سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

5- شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 36 کتاب خدی خدای خودم، غزل، ای کهکرست خنده‌ت هوش از سر مو برده؛ استاد محمد قهرمان

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اعراب شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید نسخه‌ی PDF گزارش را از ابتدای گزارش دانلود کنید. روش دیگر این است که شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

بارها گفته‌ام که هرچند عاشقانه‌های استاد قهرمان در شعرهای کلاسیکی که سروده‌اند بسیار زیبا هستند، اما عاشقانه‌هایی که ایشان به گویش تربتی سروده‌اند حال و هوای دیگری دارد. به نظر من این غزل‌ها در تاریخ ادبیات بی‌سابقه هستند و از چنان لطفی برخوردار هستند که من همواره خدا را شکر می‌کنم که گویش مادری‌ام گویش تربتی است و مادربزرگی داشته‌ام که از خردسالی به این لهجه با من سخن گفته و این باعث شده در حد بضاعتم ظرایفش را درک کنم. استاد قهرمان در این غزل‌ها فقط به سرودن به گویش تربتی اکتفا نکرده است و آن‌چه این غزل‌ها را بی‌نظیر می‌کند تنها گویش تربتی و لغات زیبای آن نیست بلکه به این خاطر است که شاعر در سرودن این عاشقانه‌ها خود را جای جوانان ساده‌دل روستا گذاشته است و از چشم و ذهن و دل آن‌ها جهان را دیده است. معشوق روستایی و ساده‌دل آنان را از زاویه‌ی دید خود ایشان توصیف کرده است. من سعی می‌کنم با برگردان‌های دقیق (البته به قدر بضاعت خود) و به تفصیل معنی این ابیات را روشن کنم تا دیگر هموطنان و هم‌زبانان هم بتوانند از این اشعار لذت ببرند. مطمئنا حتی کسانی که گویش مادری‌شان تربتی است در اولین خوانش‌ها نمی‌توانند به خوبی از عهده‌ی خواندن و درک ابیات برآیند اما با کمی ممارست و پشتکار حتی دوستانی که با گویش تربتی آشنا نیستند خواهند توانست از این اشعار لذت ببرند.

فایل صوتی غزل شماره‌ی 36 اثر استاد محمد قهرمان

 

36

ای کَهکِرَستِ خِندَه‌ت، هوش از سَرِ مُو بُردَه

از خَـْنِه‌یِ تو رَفتُم، بوس از لُوِْت نِخُوردَه

1- ای قهقهه‌ی خنده‌ات هوش از سر من بُرده / از خانه‌ی تو رفتم بوس از لبت نخورده (در گویش تربتی «کَهکِرَست» (kahkerast) به معنی خندیدن با صدای بلند است. صدای کبک را هم «کَهکِرَست» می‌گویند.)

کَـْغذ بِرِیْ رِفِْقا خِیْلِ نِویشتی اَمبا

یادِ زِ مُو نِکِردَه، نومِ زِ مُو نِبُردَه

2- کاغذ برای رفیق‌ها خیلی نوشتی اما / یادی ز من نکرده، نامی ز من نبرده (برای دیگر دوستان خیلی نامه نوشته‌ای اما در نامه‌هایت از من یادی نکرده و نامی نبرده‌ای. «کَـْغَذ» (kāgaz) یا کاغذ در گویش تربتی به معنی نامه است، مثلا می‌گویند «فِلَـْنی کَـْغَذ رِیی کِردَه» (felāni kāgaz reyi kerda) یعنی فلانی نامه فرستاده است.)

پَرهِز مِتی ز عشقُم، ایساخ مِنی حَکیمی؟

نِه نَضمِ مُور گِریفتَه، ‌نِه دَردِ مُور شِمُردَه

3- پرهیز می‌دهی از عشق مرا، این‌گونه می‌کنی حکیمی؟ / نه نبضِ مرا گفته، نه دردِ مرا شمرده (تو چطور طبیبی هستی که مرا از عشق پرهیز می‌دهی در حالی‌که دردم را نمی‌دانی. «پِرهِز» به معنی پرهیز است و «پِرهِز دایَن» (perhez dayân) به معنی بازداشتن بیمار از خوردن چیزی است. «ایساخ» به معنی اینگونه و این‌طور است. «حکیمی کِردَن» به معنی طبابت کردن و پزشکی است. در گویش تربتی نبض را «نَضم» (nazm) می‌گویند.(

گفتی تَهِ پیَـْله‌رْ سَر کَش، مِگَن شِفایَه

یَگ قُرتْ رِختَه بویی اویُم تِمومْ دُردَه

4- گفتی ته پیاله را سر بکش، می‌گویند شفا است / یک جرعه ریخته بودی آن هم تمام دُرد است («سَر کشیَن» (sar kešiyan) در گویش تربتی به معنی لاجرعه نوشیدن است. «قُرت» (gort) واحد سنجشی برای مایعات است و به آن اندازه‌ای گفته می‌شد که در یک بار از گلو پایین می‌رود. مثلا می‌گویند «یَگ قُرتِ اُوْ بِتِه» یعنی یک جرعه آب بده.)

