضورت را خراسان بیشتر دارد

به نام حضرت خالق مسبب‌الاسباب
به شعر سرمه کشیدم به مدحت مهتاب
نثار حضرت صدیقه صاحب‌الالقاب
«هزار مرتبه شستم دهان به مشک و گلاب»
«هنوز نام تو بردن کمال بی ادبی است»
تویی که چادرِ پاکت پناهگاه نبی است
ز روح خویش به آب و گِلت دمیده خدا
به حسن و خلق تو بی‌شک نیافریده خدا
قلم به دست گرفته تو را کشیده خدا
«تو را کشیده و دست از قلم کشیده خدا»
تو آمدی و بهشت اعتبار پیدا کرد
پس از تو بود که مادر عیار پیدا کرد
به هر کجا که تویی آفتاب لازم نیست
اگر که عطر تو باشد گلاب لازم نیست
زبان مدح تو را پیچ و تاب لازم نیست
مخالفان شما را جواب لازم نیست
چرا که دوریِ از تو خودش عذاب خداست
هر آن‌چه بی تو رسد بر بشر عِقاب خداست
گرفته ماه به خود انعکاس نورت را
سروده‌ایم دلِ ساده و صبورت را
نداشت گرچه جهان طاقت حضورت را
گرفت غصه و غم جاده‌ی عبورت را
به این مقام خداداد می‌کنم تعظیم
خدای می‌کندت مثل مصطفی تکریم
تو راز آینه‌ها را به ما بیان کردی
دعای خیر به همسایه در نهان کردی
مرا تو منتظر صاحب‌الزمان کردی
که اشک شوق مرا در غزل روان کردی
رسیده است به تو قوه‌ی خیالی؟ نه!
شده‌ست مثل دلت چشمه‌ی زلالی؟ نه!
بهار بی تو چنان لاله ای است سر در خاک
هزار غنچه به شوقت کند گریبان چاک
خدا به عشق تو آورده صحبت از لولاک
ز هرچه غیر تو یک عمر می‌کنیم امساک
چرا که دست تو را بهترین پدر بوسید
که پشت بوسه به دستت بهشت را می‌دید
ملک برای حریم تو پاسبان، مادر!
نشانه‌ای است که هستی تو بی‌نشان، مادر!
تو عطر یاسی و هم‌رنگ ارغوان، مادر!
تویی تو سیده و اشرف زنان، مادر!
کجا زنی به مقام تو نه فلک دارد
تویی که جام دلت هیجده ترک دارد

سید حسین سیدی
سیدحسین سیدی

پی نوشت

برای این دوست عزیز آرزوی موفقیت بیش از پیش دارم و امیدوارم در آینده به عنوان یکی از مروجان اصلی شعر آیینی در خراسان شناخته شود و همان‌طور که دوست دارد ادامه‌دهنده‌ی راه آیینی‌سرایان بزرگ خراسانی باشد.
بهمن صباغ زاده
جمعه ۲۳ دی‌ماه ۱۴۰۱ تربت حیدریه

#سید_حسین_سیدی
#بهمن_صباغ_زاده
#شاعران_همشهری

#پیام_ولایت
#تربت_حیدریه

کانال تلگرامی انحمن شاعران ستاره قطب👇

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: سید حسین سیدی, بهمن صباغ زاده, شاعران همشهری, پیام ولایت
+ نوشته شده در  شنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۲ساعت 14:17  توسط زینب ناصری  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۸۱ پیام ولایت که در ۲۳ اسفندماه ۱۴۰۱ منتشر شده، در این شماره با زندگی فردی تربتی شاعر پیشین این آب و خاک آشنا خواهید شد.

فردی تربتی
فیضی تربتی

با شاعران ولایت زاوه؛ نگاهی به زندگی و شعر فیضی تربتی که نشان کمی از ایشان بر جای مانده است، به قلم بهمن صباغ زاده

این بخش در نشریه‌ی پیام ولایت نگاهی دارد به شاعران این آب و خاک؛ گاهی به شاعران پیشین این ولایت می‌پردازیم و گاه به شاعران معاصر شهرستان. در این گوشه‌ی کوچک از خراسان بزرگ همواره ستارگانی در آسمان شعر و هنر درخشیده‌اند. در این شماره قرار است دو تن از شاعران پیشین این گوشه از خراسان را معرفی کنیم.

خراسان را مهد زبان پارسی و شعر پارسی می‌دانند و بنای شعر در تربت حیدریه هم قدمتی دارد به اندازه‌ی شعر پارسی. از وقتی تذکره‌نویسی به شکل امروز معمول شد و آوردن زندگی‌نامه و نمونه‌ی شعر شاعران به صورت مستقل رسم شد، همواره در تذکره‌های شعر فارسی، تعدادی از شاعران این آب و خاک هم حضور داشتند. ولایت زاوه و حدود و تاریخ آن با جزئیات در کتاب «جغرافیای تاریخی ولایت زاوه» به قلم شاعر همشهری استاد محمدرضا خسروی به تفصیل بیان شده است که می‌توانید به مطالب ارزشمند آن کتاب مراجعه کنید.

قدیمی‌ترین تذکره‌ مشتمل بر شرح حال شاعران در اوایل سده‌ی هفتم هجری توسط نورالدین محمد عوفی تدوین شد. او نام کتابش را «لُباب الباب» گذاشت و در کتاب او شاعران زاوه هم در کنار دیگر شاعران خراسان معرفی شدند. بعد از محمد عوفی دیگر نویسندگان پارسی‌زبان هم به نوشتن شرح حال شاعران پرداختند و هر کدام به شکلی سعی کردند در کتابی که تدوین می‌کنند مختصر و مفید شاعران پیش از خود و معاصر با خود را معرفی کنند. تذکره‌نویسان راجع به شاعرانی که در همان قرن می‌زیسته‌اند اطلاعات بسیار خوبی به خواننده می‌دهند اما در مورد شاعران پیشین به ذکر چند جمله‌ی کلی و تکرار مطالب تذکره‌های پیش از خود اکتفا می‌کنند.

در گذشته شاعران همه‌ی تخلص داشته‌اند و شاعران را با تخلص و نام شهر زادگاه‌شان یا به ندرت شهر محل سکونت‌شان می‌شناخته‌اند، مانند فردوسی طوسی، ثنایی غزنوی، سعدی شیرازی و ... . این توضیح لازم است که تا پیش از قرن دهم شاعران این منطقه را با پسوند «زابی» می‌شناختند و پس از قرن دهم پسوند «تربتی» معمول شد. می‌دانید که در خراسان دو تربت داریم یکی تربت جام و یکی تربت حیدریه. در تذکره‌ها برای جلوگیری از اشتباه، شاعران تربت حیدریه را همواره با پسوند «تربتی» می‌شناختند و شعرای تربت جام را با پسوند «جامی». من در نوشتن این زندگی‌نامه‌ها نگاهی خواهم داشت به تذکره‌هایی که در تاریخ ادبیات فارسی نوشته شده است؛ همچنین از مطالبی که نویسندگان استادان و ادیبان پیش از این تاریخ در مورد شاعران پیشین این آب و خاک نوشته‌اند استفاده خواهم کرد، که از جمله‌ی مهم‌ترین این آثار می‌توانم به «سخنوران زاوه» اثر استاد محمود فیروزی مقدم اشاره کرد. در برخی موارد، مطالب این کتاب عینا نقل می‌شود.

فیضی تربتی
فیضی تربتی

فیضی تربتی؛ رباعی سرای قرن دهم

فیضی از شعرای تربت‌حيدريه است که اکثر تذکره‌نویسان در شرح حالش نوشته‌اند در اواخر قرن دهم از خراسان به هندوستان رفته، اکثر نقاط آن کشور وسیع را پای پیاده سیاحت کرده و در مدح جلال‌الدين اکبر شعرها سروده و صله‌ها گرفته است. اين‌كه او از شعرای تربت حيدريه است، مسلم است اما اين‌كه به هند رفته باشد، كمی جای تردید دارد زیرا اگر چنین بود در تذکره‌ی نفايس ‌المآثر، منتخب التواريخ، طبقات اكبری و آيين اكبری ذكرش می‌آمد. در تذكره‌ها ده رباعی به او منسوب شده است كه از آن ميان شش رباعی مربوط به فكری تربتی است و دو رباعی هم مربوط به دیگران است.

تنها اين دو رباعی مسلما از آنِ فيضی تربتی است:

مویی شده‌ام بی خطِ مشكين‌رقم او
كو بخت كه آيم به زبان قلم او؟
مجنون به ره عشق ز سر كرده قدم رفت
دارم منِ ديوانه قدم بر قدم او

از پيشِ من آن زهره‌جبين می‌گذرد
آشوبِ دل و آفتِ دين می‌گذرد
عمرم همه بگذشت و نديدم رويش
افسوس ز عمری كه چنين می‌گذرد

#با_شاعران_ولایت_زاوه

#پیام_ولایت
#فیضی_تربتی
#بهمن_صباغ_زاده

کانال تلگرامی شاعران انجمن ستاره قطب👇

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: فیضی تربتی, بهمن صباغ زاده, با شاعران ولایت زاوه, پیام ولایت
+ نوشته شده در  شنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۲ساعت 12:49  توسط زینب ناصری  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۸۱ پیام ولایت که در ۲۳ اسفندماه ۱۴۰۱ منتشر شده، در این شماره با زندگی فردی تربتی شاعر پیشین این آب و خاک آشنا خواهید شد.

فردی تربتی
فردی تربتی

با شاعران ولایت زاوه؛ نگاهی به زندگی و شعر فردی تربتی که نشان کمی از ایشان بر جای مانده است، به قلم بهمن صباغ زاده

این بخش در نشریه‌ی پیام ولایت نگاهی دارد به شاعران این آب و خاک؛ گاهی به شاعران پیشین این ولایت می‌پردازیم و گاه به شاعران معاصر شهرستان. در این گوشه‌ی کوچک از خراسان بزرگ همواره ستارگانی در آسمان شعر و هنر درخشیده‌اند. در این شماره قرار است دو تن از شاعران پیشین این گوشه از خراسان را معرفی کنیم.

خراسان را مهد زبان پارسی و شعر پارسی می‌دانند و بنای شعر در تربت حیدریه هم قدمتی دارد به اندازه‌ی شعر پارسی. از وقتی تذکره‌نویسی به شکل امروز معمول شد و آوردن زندگی‌نامه و نمونه‌ی شعر شاعران به صورت مستقل رسم شد، همواره در تذکره‌های شعر فارسی، تعدادی از شاعران این آب و خاک هم حضور داشتند. ولایت زاوه و حدود و تاریخ آن با جزئیات در کتاب «جغرافیای تاریخی ولایت زاوه» به قلم شاعر همشهری استاد محمدرضا خسروی به تفصیل بیان شده است که می‌توانید به مطالب ارزشمند آن کتاب مراجعه کنید.

قدیمی‌ترین تذکره‌ مشتمل بر شرح حال شاعران در اوایل سده‌ی هفتم هجری توسط نورالدین محمد عوفی تدوین شد. او نام کتابش را «لُباب الباب» گذاشت و در کتاب او شاعران زاوه هم در کنار دیگر شاعران خراسان معرفی شدند. بعد از محمد عوفی دیگر نویسندگان پارسی‌زبان هم به نوشتن شرح حال شاعران پرداختند و هر کدام به شکلی سعی کردند در کتابی که تدوین می‌کنند مختصر و مفید شاعران پیش از خود و معاصر با خود را معرفی کنند. تذکره‌نویسان راجع به شاعرانی که در همان قرن می‌زیسته‌اند اطلاعات بسیار خوبی به خواننده می‌دهند اما در مورد شاعران پیشین به ذکر چند جمله‌ی کلی و تکرار مطالب تذکره‌های پیش از خود اکتفا می‌کنند.

در گذشته شاعران همه‌ی تخلص داشته‌اند و شاعران را با تخلص و نام شهر زادگاه‌شان یا به ندرت شهر محل سکونت‌شان می‌شناخته‌اند، مانند فردوسی طوسی، ثنایی غزنوی، سعدی شیرازی و ... . این توضیح لازم است که تا پیش از قرن دهم شاعران این منطقه را با پسوند «زابی» می‌شناختند و پس از قرن دهم پسوند «تربتی» معمول شد. می‌دانید که در خراسان دو تربت داریم یکی تربت جام و یکی تربت حیدریه. در تذکره‌ها برای جلوگیری از اشتباه، شاعران تربت حیدریه را همواره با پسوند «تربتی» می‌شناختند و شعرای تربت جام را با پسوند «جامی». من در نوشتن این زندگی‌نامه‌ها نگاهی خواهم داشت به تذکره‌هایی که در تاریخ ادبیات فارسی نوشته شده است؛ همچنین از مطالبی که نویسندگان استادان و ادیبان پیش از این تاریخ در مورد شاعران پیشین این آب و خاک نوشته‌اند استفاده خواهم کرد، که از جمله‌ی مهم‌ترین این آثار می‌توانم به «سخنوران زاوه» اثر استاد محمود فیروزی مقدم اشاره کرد. در برخی موارد، مطالب این کتاب عینا نقل می‌شود.

فردی تربتی؛ شاعری پارسا از قرن دهم

آن‌چه را که از زندگی فردی تربتی می‌دانیم مدیون امین احمد رازی هستیم. امین احمد رازی در تذکره‌ی هفت اقلیم که در سال‌های پایانی قرن دهم و سال‌های آغازین قرن یازدهم نوشته است اطلاعاتی در خصوص این شاعر تربتی به ما می‌دهد.

امین احمد رازی از مردم ری بود اما تذکره‌اش را در هندوستان تالیف کرد. این کتاب نثری مسجع دارد و نویسنده در آن شرح حال و شعرِ شعرای هر اقلیم از هفت اقلیم جهان را در فصلی مجزا آورده است. شرح حال شاعر مورد نظر ما یعنی فردی تربتی در اقلیم سوم این کتاب آمده است که یادکرد‌ی از خراسان، بلخ، هرات، جام، مشهد و ... است.

فردی تربتی مردی زاهد و اهل تصوف بوده است که اوایل قرن دهم در شهر هرات زندگی می‌کرده است. هرات در آن روزگار از مراکز مهم فرهنگی بوده است. فردی به دیوان خواجه‌ی شیراز و خمسه‌ی نظامی علاقه‌ی خاصی داشته است و به تبعیت از این دو شاعر سروده‌هایی دارد. بنا به نوشته‌ی سعید نفیسی فردی تربتی به طور قطع تا ۹۲۸ زنده بوده است و پس از آن درگذشته است.

در ادامه چند بیت از فردی تربتی را با هم می‌خوانیم:


ما و دل هر یک مُرادی از خدا می‌خواستيم
او تو را می‌خواست، ما دردِ تو را می‌خواستيم

من كیستم؟ از اهل جهان فرد شده
سر تا قدم از عشق بُتان درد شده
در راه نیاز و دردمندی شده خاک
و آن خاک هم از باد فنا گرد شده

#با_شاعران_ولایت_زاوه

#پیام_ولایت
#فردی_تربتی
#بهمن_صباغ_زاده

کانال تلگرامی انجمن شاعران ستاره قطب👇

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: فردی تربتی, بهمن صباغ زاده, با شاعران ولایت زاوه
+ نوشته شده در  شنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۲ساعت 12:47  توسط زینب ناصری  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۸۲ پیام ولایت که در ۱۸ فروردین‌ماه ۱۴۰۲ منتشر شده، در این شماره با زندگی و شعر شاعر پیشین این آب و خاک به نام رقمی تربتی آشنا خواهید شد.

خیری تربتی

خیری تربتی

با شاعران ولایت زاوه؛ نگاهی به زندگی و شعر دو تن از شاعران این آب و خاک که نشان کمی از ایشان بر جای مانده است، به قلم بهمن صباغ زاده

این بخش در نشریه‌ی پیام ولایت نگاهی دارد به شاعران این آب و خاک؛ گاهی به شاعران پیشین این ولایت می‌پردازیم و گاه به شاعران معاصر شهرستان. در این گوشه‌ی کوچک از خراسان بزرگ همواره ستارگانی در آسمان شعر و هنر درخشیده‌اند. در این شماره قرار است رقمی تربتی از خراسان را معرفی کنیم.

رقمی تربتی، شاعری از تربت حیدریه در هندوستان

شرح حال و نمونه‌ی شعر رقمی تربتی در تذکره‌ی (روز روشن) آمده است. البته مرحوم علی اکبر گلشن آزادی نیز چند خطی درباره‌ی وی نوشته است که با متن تذکره‌ی روز روشن مطابقت دارد.

تذکره‌ی روز روشن به قلم محمد مظفر حسین صبا در سال ۱۲۹۵ هجری قمری تالیف شده است و از آن جهت اهمیت دارد كه به شرح حال بسیاری از شاعران پارسی‌گوی هندوستان پرداخته است و از نام‌هایی سخن به میان می‌آورد که در سایر تذكره‌های فارسی کمتر نشانی از آن نام‌ها به چشم می‌خورد. شیوه‌ای که صاحب تذکره در آوردن شرح حال‌ها از آن سود جسته است آوردن اسامی شاعران به ترتیب حروف الفباست. در این شیوه وی اول به تخلص شاعر و یا عنوان وی اشاره دارد و سپس به ذکر کامل نام شاعر می‌پردازد. این کتاب فاقد فهرست نام شاعران می‌باشد اما در پایان کتاب فهرست هر باب با تعداد شاعران در آن باب آمده است

ملا زین العابدین از اهالی تربت حیدریه بوده و رقمی تخلص می‌کرده است. با توجه به این که نام رقمی تربتی در تذکره‌ی روز روشن آمده است می‌توان حدس زد شاعری در قرن دوازدهم و یا سیزدهم بوده است و به احتمال زیاد سفرهایی به هندوستان داشته است.