ظُلمِت بِسوزَه قِمچی مِرگَـْوَه زهرِ ما رَفت!

نِه خوردَه و نِه بُردَه، مُردِم ز دَردِ گُردَه!

5- ظلمت بسوزد ای تازیانه، شراب زهرمان شد / نه خورده و نه بُرده، مُردیم از دردِ گرده. («ظُلمِت بِسوزَه» (zolmet besuza) نفرینی است که خطاب به ستمگر می‌گویند به این معنی که الهی ظلمی که می‌کنی باعث سوختن خودت شود. در گویش تربتی شلاق و تازیانه را «قِمچی» (gemči) می‌گویند و «مِرگَـْوَه» (merqāva) یا مرگ‌آبه به معنی شراب است. مصرع اول اشاره به حکم فققی شراب‌خواری اشاره دارد که معمولا شراب‌خوار را تازیانه می‌زنند. «گُردَه» (qorda) در گویش تربتی به معنی پهلو می‌باشد. مصرع دوم اشاره به ضرب‌المثلی است که با اندکی تغییر نقل شده است، آن ضرب‌المثل این است «نِه خوردَه و نِه بُردَه، گریفتَه دَردِ گُردَه» یعنی نه خورده است و نه بُرده است اما درد پهلو گرفته است، یعنی کسی چیزی نخورده اما دل‌درد گرفته باشد. اشاره دارد به گناهی که شخص مرتکب نشده اما عواقب آن گناه دامن وی را گرفته است. مانند آن‌که می‌گویند «آشِ نخورده و دهنِ سوخته»)

عِشقِر که سَنگِ دَستَه، پُرتُوْ کُ و به جایِش

تا وَختِ تُور به کارَه، دل دستِ تو سپُردَه

6- عشق را که سنگِ دست است رها کن و به جای آن (در عوضِ آن) / تا وقتی تو را به کار است دل دست تو سپرده (شاعر در این بیت خطاب به معشوق می‌گوید: عشق که کمک‌حال تو است را رها کن و تا وقتی که نیاز داشته باشی دل من نزد تو امانت خواهد بود. «سنگِ دست» اشاره دارد به ابزاری که هر لحظه امکان دارد به آن نیاز پیدا کنیم. توسعا در مورد افراد هم به کار می‌رود. مثلا می‌گوید «ای بِچَّه سنگِ دَستِ مایَه» یعنی این کودک کمک‌حال ما است و باید دم دست و نزدیک‌مان باشد. «به کار» به معنی لازم و ضروری است. «به کار بویَن» یعنی لازم بودن و به کار امین یعنی لازم شدن و به درد خوردن. قهرمان در مثنوی‌ای که در همدردی با استاد فرخ سروده است گفته: «پولِ امروزَه نِدَْرَه اعتبار / روزِ روزِش تُور چِطُوْ خَئْمَه به کار؟»)

از هُوْلِ روزِ محشر اُوْ رَفت زَهرِه‌یِ ما

واعظ بَسَه که رَفتِم از تِرس حُکمِ مُردَه

7- از ترس روز محشر آب شد زهره‌ی ما / واعظ بس است که شدیم از ترس مانند مرده (واعظ بس کن که از ترس روز قیامت زهره‌ی ما ترکید و مانند مُرده شدیم. «هُوْل» (howl) به معنی ترس و بیم است. «اُو رِفتَنِ زَهرَه» (ow reftane zahra) یا آب شدن زهره به معنی زهره‌ترک شدن است که نهایت ترس را می‌رساند. این بیت اشاره دارد که موعظه‌های واعظان که بیشتر از حساب و کتاب روز قیامت است.)

12/12/62

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1094 به تاریخ 940219, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, دانلود شعر تربتی صوتی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 18:4  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 35 کتاب خدی خدای خودم، قصیده، د لرزم ازی باد و برف زمستو؛ قسمت سوم (آخرین قسمت)؛ استاد محمد قهرمان

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اعراب شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید نسخه‌ی PDF گزارش را از ابتدای گزارش دانلود کنید. روش دیگر این است که شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

قصیده‌ی زمستان یکی از شعرهای زیبای گویشی استاد محمد قهرمان است که 41 بیت دارد و در سه قسمت در وبلاگ خواهد آمد. این قصیده که سی و پنجمین شعر از اشعار کتاب خدی خدای خودم است در صفحات 96 تا 98 آمده است. هفته‌های گذشته 27 بیت اول این قصیده را خواندید و این هفته 14 بیت دیگر آن را از بیت 28 تا 41 خواهید خواند. فایل صوتی شعر گویشی را هم ضمیمه کرده‌ام که می‌توانید دانلود کنید. البته دسترسی به گوینده‌ی حرفه‌ای و دستگاه‌های ضبط حرفه‌ای نداشته‌ام و سعی کرده‌ام با دستگاه ضبط صوتی که در اختیار دارم این کار را انجام دهم. امیدوارم خیلی بد از کار درنیامده باشد. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

فایل صوتی قصیده‌ی زمستان (شعر تربتی) اثر استاد محمد قهرمان

 

...