این دو بیت از اشعار او است:

برگیر ز خاکِ ره و می‌دار عزیزش
آن مرغ که در کوی تو بی‌بال و پر افتاد

چنان پر است ز عصیان صحیفه‌ی عملم
که گر ثواب کنم نیست موضع رقمش

#با_شاعران_ولایت_زاوه

#پیام_ولایت
#رقمی_تربتی

بهمن صباغ زاده

کانال تلگرامی انجمن شاعران ستاره قطب 👇
https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: رقمی تربتی, بهمن صباغ زاده, پیام ولایت, با شاعران ولایت زاوه
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۲ساعت 12:59  توسط زینب ناصری  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۸۲ پیام ولایت که در ۱۸ فروردین‌ماه ۱۴۰۲ منتشر شده، در این شماره با زندگی و شعر دو شاعر پیشین این آب و خاک به نام خیری تربتی و رقمی تربتی آشنا خواهید شد.

خیری تربتی
خیری تربتی

با شاعران ولایت زاوه؛ نگاهی به زندگی و شعر دو تن از شاعران این آب و خاک که نشان کمی از ایشان بر جای مانده است، به قلم بهمن صباغ زاده

این بخش در نشریه‌ی پیام ولایت نگاهی دارد به شاعران این آب و خاک؛ گاهی به شاعران پیشین این ولایت می‌پردازیم و گاه به شاعران معاصر شهرستان. در این گوشه‌ی کوچک از خراسان بزرگ همواره ستارگانی در آسمان شعر و هنر درخشیده‌اند. در این شماره قرار است خیری تربتی از خراسان را معرفی کنیم.

خراسان را مهد زبان پارسی و شعر پارسی می‌دانند و بنای شعر در تربت حیدریه هم قدمتی دارد به اندازه‌ی شعر پارسی. از وقتی تذکره‌نویسی به شکل امروز معمول شد و آوردن زندگی‌نامه و نمونه‌ی شعر شاعران به صورت مستقل رسم شد، همواره در تذکره‌های شعر فارسی، تعدادی از شاعران این آب و خاک هم حضور داشتند. ولایت زاوه و حدود و تاریخ آن با جزئیات در کتاب «جغرافیای تاریخی ولایت زاوه» به قلم شاعر همشهری استاد محمدرضا خسروی به تفصیل بیان شده است که می‌توانید به مطالب ارزشمند آن کتاب مراجعه کنید.

قدیمی‌ترین تذکره‌ مشتمل بر شرح حال شاعران در اوایل سده‌ی هفتم هجری توسط نورالدین محمد عوفی تدوین شد. او نام کتابش را «لُباب الباب» گذاشت و در کتاب او شاعران زاوه هم در کنار دیگر شاعران خراسان معرفی شدند. بعد از محمد عوفی دیگر نویسندگان پارسی‌زبان هم به نوشتن شرح حال شاعران پرداختند و هر کدام به شکلی سعی کردند در کتابی که تدوین می‌کنند مختصر و مفید شاعران پیش از خود و معاصر با خود را معرفی کنند. تذکره‌نویسان راجع به شاعرانی که در همان قرن می‌زیسته‌اند اطلاعات بسیار خوبی به خواننده می‌دهند اما در مورد شاعران پیشین به ذکر چند جمله‌ی کلی و تکرار مطالب تذکره‌های پیش از خود اکتفا می‌کنند.

در گذشته شاعران همه‌ی تخلص داشته‌اند و شاعران را با تخلص و نام شهر زادگاه‌شان یا به ندرت شهر محل سکونت‌شان می‌شناخته‌اند، مانند فردوسی طوسی، ثنایی غزنوی، سعدی شیرازی و ... . این توضیح لازم است که تا پیش از قرن دهم شاعران این منطقه را با پسوند «زابی» می‌شناختند و پس از قرن دهم پسوند «تربتی» معمول شد. می‌دانید که در خراسان دو تربت داریم یکی تربت جام و یکی تربت حیدریه. در تذکره‌ها برای جلوگیری از اشتباه، شاعران تربت حیدریه را همواره با پسوند «تربتی» می‌شناختند و شعرای تربت جام را با پسوند «جامی». من در نوشتن این زندگی‌نامه‌ها نگاهی خواهم داشت به تذکره‌هایی که در تاریخ ادبیات فارسی نوشته شده است؛ همچنین از مطالبی که نویسندگان استادان و ادیبان پیش از این تاریخ در مورد شاعران پیشین این آب و خاک نوشته‌اند استفاده خواهم کرد، که از جمله‌ی مهم‌ترین این آثار می‌توانم به «سخنوران زاوه» اثر استاد محمود فیروزی مقدم اشاره کرد. در برخی موارد، مطالب این کتاب عینا نقل می‌شود.

خیری تربتی، شاعری بعد از دوره‌ی سبک هندی

خیری تربتی از شاعران تربت حیدریه است که از زندگی او شرحی در دسترس نیست. نمونه‌ی شعر وی در دست‌نوشته‌های مرحوم علی اکبر گلشن آزادی آمده است. مرحوم گلشن آزادی شاعری اهل تربت حیدریه بود که در مشهد زندگی می‌کرد و یکی از مهم‌ترین آثار به‌جا مانده از او کتاب صد سال شعر خراسان است. این کتاب را مرحوم احمد کمال‌پور بعد از مرگ گلشن آزادی بر اساس نوشته‌های وی و با افزوده‌هایی منتشر کرد. مرحوم گلشن آزادی در ابتدا قصد داشت که شرح حال و نمونه‌ی شعر تمام شاعران خراسانی را از ابتدا تا روزگار خودش جمع‌آوری و منتشر کند که جمع‌آوری هم کرد اما اجل مهلت انتشارش را به وی نداد. بعد از مرگ گلشن فقط شرح حال و نمونه‌ی شعر شاعران صد سال آخر به همت شاعر مشهدی احمد کمال‌پور (کمال) انتشار یافت.

از آن‌جا که شرح حال وی در صد سال شعر خراسان نیامده است معلوم می‌شود که قبل از قرن چهاردهم زندگی می‌کرده است و به این دلیل که شرح حال وی در تذکره‌های مشهور شاعران سبک هندی نیست شاید بشود وی را شاعری از قرن دوازده و سیزده دانست.

خیری تربتی بنا به دست‌نوشته‌ی مرحوم گلشن آزادی به ملاخیری معروف بوده است. این دست‌نوشته تنها جایی است که از این شاعر نام می‌برد و او را از مردم تربت حیدریه می‌داند.

گلشن آزادی تنها یک رباعی از خیری تربتی نقل کرده است:

خیری به وفا اگر تو صادق باشی
خاک ره یاران موافق باشی
کافر باشی نباشدت بغض و نفاق
به زان‌که مسلمان منافق باشی

#با_شاعران_ولایت_زاوه

#پیام_ولایت


#خیری_تربتی
#ملاخیری

بهمن صباغ زاده

کانال تلگرامی انجمن شاعران ستاره قطب 👇

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: ملا خیری, خیری تربتی, بهمن صباغ زاده, با شاعران ولایت زاوه
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۲ساعت 12:39  توسط زینب ناصری  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۸۳ پیام ولایت که در ۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ منتشر شده با زندگی و شعر مینای تربتی ملک‌الشعرای دوره‌ی قاجاریه آشنا خواهید شد.

ملک‌الشعرا مینای تربتی شاعر دوره‌ی قاجاریه، نگاهی به زندگی و شعر مینای تربتی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش اول)

در این شماره می‌خواهم یکی از شاعران نامدار این سرزمین را معرفی کنم که در زمانه‌ی خود اسم و آوازه‌ای داشته و به ملک‌الشعرا مشهور بوده است. وقتی سخن از ملک‌الشعرا می‌شود همه یاد مرحوم محمدتقی بهار می‌افتیم اما این لقب منحصر به بهار نیست. در گذشته در دربار شاهان، شاعری را که بر شاعران دیگر برتری داشته و در اعیاد و دیگر مناسبت‌های مهم شعر می‌سروده ملک‌الشعرا می‌گفته‌اند. مثل عنصری که ملک‌الشعرای دربار سلطان محمود غزنوی بوده است. از دوران قاجاریه به بعد، ملک‌الشعرا لقبی‌ بوده که به شاعران رسمی آستان قدس رضوی اطلاق می‌شده است، از ملک‌الشعرا صفای اصفهانی که اولین ملک‌الشعرا درگاه رضوی بود تا ملک‌الشعرا بهار و بعد از او دکتر قاسم رسا که آخرین ملک‌الشعرای آستان قدس بود و به سال ۱۳۵۶ هجری شمسی درگذشت.

مینای تربتی از شاعران تربت حیدریه در قرن سیزدهم است. (مینا)نام شاعر نیست و تخلص او در شعر است. مینا معانی مختلفی دارد، از جمله آبگینه، شیشه، جام، جام می، لایه‌ی خارجی دندان، ترکیبی از لاجورد و طلا، لعاب مخصوص، لعاب شیشه‌ای و شیشه‌ی شراب. خواجه‌ی شیراز می‌گوید: (زین دایره‌ی مینا خونین جگرم می ده/ تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی)

از زندگی مینای تربتی اطلاعات زیادی در دست نداریم همین‌قدر می‌دانیم که در شاعری بسیار خوش‌ذوق و مستعد بوده است. در تربت اسم و آوازه‌ای پیدا کرده است طوری که با بزرگان و از جمله با حاکم تربت نشست و برخاست داشته است. با حاکم وقت تربت دچار اختلاف شده، هجویه‌ای برای او می‌سازد و از تربت به مشهد می‌رود. کم‌کم بین شعرای خراسان حسن شهرتی پیدا می‌کند تا آن‌جا که ملک‌الشعرای آستان قدس می‌شود.

یادگار مهم میرزا مینا شعری است که در تعمیر مسجد گوهرشاد سروده است و در مصرع پایانی ماده تاریخ تعمیر بنای مسجد را آورده است که در روانی در ماده‌تاریخ‌های زبان فارسی کم‌نظیر است و به تعبیر گلشن آزادی باید آن را نوعی الهام شمرد. همچنین شعرهای مینای تربتی بر در و دیوار ساختمان حرم مطهر استفاده شده است که غالب آن‌ها شعرهایی استوار و خوب هستند.

از دیگر آثار مشهور مینای تربتی قصیده‌ای است که در هجو اسدالله میرزا حاکم تربت گفته است. او در این قصیده با مطلع (حاکم تربت مگو سلطان ایران است این/ بلکه سلطان بن سلطان بن سلطان است این) قدرت شاعری خود را رخ می‌کشد. از شعر مینا برمی‌آید که حاکم او را که بی‌اجازه در حضورش نشسته از اتاق بیرون کرده و شاعر دل‌آزرده قصیده‌ای در هجو او سروده است. گفته‌اند: (چو شاعر برنجد، بگوید هجا/ هجا تا قیامت بماند به جا)

افضل‌الملک که از ادیبان عصر قاجاریه بوده است و سفرنامه‌ای از او به جا مانده است مینا را شاعری ممتاز می‌داند که مدیحه‌سرایی مجلس سلام و قصیده‌خوانی در آستان قدس در اعیاد مخصوص بر عهده‌ی او بوده است. مینا در این‌باره سروده است: (مرا وظیفه سرودن ثنای حاجب اوست/ که افتخار جهان است و خواجه‌ی آفاق)

محمد معصوم شیرازی ملقب به (معصوم علیشاه) که از صوفیان بنام دوره‌ی قاجار بوده کتابی به نام (طرایق الحقایق) نوشته است و در این کتاب از مینای تربتی نام برده است و از بداهه‌‌سرایی وی یاد کرده است. در زمان تولیت عضد‌الملک قزوینی سه قفل نقره و طلا برای بارگاه امام هشتم ع تهیه می‌شود و مینا این بیت را می‌سراید: (ز سیم و زر عضدالملک زد سه قفل بر این در/ فزوده شد دو و تاریخ شد (ضریح مطهر))که عبارت (ضریح مطهر) ماده تاریخ است که با کسر عدد دو سال ۱۲۷۰ را نشان می‌دهد. البته این بیت را باید جزو ماده‌تاریخ‌ها حساب کرد تا بداهه‌سرایی اما در هر حال نشان از طبع جوشان مینا می‌دهد.

مینای تربتی تا آخر عمر ملک‌الشعرا بود و به روایت افضل‌الملک در سال ۱۲۸۴ هجری قمری در مشهد از دنیا رفت. افضل‌الملک در سفرنامه‌اش وقتی می‌خواهد شرح حال ملک‌الشعرا صبوری را بیاورد می‌نویسد: (مرحوم مؤتمن‌السلطنه در زمان ایالت جلال‌الدوله به ترویج صبوری همت گماشت و چون مینای تربتی که در مجالس آستان قدس قصیده‌خوانی می‌کرد درگذشت، مؤتمن‌السلطنه در روز عید فطر ۱۲۸۴ قمری، صبوری را به حضور جلال الدوله برده، معرفی کرد.)

ملک‌الشعرا مینای تربتی شاعر دوره‌ی قاجاریه، نگاهی به زندگی و شعر مینای تربتی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش دوم)

دیوان مینا دیوانی شامل ۶ هزار بیت از قصاید او است همراه با سروده‌هایی از وی در کتیبه‌های آستان قدس باقی مانده است. میرزا مینا که در زمان سلطنت ناصرالدین شاه می‌زیست اشعاری در مدح ناصرالدین شاه قاجار دارد. همچنین شعرهایی در مدح عضدالملک قزوینی (تولیت آستان قدس رضوی) و میرزا عبدالباقی منجم‌باشی (داماد فتحعلی شاه و تولیت آستان قدس) گفته است. در غزل سرودن هم طبعی روان دارد. از نظر سبک شعری به اقتضای زمانه‌ای که در آن زندگی می‌کند، شعر او را می‌توان در سبک بازگشت طبقه‌بندی کرد. در غزل سعی می‌کند به سبک عراقی نزدیک شود و در قصیده سعی می‌کند به قصیده‌سرایان سبک خراسانی تاسی کند. غزل‌هایش از نمونه‌های خوب دوره‌ی بازگشت است.

مینای تربتی

در ادامه نمونه‌هایی از شعر میرزا مینای تربتی را با هم می‌خوانیم:

هجویه برای اسدالله میرزا


حاکم تربت مگو؛ سلطانِ ایران است این
بلکه سلطان بن سلطان بن سلطان است این
دست و رو از گرد ره ناشسته خصم و مدعی
با وزیر و والی ملک خراسان است این
بی‌محابا دعوی انی انا اللهی کند
در تفرعن مرشد فرعون و هامان است این
گه گشاید حصنِ خیو و گاه بندد بندِ مرو
آن‌چنان آسان که گویی بندِ تنبان است این
حاکم سمنان چو شد با مردم سمنان چه کرد
دیگران مست از می و مست از سه من نان است این
هم دماغ فیل دارد هم قواره‌یْ کرگدن
راستی مدفوع این یا ریده‌ی آن است این
فیل‌هیکل، پشه‌جرات، خرس‌صورت، غول‌شکل
تندخوی و کندفهم و تیزدندان است این
گه قضا راند به مار و مور و گه بر جن و انس
این جلالت شاه را نبود سلیمان است این
سخت‌نان و سخت‌جان و سخت‌روی و سخت خوی
سست‌مهر و سست عهد و سست‌پیمان است این
دعوی اسکندری دارد، ولی مقصود او
آب حیوان بود و فکر باد حیوان است این
نه نشان از آدمی دارد نه نام از مردمی
گاومیشِ رفته اندر جلد انسان است این
گربه نتواند گرفتن، از چه نامش شد اسد
می‌نخوان او را اسدالله که بهتان است این
یک شعیر این بی‌شعور اندیشه از شاعر نکرد
مستحقّ آخور و افسار و پالان است این
بنده را چون آیت از قرآن برون کرد از وثاق
قصّه کوته، با چنین تحریف عثمان است این

در طلب جبه‌ی پشم


ایا کریم همیمی که شغل و پیشه تو را
به دوستان همه مهر و به دشمنان خشم است
توام به جایزه گفتی چه خواهی‌ام گفتم
مرا به جبه‌ی پشم از عنایتت چشم است
هلا اگر بدهی جبه پشم خواهد بود
اگر نمی‌دهی ای خواجه باز هم پشم است

غزل

می‌برد هر نفسم دل رخ زیبای دگر
نیست در شهر چو من عاشقِ شیدای دگر
هر کسی بر صنمی دیده و دل دارد و من
دیده جایی نگران دارم و دل جای دگر
سخت شوریده و سودایی‌ام امروز، که هست
هر دمم شور دگر در سر و سودای دگر
عشقبازان همه رسوای جهانند، ولی
نیست چون من به جهان عاشق رسوای دگر
نه به صحرا بُوَدم خاطرِ شادان، نه به شهر
که مرا شهر دگر باید و صحرای دگر
یوسفی را شدم آشفته که شوریده‌ی خویش
هر طرف مصر دگر دید و زلیخای دگر
دلبران جمله مسیحانفسانند و مرا
زنده دارد دمِ جان‌بخشِ مسیحای دگر
نه به یغما کشدم دل نه به خلّخ، که بود
تُرک سرمست من از خلّخ و یغمای دگر
چیست عالم؟ چمن دلکش و من فاخته‌وش
هر دمم فتنه به‌سروِ قدِ رعنای دگر
زاهدم منع ز می کرد و ندانست که من
مستی از جام دگر دارم و صهبای دگر
مادح شاهِ خراسانم و در حضرتِ اوست
هر دمم وردِ زبان مدحتِ غرّای دگر
بوالحسن زاده‌ی موسی که به هر لحظه کنند
خاکساران درِ او یدِ بیضای دگر
روضه‌ی اوست روان‌بخش و ز هر روز فزون
می‌توان دید بهشتِ فرح‌افزایِ دگر