دلُم راست وِرگُفت، رِفتَه جِوَْنی

چُنو که مِرَه رِگ به دَر از پِلَخمو

28- دلم راست برگفت (گفت) رفته جوانی / چنان که می‌رود ریگ به‌در از پلخمون (همان‌طور که سنگ‌ریزه از پلخمون در می‌رود جوانی رفته است. پِلَخمو (pelaxmu) یا پِلَخمون (pelaxmun) ابزاری است که کودکان می‌سازند و با آن پرندگان کوچک را شکار می‌کنند. «پِلَخمون» از یک چوب به شکل حرف (Y) تشکیل شده است که با یک تکه کش که به آن «جیر» گفته می‌شود دو شاخه‌ی آن را به هم متصل می‌کنند. در وسط «جیر» تکه‌ای چرم به نام «کَـْسَه» (kāsa) یا کاسه قرار دارد که سنگ‌ریزه را در آن می‌گذارند و جیر را با قدرت به عقب می‌کشد و رها می‌کنند. طبق یادداشت استاد قهرمان ممکن «پِلَخمون» شکلی از واژه‌ی فلاخن باشد.)

نِرِْزُم چِطُوْ اشگ، وَختِ مِبینُم

نِمُندَه ز روزایِ خوش، غِیْرِ اَرمو

29- نریزم چطور اشک وقتی می‌بینم / نمانده از روزهای خوش غیر از دریغ (چطور اشک نریزم وقتی می‌بینم که از روزهای خوش غیر از افسوس چیزی باقی نمانده است. در گویش تربتی «اَرمو» (armu) به معنی آرزو است. در مقام افسوس خوردن می‌گویند «اَرمونِ فلان چیز» یا «اَرمونِ فلان کس» یعنی دریغ از آن چیز یا آن کس. استاد قهرمان در مثنوی‌ای که برای کلاته‌ی خرم‌آباد گفته می‌گوید: «چِطُوْ مِلکِ خُبِ، اَرمونِ او مِلک / دِوِس تا مِلکِ خُب قربونِ او مِلک»)

خیالِ جِوَْنی میَه گاهْ‌وَختِ

متَه پیش چَشمُم به صد نازْ جُوْلو

30- خیال جوانی می‌آید گاه‌وقتی / می‌دهد پیش چشم من به صد ناز جولان (گاهی اوقات خیال جوانی می‌آید و به صد ناز پیش چشمم جولان می‌دهد. «جُوْلو» (gowlu) به معنی جولان است و «جُوْلو دایَن» (jowlu dâyan)) یا جولان دادن عبارت است از خرامیدن و ناز کردن و جلوه فروختن.)

مِبینُم که اِنگار چِل سال پیشَه

مو فَـْرِغ ز سِرما دِ چِلِّه‌یْ زِمِستو

31- می‌بینم که انگار چهل سال پیش است / من فارغ از سرما در چله‌ی زمستان (خیال می‌کنم چهل سال جوان‌تر هستم و در اوج سرمای زمستان از سرما باکی ندارم. «چِلِّه‌یِ زِمِستو» (čelley zemestu) یا چله‌ی زمستان عبارت است از چهل روز اول زمستان از اول دی‌ماه تا دهم بهمن‌ماه. البته باید توجه داشت که چهل روز اول زمستان به «چِلِّه‌ی کُلو» (čelleye kolu) یا چله‌ی بزرگ شهرت دارد و بیست روز بعد یعنی از یازدهم بهمن تا آخر بهمن‌ماه را نیز «چِلِّه‌ی خوردو» (čelleye xurdu) یعنی چله‌ی کوچک می‌گویند. شب اول زمستان را هم که به یلدا مشهور است در گویش خراسانی شُوِْ چِلَّه (šowe čelleye) گفته می‌شود.(

خُوِْ گَرم و شیرینِ شُوْ، زِْرِ کُرسی

هنوزُم مِزَه‌شْ مُندَه مُور پایِ دِندو

32- خواب گرم و شیرین شب زیر کرسی / هنوز هم مزه‌اش مانده مرا پای دندان (هنوز هم مزه‌ی خواب‌های گرم و شیرینِ شبانه زیر کرسی پای دندان من مانده است. در گویش تربتی شیرین وقتی به صورت مفرد بیاید «شیری» تلفظ می‌شود و در حالت اضافه نون به آخر آن اضافه می‌شود. «کُرسی» وسیله‌ای گرمایشی است که در گذشته در زمستان‌ها در همه‌ی خانه‌ها روشن می‌کرده‌اند و آن عبارت است از میزی کوتاه که در زیرش منقلی پُر از ذغال‌های مرغوب، دیرسوز، کم‌دود و گداخته قرار داده و لحاف بسیار بزرگی بر روی آن پهن می‌کرده‌اند تا گرمای حاصل از منقل از زیر میز خارج نشده و به هدر نرود. برای نشستن و خوابیدن افراد دور کرسی معمولاً از چند متکا، بالش و پشتی استفاده می‌شود. در این اواخر کرسیِ نفتی و کرسیِ برقی نیز درست شد. به طور سنتی، برای گرم کردن کرسی از بخاری‌های ذغالی استفاده می‌کردند ولی با پیشرفت فناوری، به تدریج از بخاری الکتریکی نیز استفاده می‌شد.)

کُ او مِنقَلِ ما که شُوْ سِب‌زِمینی

مِکِردِم دِ زِْرِ خُروجاش بِرْیو؟

33- کو آن منقل‌های ما که شب سیب‌زمینی / می‌کردیم زیر خروج‌هایش بریان (کو آن منقل زغالی که شب‌ها زیر خاکسترش سیب‌زمینی بریان می‌کردیم. «خُروج» (xoruj) عبارت است از خاکستر داغ که از آتشی بر جای مانده است.(

کُ اُوْسَـْنِه‌هایِ خُبِ پایِ کُرسی؟

کُ فِریاد و بِیْتِ شُوْایِ چِرَ ْغو؟

34- کو آن افسانه‌های خوب پای کرسی؟ / کو فریاد و بیتِ شب‌های چراغان (در خراسان داستان‌های عامیانه را به گویش محلی «اُوسِنَه» (owsene) می‌گویند. این افسانه‌ها ساخته‌ی ذهن مردم این مرز و بوم در طول سالیان متمادی بوده است و بیشتر جنبه‌ی سرگرمی داشته و در شب‌های بلند زمستان در «شُوْ چِرَ ْغو» یا شب‌چراغان که نوعی دور هم جمع شدن خودمانی است اهالی روستا گرد هم می‌آمده، دور کرسی می‌نشسته‌اند برای کودکان تعریف می‌کرده‌اند. منبع این افسانه‌ها کتاب‌هایی مانند امیر ارسلان نامدار، هزار و یک شب و چهل طوطی و ... بوده است. با دریغ فراوان با افزایش روزافزون رسانه‌های ارتباط جمعی این افسانه‌ها رو به فراموشی و خاموشی می‌روند. چند اوسنه‌ی تربتی در آرشیو همین وبلاگ موجود است که اگر عمری باشد اوسنه‌های دیگری را هم جمع‌آوری و آرشیو خواهم کرد. در گویش تربتی «فریاد» (feryâd) به معنی نوعی خاصی از شعر است که در فرهنگ شفاهی تربت جایگاه ویژه‌ای دارد. در شعر سنتی سه عنصر هم‌واره با هم بوده‌اند و سخن می‌بایست موزون، مقفّیٰ و مخیّل باشد تا به آن شعر اطلاق شود. در فریادها، وزن اصلی همان وزن دوبیتی و گاه رباعی است و قافیه هم معمولا همان مصرع اول و دوم و چهارم است كه البته این‌ها هیچ‌گاه ثابت نیست. فریادها در موضوع‌های مختلف از جمله سوگواری، عاشقانه و ... توسط مردم سروده می‌شود. درصد بالایی از مردم این ناحیه شاعرند و فریادهای محلی تربتی ساخته و پرداخته ذهن مردم و دل‌های عاشق جوانان این ناحیه است. به‌راستی بعضی از این فریادها از هر شعری شعرتر است. مردم معمولا در شبهای بلند زمستان در چراغان‌هایشان دور هم جمع می‌شدند و اصطلاحا، صدا به صدا (صدا وِر صدا) می‌انداخته‌اند و به محض خوانده شدن مصرع چهارم یك فریاد، نفر بعد مصرع اول فریادش را به آن وصل می‌كرده و اغلب در همان موضوع فریادی می‌خوانده. آنها كه طبعی داشته‌اند هم بر اساس شرایط زمان و مكان فریادی می‌ساخته‌اند. در گویش تربتی «بیت» هم اشاره به فریاد دارد و هم به شعر به طور کلی. «بیت خوندن» (beyt xondan) عبارت است از هر نوع شعری خواندن. «چِرَ ْغو» (čerāgu) یا «شُوْچِرَ ْغو» (šow čerāgu) عبارت است از مهمانی‌های خودمانی که خراسانی‌ها در شب‌های بلند زمستان دور هم جمع می‌شده‌اند و خود را با خواندن فریاد، قصه‌گویی، شعرخوانی و ... سرگرم می‌کرده‌اند. استاد قهرمان در قصیده‌ی ناجو اندکی از این مراسم را توضیح داده است که در آرشیو موجود است. وی در بیتی در این قصیده گفته است: «کوتاه مِنَن مُردُمِ فِهمیدَه‌تَر از ما / شُوهایِ دِرازْهَنگِ زِمِستورْ به چِرَغو»)