غزل

یک صبح مهر سر ز افق بر نمی‌کند
کز کین به من ستیزه‌ی دیگر نمی‌کند
شب‌ها چکید اخترم از دیده و هنوز
گردش شبی به کام من اختر نمی‌کند
جان بر لبم رساند ز بیدار و ترک جور
با من هنوز چرخ ستمگر نمی‌کند
ناکامی‌ام ز حد شد و گردون ز گردشی
کام مرا هنوز میسر نمی‌کند
کلک قضا پی چه ز دیوان قسمتم
جز خون دل وظیفه‌ی مقرر نمی‌کند
ای دل مکوش در طلب افزون که سعی بیش
رزق تو بیشتر ز مقدر نمی‌کند
بر داده ده رضا که قضا با هزار سعی
آب بقا نصیب سکندر نمی‌کند
از زهرِ فاقه تلخ بود کامم آن‌چنانک
در وی اثر حلاوت شکر نمی‌کند
الویل لی ز فاقه و وامم اگر خلاص
آزاده پور موسی جعفر نمی‌کند
رخشنده آفتاب خراسان که پیش او
یک ذره جلوه خسرو خاور نمی‌کند
سلطان دین رضا که فلک بی‌رضای او
گردش به گرد توده‌ی اغبر نمی‌کند

ملک‌الشعرا مینای تربتی شاعر دوره‌ی قاجاریه، نگاهی به زندگی و شعر مینای تربتی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش سوم)

قصیده

چون دوش نهفت بیضه‌ی بیضا
زیر پَرِ زاغِ شب رُخ رخشا
گیتی همه چون پَر پرستو شد
از ظلمت آن شب شبه‌آسا
بگشود غراب قیرگون چون پر
شد تیره چو قیر ساحت غبرا
پوشید جهان لباس عباسی
نوبت بسپرده نور بر ظلما
دُربار فلک چو دیده‌ی مجنون
تاریک جهان چو طره‌ی لیلا
می‌ریخت سپند چرخ در مجمر
می‌بیخت عبیر باد در صحرا
چون مرد جواهری کهن‌گردون
افشاند به نطع لولوِ لالا
عطار فلک نهفت در طبله
کافور و فشاند عنبر سارا
بر چرخ شد آشکار از هر سو
رخسار هزار شاهد زیبا
هر دم به فلک چنان‌که در گلشن
نسرین بشکفت و نرگس شهلا
بنمود ز هر کنار در گردون
رخسار نکوبُتی سمن‌سیما
بالای هم آسمان مینایی
انباشت گهر چو موج‌زن‌دریا
شد روی زمین به دیده‌ی روشن
تیره چو جهان به چشم نابینا
در تیره‌شبی چنین مرا از غم
دل بود فکار و دیده خون‌پالا
جز اشک غمم نبود در ساغر
جز خون دلم نبود در مینا

قطعه

در آستان ملک‌پاسبان خسرو طوس
رضا ولی خدا شاه لا مکان خرگاه
علی سلاله موسی که کائنات برند
بر آستان جلالش ز حادثات پناه
منیر مهر خراسان ابوالحسن که بود
ز بار منت او پشت نه سپهر دو تاه
به دور داور جم‌چاکر و فریدون‌فر
به عهد خسرو مهرافسر و ستاره‌پناه
سریر بخش سلاطین عصر ناصر دین
فخار خطبه و تیغ و نگین و افسر و گاه
به دور داوری اعظمی که صدر جهان
ز احتساب و ز عدلش به راحتند و رفاه
در آن زمان که در این خاک بود او والی
حسام سلطنه عم شهنشه جم‌جاه
به گاه تولیت سیدِ جلیل جواد
فرشته‌فر عضد‌الملک صدر کارآگاه
زمام تولیت مسجد از قضا چون داشت
سلیل آل علی طاهر بن عبدالله
بزرگ چاکر شاه جهان شهاب‌الملک
که رجم دیو کند زآسمان شوکت شاه
حسین‌خوی و حسن‌خلق و یم‌نوال کریم
که کوه در نظر همتش کم است ز کاه
چه از حوادث گردون دون بوقلمون
مراین مناره ایوان خراب گشت و تباه
درم فشانده و نمود اهتمام در تعمیر
که ذکر خیرش ماند در السن و افواه
بقای شه طلبید و سعادت ابدی
چه شاه را ز سر صدق بود دولت‌خواه
بماند زین عملش نام نیک جاویدان
در این چمن که نه گل ماند از خزان نه کاه
جبین چه سود به درگاه شاه طوس نخست
نمود سعی و نهاد این اثر در این درگاه
چه شد ز رفعت تاریخ سال تعمیرش
کمند فکرت مینای خرده بین کوتاه
سر از دریچه موذن برون نمود و سرود
اذان اشهد ان لا اله الا الله

پی نوشت
مصرع (اذان اشهد ان لا اله الا الله) ماده‌تاریخ است و به حساب ابجد برابر است با ۱۲۷۸ که به سال اتمام تعمیر مسجد گوهرشاد به هجری قمری اشاره دارد. این قصیده به خط نستعلیق ممتاز بر گرد گلدسته‌های مسجد گوهرشاد (۹ بیت آغازین در مناره‌ی سمت راست و ۹ بیت دیگر در مناره‌ی سمت چپ) بر روی کاشی نوشته شده است.

قصیده

این مبارک در که بر عرش برین ساید سرا
می‌توان زد گام بر نه چرخ و بر هفت اخترا
هر شب و هر روز بر خاک اندرین در بنده‌وار
چهر می‌ساید به گردون ماه و مهر خاورا
گه درین درگاه روبد خاک زین پاک‌آستان
حور با مژگـان و جبریل امین با شهپرا
تا نثار آرند بر این در طبق‌ها نور پاک
قدسیان آیند پی در پی ز عرش داورا
خاک می‌بوسد فلک صد جای تا زین در نهد
پای در کریاس کاخ زاده‌ی پیغمبرا
نور حق طور تجلی پور موسی شاه طوس
شِبل زهرا سبط پیغمبر سلیل حیدرا
مظهر یزدان خداوند قضا فرمان، رضا
کآستان عالی‌اش از عرش اعظم برترا
علت ایجاد عرش و کرسی و لوح و قلم
باعث تکوین خاک و باد و آب و آذرا
چون میسر گشت هر کس را به کاخش خدمتی
نام نیکش ماند باقی در جهان تا محشـرا
خانه‌زاد بوالحسن مینا به تاریخش سرود
(مصرع ماده‌تاریخ محو شده است)

پی نوشت
این قصیده‌ی ده بیتی که یک مصرع آن در گزند روزگار از میان رفته بر در دارالسعادۃ در حرم رضوی نقش بسته است. این در زیبا که مجموعه‌ای از هنر صنعتگران خوش‌ذوق است از جنس نقره‌ است و بین مسجد گوهرشاد و دارالسعادۃ قرار دارد.

یک نسخه‌ی خطی از دیوان مینای تربتی شامل ۵۳ قصیده و سه مسمط در کتابخانه‌ی استاد محمود فرخ یافت شده است که فعلا تنها نسخه‌ی شناخته شده‌ی دیوان این شاعر است. مرحوم شیخ ذبیح الله خسروی از شاعران تربت حیدریه از وجود اشعار مینای تربتی نزد یکی دیگر از شاعران زاوه به نام سید جواد برهانی خبر داده است اما در حال حاضر از آن اثری نیست.

در پایان از همشهریان اهل فرهنگ و ادب تربت حیدریه می‌خواهم که بیشتر به مفاخر این خطه‌ی هنرپرور اهمیت دهند. تاریخ این گوشه از خراسان پر است از ستارگانی که از دیرباز تا کنون در آسمان شعر و ادب فارسی درخشیده‌اند. امیدوارم معرفی این شاعر همشهری به تصحیح و چاپ دیوان مینای تربتی منجر شود. به فرمایش شیخ اجل سعدی: (ای که دستت می‌رسد کاری بکن/ پیش از آن کز تو نیاید هیچ‌کار)

بهمن صباغ زاده
اردیبهشت ۱۴۰۲ تربت حیدریه

#با_شاعران_ولایت_زاوه
#مینای_تربتی

#پیام_ولایت
#بهمن_صباغ_زاده

کانال تلگرامی انجمن شاعران ستاره قطب 👇

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: مینای تربتی, بهمن صباغ زاده, با شاعران ولایت زاوه, پیام ولایت
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۲ساعت 10:20  توسط زینب ناصری  | 

باشاعران ولایت زاوه،نگاهی به زندگی و شعر شهباز تربتی به قلم بهمن صباغ زاده

این بخش در نشریه‌ی پیام ولایت نگاهی دارد به شاعران این آب و خاک؛ گاهی به شاعران پیشین این ولایت می‌پردازیم و گاه به شاعران معاصر شهرستان. در این گوشه‌ی کوچک از خراسان بزرگ همواره ستارگانی در آسمان شعر و هنر دره‌اند. در این شماره قرار است شهباز تربتی را معرفی کنم که اطلاعات کمی راجع به ایشان موجود است.

خراسان را مهد زبان پارسی و شعر پارسی می‌دانند و بنای شعر در تربت حیدریه هم قدمتی دارد به اندازه‌ی شعر پارسی. از وقتی تذکره‌نویسی به شکل امروز معمول شد و آوردن زندگی‌نامه و نمونه‌ی شعر شاعران به صورت مستقل رسم شد، همواره در تذکره‌های شعر فارسی، تعدادی از شاعران این آب و خاک هم حضور داشتند. ولایت زاوه و حدود و تاریخ آن با جزئیات در کتاب (جغرافیای تاریخی ولایت زاوه) به قلم شاعر همشهری استاد محمدرضا خسروی به تفصیل بیان شده است که می‌توانید به مطالب ارزشمند آن کتاب مراجعه کنید.

قدیمی‌ترین تذکره‌ مشتمل بر شرح حال شاعران در اوایل سده‌ی هفتم هجری توسط نورالدین محمد عوفی تدوین شد. او نام کتابش را (لُباب الالباب) گذاشت و در کتاب او شاعران زاوه هم در کنار دیگر شاعران خراسان معرفی شدند. بعد از محمد عوفی دیگر نویسندگان پارسی‌زبان هم به نوشتن شرح حال شاعران پرداختند و هر کدام به شکلی سعی کردند در کتابی که تدوین می‌کنند مختصر و مفید شاعران پیش از خود و معاصر با خود را معرفی کنند. تذکره‌نویسان راجع به شاعرانی که در همان قرن می‌زیسته‌اند اطلاعات بسیار خوبی به خواننده می‌دهند اما در مورد شاعران پیشین به ذکر چند جمله‌ی کلی و تکرار مطالب تذکره‌های پیش از خود اکتفا می‌کنند.

در گذشته همه‌ی شاعران تخلص داشته‌اند و شاعران را با تخلص و نام شهر زادگاه‌شان یا به ندرت شهر محل سکونت‌شان می‌شناخته‌اند، مانند فردوسی طوسی، سنایی غزنوی، سعدی شیرازی و ... . این توضیح لازم است که تا پیش از قرن دهم شاعران این منطقه را با پسوند (زابی) می‌شناختند و پس از قرن دهم پسوند (تربتی) معمول شد. می‌دانید که در خراسان دو تربت داریم یکی تربت جام و یکی تربت حیدریه. در تذکره‌ها برای جلوگیری از اشتباه، شاعران تربت حیدریه را همواره با پسوند (تربتی) می‌شناختند و شعرای تربت جام را با پسوند (جامی) . من در نوشتن این زندگی‌نامه‌ها نگاهی خواهم داشت به تذکره‌هایی که در تاریخ ادبیات فارسی نوشته شده است؛ همچنین از مطالبی که نویسندگان استادان و ادیبان پیش از این تاریخ در مورد شاعران پیشین این آب و خاک نوشته‌اند استفاده خواهم کرد، که از جمله‌ی مهم‌ترین این آثار می‌توانم به (سخنوران زاوه) اثر استاد محمود فیروزی مقدم اشاره کرد. در برخی موارد، مطالب این کتاب عینا نقل می‌شود. کتاب دیگری که مطالب ارزشمند و مختصر و مفیدی را در خود جای داده است کتاب صد سال شعر خراسان است که در مورد شاعران معاصر می‌شود از آن کمک گرفت. صد سال شعر خراسان را یکی از شعرای بنام اهل تربت حیدریه به نام گلشن آزادی نوشت و بعد از درگذشتش دوستش احمد کمال‌پور شاعر مشهدی به انتشارش همت گماشت.

شهباز تربتی

شهباز تربتی

مرحوم گلشن آزادی نوشته است که شهباز از سادات تربت حیدریه و اهل منبر و وعظ بوده است و در اوایل قرن پیشین درگذشته است.

گلشن آزادی از قول مرحوم محمدحسن سهیلی شاعر آزاده و نام‌آشنای تربت حیدریه در عصر مشروطه نقل کرده است که شهباز شاعر خوبی بوده و اشعار زیادی داشته است. دیوان شهباز سابقا طبع شده و اشعار وی بیشتر مدح و مرثیه است. گرچه قصیده و غزل هم دارد. نسخه‌ای از دیوان وی در کتاب‌خانه‌ی آستان قدس رضوی موجود است و این بند از مسمطی است که در مناقب حضرت علی ع و حضرت زهرا سروده است:
دو دلبر و دو دل‌ربا، دو گوهر گران‌بها
دو سیمبر، دو سیم‌تن، دو حوروَش، دو مه‌لقا
یکی ز کان عصمت و یکی ز معدن حیا
یکی حبیب احمد و یکی حبیبه‌ی خدا
که هر دو صدر مصدرند و فخر افتخارها

#با_شاعران_ولایت_زاوه
#شهباز_تربتی
#بهمن_صباغ_زاده

کانال تلگرامی انجمن شاعران ستاره قطب👇

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: شهباز تربتی, بهمن صباغ زاده, با شاعران ولایت زاوه, پیام ولایت
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲ساعت 10:51  توسط زینب ناصری  | 

.

با شاعران ولایت زاوه، نگاهی به زندگی و شعر میر تربتی به قلم بهمن صباغ زاده

این بخش در نشریه‌ی پیام ولایت نگاهی دارد به شاعران این آب و خاک؛ گاهی به شاعران پیشین این ولایت می‌پردازیم و گاه به شاعران معاصر شهرستان. در این گوشه‌ی کوچک از خراسان بزرگ همواره ستارگانی در آسمان شعر و هنر دره‌اند. در این شماره قرار است میر تربتی را معرفی کنم که اطلاعات کمی راجع به ایشان موجود است.

خراسان را مهد زبان پارسی و شعر پارسی می‌دانند و بنای شعر در تربت حیدریه هم قدمتی دارد به اندازه‌ی شعر پارسی. از وقتی تذکره‌نویسی به شکل امروز معمول شد و آوردن زندگی‌نامه و نمونه‌ی شعر شاعران به صورت مستقل رسم شد، همواره در تذکره‌های شعر فارسی، تعدادی از شاعران این آب و خاک هم حضور داشتند. ولایت زاوه و حدود و تاریخ آن با جزئیات در کتاب (جغرافیای تاریخی ولایت زاوه) به قلم شاعر همشهری استاد محمدرضا خسروی به تفصیل بیان شده است که می‌توانید به مطالب ارزشمند آن کتاب مراجعه کنید.

قدیمی‌ترین تذکره‌ مشتمل بر شرح حال شاعران در اوایل سده‌ی هفتم هجری توسط نورالدین محمد عوفی تدوین شد. او نام کتابش را (لُباب الالباب) گذاشت و در کتاب او شاعران زاوه هم در کنار دیگر شاعران خراسان معرفی شدند. بعد از محمد عوفی دیگر نویسندگان پارسی‌زبان هم به نوشتن شرح حال شاعران پرداختند و هر کدام به شکلی سعی کردند در کتابی که تدوین می‌کنند مختصر و مفید شاعران پیش از خود و معاصر با خود را معرفی کنند. تذکره‌نویسان راجع به شاعرانی که در همان قرن می‌زیسته‌اند اطلاعات بسیار خوبی به خواننده می‌دهند اما در مورد شاعران پیشین به ذکر چند جمله‌ی کلی و تکرار مطالب تذکره‌های پیش از خود اکتفا می‌کنند.

در گذشته همه‌ی شاعران تخلص داشته‌اند و شاعران را با تخلص و نام شهر زادگاه‌شان یا به ندرت شهر محل سکونت‌شان می‌شناخته‌اند، مانند فردوسی طوسی، سنایی غزنوی، سعدی شیرازی و ... . این توضیح لازم است که تا پیش از قرن دهم شاعران این منطقه را با پسوند (زابی) می‌شناختند و پس از قرن دهم پسوند (تربتی) معمول شد. می‌دانید که در خراسان دو تربت داریم یکی تربت جام و یکی تربت حیدریه. در تذکره‌ها برای جلوگیری از اشتباه، شاعران تربت حیدریه را همواره با پسوند (تربتی) می‌شناختند و شعرای تربت جام را با پسوند (جامی) . من در نوشتن این زندگی‌نامه‌ها نگاهی خواهم داشت به تذکره‌هایی که در تاریخ ادبیات فارسی نوشته شده است؛ همچنین از مطالبی که نویسندگان استادان و ادیبان پیش از این تاریخ در مورد شاعران پیشین این آب و خاک نوشته‌اند استفاده خواهم کرد، که از جمله‌ی مهم‌ترین این آثار می‌توانم به (سخنوران زاوه) اثر استاد محمود فیروزی مقدم اشاره کرد. در برخی موارد، مطالب این کتاب عینا نقل می‌شود. کتاب دیگری که مطالب ارزشمند و مختصر و مفیدی را در خود جای داده است کتاب صد سال شعر خراسان است که در مورد شاعران معاصر می‌شود از آن کمک گرفت. صد سال شعر خراسان را یکی از شعرای بنام اهل تربت حیدریه به نام گلشن آزادی نوشت و بعد از درگذشتش دوستش احمد کمال‌پور شاعر مشهدی به انتشارش همت گماشت.

میر تربتی

میر تربتی

نام میر تربتی در کتاب مشهور صد سال شعر خراسان نیامده است اما آقای دکتر فیروزی مقدم در کتاب سخنوران زاوه به این شاعر اشاره می‌کند و از نوشته‌ی گلشن آزادی مطالبی را نقل می‌کند. گلشن آزادی قصد داشت تمام شاعران خراسان را از ابتدا تا زمان معاصر معرفی کند اما عمرش مجال نداد و بعد از مرگش مرحوم کمال‌پور تنها توانست شاعران معاصر را در کتاب صد سال شعر خراسان بیاورد. خوشبختانه یادداشت‌های گلشن آزادی از شاعران خراسان از بین نرفته و دکتر فیروزی در زمان تالیف کتاب سخنوران زاوه توانسته است دست‌نویس مطالب گلشن آزادی را ببیند و از زندگی و شعر شاعران تربت حیدریه و خواف یادداشت‌برداری کند.

به گفته‌ی گلشن آزادی وی از سادات باذوق تربت حیدریه بوده است و بیت زیر از اوست:
نیست آیین محبت کردن از یاری گله
ور نه زان بدعهد می‌کردیم بسیاری گله

#با_شاعران_ولایت_زاوه
#میر_تربتی

#پیام_ولایت
#بهمن_صباغ_زاده

کانال تلگرامی انجمن شاعران ستاره قطب👇

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: میر تربتی, بهمن صباغ زاده, پیام ولایت, با شاعران ولایت زاوه
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲ساعت 10:36  توسط زینب ناصری  | 

با شاعران ولایت زاوه، نگاهی به زندگی و شعر مانی تربتی به قلم بهمن صباغ زاده

این بخش در نشریه‌ی پیام ولایت نگاهی دارد به شاعران این آب و خاک؛ گاهی به شاعران پیشین این ولایت می‌پردازیم و گاه به شاعران معاصر شهرستان. در این گوشه‌ی کوچک از خراسان بزرگ همواره ستارگانی در آسمان شعر و هنر دره‌اند. در این شماره قرار است مانی تربتی را معرفی کنم که اطلاعات کمی راجع به ایشان موجود است.

خراسان را مهد زبان پارسی و شعر پارسی می‌دانند و بنای شعر در تربت حیدریه هم قدمتی دارد به اندازه‌ی شعر پارسی. از وقتی تذکره‌نویسی به شکل امروز معمول شد و آوردن زندگی‌نامه و نمونه‌ی شعر شاعران به صورت مستقل رسم شد، همواره در تذکره‌های شعر فارسی، تعدادی از شاعران این آب و خاک هم حضور داشتند. ولایت زاوه و حدود و تاریخ آن با جزئیات در کتاب (جغرافیای تاریخی ولایت زاوه) به قلم شاعر همشهری استاد محمدرضا خسروی به تفصیل بیان شده است که می‌توانید به مطالب ارزشمند آن کتاب مراجعه کنید.

قدیمی‌ترین تذکره‌ مشتمل بر شرح حال شاعران در اوایل سده‌ی هفتم هجری توسط نورالدین محمد عوفی تدوین شد. او نام کتابش را (لُباب الالباب) گذاشت و در کتاب او شاعران زاوه هم در کنار دیگر شاعران خراسان معرفی شدند. بعد از محمد عوفی دیگر نویسندگان پارسی‌زبان هم به نوشتن شرح حال شاعران پرداختند و هر کدام به شکلی سعی کردند در کتابی که تدوین می‌کنند مختصر و مفید شاعران پیش از خود و معاصر با خود را معرفی کنند. تذکره‌نویسان راجع به شاعرانی که در همان قرن می‌زیسته‌اند اطلاعات بسیار خوبی به خواننده می‌دهند اما در مورد شاعران پیشین به ذکر چند جمله‌ی کلی و تکرار مطالب تذکره‌های پیش از خود اکتفا می‌کنند.

در گذشته همه‌ی شاعران تخلص داشته‌اند و شاعران را با تخلص و نام شهر زادگاه‌شان یا به ندرت شهر محل سکونت‌شان می‌شناخته‌اند، مانند فردوسی طوسی، سنایی غزنوی، سعدی شیرازی و ... . این توضیح لازم است که تا پیش از قرن دهم شاعران این منطقه را با پسوند (زابی) می‌شناختند و پس از قرن دهم پسوند (تربتی) معمول شد. می‌دانید که در خراسان دو تربت داریم یکی تربت جام و یکی تربت حیدریه. در تذکره‌ها برای جلوگیری از اشتباه، شاعران تربت حیدریه را همواره با پسوند (تربتی) می‌شناختند و شعرای تربت جام را با پسوند (جامی) . من در نوشتن این زندگی‌نامه‌ها نگاهی خواهم داشت به تذکره‌هایی که در تاریخ ادبیات فارسی نوشته شده است؛ همچنین از مطالبی که نویسندگان استادان و ادیبان پیش از این تاریخ در مورد شاعران پیشین این آب و خاک نوشته‌اند استفاده خواهم کرد، که از جمله‌ی مهم‌ترین این آثار می‌توانم به (سخنوران زاوه) اثر استاد محمود فیروزی مقدم اشاره کرد. در برخی موارد، مطالب این کتاب عینا نقل می‌شود. کتاب دیگری که مطالب ارزشمند و مختصر و مفیدی را در خود جای داده است کتاب صد سال شعر خراسان است که در مورد شاعران معاصر می‌شود از آن کمک گرفت. صد سال شعر خراسان را یکی از شعرای بنام اهل تربت حیدریه به نام گلشن آزادی نوشت و بعد از درگذشتش دوستش احمد کمال‌پور شاعر مشهدی به انتشارش همت گماشت.

مانی تربتی

مانی تربتی

تذکره‌ی مجالس النفائس، اثر میر نظام‌الدین علیشیر نوائی، در سال ۸۹۶ هجری قمری تألیف شده است. این اثر فهرستی است از فضلا، شعرا و گویندگان قرن نهم هجری قمری.

امیر علیشیر در مجالس النفائس نوشته است ملا مانی از مردم تربت حیدریه بوده و پیشه‌ی نویسندگی داشته است و دارای طبعی روان بوده. این بیت از اوست:
ز بت کمتر نه‌ای، آموز از او تمکینِ محبوبی
که پیشش سجده آرند و نگوید یک سخن با کس

پی‌نوشت

می‌شود حدس زد که مانی تربتی در قرن نهم می‌زیسته است جز بیتی که امیر علیشیر از او ذکر کرده است شعر دیگری از او نمی‌شناسیم و زندگی‌اش هم در ابهام است.

#با_شاعران_ولایت_زاوه
#مانی_تربتی

#پیام_ولایت
#بهمن_صباغ_زاده

کانال تلگرامی انجمن شاعران ستاره قطب👇

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: مانی تربتی, بهمن صباغ زاده, پیام ولایت, با شاعران ولایت زاوه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۲ساعت 13:18  توسط زینب ناصری  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۸۵ پیام ولایت که در ۷ خرداد ۱۴۰۲ منتشر شده، در بخش هوای تازه شعری می‌خوانید با زندگی و شعر واعظ تربتی شاعر دوره‌ی قاجاریه آشنا خواهید شد.

واعظ خراسانی

با شاعران ولایت زاوه؛ نگاهی به زندگی و شعر یکی از نامدارترین واعظان دوره‌ی قاجاریه مشهور به واعظ خراسانی، به قلم بهمن صباغ زاده

این بخش در نشریه‌ی پیام ولایت نگاهی دارد به شاعران این آب و خاک؛ گاهی به شاعران پیشین این ولایت می‌پردازیم و گاه به شاعران معاصر شهرستان. در این گوشه‌ی کوچک از خراسان بزرگ همواره ستارگانی در آسمان شعر و هنر درخشیده‌اند. در این شماره قرار است زندگی و شعر یکی از واعظان نامدار خراسان در عصر قاجاریه را که از خاک پاک تربت بوده است خدمت‌تان معرفی کنیم.

خراسان را مهد زبان پارسی و شعر پارسی می‌دانند و بنای شعر در تربت حیدریه هم قدمتی دارد به اندازه‌ی شعر پارسی. از وقتی تذکره‌نویسی به شکل امروز معمول شد و آوردن زندگی‌نامه و نمونه‌ی شعر شاعران به صورت مستقل رسم شد، همواره در تذکره‌های شعر فارسی، تعدادی از شاعران این آب و خاک هم حضور داشتند. ولایت زاوه و حدود و تاریخ آن با جزئیات در کتاب (جغرافیای تاریخی ولایت زاوه)به قلم شاعر همشهری استاد محمدرضا خسروی به تفصیل بیان شده است که می‌توانید به مطالب ارزشمند آن کتاب مراجعه کنید.

قدیمی‌ترین تذکره‌ مشتمل بر شرح حال شاعران در اوایل سده‌ی هفتم هجری توسط نورالدین محمد عوفی تدوین شد. او نام کتابش را (لُباب الباب) گذاشت و در کتاب او شاعران زاوه هم در کنار دیگر شاعران خراسان معرفی شدند. بعد از محمد عوفی دیگر نویسندگان پارسی‌زبان هم به نوشتن شرح حال شاعران پرداختند و هر کدام به شکلی سعی کردند در کتابی که تدوین می‌کنند مختصر و مفید شاعران پیش از خود و معاصر با خود را معرفی کنند. تذکره‌نویسان راجع به شاعرانی که در همان قرن می‌زیسته‌اند اطلاعات بسیار خوبی به خواننده می‌دهند اما در مورد شاعران پیشین به ذکر چند جمله‌ی کلی و تکرار مطالب تذکره‌های پیش از خود اکتفا می‌کنند.

در گذشته شاعران همه‌ی تخلص داشته‌اند و شاعران را با تخلص و نام شهر زادگاه‌شان یا به ندرت شهر محل سکونت‌شان می‌شناخته‌اند، مانند فردوسی طوسی، ثنایی غزنوی، سعدی شیرازی و ... . این توضیح لازم است که تا پیش از قرن دهم شاعران این منطقه را با پسوند (زابی) می‌شناختند و پس از قرن دهم پسوند (تربتی) معمول شد. می‌دانید که در خراسان دو تربت داریم یکی تربت جام و یکی تربت حیدریه. در تذکره‌ها برای جلوگیری از اشتباه، شاعران تربت حیدریه را همواره با پسوند (تربتی) می‌شناختند و شعرای تربت جام را با پسوند (جامی). من در نوشتن این زندگی‌نامه‌ها نگاهی خواهم داشت به تذکره‌هایی که در تاریخ ادبیات فارسی نوشته شده است؛ همچنین از مطالبی که نویسندگان استادان و ادیبان پیش از این تاریخ در مورد شاعران پیشین این آب و خاک نوشته‌اند استفاده خواهم کرد، که از جمله‌ی مهم‌ترین این آثار می‌توانم به (سخنوران زاوه)اثر استاد محمود فیروزی مقدم اشاره کرد. در برخی موارد، مطالب این کتاب عینا نقل می‌شود. کتاب دیگری که مطالب ارزشمند و مختصر و مفیدی را در خود جای داده است کتاب صد سال شعر خراسان است که در مورد شاعران معاصر می‌شود از آن کمک گرفت. صد سال شعر خراسان را یکی از شعرای بنام اهل تربت حیدریه به نام گلشن آزادی نوشت و بعد از درگذشتش دوستش احمد کمال‌پور شاعر مشهدی به انتشارش همت گماشت.

نگاهی به زندگی و شعر واعظ خراسانی، شاعر و واعظ نامدار دوره‌ی قاجاریه، به قلم بهمن صباغ زاده (بخش اول)

در مورد واعظ خراسانیِ تربتیِ شاعر که جد بزرگ فامیل (قاضیانی) به شمار می‌رود، باید گفت که کسانی دیگر هم در خراسان هم‌زمان با این شاعر زندگی می‌کرده‌اند که به واعظ خراسانی شهرت داشته‌اند و باید دقت داشت تا زندگی‌نامه‌ی ایشان با هم خلط نشود. واعظ تربتی در خانواده‌ای اهل فضل به دنیا آماده است و خود اهل نوشتن بوده به همین خاطر زندگی‌نامه‌ی دقیقی از او موجود است. برعکس دیگر هم‌عصرانش که گاه حتی سال تولدشان مشخص نیست می‌دانیم که او در چه روزی و در چه محله‌ای از تربت حیدریه به دنیا آمده است.

حاج شیخ مهدی معروف به (کبیر) و متخلص به (واعظ)فرزند شیخ یوسف تربتی است که در دوشنبه ۲۲ ذیقعده ۱۲۵۵ (برابر با ۷ بهمن‌ماه ۱۲۱۸ هجری شمسی) که دوران سلطنت محمدشاه قاجار است در محله‌ی کوچه قاضیان تربت حیدریه متولد شد. پدر وی شیخ یوسف از واعظان بنام تربت و خراسان بود و خود شعر هم می‌سرود. متاسفانه از اشعار شیخ یوسف تربتی حتی یک بیت هم در دسترس نداریم اما از نوشته‌ی گلشن آزادی می‌شود این‌طور استنباط کرد که یا شعر او را دیده است و یا از گفته‌ی پسرش شیخ مهدی نقل کرده است.

پدر، فرزند را برای تحصیل علم به مشهد فرستاد و شیخ مهدی در مشهد تحصیل کرده و در جوانی به وعظ علاقه‌مند می‌شود و کم‌کم به یکی از واعظان درجه یک خراسان و مشهد تبدیل می‌شود. در جوانی به مکّه‌ی معظّمه مشرّف شده است و سفری هم به آذربایجان کرده و کتابی به نام (کشکول العارفین) یا (بحر محیط) را در تبریز تالیف کرده است. نگارش (کشکول العارفین)در سال ۱۲۹۴ هجری قمری در قریب به چهل سالگی شاعر اتفاق می‌افتد. بعد به مشهد می‌آید و تا پایان عمر در مشهد می‌ماند. در مشهد کتاب (شجرة الیقین) را در بیان معجزات حضرات ائمه ع تالیف می‌کند. (شجرة الیقین)در سال‌های آخر عمر شاعر و به سال ۱۳۱۷ هجری قمری در مشهد به نگارش درمی‌آید. متاسفانه هیچ کدام از کتاب‌های وی منتشر نشده است، گلشن آزادی کتاب‌ها را دیده و نپسندیده چون می‌گوید این کتاب‌ها باب این زمان نیست.

شیخ کبیر مردی دانشمند بوده است و در فن وعظ مهارت بسیار داشته است. وی در شعر (واعظ)تخلص می‌کرده است. واعظ خراسانی در تاریخ جمعه ۲۸ رجب سال ۱۳۲۰ هجری قمری (برابر با ۸ آبان‌ماه ۱۲۸۱ هجری شمسی) در سن ۶۵ سالگی دار فانی را ترک گفته است. از این شاعر همشهری ۷ پسر و ۶ دختر بر جای مانده است که مشهورترین آن‌ها شیخ احمد فخر الواعظین بود که مردی ظریف و خوش‌معاشرت بود. اکنون اولاد شیخ به قاضیانی معروف هستند و شیخ یوسف خان فرزند فخرالواعظین از مؤسسین تئاتر در مشهد است که هنرمندی قابل و خودساخته است.

نگاهی به زندگی و شعر واعظ خراسانی، شاعر و واعظ نامدار دوره‌ی قاجاریه، به قلم بهمن صباغ زاده (بخش دوم)

شعر واعظ خراسانی چنان که خواهید خواند شعری بی‌اشکال، ساده و متوسط است. شعر او را از نظر دوره باید در سبک بازگشت طبقه‌بندی کرد و شعر سبک بازگشت در غزل تقلیدی است از غزل‌های سبک عراقی که مسلما به پای اصل نمی‌رسد.