دِگَه دُوْریِ شُوْچِرَه مُندَه خَـْلی

نِه جوز و نِه بادُم، نِه قِیْسی، نِه آلو

35- دیگر سینی شب‌چره مانده خالی / نه گردو و نه بادام و نه برگه‌ی زردآلو و نه آلو. («دوری» (dowri) شبیه سینی یا دیس است که ظرفی است گرد و لبه‌دار از جنس مس یا چینی. «شُوْچِرَه» (šowčera) یا شب‌چره عبارت است از خوردنی‌هایی که در شب‌چراغان‌های تناول می‌شود. در گویش خراسانی «جُوز» (jowz) به معنی گردو است.)

چِراغ سَرِ باد رَفتِم ز پیری

که تا وَختِ مُردَن، مِتِم صد کِرَت جو ...

36- چراغ سر باد رفتیم (شدیم) از پیری / که تا وقت مردم، می‌دهیم صد بار جان (پیر شدیم و مانند چراغی در معرض باد شده‌ایم که تا وقتی خاموش شویم صد بار جان می‌دهیم. «چراغِ سَرِ باد» (čerâge sare bâd) به چراغی گفته می‌شود که در معرض باد بوده و هر لحظه بیمِ خاموش شدن آن برود. «چراغِ سَرِ باد بویَن» کنایه از مُردنی بودن است. قهرمان در ترکیب‌بند «دِردِ دل» می‌گوید: «عُمر مُو چراغِ پیشِ بادَه / ای زندگی از سَرُم زیاده»)

*

هَمَه‌شْ اَبرَه و ابر، یارون به دَر یِن!

بِرِن اَفتُوِْر سَر تِن از کُند و زِندو

37- همه‌اش ابر است و ابر، یاران به در بیایید (بیرون بیایید) / بروید آفتاب را سر بدهید (رها کنید) از کنده و زندان («سر تِن» (sar ten) فعل امر از مصدر سِر داین (ser dâyan) است به معنی رها و آزاد کردن. «کُند» (kond) که غالبا با بُخُو به صورت «کُند و بُخُوْ» (kondo boxow) می‌آید عبارت است از بندی چوبین که بر پای مجرمین می‌نهاده‌اند. این لغت در زبان ادبی بعدها بیشتر به صورت کنده به کار رفته است. بهار عجم می‌نویسد: «کنده چوبی دراز سوراخ‌دار است که پایِ بندیان در آن بند کنند... و کنده‌ی پا به اضافت نیز گویندش». «بُخُو» (boxow) نیز به معنی بند و زنجیر است که بر دست مجرمان می‌بسته‌اند است.

به بُلوَْیَه وَرگِن بَیَـْرَه بهارِر

که دل اُفتیَه حُکمِ قُمری دِ کوکو

38- به پرستو برگویید (بگویید) بیاورد بهار را / که دل افتاده است مانند قمری در کوکو (پرستو را در گویش تربتی «بُلوَْیَه» (bolvāya) می‌گویند و جمع آن یعنی پرستوها می‌شود «بُلوَْیا» (bolvāyâ). من گمان می‌کنم «بُلوَْیَه» برگرفته شده از بال‌وایَک یا بال‌بازَک باشد به این خاطر که این پرنده‌ها که موقع پرواز بال‌هایشان را باز نگه می‌دارند. «کوکو» در این‌جا اسم صوت است که به صدای قمری اشاره دارد و همچنین ایهام دارد به «کو؟» به معنی «کجا است؟» است که وقتی دنبال چیزی می‌گردند بر زبان می‌رانند. «کوکو کِردَنِ دل» به معنی به دنبالِ بهار گشتنِ دل است.)

خُبَه شَـْنِه‌سَر وِر سَرِ پَل نِشینَه

بُجُمبَـْنَه کِلَّه‌رْ، بِرَم سَر تَ قوقو

39- خوب است شانه‌به‌سر بر سر پَل بنشیند / تکان بدهد کلّه را، برای من سر بدهد قوقو (شنه‌سر همان هدهد است که به واسطه‌ی شکل خاص پرهای سرش به این نام مشهور شده است. در گویش تربتی «پَل» (pal) یا «پِل‌بست» (pelbast) به معنی دیواره‌ی کوتاهی است که بخش‌های مختلف زمین کشاورزی را از هم جدا می‌کند. هر بخش مجزا از زمین کشاورزی که به «کَرت» مشهور است قسمتی از محصولات را در بر می‌گیرد و اطراف آن با خاک برآمده است تا آب در آن جمع شود. «سِر دایَنِ قوقو» به معنی آواز قوقو خواندن است.)