در ادامه ابیاتی منتخب از دو غزل واعظ خراسانی را با هم می‌خوانیم:


دیشب به یاد تو ای رَشکِ آفتاب
تا صبح در دو دیده‌ی من ره نیافت خواب
چون زلف بی‌قرار تو ای شهسوار حُسن
دل در درون سینه‌ی ندارد قرار و تاب
بی باده قتلِ عام کند چشمِ مستِ تو
فریاد از آن زمان که کُنی مستش از شراب
یارب چه اوفتاد که از شور عشق تو
افتاده در عناصر ایّام انقلاب
(واعظ) امیدوار بُوَد آن که از کَرَم
او را ز بندگانِ درِ خود کنی حساب

🍁🍁 🍁🍁 🍁🍁
نه شور عشق تو از سَر بُرون توانم ساخت
نه درد عشق تو از دل به‌در توانم کرد
نه با فراق تو نَردِ جَدَل توانم باخت
نه با وصالِ تو دست و کمر توانم کرد
چنان فراق تو بر من گرفته تنگ که من
نه صبر در وطن و نه سفر توانم کرد
به خاک پای تو آن لحظه می‌زنم بوسه
که خاک پای تو کُحلِ بصر توانم کرد
بده ز لعل لبت بوسه‌ای و جان بستان
من این معامله را سر به سر توانم کرد
حذر کن ای دل (واعظ) وگرنه عالَم را
ز آهْ یک شبه زیر و زبر توانم کرد
نه درد عشق تو از دل به‌در توانم کرد

بهمن صباغ زاده
خرداد ۱۴۰۲ تربت حیدریه

#با_شاعران_ولایت_زاوه

#پیام_ولایت
#واعظ_تربتی
#بهمن_صباغ_زاده

کانال تلگرامی انجمن شاعران قطب👇

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: واعظ خراسانی, بهمن صباغ زاده, با شاعران ولایت زاوه, پیام ولایت
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۲ساعت 12:11  توسط زینب ناصری  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۹۱ پیام ولایت که در ۷ مرداد ۱۴۰۲ منتشر شده،با زندگی و شعر شیخ علی‌اکبر خدابنده روزنامه‌نگار آزادی‌خواه دوره‌ی مشروطه آشنا خواهید شد.

علی اکبر خدابنده

شیخ علی اکبر خدابنده، شاعری آزاداندیش در دوره‌ی مشروطه به قلم بهمن صباغ زاده (بخش اول)

شیخ علی‌اکبر تربتی شاعری بود اهل بایگ تربت حیدریه که در زمان خود یکی از شخصیت‌های شناخته‌شده‌ی فرهنگی به حساب می‌آمد. در مورد زندگی وی قدیمی‌ترین متن موجود، یادداشت‌های گلشن آزادی شاعر تربتی است که در کتاب صد سال شعر خراسان آمده است. دکتر محمود فیروزی مقدم و خانم آرزو علومی بایگی نیز راجع به این شخصیت فرهنگی تربت حیدریه مطالبی نوشته‌اند. دکتر فیروزی به نوشته‌های گلشن آزادی نظر داشته است و مطالب نوشته شده توسط خانم علومی برگرفته از پژوهش‌های ایشان و صحبت‌های همشهری فاضل اهل بایگ آقای علی‌اکبر علی‌اکبری است.

علی‌اکبر خدابنده فرزند محمدکاظم خدابنده در حدود سال ۱۲۵۰ هجری خورشیدی در بایگ تربت حیدریه به دنیا آمد. علی‌اکبر در حوزه‌های علمیه‌ی تربت حیدریه و مدرسه نواب مشهد تحصیلات قدیم را تا اجتهاد فرا گرفت. شیخ علی‌اکبر از محضر دانشمندان فقه و فلسفه و اصول آن روزگار همچون حاج میرزا حبیب مجتهد و آقازاده و آقابزرگ حکیم و دیگران استفاده کرده بود.

شیخ علی‌اکبر علاوه بر دروس حوزه به دانش‌های جدید از جمله فلسفه‌ی غرب پرداخت و با فلسفه‌ی تحصّلی یا اثباتی غرب آشنا شد و کتابی نیز تحت عنوان فلسفه حسیّه نوشت که مشهور است. وی در این کتاب دیدگاه‌های خود را در مورد مسائل سیاسی، دینی، علمی و فکری مشخص نموده است. او بدون آموزش رسمی، زبان‌های فرانسه و روسی و انگلیسی را چنان آموخته بود که می‌توانست از کتب علمی روزگار خودش به زبانِ اصلی استفاده کند.

خدابنده که طرفدار اندیشه‌ی وحدت بشریت و حکومت جهانی بود، در فاصله‌ی سال‌های ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۴ شمسی در مشهد کلاس تعلیم زبان «اسپرانتو» برگزار می‌کرد. زبان اسپرانتو زبانی ابداعی بود که توسط لودویک زامنهوف در سال ۱۸۸۷ بنیان گذاشته شد و هدفش خلق یک زبان بی‌المللی بی‌طرف و صلح‌پرور بود که به درک متقابل فرهنگ‌های مختلف جهان از هم کمک می‌کرد. این زبان به اهتمام یوسف اعتصام‌الملک (پدر پروین اعتصامی) و احمد کسروی به ایرانیان معرفی شد.

شیخ علی‌اکبر خدابنده مردی صریح و شجاع بود. در حدود سال ۱۳۰۰ تا مدتی مجله‌ای به نام «دنیای نو» می‌نوشت که آکنده از عقایدش بود. بارها به زندان افتاد و به جرم صراحت لهجه و عقیده، سختی‌ها دید. او در دوره‌ای که در مشهد بود در مجلات و روزنامه‌های آن‌جا نیز مقالاتی نوشت که از جمله مقالات وی در مورد حفر چاه‌های آرتزین در مجله‌ی الکمال معروف است.

شیخ علی اکبر خدابنده از دوستان صمیمی ملک‌الشعرای بهار، محمد پروین گنابادی، سعید نفیسی، مجتبی مینوی و عباس اقبال آشتیانی بوده است. در مدرسه‌ی سپهسالار، مدرسه‌ی تجارت و دارالفنون تدریس کرده و در مجلات مقالات متعددی نوشته است. او در زمینه‌ی ترجمه هم فعالیت‌هایی داشته است از جمله کتاب «آفات پنبه در ایران» نوشته‌ی پرسخلویک حشره‌شناس روس را به فارسی ترجمه کرده است.

شیخ علی‌اکبر هرگز ازدواج نکرد. با این که ثروت بسیاری به ارث به او رسیده بود، اعتنایی به آن‌ها نداشت و در نهایت قناعت و پارسایی در کنج یکی از حجره‌های مدارس قدیم به سر می‌برد و ایام عمر را به مطالعه می‌گذراند. اندامی قوی داشت و لباس‌های ساده می‌پوشید. با این‌که سال‌ها در مشهد و تهران زندگی می‌کرد به لهجه‌ی غلیظ بایگی سخن می‌گفت. در سال ۱۳۲۰ در کنج یکی از مدارس قدیم تهران به سن ۷۰ سالگی درگذشت. گلشن آزادی می‌گوید در زمان مرگ سی هزار تومان پول نقد داشت که در آن زمان ثروتی محسوب می‌شد.

شیخ علی اکبر خدابنده، شاعری آزاداندیش در دوره‌ی مشروطه به قلم بهمن صباغ زاده (بخش دوم)

از علی‌اکبر خدابنده شعرهایی به جا مانده است. از جمله شعرهایی که در روزنامه‌های عهد مشروطه و پهلوی اول در مطبوعات خراسان و تهران چاپ شده است. اشعار کمی دارد اما همان معدود نشان از طبع سالمش می‌دهد. در دوره‌ی نخست وزیری رضاشاه، خدابنده که از مدت‌ها پیش در مطبوعات خراسان مقاله و شعر انتشار می‌داد، مثنوی مفصلی به بحر متقارب و به سبک شاهنامه به نام «سردارسپه‌نامه» سرود و شاه را به اصلاحات اساسی که بعدها انجام گرفت تشویق کرد. در آن زمان، استادان شعر در خراسان/ سردارسپه‌نامه‌ی او را شاهکاری می‌شمردند.

در ادامه نمونه‌هایی از شعر علی اکبر خدابنده را خواهید خواند.

تاریخ زمانه تا به یاد من و توست
آیینه‌ی فتنه و فساد من و توست
تا ما و توئیم این چنین خواهد بود
بدخویی و ناکسی نهاد من و توست

قطعه‌ای خطاب به محمدهاشم میرزا افسر
شب دوشینه می‌مردم ز سرما
لحاف ابر اگر بالا نمی‌بود
نمی‌پرسی از این مسکین بدبخت
چه می‌خوردی اگر سرما نمی‌بود؟

ابیاتی از یک قصیده‌ در خاتمه‌ی یکی از کتاب‌هایش
بر خویشتن ببالم از این نامه‌ام که هست
هر نقطه‌اش ستاره و هر حرفش آفتاب
آن را مخوان کتاب که وحی الهی است
چون جان عزیز دار که وحی است مستطاب
از عمر چیست فایده؟ جز خدمتِ به خلق
و از هوش چیست عایده؟ جز گفتن صواب
ای دل غنیمت است دو روزی اگر ز عمر
باقی بُوَد که عمر بود پایه‌اش خراب
کاری بکن که از تو رسد بهره‌ای به خلق
وز آن میانه هر چه نکوتر کُن انتخاب
آیا چه بهتر است ز دانش در این سرای
از دانش است این همه آوایِ شیخ و شاب
پیر خرد سؤال گر از مشکلی کند
می‌باید از زبان تو می‌بشنود جواب
جای بسی دریغ بُوَد کز جهان روی
واز دانش تو خلق نگردند کامیاب
آری چه خوشتر این که پس از روز مرگ ما
از ما به یادگار بماند یکی کتاب
از گفته‌های دلکش و اقوال دلپسند
باشد که بهره‌ای برسد زآن به شیخ و شاب
آری، چه بهتر از سخن نیک دلپسند
کز سود آن به عام رسد نفع بی حساب؟
ایمن بُوَد ز گردشِ چرخِ پُرانقلاب
از تابشِ ستاره و از ریزشِ سحاب
آراستم لطیفه و پیراستم قلم
برداشتم صحیفه و بنوشتم این کتاب
در سیزده گذشته ز سیصد پس از هزار
شد این کتاب ختم به صد محنت و عذاب
امیدم از خداست کز این بحر پُر ز در
ایران رهد ز رنج بلاهای بی حساب

بهمن صباغ زاده
مرداد ۱۴۰۲ تربت حیدریه

پی نوشت

ولایت زاوه نامی‌ست باستانی که منطقه‌ی بزرگی از خراسان را در بر می‌گرفته است و تربت حیدریه هم بخشی از این ولایت بوده است. توضیح این مطلب در کتاب «جغرافیای تاریخی ولایت زاوه (https://t.me/anjomanghotb/6944)» اثر دکتر محمدرضا خسروی آمده است.

#با_شاعران_ولایت_زاوه
#علی_اکبر_خدابنده

#پیام_ولایت
#بایگ
#بهمن_صباغ_زاده

کانال انجمن شاعران ستاره قطب 👇

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: علی اکبر خدابنده, بهمن صباغ زاده, پیام ولایت, با شاعران ولایت زاوه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۲ساعت 10:3  توسط زینب ناصری  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۸۶ پیام ولایت که در ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ منتشر شده با زندگی و شعر آقای حسن خدابخشی آشنا خواهید شد.

حسن خدابخشی
عنوان

از باغ رضوان تا انجمن قطب، نگاهی به زندگی و شعر حسن خدابخشی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش اول)

در این شماره برای نوشتن زندگی‌نامه به سراغ یکی از شاعران سپیدموی تربت حیدریه رفتم. آقای خدابخشی را از همان ابتدای دهه‌ی هشتاد و اولین شنبه‌هایی که در انجمن قطب شرکت کردم می‌شناسم اما این اولین بار بود که بعد از سال‌ها آشنایی کنار هم نشستیم و به گپ و گفت مشغول شدیم. چهارشنبه سوم خرداد ۱۴۰۲ فرصتی شد تا در مغازه‌ی فرش‌فروشی آقای خدابخشی ساعتی را به گل گفتن و گل شنفتن بگذرانیم. بیرون از مغازه سر و صدای ماشین و موتور و رفت و آمد در جریان بود، مردم با عجله می‌رفتند و می‌آمدند اما این طرف درِ بسته‌ی مغازه‌ی آقای خدابخشی وزن و قافیه و خیال در جریان بود. آن‌چه در ادامه خواهید خواند حاصل این مصاحبت و همنشینی دوستانه است.

حسن خدابخشی که در شعر �بخشی� یا �خدابخشی� تخلص می‌کند در اولین روز از مردادماه ۱۳۳۵ در روستای فدرد تربت حیدریه به دنیا آمد. پدرش حاج محمد خدابخشی کشاورز بود و در روستای فدرد به باغداری، کشاورزی و دامداری مشغول بود. حسن فرزند کوچک خانواده بود و یک برادر و دو خواهر بزرگ‌تر از خود داشت. مادرش خانه‌دار بود و مثل تمام زنان روستایی هم‌دوش پدر به امور مزرعه و خانه می‌پرداخت. وقتی هفت ساله شد او را به مدرسه‌ی روستا فرستادند و تا کلاس ششم در دبستان روستای فدرد تحصیل کرد. خودش در این مورد می‌گوید: �امتحانات سال ششم نهایی بود و دانش‌آموزان باید برای امتحانات به تربت می‌آمدند. من نه امکان رفتنِ هر روزه به تربت را داشتم و نه حال و حوصله‌اش را، این شد که تحصیل را بوسیدم و گذاشتم کنار.�

حسن خدابخشی مثل تمام بچه‌های روستا بعد از ترک تحصیل در کنار پدر و مادر به کار مشغول شد و روزگار نوجوانی و جوانی‌اش به کارهای کشاورزی گذشت. برادر بزرگ‌ترش حسین که ۱۳ سال از او بزرگ‌تر بود شغل قصابی را انتخاب کرده بود. البته باید گفت که مردان روستایی در گذشته به قد رفع حاجت تقریبا همه قصابی بلد بودند تا در مواقع ضرور بتوانند احشام را ذبح کنند و به قول ما خراسانی‌ها از �حَرُم رفتنِ مال� جلوگیری کنند. حسن در کنار برادر کار قصابی را فرا گرفت و در روستای فدرد مغازه‌ی قصابی باز کرد.

بعد از ازدواج به تربت حیدریه نقل مکان کرد و از سال ۱۳۶۰ در تربت حیدریه مغازه‌ی قصابی باز کرد. او در قدیمی‌های این شغل در تربت حیدریه است. آقای خدابخشی در مورد اولین مغازه‌اش در تربت حیدریه می‌گوید: �مرحوم میرزا علی خاکشور عضو اتحادیه‌ی گاوداران بود و کنار پارک کاشانی مغازه داشت. قصابی را با تمام لوازمش از ایشان خریدم و مشغول به کار شدم� اولین مغازه‌اش در خیابان کاشانی بود و به عنوان کاسب مورد احترام دوستان و همشهریان بود. آقای خدابخشی تا سال .... به کار قصابی اشتغال داشت. بعد این کار را کنار گذاشت و حجره‌ی فرش فروشی باز کرد. آقای خدابخشی می‌گوید: �راستش کار قصابی کاری سنگین است و انرژی بالایی از آدم می‌گیرد. من هم بعد از یک دوره‌ی ناخوشی و بیماری تصمیم گرفتم این کار را کنار بگذارم�
او اکنون سال‌هاست که به فرش‌فروشی مشغول است و در خیابان روحبخش تربت حیدریه که از مناطق قدیمی تربت به شمار می‌رود مغازه دارد.

از باغ رضوان تا انجمن قطب، نگاهی به زندگی و شعر حسن خدابخشی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش دوم)

از آقای خدابخشی راجع به گرایشش به شعر سوال می‌کنم. می‌گوید: �از کودکی علاقه به شعر داشتم. شاید گفتنش بد نباشد که اولین شعرهایی که مرا جذب کرد شعرهای حک شده بر سنگ قبرها بود. به نظرم جالب بود که کسی اندوهش را از درگذشت پدرش در قالب یک بیت بیان کند. این یک بیت باید خیلی حرف داشته باشد که زبان حال آن فرد داغدیده شود. یادم است که در دوران کودکیِ من در تربت حیدریه سنگ قبر خیلی معمول نبود اگر هم بود اسم و فامیل و تاریخ درگذشتِ درگذشته را رویش می‌نوشتند. یکی از اقوام پدرم در مشهد در خیابان طبرسی کاروان‌سرا داشت. وقتی نوجوان بودم و همراه پدرم به مشهد می‌رفتم، پدرم که به دیدار فامیلش در کاروان‌سرای گندم‌آباد می‌رفت، من اجازه می‌گرفتم که گردشی بکنم و خودم را می‌رساندم به باغ رضوان مشهد در خیابان طبرسی. غرق خواندن سنگ قبرها می‌شدم، حتی وقتی از شعری خیلی خوشم می‌آمد برای خودم یادداشت برمی‌داشتم که فراموشش نکنم.� جادوی شعر هر کسی را به طریقی اسیر می‌کند و این نوجوان شهرستانی را هم به این طریق اسیر عالم ادبیات کرد. حسن خدابخشی از نوجوانی شروع کرد به تک بیت نوشتن و حفظ کردن شعر دیگر شاعران بزرگ و کم‌کم از طریق مطالعه‌ی آثار گذشتگان وزن و قافیه را به تجربه فرا گرفت و در شعرهای خود به کار برد.

شعر گفتن در کنار زندگی عادی حسن خدابخشی جریان داشت و گاهی ابیات برگزیده‌ی خود یا دیگران را به دیوار مغازه می‌چسباند تا فراموش نکند و از دیدن و خواندن آن بیت‌ها لذت ببرد. شعر سرودن ادامه داشت تا سال ۱۳۷۴ که بر اثر یک اتفاق وارد مرحله‌ی جدیدی از شاعری شد. یکی از مشتری‌های مغازه‌ی قصابی او آقای سید علی اکبر ضیایی بود و از آن‌جا که: �نوریان مر نوریان را جاذب‌اند� متوجه استعداد حسن خدابخشی در شاعری شد. روزی که برای خرید گوشت به مغازه‌ی او رفته بود، ساعتی نشست و از این قصاب جوان خواست تا شعرهایش را برایش بخواند. خدابخشی خواند و استاد ضیایی بعد از تشویق فراوان به او گفت که اگر بتوانی همین مایه‌ی شعری که داری را تقویت کنی شاعر خوبی خواهی شد. استاد ضیایی جلسه‌ی شعر قطب را به آقای خدابخشی معرفی کرد که در آن دوران عصرهای دوشنبه در اداره‌ی ارشاد تشکیل جلسه می‌داد.

آقای حسن خدابخشی به راهنمایی استاد ضیایی واردِ انجمن قطب شد و از طرف آقای ضیایی به شاعران تربت حیدریه معرفی شد. در آن سال‌ها بزرگانی چون محمد رشید، احمد نجف زاده، اسفندیار جهانشیری و غلامعلی مهدی‌زاده در جلسات شرکت می‌کردند اما مرحوم استاد بهشتی به علت کسالت در جلسات قطب شرکت نمی‌کرد و گاهی در خانه‌اش تشکیل جلسه می‌داد و دوستان را به منزل خود دعوت می‌کرد. رفاقت با شاعران تربت باعث شد که شعر بخشی کم‌اشکال‌تر شود و از طریق هم‌سخنی و هم‌نشینی با شاعران کم‌کم با فنون شعر بیشتر آشنا شود.

در انجمن قطب آقای خدابخشی را بسیار تشویق کردند و او را به شعر گفتن بیشتر سوق می‌دادند. در دهه‌ی هفتاد در تربت حیدریه جشنواره‌های زیادی برگزار می‌شد و آقای خدابخشی در جشنواره‌ها شرکت می‌کرد و بارها جزو برگزیدگان این جشنواره‌ها بود. رابطه‌ی خدابخشی با انجمن‌های شعر تربت حیدریه همچنان برقرار ماند. بعدها که استاد رشید محفل شعر دانشوران رشید را بنیان گذاشت جناب آقای خدابخشی هم به این انجمن پیوست و تا امروز در جلسات این محفل شرکت می‌کند.

حسن خدابخشی و بهمن صباغ زاده

از باغ رضوان تا انجمن قطب، نگاهی به زندگی و شعر حسن خدابخشی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش سوم)

از آقای خدابخشی در خصوص مشوقانش در راه شعر و شاعری می‌پرسم و او این‌طور جواب می‌دهد: �در ابتدا که دوستانم به شعر سرودن تشویقم می‌کردند. به مناسبت‌های مختلف در جمع دوستان اشعاری را بداهه می‌سرودم و می‌خواندم و دوستان می‌گفتند شعرهای خوبی می‌گویی و باید ادامه بدهی. بعد از آشنایی با سید علی اکبر ضیایی این استاد بزرگوار دستِ مرا گرفت و سعی کرد با کمک دیگر استادان انجمن قطب در شعر راهنمایی‌ام کند. قدرشناسی ایجاب می‌کند که از این دوست و استاد بزرگوار یاد کنم و بگویم که او را مشوق اصلی خودم در راه شعر می‌دانم.�

خدابخشی از شاعران تاریخ ادبیات به حافظ شیرازی و صائب تبریزی علاقه‌‌ی بسیار دارد و ابیات بسیاری از این دو شاعر بزرگ را در حافظه دارد. او می‌گوید: �شعر صائب طوری است که هر بیتش را می‌شود به مناسبتی خواند و هر تک‌بیتش دنیایی از معرفت است. مثلا این بیت را ببینید: �هر که را تیغ زبان نیست به فرمان صائب/ عاقبت کشته‌ی شمشیر زبان خواهد شد� چقدر معرفت و معنی در این بیت نهفته است. در مورد شعر حافظ هم باید بگویم که شعر حافظ به قول خودش همه بیت‌الغزل معرفت است. خیلی از شعرهای حافظ را در حافظه دارم و هر جا که مصرعی را از شعرهای خواجه‌ی شیراز می‌شنونم ناخودآگاه بقیه‌اش را به زبان می‌آورم.� خدابخشی از شعرای معاصر شعر معینی کرمانشاهی را می‌پسندد و به خاطر سال‌ها شرکت در انجمن‌ شعر تربت حیدریه شعر بسیاری از شاعران همشهری را هم در خاطر دارد. خود می‌گوید هر وقت شعری زیبا از کسی شنیده‌ام به خاطر سپرده‌ام و خدا را شکر می‌کنم که هنوز در این سن می‌توانم به حافظه‌ام رجوع کنم.�

شعر از نظر آقای خدابخشی کلامی عالی است که آدم را نرم و مهربان می‌کند. شعر می‌تواند در جامعه تاثیر زیادی بگذارد و هر کس که طعم شیرین ادبیات را بچشد آن را با هیچ چیز دیگری در دنیا عوض نمی‌کند.

خدابخشی از میان قالب‌های شعر فارسی به غزل ارادتی ویژه دارد و بیشتر آثارش در این قالب است. او به شعر بی‌وزن علاقه‌ی چندانی ندارد و به تعریف‌های سنتی از وزن معتقد است. به نظر او شعر امروز در میان این همه کلافگی و سرگشتگی و شلوغی باید دست انسان را بگیرد و آدم را آرام کند نه این‌که او را کلافه‌تر و گیج‌تر کند. وزنی که در شعر سنتی است مایه‌ی آرامش است و معانی بکر و نغزی که شاعر می‌تواند در شعر خود بگنجاند می‌تواند به انسان امروز کمک کند تا در این شلوغی و گرفتاری ساعتی به خود بپردازند و قرار و آرام بگیرد. گاهی دوستانم که شاعر نیستند و به دیدارم می‌آیند، تا سلام و احوال می‌کنیم می‌گویند �بخشی جان شعر بخوان که دل‌مان ترکید.� شعر برای آن‌ها آرامش‌بخش است و من از حافظ و سعدی و مولانا و دیگر بزرگان ادبیات آن‌چه را در خاطر دارم برای‌شان می‌خوانم.�

آقای خدابخشی در جشنواره‌های مختلفی شرکت کرده است از جمله در کنگره‌ی آخوند ملاعباس که در مهرماه ۱۳۸۶ در تربت حیدریه برگزار شد جزو برگزیدگان بود. همچنین وی در جشنواره‌های مختلفی مانند جشنواره‌ی محتشم کاشانی در شهر کاشان، جشنواره‌ی پیامبر اعظم، جشنواره‌ی شعر رضوی و ... شرکت کرده است.

آقای حسن خدابخشی تا امروز کتاب شعری از آثار خود چاپ نکرده است اما اشعارش به اندازه‌ی چند دفتر شعر می‌شود. کتاب مجموعه‌‌ی شعرهای او با عنوان �گوهر پنهان� اکنون در انتشارات دانشوران رشید در حال چاپ است که ان‌شاءالله در سال ۱۴۰۲ به بازار نشر عرضه خواهد شد.

از باغ رضوان تا انجمن قطب، نگاهی به زندگی و شعر حسن خدابخشی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش چهارم)

شعر حسن خدابخشی غالبا به موضوعات مذهبی می‌پردازد. گاه در موضوعات تعلیمی وارد می‌شود و گاه پا به وادی شعر عاشقانه می‌گذارد. زبان در شعر بخشی از نوعی سادگی و بی‌ریایی برخوردار است که کمی از شعر معیار و زبان پذیرفته شده در شعر فارسی فاصله می‌گیرد اما در عین حال دلنشین است. شعرهای تعلیمی وی بیشتر به مرام و معرفت و مردانگی اشاره دارد و مخاطبش را به موضوعاتی مثل کتمان سِر غیر و وفاداری و عیب‌پوشی و ... توصیه می‌کند.

در ادامه نمونه‌هایی از شعر آقای حسن خدابخشی را با هم می‌خوانیم:


حاصل ما ز جهانِ گذران جز غم نیست
عمر آدم به حقیقت نگری جز دَم نـیست
ای که از مرگ عـزیزان نگرفتی عـبرت
خیره‌تر ز اشرف مخلوق در این عالم نیست
بــاش آماده برای سفرِ دارِ بقا
مـرگ ناخوانده در این عالَمِ فانی کم نیست
ارگِ تـاریخی بم تا به سحر برپا بـود
صبحدم دیده‌ای آثار ز ارگ و بم نیسـت
بارها تجربه کردیم در این دارِ فنا
حاصل مـا ز جهانِ گذران جز غم نیست
شهرت حاتم طایی همه آفاق گرفت
هر که بذل و کرم و جود کند حاتم نـیست
بخشی از سِـرّ درون تـو نـشـد کس آگاه
گرچه دانی به جهان مثل تو کس بی‌غم نیست

به غـمِ عشقِ تو دل گشتـه گرفتــار امشب
مرهمـی کو که نهم من بـه دلِ زار امشب
همّتی کن قـدمـی نِهْ تـو بـه دلــداری مـا
جز تو کـس نیست مرا محـرمِ اسرار امشب
طاقتـم طـاق شد ای دلبــرِ دیـرینـه بیــا
مـی‌کشـم از دل خـود آهِ شرربــار امشب
می‌نشینـم بـه رهش تا که مـگر بـاز آیـد
بهـر تسکیــن و شفــای دل بیمار امشب
از غــم و غصّـه رهـا کن دل غمگین مـرا
نپسنـدی که شـوم در نظـرت خار امشب
ای طبیبـم تـو عـــلاج دل بیمـارم کـن
که شد انگشـت‌نمــای سـر بـازار امشب
شاد زی! شاد تو بخشی که به یاری خدا
ماه کامل شـود و سـربرسـد یـار امـشب

برای کودک سه‌ساله‌ی کربلا
از روزهای سخت پریشانی‌ات بگو
از روزگار بی سر و سامانی‌ات بگو
از شعله‌های سینه و از چشم پـر ز اشک
از چشم‌های پُر نم بارانی‌ات بگو
از جنگ و خون و نیزه و شمشیر و آن دیار
از سروهای کُشته‌ی قربانی‌ات بگو
از گم شدن، فرار در آن تیرگی شب
از قصه‌هـای تلخ بیابانی‌ات بگو
از کاروان رفته که جا مانده‌ای از او
از غصه‌های آن شب ظلمانی‌ات بگو
از ساربان و ناقه و پای پُر آبله
از دشمن شقیّ و بد و جانی‌ات بگو
وقت عبور از برِ آن دشمنان دون
از سنگ‌های خورده به پیشانی‌ات بگو
آن میزبان که کرده تو را میهمان خطاب
از میزبان و مجلس و مهمانی‌ات بگو
ای کودک سه ساله که بخشی فدای تو
از روزهای سخت و پـریشانی‌ات بگو

آقای حسن خدابخشی در پایان مصاحبه می‌گوید: �شاعر همیشه باید در پی آموختن باشد. همین تربت خودمان تا بخواهی شاعر خوب دارد. از هر کسی می‌شود کلمه‌ای آموخت و بیتی و مصرعی یاد گرفت. هر گلی بویی دارد و هر شاعری هم دنیایی از عاطفه و خیال است که با خواندن شعرش می‌شود به دنیایش پل زد و از زیبایی‌های آن لذت برد.�

به قلم بهمن صباغ زاده
پنجم خرداد ۱۴۰۲ تربت حیدریه

حسن خدابخشی

#حسن_خدابخشی
#بهمن_صباغ_زاده
#شاعران_همشهری
#تربت_حیدریه

کانال تلگرامی انجمی شاعران ستاره قطب👇

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: حسن خدابخشی, بهمن صباغ زاده, پیام ولایت, شاعران همشهری
+ نوشته شده در  شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲ساعت 13:9  توسط زینب ناصری  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۹۲ پیام ولایت که در ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ منتشر شده در این شماره با زندگی و شعر میرزا محمدحسن سهیلی شاعر و فعال سیاسی آزادی‌خواه دوره‌ی مشروطه آشنا خواهید شد.

میرزا محمد حسن سهیلی

میرزا محمدحسن سهیلی شاعر و فعال سیاسی دوره‌ی مشروطه به قلم بهمن صباغ زاده (بخش اول)

محمد حسن سهیلی در سال ۱۲۵۵ هجری خورشیدی برابر با ۱۲۹۳ هجری قمری در تربت حیدریه به دنیا آمد. نام پدرش غلامحسین بود و خود تربیتش را مدیون حجت الاسلام شیخ یوسفعلی تربتی می‌دانست که از مجتهدان بزرگ تربت حیدریه در عهد قاجاریه بود.

در دوران کودکی پدرش او را به مکتب‌خانه فرستاد. در مدت دو سال سواد کامل فارسی و مقداری از صرف و نحو را آموخت. دو سال دیگر به تحصیل عربی همت گماشت و بعد ترک تحصیل کرد و زیر نظر پدر به عطاری و سقط‌فروشی مشغول شد. بعد از مدتی در همان دکان عطاری تحصیل را از سر گرفت و خلاصه الکتاب شیخ بهایی و هیئت بطلمیوسی را فراگرفت. مدتی هم در مکاتبات و مراسلات و قباله‌جات و اسناد و ... تفحص کرد و در شهر تربت به نویسندگی شهره شد.

دوره‌ی حکومت ناصرالدین شاه قاجار بود که محمدحسن سهیلی در سال‌های نوجوانی محفل انسی داشت و با دوستان اهل ادب و فرهنگ اوقات را به خواندن متون نظم و نثر می‌گذراندند. شبی به این بیت سعدی در کتاب شریف گلستان برخورد که «غرض نقشی‌ست کز ما باز ماند/ که هستی را نمی‌بینم بقایی» در فکر فرورفت که از من چه نقشی خواهد ماند و به این نتیجه رسید که شعر سرودن و تالیف کتاب می‌تواند همان نقشی باشد که از آدم باز می‌ماند چنان‌که گلستان سعدی خود شاهد همین معنی بود. همان موقع دست به قلم شد و غزلی سرود که دو بیتش این است: پروانه‌وار از غمِ عشقِ تو سوختم/ از شمعِ روی تو نبُدی قسمتم جز این/ زاهد برو فسانه ‌مخوان و فسون مَدَم/ کز ره نمی‌توان بَرَد ابلیس، مخلصین» همین دو بیت به عنوان اولین اشعار از طبع سرشار و احاطه‌ی او به ادبیات و علوم قرآنی در نوجوانی نشان می‌دهد.

هنوز دوران نوجوانی را طی نکرده بود که به امر پدر تاهل اختیار کرد. به کاسبی مشغول بود و به خاطر مهارتی که در نوشتن داشت محل رجوع همشهریان بود و بین اهل ادب و فرهنگ تربت حیدریه شناخته شده بود.

با طلوع خورشید مشروطه در سال ۱۲۸۵ در حالی که سی ساله بود به انقلاب مشروطه گرایش پیدا کرد. در تربت حیدریه انجمنی ولایتی تشکیل شد و منورالفکرهای شهر او را به عنوان منشی انجمن انتخاب کردند. این انتخاب باعث شد که محمدحسن سهیلی در ابتدای جوانی از کار و کاسبی بیفتد و همان مختصر رونقی که در کارش ایجاد کرده بود از بین برود. همین‌طور فعالیت‌های سیاسی مانع سرودن شعر شده بود.

در جوانی شروع به سرودن یک مثنوی عشقی به سبک خسرو و شیرین نظامی کرد که نام آن «بهرام و گل‌اندام» بود. در حدود هزار بیت سروده بود که انقلاب مشروطه و درگیر شدن او با مسایل سیاسی باعث شد مثنوی فوق‌الذکر ناتمام بماند. یکی از زیبایی‌های این مثنوی بلند این بوده که در جایی که شخصیت‌های داستان سخن عاشقانه به هم می‌گفتند قافیه‌ها به صورت غزل چیده می‌شده که شیوه‌ی جالبی است. قدیمی‌ترین مثنوی‌ای که به این صورت دیده‌ام مثنوی «ورقه و گلشاه» صلاح‌الدین عیوقی است. باری، چند بیت از مثنوی بهرام و گل‌اندام نقل می‌شود:
شبی، از هم شکنج زلف وا کن
تماشایِ دلِ صد مبتلا کن
برافکن از دلِ عشاق پرده
بین آن ناوک مژگان چه کرده
حریف عشق دوشین زد صلایی
که بازا گر خریدار بلایی
پریشان‌تر ز زلفت جمعی ای جان
به چین در بند، بی‌جُرم و خطایی
مزن زین بیش ناوک در دلِ ریش
شکسته تار را نبْود صدایی
صبا برگو طبیبِ عاشقان را
مریضِ عشق را بخشد صفایی
طبیبِ عشق اگر چه نیک داند
که درد عشق را نبود بلایی
سال‌ها بعد شادروان علی اکبر گلشن آزادی شاعر نام‌آشنای تربتی که افتخار شاگردی میرزای سهیلی را داشته با خواندن مثنوی ناتمام از استاد خواهش می‌کند که آن را تمام کند و سهیلی هم مقداری دیگر از مثنوی بهرام و گل‌اندام را ادامه می‌دهد، اما باز هم پس از مدتی سرودن را متوقف می‌کند و این مثنوی هرگز تمام نمی‌شود. محمدحسن سهیلی در این مورد گفته است: «در جوانی می‌دیدم شعر ساختن کاری ندارد و چون همیشه شعر ساختن و زود ساختن در اختیار است، حاجت به جمع‌آوری ندارد. بعدها هم که قریحه از فعالیت افتاد و وسواس پیری و مشکلات زندگی مانع شد، آدم می‌بیند شاعری سهل نیست.»

میرزا محمدحسن سهیلی شاعر و فعال سیاسی دوره‌ی مشروطه به قلم بهمن صباغ زاده (بخش دوم)

سهیلی پس از انقلاب مشروطیت در تربت حیدریه تشکیل حزب داد. ذوق شعر و قدرت بیان او باعث شده بود تا در کار حزب موفق باشد. آزادی‌خواهی از او مردی ساخته بود که از ضعفا در مقابل زورگویان حمایت می‌کرد. او تا آخر عمر در تربت حیدریه زندگی کرد و به فرهنگ این شهر خدمت شایانی کرد.