به ما عمر فِرصَت خَدا تا که وَرگِم

شُوْ و روز از نُوْ عَدِل رَفت و میزو؟

40- به ما عمر فرصت خواهد داد تا که برگوییم (بگوییم) / شب و روز دوباره برابر شد و میزان؟ (آیا عمر به ما این فرصت را خواهد داد که دوباره برابری روز و شب را ببینیم. استعاره از رسیدن بهار. «فِرصت خَدا» (fersat xadâ) به معنی فرصت خواهد داد است. «میزو» (mizu) هم به معنی ترازو و هم به معنی ماهِ مهر و هم به معنی برابر و هماهنگ است. قهرمان این معنی را در قصیده‌ی بهار نیز آورده است و می‌گوید: «یک ماه گِذشت و عیدِ نُوروزی / وِر تخت نِشَس به رَسمِ هر سَلَه / از نُو دِ تِرَزوی خُداوِندی / رَفتَن شُو و روز، عَدلِ دو پِلَّه»)

به دِس‌بادْ اِی دِل بهارِرْ صدا کُ

که مُردِم ازی باد و برفِ زِمِستو

41- به دست‌باد ای دل بهار را صدا کن / که مُردیم از این باد و برفِ زمستان («دِس‌باد» (desbâd) یا دست‌باد به معنی تکان دادن دست است به منظور علامت دادن و کسی را متوجه خود کردن. مثلا می‌خواهید به کسی چیزی بگویید، مخاطب حواسش پرت است و شما دست تکان می‌دهید که او را متوجه خود کنید، به این عمل دست‌باد گفته می‌شود. این کار را با تکان دادن کلاه خود هم می‌کنند که «کلاباد» (kolâbâd) گفته می‌شود.)

10/12/62

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1086 به تاریخ 931202, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, دانلود شعر تربتی صوتی
+ نوشته شده در  سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳ساعت 0:22  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 35 کتاب خدی خدای خودم، قصیده، د لرزم ازی باد و برف زمستو؛ قسمت دوم؛ استاد محمد قهرمان

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اعراب شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید نسخه‌ی PDF گزارش را از ابتدای گزارش دانلود کنید. روش دیگر این است که شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o).

مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u).

مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ي کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

قصیده‌ی زمستان یکی از شعرهای زیبای گویشی استاد محمد قهرمان است که 41 بیت دارد و در سه قسمت در وبلاگ خواهد آمد. این قصیده که سی و پنجمین شعر از اشعار کتاب خدی خدای خودم است در صفحات 96 تا 98 آمده است. هفته‌ی گذشته 13 بیت اول این قصیده را خواندید و این هفته 14 بیت دیگر آن را از بیت 14 تا 27 خواهید خواند. هفته‌های آینده ابیات دیگر را در همین بخش خواهید خواند. از این هفته سعی خواهم کرد فایل صوتی شعرهای گویشی را هم برای دانلود در اختیارتان بگذارم. البته دسترسی به گوینده‌ی حرفه‌ای و دستگاه‌های ضبط حرفه‌ای نداشته‌ام و سعی کرده‌ام با دستگاه ضبط صوتی که در اختیار دارم این کار را انجام دهم. امیدوارم خیلی بد از کار درنیامده باشد.

فایل صوتی قصیده‌ی زمستان (شعر تربتی) اثر استاد محمد قهرمان

 

...

مُنُم کُح، مَگِر گرم رَه دستِ سردُم

مُرُم زود ازی کار بَـْطِل، پشِیْمو

14- ها می‌کنم، مگر گرم رود (شود) دستم / می‌روم (می‌شوم) زود از این کار باطل پشیمان (دستانم را «ها» می‌کنم مگر گرم شود اما خیلی زود از این کار بیهوده پشیمان می‌شوم. هوا سردتر از آن است که بشود با ها کردم دست را گرم کرد. «کُح کِردَن» (koh kerdan) دمیدن نفس به قصد استفاده از گرمای آن.)

دلِ مُو که یَخ کِردَه از خوشکِه‌سِرما

مِنَـْلَه که اَتیشِ مُردَه‌رْ دَگیرو

15- دل من که یخ کرده (یخ زده است) از خشک‌سرما / می‌نالد که آتش مرده را بگیران. («خوشکِه‌سِرما» (xuške sermâ) عبارت است از سرمای هوا بدون ریزش برف و باران. در خواندن این واژه باید دقت داشت که «خوشک» در گویش تربتی همان «خُشک» در مقابل «تر» و «خیس» است اما با مصوت بلند «ـو» تلفظ می‌شود (xušk). «دَگِرُندَن» (daqerondan) به معنای روشن کردن آتش یا گیراندن آتش است. این فعل به صورت لازم «درگرفتن» و به صورت متعدی «گیراندن» است. در شعر خواجه می‌خوانیم: «صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند / عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی‌گیرد».)