میرزای سهیلی در اواخر عمر از کلیه‌ی امور سیاسی و اجتماعی دست شست و عزلت اختیار کرد. بیماری آب مروارید باعث کم نور شدن چشم او شده بود و در سالهای آخر عمر شریفش به کلی نور چشمش را از دست داده بود. به نقل از گلشن آزادی، سهیلی در سنین کهولت هم بدون اندک تامل و تساهلی اشعار را از حفظ با صدای بلند می‌خوانده است. بالاخره استاد محمد حسن سهیلی در ۲۰ آذر ۱۳۴۱ خورشیدی برابر با ۱۴ رجب ۱۳۸۲ هجری قمری درگذشت. او از شخصیت‌های شناخته‌شده‌ی شعر خراسان در روزگار خود بود و شاعران خراسان در آن روزگار از جمله عماد خراسانی، دکتر قاسم رسا (ملک‌اشعرای آستان قدس)، سرگرد نگارنده، نعمت میرزازاده (م. آزرم)، مرحوم غلامرضا قدسی، مرحوم حسین امینی و ... شعرهایی رثای او سرودند.

در سال ۱۳۴۲ هم‌زمان با سالگرد درگذشت او، فرزندش محمداسماعیل سهیلی مدیر روزنامه‌ی ستاره‌ی قطب که در تربت حیدریه منتشر می‌شد جزوه‌ای از اشعار وی منتشر کرد که این جزوه به لطف نویسنده و پژوهشگر همشهری آقای غلامرضا قاضی پور به دستم رسید. مطالب این جزوه شامل قصیده‌هایی محکم، استوار و غزل‌هایی روان و دلپذیر و نثرهای مسجع، ترکیب‌بند و زندگینامه به قلم مرحوم محمدحسن سهیلی است.

گلشن آزادی در کتاب ارزشمند صد سال شعر خراسان می‌گوید فرزند مرحوم سهیلی به نام غلامحسین سهیلی (که خود شاعر بوده است و غزلی از او دیده‌ام) دیوانی از اشعار پدر به چاپ رسانده است که متاسفانه این دیوان را نیافته‌ام و از همشهریان خواهش می‌کنم چنان‌چه این دیوان را در اختیار دارند به نحوی به دست بنده برسانند.

در ادامه نمونه‌هایی را از شعر مرحوم محمدحسن سهیلی مشهور به میرزای سهیلی خواهید خواند.

پیوسته به جستجوی عشقیم
چون آب روان به جوی عشقیم
از مصلحت تو گشته بیزار
ای عقل در آرزوی عشقیم
با پرتو حسن عالم‌آرا
آیینه‌ی روبه‌روی عشقیم
بیگانه ز آشنای عقلیم
دیوانه ز های و هوی عشقیم
چندی‌ست در آرزوی وصلیم
عمریست که خاک کوی عشقیم
بدخویی ما به نزد عاقل
زآن است که ما به خوی عشقیم
خود مظهر عشق و چون سهیلی
پیوسته به جستجوی عشقیم

بی گل رویت دلم قرار ندارد
خون شده دل تاب انتظار ندارد
تا سر و کارم فتاده با غم عشقت
با بد و نیک زمانه کار ندارد
مستی خمر آورد خمار در آخر
مستی چشم بتان خمار ندارد
می‌روی و می‌رود روان من از تن
بی دل و جان است آن‌که یار ندارد
عشق به هر جا نواخت بیرق شاهی
عقل در آن ملک اقتدار ندارد
عاشق صادق نباشد آن‌که به هجران
حالت زار تن نزار ندارد
چند دهم شرح بی‌قراری دل را
مرغ جدا از چمن قرار ندارد
زمزمه‌ی عاشقان سوخته‌دل را
ناله‌ی چنگ و فغان تار ندارد
چند بنالم ز روزگار مخالف
فتنه‌ی چشم تو روزگار ندارد
حسن و جمال تو از از حساب شد افزون
درد و غم عشق من شمار ندارد
منع دل ما مکن ز عشق و محبت
کاین دل دیوانه اختیار ندارد

همین بس است در اوصاف دلربایی تو
که دل به کس ندهد هر که شد هوایی تو
ز حد گذشت و به طومار در نمی‌گنجد
حدیث شوق من و شرح دلربایی تو
به دوستان نه همین دشمنم نمود که ساخت
مرا ز خویشان بیگانه آشنایی تو

ای دل به ره عشقش شادان و غزل‌خوان باش
با دردِ غمش خو کن، آسوده ز درمان باش
در ماتمِ هجرانش یک‌چند صبوری کن
در ساحتِ میدانش گویِ خمِ چوگان باش
زان لعلِ لبِ نوشین، وان صف‌زده مژگانش
گر می‌طلبی مرهم، آماده‌ی پیکان باش
با شیخ چو بنشستی از دانش و حکمت لاف
با پیر مغان خاموش چون طفلِ دبستان باش
تا صبحِ سعادت را پیدا و عیان بینی
هم‌چون شبِ قدر از خلق پوشیده و پنهان باش

داد ساقی ز می عشق تو یک جام مرا
تا بدان جام کند نیک‌سرانجام مرا
با همه پختگی اندر رهِ عشق تو چو شمع
عاقبت سوخت سراپا طمعِ خام مرا
دوستی بین که به کامِ دلِ دشمن آخر
می‌کُشد عشقِ تو خودکام به ناکام مرا
باغبان ازل از مصلحت و حکمت داد
گل رخسار تو را، خواریِ ایام مرا

آن‌که در عشق تو می‌کرد ملامت ما را
دید رخسار تو و داد ز کف تقویٰ را
به‌وفای تو که گر سر برود در قدمت
نتوان بُرد برون از سرم این سودا را

 میرزا محمدحسن سهیلی

پی‌نوشت
این تصویر در سال ۱۳۴۲ در جزوه‌ای چاپ شده است که فرزند میرزای سهیلی، آقای محمداسماعیل سهیلی به مناسبت سالگرد درگذشت وی منتشر کرده است. اصل عکس در چاپخانه مانده است و مفقود شده است. این کپی عکس است از که بعد از گذشت سال‌ها فرسوده شده.

🍁🍁 🍁🍁 🍁🍁

نمونه‌ای از نثر میرزای سهیلی

بسم الله الرحمن الرحیم. سپاس فزون از وهم و قیاس یکتای توانا و خداوند بی همتایی را سزاست که آفاق و انفس را مظهر صنایع قرار داده؛ ساعات و دقایق شب و روز را دفتر وقایع، ترشح سحاب قدرتش دشت و دمن را به سنبل و یاسمن و صحنه‌ی چمن را به نرگس و نسترن مزین گردانیده و نسیم مشیّتش بر بسیط زمین بساط زمردین گسترانیده در امتزاج آب و خاک و ازدواج آتش و باد قوت ترکیب حواس و قدرت ترتیب قیاس نهاده از ارسال انبیا و ابقای اوصیا و تواتر صحف و اخبار و توارد کتب و آثار با فراموشی پیشینگان عهد الست پیوند تذکر بسته اوراق معرفت و شناسائی را از تذکار آیات و تجدید دلالات بهم پیوسته. پس از ستایش یزدان، درود فراوان بر پیام‌آوران نیکو نهاد و راهبران مبداء و معاد لا سیما خاتم النبین و خیر الانبیا و المرسلین و اله و صحبة الطیبین و اولاده الطاهرین و ابن عمه و وصیه امیرالمؤمنین و قائد العز المحجلین الی خاتم الوصین امام غائب قائم بقیة الله فی الارضین و حجة الله علی العالمین سلام الله علیهم اجمعین.

غزل از عماد خراسانی در سوگ میرزای سهیلی

نشدی رامم و بردی ز دل آرام مرا
بی تو از کام نمانده‌ست به جز نام مرا
نه دگر ناله‌ی چنگی‌ست که دل بنوازد
نه دگر خنده‌ی صبحی‌ست در این شام مرا
ساقی بزم دگر باش تو هم از گل ناز
که گرفته‌ست دل از گردش ایام مرا
من از اندیشه‌ی آزادی خود آزادم
که پناهی‌ست ز طوفان چمن، دام مرا
یاد باد آن غزل نغز سهیلی که سرود
داد ساقی ز می عشق تو یک جام مرا
مرد حق بود سهیلی و به حق چون پیوست
داغ او برد ز دل طاقت و آرام مرا

نمونه ای از اشعار میرزای سهیلی👇


ای آهوی رمیده تو کی رام می‌شوی
ای درد اشتیاق کی آرام می‌شوی
از فتنه‌های نرگس مست تو عاقبت
ما کشته می‌شویم و تو بدنام می‌شوی
ای دل اگر قتیل ره آن پری شوی
آغاز کار نیک‌سرانجام می‌شوی
ای ماه آسمان ملاحت به عاشقان
تا چند کینه‌جوی چو ایام می‌شوی
این جان بیاد لعل لبش خون دل مخور
زآن گنج نوش در طمع خام می‌شوی
چشم از نپوشی از رخ خوبان سهیلیا
با زهد و علم بنده‌ی اصنام می‌شوی

🍁🍁 🍁🍁 🍁🍁


کنون که شیشه‌ی تقوی به سنگ عشق شکستم
چه باک از این‌که بدانند شیخ و شاب که مستم
از آن‌زمان نشناسم به راه عشق سر از پا
که داد ساقی حسن تو جام عشق به دستم
عزیز در همه شهرم ولی به نزد تو خوارم
بلند در همه عالم ولی به پیش تو پستم
گذشته‌ام ز خودی و شکسته‌ام بت هستی
به لعل باده‌‌پرستت کنون خدای‌پرستم
رمید صبر و قرارم بریدم از همه عالم
قرار خویش چه با زلف بی‌قرار تو بستم
از آن‌دمی که برخاستی به ناز ز مجلس
به روی آتش سوزان به سان عود نشستم
چه نیست بود سهیلی به پیش مهر جمالت
نکرد دعوی بی‌جا که با وجود تو هستم

🍁🍁 🍁🍁 🍁🍁

پرده درم پرده‌دار اگر بگذارد
فاش کنم سر یار اگر بگذارد
سر نهان دل و اناالحق منصور
فاش کنم بیمِ دار اگر بگذارد
پا نگذارم برون ز گوشه‌ی خلوت
جلوه‌ی فصل بهار اگر بگذارد
شوق وصال تو را برون کنم از سر
این دل امیدوار اگر بگذارد
تازه کند جان ز فیض صبح وصالش
رنج شب انتظار اگر بگذارد
خوش نگرم بی‌حجاب در رخ معشوق
عشق غیور این قرار اگر بگذارد.

پی نوشت

مصرع اول بیت سوم در متن پا بگذارم آمده است.
فروغی بسطامی غزلی دارد با مطلع مهره توان برد، مار اگر بگذارد/ غنچه توان چید، خار اگر بگذارد که احتمالا میرزای سهیلی به استقبال آن غزل رفته است.

🍁🍁 🍁🍁 🍁🍁

اولین شعر که به لهجه‌ی تربت حیدریه دیده‌ام از مرحوم میرزای سهیلی است.

او که به عطاری اشتغال داشته و با خواص گیاهان دارویی به خوبی آشنا بوده نام و خاصیت چند گیاه دارویی را در قالب مسمط بیان کرده است.

گر مَجاز مَطروبی نِی حَلارت و سودا
زِنجفیلِ پِلوِردَه یا که عُشبَه کُ پیدا

پی‌نوشت

این شعر در کتاب ادبیات عامه تربت حیدریه به قلم استاد محمد رشید آمده است که متاسفانه مغلوط است و یک بیت کم دارد. استاد رشید قرار است متن شعر را به دستم برساند تا با یک فرد وارد به گیاهان دارویی مشورت کنم و بعد شعر را منتشر کنم. این شعر از این لحاظ که قدیمی‌ترین شعر لهجه‌ای تربت حیدریه است اهمیت دارد.

#پیام_ولایت

#با_شاعران_ولایت_زاوه

#محمد_حسن_سهیلی

#بهمن_صباغ_زاده

کانال تلگرامی انجمن شاعران ستاره قطب تربت حیدریه👇

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: محمد حسن سهیلی, باشاعران ولایت زاوه, بهمن صباغ زاده, پیام ولایت
+ نوشته شده در  شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲ساعت 11:55  توسط زینب ناصری  | 

اعظم خندان
اعظم خندان

در سایه‌های چشمم هر روز می‌شوی گم

دنبال ردّ پایت هر شب میان مردم

پروا نمی کنم من از مرگ عاشقانه

تو داسِ روزگاری، من خوشه‌های گندم

دیشب کنار آتش تا صبح گریه کردم

در این میانه، شعرم می‌سوخت جای هیزم

فردا نمی پذیرد چشمان نیمه‌بازم

خواهد که باز گیرد از خنده‌ات ترنم

دنیا فدای اشکت امشب بخند، حیف است -

خالی شود لبت از گلبوته‌ی تبسم!

#اعظم_خندان

#هوای_تازه

#پیام_ولایت

کانال تلگرامی انجمن شاعران ستاره قطب 👇

https://t.me/anjomanghotb

پی‌نوشت: عکس از امیر عنایتی، شعرخوانی در جمع شاعران خراسان، تیرماه ۱۴۰۱


برچسب‌ها: اعظم خندان, تربت حیدریه, بهمن صباغ زاده, نشریه پیام ولايت
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ساعت 17:37  توسط زینب ناصری  | 

رضا نجاتیان
عنوان

خواهد آمد با درنگی ژرف

آری خواهد آمد

خواهد آمد

تا سواران را غبار از دیده برگیرد

خواهد آمد تا غروب قفل در چنگال پاییزان طلوعی مهربان باشد

خواهد آمد تا خمار خستگان را با شراب چشم‌هایش بشکند، آرام و بی غوغا

خواهد آمد تا سکوت سرد سنگستان فرو ریزد

خواهد آمد

خوب بنگر

چنگ در آیینه زن

شاید او را دیده باشی

او که با برق نگاهت در تماشا با تو همراه است

#رضا_نجاتیان

#هوای_تازه

#پیام_ولایت

کانال تلگرامی انجمن شاعران ستاره قطب 👇

https://t.me/anjomanghotb

پی‌نوشت: عکس از آرشیو انجمن مثنوی‌خوانی تربت حیدریه است.


برچسب‌ها: رضا نجاتیان زینب ناصری, بهمن صباغ زاده, انجمن قطب, پزشک
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ساعت 17:34  توسط زینب ناصری  | 

زهرا آرین نژاد

گذشته مثل باغی شعله‌ور آب از سرم امشب

میان کوره می‌سوزد چرا سرتاسرم امشب

شبیه شاخه‌های خسته‌ی یک ذهن درگیرم

نشسته کفر و ایمان در تمام پیکرم امشب

جنوب داغ لب‌های تو آن‌سو، آسمان این‌سو

خدایا از کدامین عشق باید بگذرم امشب؟

به روی سایه‌ی شک و یقین گیسو پریشان کن

بزن با خیل مژگانت به سیم آخرم امشب

مرا از کوچه‌های سرد و سر در گم رهایی ده

بزن زنجیر سنگینی به پای باورم امشب

مرا کافر کن و پیغمبرم شو هر چه باداباد

بسوزان با دو چشم شرقی‌ات بال و پرم امشب

میان این همه مرثیه‌ی باران و بی‌آبی

نمی‌دانم چرا زیبای من شاعرترم امشب

دوباره آسمان برقی زد و حال مرا پرسید

خدایا از کدامین عشق باید بگذرم امشب؟

#زهرا_آرین_نژاد

#هوای_تازه

#پیام_ولایت

کانال تلگرامی انجمن شاعران ستاره قطب👇

https://t.me/anjomanghotb

پی‌نوشت: عکس از آرشیو انجمن قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۰۸/۲۱ در کتابخانه‌ی شهید بهشتی


برچسب‌ها: زهرا آرین نژاد, زینب ناصری, بهمن صباغ زاده, انجمن قطب
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ساعت 17:31  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه

نازنین مرادی
نازنین مرادی

پیش پای آرزوهای محال کودکی

خنده و لبخندهای بی‌صدا امضا نشد

ما که از نسلی ترک‌خورده به دنیا آمدیم

نوجوانی قسمت ما بود سهم ما نشد

تارِ رویاهایمان را با هزاران آرزو

اشتباهی لای موهای پریشان بافتیم

هر خیابان یک مسیر از انتهای زندگی‌ست

کوچه‌ای بن‌بست ما از این خیابان ساختیم

ما به فرداها گره خوردیم اما این طناب

ریسمان کهنه و پوسیده‌ای در چاه بود

زندگی‌مان در گلوی داستانی گیر کرد

آخر این قصه جای حرف پایان آه بود

#نازنین_مرادی

#هوای_تازه

#پیام_ولایت

کانال تلگرامی انجمن شاعران ستاره قطب👇

https://t.me/anjomanghotb

عکس از آرشیو انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۰۶/۱۹


برچسب‌ها: نازنین مرادی, زینب ناصری, بهمن صباغ زاده, انجمن قطب
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ساعت 17:25  توسط زینب ناصری  | 