هَمو کُندِه‌های بِنَه یا تاقِر

بیار و دِ مونِ بُخوری بِتُپّو

16- (دلم می‌گوید:) همان کنده‌های بَنه یا که تاخ را / بیاور و در میان بخاری جای بده («بِنَه» (bena) یا «بَنِه» (bane) عبارت است درختی که در کوه‌ها می‌روید و میوه‌ای شبیه به پسته دارد. شاید بشود آن را پسته‌ی وحشی خواند. مغز بنه را می‌کوبند و در خوراک‌هایی مانند قروتی از آن استفاده می‌کنند. هیزم درخت بنه بسیار خوب و با دوام می‌سوزد.  «تاق» (tâg) درختی دیگر است که هیزمش آتش خبی دارد. در لغت‌نامه‌ی دهخدا «تاخ» آمده است به معنی آزاددرخت که در شمال ایران می‌روید و نیک آتش گیرد. در شعر رودکی آمده است: «شاخی برآمد از برِ شاخ درخت تود / تاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود» و در دیوان سوزنی سمرقندی داریم: «سؤال من به تو گیراتر است می‌دانم / از آن‌که آتشِ افروخته به هیزمِ تاخ». «بُخوری» (boxuri) در گویش تربتی به جای بخاری می‌آید. «تُپُّندَن» (toppondan) یا «تُپُندَن» (topondan) در گویش تربتی معادل تپاندن یا طپاندن است که به استناد یادداشتی از دهخدا مصدر منحوتی است از «تَپمَک» ترکی، به معنی چیزی را به زور در جایی جای دادن.)

مُگُم خُوْ مِبینی، که سالونِ سالَه

چِنی کُندِه‌هایِ نِمُندَه دِ پِستو

17- می‌گویم (در جواب دلم می‌گویم) خواب می‌بینی، که سال‌های سال است / چنین (این‌گونه) کنده‌هایی نمانده در پستو («خَنِه پِستو» (xane pestu) اطاقی در انتهای خانه که حکم انباری‌های امروزی را داشته است در مقابل «خَنِه پیشو» (xane pišu) به معنی اطاقی که در ورودی خانه قرار دارد. گفته‌ام که «خَـْنَه» (xāna) در گویش تربتی به معنی اطاق است.)

نِه وِرپایَه کُرسیچَه‌ما، تا خِدِیْ تو

بِدَْرِم شُوایِ بِلَندِر چِرَ ْغو

18- نه برپا است کُرسی‌مان تا با تو / بداریم شب‌های بلند را چراغان (بساط کرسی‌مان هم بر پا نیست تا با تو شب‌های بلند را چراغان داشته باشیم. «کُرسی» (korsi) یا کُرسی‌چَه» (korsiča) وسیله‌ای گرمایشی است که در گذشته در زمستان‌ها در همه‌ی خانه‌ها روشن می‌کرده‌اند و آن عبارت است از میزی کوتاه که در زیرش منقلی پُر از ذغال‌های مرغوب، دیرسوز و کم‌دود گداخته قرار داده شده و لحاف بسیار بزرگی بر روی آن نهند تا گرمای حاصل از منقل از زیر میز خارج نشده و به هدر نرود. برای نشستن و خوابیدن افراد دور کرسی معمولاً از چند متکا، بالش و پشتی استفاده می‌شود. در این اواخر کرسی نفتی و کرسی برقی نیز درست شده بود. به طور سنتی، برای گرم کردن کرسی از بخاری‌های ذغالی استفاده می‌کردند ولی با پیشرفت فناوری، به تدریج از بخاری الکتریکی نیز استفاده می‌شد. «چِرَ ْغو دیشتَن» (čerāgo dištan)  به معنی بیدار ماندن در شب است. «چِرَ ْغو» (čerāgu) یا «شُوْچِرَ ْغو» (šowčerāgu) به معنی میهمانی‌های خودمانی‌ای است که خراسانی‌ها در شب‌های بلند زمستان دور هم جمع می‌شوند و با خواندن فریاد و اوسنه و گپ و گفت شب‌های زمستان را به گرمی می‌گذرانند. استاد محمد قهرمان در قصیده‌ی بلند «ناجو» به طور کامل به توضیح این رسم پرداخته است که در آرشیو وبلاگ موجود  است: «کوتاه مِنَن مُردُمِ فِهمیدَه‌تَر از ما / شُوهایِ دِرازْهَنگِ زِمِستورْ به چِرَ ْغو»)