محمد مقدسی
محمد مقدسی

مُویُم نامردِ نامِردایْ زِمَـْنَه

مُو تُر بِدبخت مُنُم مُفتی دِ خَـْنَه

اَگِر رِفتَه رِفیقُم زار رِفتَه

اَگِر دکتر بویَه بیمار رِفتَه

اَگِر شُو۪ا دِ خُو۪ دَم رو طِلا ری

چُنو بِدبخت مُنُم تُر که تِبا ری

چُنو وَردَرُم از سر مُو کُلاتِر

کُنُم بَلِّ صدایْ خاور صداتِر

مُنُم تار و خمار و گَو۪ چِشاتِر

مِنی گم خَنَه‌تِر و جا بِچاتِر

مُو رنگُم زَردَه، وِر بَعدِش سیاهَه

خِدِی هر که رِفِق رُم او تِباهَه

اُمِد دَرُم بِفِهمی که کیُم مُو

رِفِق و همدمِ مردِ نیُم مُو

مُو تِریاکُم، مُو تِریاکُم، مُو تِریاک

مُنُم شاهِر مُو یَک معتادِ بوناک

مُو تِریاکُم مِگیرَن از مُو مورفین

از آمریکا بگیر تا ژاپن و چین

همه‌یْ دنیا به مُو محتاج رِفتَن

وُ بَعضا هُم اَرِب‌قیقاج رِفتَن

مُو دارو بویُم و رَفتُم مخدّر

وُ رو کِردُم مُو کِم‌کم عرضه‌هامِر

مُر اوّل وِر سر سِنجاق کِردَن

وُ سیمِر دَم اَلُو۪ هی داغ کِردَن

مُچُسبُندَن و هِی جیزجیز کِردُم

وُ کِم‌کم غِیرَتِر ریزریز کِردُم

شماها کِم‌کِمَک راهار شناختِن

وُ منقل، اَمبُر و بافور ساختِن

نِرَفتِن نَعشَه از تِریاکِ پختَه

گِریفتِن شیرِه‌ی تِریاکِ سُختَه

نِکِردِک بَعضِهار سِر دودِ تریاک

کوکائین کِردَه دَم کَسِه‌یْ سرش خاک

تو که دَم زِروِرَق کِردَه، مِتی گَل

اَزی کار بیترَه بافور و مِنقَل

کریستال و کِراک و گَرد و شیشَه

مِنَه پودَه تِنَه و برگ و ریشَه

حَشیش و پیپ و سیگار و چِلیمِر

اُجاق و مِنقَل و پِکنیک و سیمِر

وَخِز گم کُ تِمُم نَعشِه‌جاتِر

دِ هم کن او غُل و زِنجیرِ پاتِر

اَگِر وَرگَن بِرارت تیر خُوردَه

بِچَه‌ت از دشمنِت شِمشیر خُوردَه‌

وُ یا که مادرِت الآن مِمیرَه

زنِت رِفتَه طلاق از تو بِگیرَه

مِگی خاب! تا همی بَستُم تِمُم رَه

مِمیری تو اَگِر دودِ حُرُم رَه

اَگِر ترک و اَگِر کرد و بلوچی

مُو غولم، تو دِ بَرجُم یک مَروچی

مُر اندَزِه‌یْ نُخُود چِسبُندَه وِر سیم

اَگِر رُستم بَشی تُر مُو مُنُم نیم

تو پِندَری کیی که مُور کِنی داغ؟

مُو کِردُم صد هزار تا بَلِّ تُر قاق

مُو کِردُم خلقِ دِنیار خاک وِر سر

مُو دایُم مِلک و اُو۪ و خَنِه‌هار پر

مُو رد کِردُم تریلی‌هار بَم زور

وِرَم لولَه و قالِ تنگِ بافور

رِفِق! دل بِکّن از مُو، تُر مُنُم خار

مُنُم دَم رو سرِت دنیارْ آوار

مُنُم قِل مُو کِلَوِه‌یْ زندگی‌تِر

که بُفروشی تو توشلایْ بچّگی‌تر

هدر کِردَه تو آبروتِر خِدِیْ مُو

مِتی خَلَه و خَلوتِر بِرِیْ مُو

تو دَم خَنِه‌یْ بِرارت جا نِدَری

و جایِ دَم دلِ بابا نِدَری

اَگِر دزدی دِ خَنِه‌یْ هر که بویَه

کِلیکاشا فِقَط وِر تو نِشویَه

وَخِز غیرَت کُ تِرقَز تِه دِ مِیدو

وُ بُگذار دستِتِر وِر اِینِه زَنو

وِرَم سوزَه هَمو که تُر تِبا کِرد

هَمو اوّل خِدَم تُر آشنا کِرد

تو وَرگُ «یا علی!» وِر پا خِز ای دوست

اَتیشایْ عالَمِر وِر ما رِز ای دوست

#محمد_مقدسی

#هوای_تازه

#پیام_ولایت

#اعتیاد

کانال تلگرامی انجمن شاعران ستاره قطب👇

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: محمد مقدسی, زینب ناصری, بهمن صباغ زاده, انجمن قطب
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ساعت 17:17  توسط زینب ناصری  | 

آمنه فرامرزی نژاد
عنوان

کنار پنجره‌ی آخرین شب پاییز

شروع قصه‌ی آشوب چشم‌های کبود

تو شهرزاد غزل‌خوان شهر من بودی

در آن شبی که برایم هزار و یک شب بود

کنار پنجره بودی، دو سیب سرخ و انار

کتاب خواجه‌ی شیراز و راز و دلتنگی

بیا ز تاک غزل شربتی شراب آور

ببر مرا و رها کن از این شب سنگی

«ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است»

چه فال تلخ و غریبی، ببخش بانو جان!

ورق بزن و برو سمتِ فصل تازه‌تری

دلم گرفته از این حجم درد بی‌درمان

تو مکث کردی و آن شب زمان ز پا افتاد

زمین به خلسه فرو رفت، مست شد چرخید

چه رازهای مگویی که فاش و رسوا شد

انارِ سفره‌ی یلدا به بغض من خندید

سکوت کردی و من در جهان خود ماندم

کتاب بسته شد و قلب عاشقم لرزید

کنار دست تو حافظ غزل‌سرایی کرد:

«معاشران گره از زلف یار باز کنید»

#آمنه_فرامرزی_نژاد

#هوای_تازه

#پیام_ولایت

کانال شاعران ستاره قطب در تلگرام👇

https://t.me/anjomanghotb

پی‌نوشت: عکس از آرشیو انجمن قطب انتخاب شده است.


برچسب‌ها: آمنه فرامرزی نژاد, زینب ناصری, بهمن صباغ زاده, انجمن قطب
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ساعت 17:12  توسط زینب ناصری  | 

سیدعلی منصوری
عنوان

برگ‌ها از شاخه‌های لاغرم بر باد رفت

در هیاهوها دل خوش‌باورم بر باد رفت

متن اشعارم شبیه خنده‌ی تلخ تو شد

شادی‌ام در شعرهای دفترم بر باد رفت

مادرم روزی برایم گریه کرد و بعد هم

روز های خوب ذهن مادرم بر باد رفت

در مسلمانی خود گاهی مردد می‌شوم

مذهبم برجاست اما باورم بر باد رفت

«آمدی جانم به قربانت» ولی حالا که من

در فراق شانه های تو سرم بر باد رفت

#سید_علی_منصوری

#هوای_تازه

#پیام_ولایت

کانال انجمن شاعران ستاره قطب👇

https://t.me/anjomanghotb

عکس از آرشیو انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۱۱/۰۸


برچسب‌ها: سیدعلی منصوری, زینب ناصری, بهمن صباغ زاده, انجمن قطب
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ساعت 17:4  توسط زینب ناصری  | 

معین جلالی
عنوان

به شب بوسیدمت

در مردمک‌های به چشمِ شعله‌ات موزون

در آن تاریکِ مه‌اندودِ با هر روشنی دشمن

تو می‌افروختی آتش

به حوض سرخ لب‌هایم

تنت در آتش سودای من سوزان

فروزان‌تر ز هر نوری دو چشم مست میگونت

پریشان چون دلم در تن، شب زلفت

دمادم رهزن سرخینه‌پوش تو، سبک می‌زد به راه پیچ‌درپیچ نفس‌هایم

غریق شعله‌ی دریای تو در زورق بشکسته‌ی لب‌ها

فرودم‌بسته با خود راز می‌گفتم

«چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون»

الا ای شعله‌ی تیزِ شبانگاهی

تو را از شاخه‌ی پاک نگاهت باز می‌دارم

تویی آن تک‌درخت وادی سینا

به شب روشن‌تر از خورشید دل لٰکن درخت سبز روزان جدایی‌ها

تویی ای همنشین دل

تو ای خورشید!

#معین_جلالی

#هوای_تازه

#پیام_ولایت

کانال انجمن شعر ستاره قطب👇

https://t.me/anjomanghotb

عکس از آرشیو انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۱۱/۰۸


برچسب‌ها: معین جلالی, زینب ناصری, بهمن صباغ زاده, انجمن قطب
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ساعت 16:59  توسط زینب ناصری  | 


زهرا آرین نژاد
عنوان

فراهم می‌کند با مَقدمش خوشحالی ما را

کسی که خوب می‌داند پریشان‌حالی ما را

کسی می‌آید از شرقی‌ترین سمت غزل‌خوانی

به هم می‌ریزد این اندیشه‌ی پوشالی ما را

کسی که با دو دست مهربان خویش خواهد شست

تهِ آن کوچه‌ی بن‌بست بداقبالی ما را

کسی که با دو دست مهربانش جمع خواهد کرد

شبی از کوچه‌های درد، دارِ قالی ما را

و بعد از این همه پاییزهای سرد و طولانی

شکوفا می‌کند این جمعه‌های خالی ما را

#زهرا_آرین_نژاد

#هوای_تازه

#شعر_مهدوی

#پیام_ولایت

کانال شاعران انجمن ستاره قطب👇

https://t.me/anjomanghotb

عکس از آرشیو انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۱۲/۰۶


برچسب‌ها: زهرا آرین نژاد, زینب ناصری, بهمن صباغ زاده, شعر آیینی
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ساعت 16:42  توسط زینب ناصری  | 


علی اکبر عباسی
عنوان

شُوِسردِ زِمِستو تا سِحَر رَف

گُلِ اَفتُو ز پوشتِ کو به در رَف

به دَر رَف تا که از تِغ نِـْشِ اَفتُو

دِ لرز و لِقوَه رَف چِلَّه به یِگ‌هُو

اَتیش اُفتی مِگی از چُخت آسْمو

به جونِ خِرمَنِ پُمبَه‌یْ زِمِستو

سِوارِ خر رِسی از راهْ (نوروز)

خِدِیْ ریشِ سِفِـْد و کِلپِچِ سُوز

گِذیشتَه اِینِه‌یِ دَم رویِ شَـْنَه

می‌ییَه و مِرِخصَه و مِخَـْنَه

سلامِ وِر سِه‌قُلَّه کی و پِش‌کو

جِوابِ اور دایَن سِه‌بِرارو

هَفَش مَن خارِ خوشک و چِرخَه جَم کی

بِساطِ چای و قِلیونِر عَلَم کی

مِـْخِ اُوسارِ خَرْشِر وِر زِمی کُفت

نِگا وِر چِلِّه‌خوردی کِرد و وِرگُف

تو که نِه برفِ دَْری و نِه بارو

هَمو بیتَر که وَرگِردی اَزین‌چو

دِ این‌جِه اَستی‌یِی بی‌فِیدَه وِر لیک

خا نِمتَـْنی که وَرجیکّی فُروجیک

تا چَشم چِلَّه رَف خیرَه به نوروز

کِشی از کُرقِ دل آهِ جِگِرسوز

چُِنو که برفِ جونِش پاک اُورف

دِ قَر رَفت و دِ پوشتِ تِـْغ دِ خُورف

دِ مینِ شِـْلَه و کو پیچیَه بو

صدایْ قِلیو و دود و دَمِ قِلیو

شرو کِردَن به خُوندَن دِ سَرِ پَل

چُغوک و سوسِلینگ و توهی و جَل

اَمَه یادُم به یِک‌هُو از سِمِندَر

هَمو وَخ که دِ کوهایِ فِهَندر

دِ او وِر تَر دِ پوشتِ قُلِّه‌یِ کو

عَروسی بو مِگی، ساز و دُهُل بو

دُهُل‌زَن پَـْیَه و دوسَزِه‌زَن باد

دِ بَـْزی رِفتَه بویَن گُندمایْ شاد

نِگا کُ وِر دِرِختایْ باغِ پِش‌کو

سِفِددال و چنار و سُور و نَـْجو

هَمَه‌شا وِر قِطار و وِر رِدیفَن

هَمَه از دَم غِزِل‌خویَن، غِزِل‌خو

عروسیَه دِ نوروزگاه انگار

مِرِخصَه بِـْدِ مِجنو دِ لُو جو

کِمَر خم کِردَه تاک و دِس‌به‌سینَه

خوش‌آمد وِرمِگَه دایِم به مِهمو

دِ سَرْ مِجلِس نِشِستَه بَلِّ خانِ

عمو نوروز پیرِ جِرق و جُمبو

کُت و شِلوارِ سُوزِ رِخ‌رِخی‌شِر

دِ بَر کِردَه و اَستیدَه دِ مِیدو

مِخَـْنَه خطبِه‌یِ عقدِ عروسی‌ر

مِتَه یَک رونِمَـْیی او به هر دو

تا که وِرگُف عروس باغ: بَعلِه

هَمَه شاباش رِختَن وِر سرِ او

به هَم رِخت او رِدیفِ دوقِطارَه

به پا رَف رقصِ وِردورَه دوبَرَه

مثالِ بره‌های از گلَّه سیوا

که بُفتَه چَشمِ‌شا وِر مَـْدِراشا

گِلِه‌یْ بادِ بِهار از دَمَنِ کو

دِ خِز رَف وِر حدِ دشت و بیابو

دِرِختا دست‌ِشا دِ دست هم بو

دِ بَـْزی بویَن و رقصِ حَتَم بو

دِرِختایْ بِـْد به سازِ باد و بِیدَم

مِکِردن رقصِ چُوبَـْزی خِدِیْ هم

درختِ سینجَد و سِـْب از شکوفاش

مِرِختن وِر سرِ داماد شاباش

هَمو بادِ که وِرخِست از سَرِ کو

مِرِخت از دَمَنِش بویِ اَویشو

اَمَه داماد و یَک چَرخِ زَه از نُو

گِریف دستِ عَروسِر دِ میَندو

به فَنِّ جُمبل و جادوگِری، کی

دِ هر انگشتِ او صد تا کِلیکی

کِلیکی که از الماسَه نِگینِش

نِگینِ که عَقیقُم هَس دِ مینِش

به یِک‌بَـْره بِلَن رفت از هَمَه‌جا

صدا و بُنگِ شاباشِ دِرِختا

تا وِرخِست از سرِ جا بادروفَه

هوا یک‌دَفَه رَف پور از شکوفه

رِسی از یارْ دِستِنبو به دستُم

که مُو از بوی دِستنبوشْ مَستُم

سِمِندر مستْ از بویِ بهارش

اَمَه اِنشَست دَم چَـْرِه‌یْ نِگارش

صدا زَه بَم زِبونِ بی‌زِبَـْنی

وَخِز بسَّه دگَه نا‌مِهربَـْنی

قِرارِ ما نِبو که بی‌وِفَـْیی

قِرارِ ما نبِو اِقذِر جِدَْیی

وَخِز از جا که عیدَه، عیدِ نوروز

تِمُم رَف برف و سِرما و یَخ و سوز

دِرِختا از شکوفَه شِتِّه‌بَن رَف

تَهِ نوروزگاها شِستِه‌کَن رَف

نِهالِ سِـْب که ما کیشتِم خِدِیْ هم

مَیَه میوَه بِتَه امسال کِم‌کَم

درختِ سِـْب شکوفَه وَختِ دَْره

تو رِ اِی گُل به یادِ مُو میـْرَه

مُگم وَرخِز نِگا کُ اِی سِمِندر

گُلُو تورِ عروسی کِردَه وِر سر

وَخِز از جا که مِیدونِر بِگردِم

هَمِه‌یْ کوه و بیَـْبونِر بِگردِم

بِرِم جایِ خِدَت که غم نِبَـْشَه

دلِ پورغصَّه و مَـْتَم نِبَـْشَه

نوروز ۱۴۰۲؛ تربت حیدریه

#علی_اکبر_عباسی

#هوای_تازه

#بهاریه

#سمندرخان_سالار

#شعر_گویشی

#تربت_حیدریه

#پیام_ولایت

کانال انجمن شاعران ستاره قطب​​​​​👇

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: علی اکبر عباسی, زینب ناصری, بهمن صباغ زاده, انجمن قطب
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ساعت 16:31  توسط زینب ناصری  | 

مریم بهنام

محبوب من!

می‌دانم که نیستی

و این روزها شهر زورش می‌آید به جای تو

به همه‌ی عابران اردیبهشت سلام دهد

می‌دانم

که با آمدنت همه‌چیز رو به راه می‌شود

زنان شاعر می‌شوند

و مردان

همه‌ی تکه‌های به جا مانده از گذشته را خاطره می‌کنند

فقط کافی‌ست یک صبح

سرزده همه‌ی شهر را به خیابان بکشانی

آن وقت خواهی دید

لبخند تو

چند عید را پیش‌بینی می‌کند

پس بخند! شاید ماه از لبان تو افتاد

#هوای_تازه

#مریم_بهنام

#اقامتگاه_بومگردی_تهمینه

کانال انجمن شاعران ستاره قطب👇

https://t.me/anjomanghotb

عکس از آرشیو انجمن قطب به تاریخ ۲۶ فروردین ۱۴۰۲ در اقامتگاه بومگردی تهمینه


برچسب‌ها: مریم بهنام, زینب ناصری, بهمن صباغ زاده, انجمن قطب
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ساعت 16:15  توسط زینب ناصری  | 

مطالب جدیدتر
مطالب قدیمی‌تر