دِ چَن سال اَزی پیشتَر، جِرق کِردِم

زُغالِ که اِستُندَه بویِم ز دیکو

19- در چند سال از این پیش‌تر، شعله‌ور کردیم / زغالی که ستانده بودیم از دکان (زغالی که از مغازه گرفته بودیم را نیز در چند سال قبل روشن کردیم. «جِرق» در گویش تربتی هم به معنی سرخ و شعله‌ور است و هم به معنی سریع و چابک. مثلا می‌گویند «زُلاغا جِرق رَف» یعنی زغال‌ها سرخ و شعله‌ور شد؛ یا می‌گویند «فِلَـْنی اَ ْدَمِ جِرقیَه» یعنی فلانی آدم چابکی است. در توضیح «دیکو» باید عرض کنم در گذشته‌های دور دوره‌گردها به طور مرتب به روستاها سر می‌زده‌اند و مایحتاج روستاییان را که جزو تولیدات خود روستا نبوده است را به آن‌ها می‌فروخته‌اند از جمله چای، قند، توتون، تنباکو و غیره. با افزایش جمعیت روستاها برخی از اهالی تصمیم گرفتند که مایحتاج مردم را از شهر بیاورند و در دکانی که معمولا یکی از اطاق‌های خانه‌شان بود به دیگر اهالی بفروشند. معمولا کار فروش را زن و فرزندان دکان‌دار انجام می‌دادند و «دیکودَری» یا دکان‌داری شغل دوم محسوب می‌شد و درآمد اندک آن باعث نمی‌شد صاحب دکان از کشاورزی معاف شود)

خدا او زِمونِر بیامُرزَه بِرَّه‌م

به یاد جِوَْنی چِنی مُور مَجیزّو

20- خدا آن زمان را بیامرزد، عزیزم / به یاد جوانی چنین مرا نچزان (بِرَّه‌م» (berram) به معنی بره‌ی من است اما ایهاما به معنی جانم و عزیزم به کار می‌رود. «چزاندن» یا «چزانیدن» در گویش تربتی «جِزُّندَن» یا «جیزُّندَن» تلفظ می‌شود و به معنی آزار و اذیت کردن است.)

تو از زورِ پیری مِلِرزی نِه سِرما

سَرُم تِ که رَفتُم دِگَه دل به سِرّو

21- تو از شدت پیری می‌لرزی، نه سرما / رهایم کن که دیگر دل‌سیر شدم (اصحلاح «از زورِ ...» به معنی از شدت ... است مثلا «از زورِ خُو وِر بار نِمِستُم» یعنی از بس خوابم می‌آید نمی‌توانم سر پا بایستم. «سَر داین» (sar dâyan) به معنی رها کردن و ول کردن است قهرمان در جایی دیگر گفته است «دل مِگَه مُور سَر تِ تا بُفتُم به پاش / پِندِرَه کارِ ز دستش وَرمیَه». «دل به سِرّو رِفتَن» (del be serru reftan) یا «دل به سِرّو بویَن» به معنی بی‌حوصله و بی دل و دماغ شدن یا بودن است قهرمان در بیتی از مثنوی همشهری شیرین‌زبان آورده: «چه شُوبَزی به دَر یَرُم بِرِیْ او؟ / که رفت از یِکِّه مُندَن دل به سِرّو»)

دلُم گفت ما پیر رَفتِم خِدِیْ هَم

اَگِر رِفتَه از هوشِ تو پیرِ نادو

22- دلم گفت: ما پیر رفتیم با هم / اگر رفته از خاطر تو پیر نادان (دلم در جواب من گفت: ای پیر نادان اگر از خاطرت رفته است بدان که ما با هم پیر شدیم. «هوش» در گویش تربتی به معنی یاد و خاطر است مثلا به هوشم نیه یعنی به خاطر ندارم، فراموش کرده‌ام.)

به ذِهنُم حواسِ دُرُستِ نِدَْری

که خَـْطِر مِنی از سِفِدرِفتَنِ مو

23- به گمانم حواس درستی نداری / که فراموش می‌کنی از سفید شدن مو. («خَـْطِر کِردَن» (xāter kerdan) در گویش تربتی به معنی از یاد بردن و فراموش کردن است.)

دلُم دُوْ مِتَه، پیرِ نادو مِگَه مُور

حَرُم‌مَرگ، رِفتَه اَزی رو بِذو رو

24- دلم دشنام می‌دهد، پیر نادان می‌گوید مرا / حرام‌مرگ، شده از این رو به آن رو («دُو» (dow) معانی مختلفی دارد میدان و معرکه، دشنام و ناسزا، دویدن و در نهایت «دُو بویَن» به معنی داوطلب بودن. «دو داین» (dow dâyan) به معنی دشنام دادن و ناسزا گفتن است. «حَرُم‌مرگ» (harommaq) دشنامی است به این معنی که حیوان حلال گوشت اگر بمیرد نمی‌توان از گوشت او استفاده کرد و به اصطلاح فقهی حرام شده است. این دشنام را توسعا در مورد انسان هم به کار می‌برند. «حَرُم رِوی» (harom revi) به معنی الهی حرام بشوی هم متضمن همین معنی است. «ازی رو بِذو رو رِفتَن» یا از این رو به آن رو شدن به معنی عوض شدن خلق و خو یا به قول امروز تغییر صد و هشتاد درجه‌ای است)

اَزی جِرّ و مِنجَر، به یَگ‌بار اَشگُم

به‌دَر رِخت از چَشمِ مُو حُکمِ بارو

25- از این جر و بحث، به یک‌باره اشکم / بیرون ریخت از چشم من مانند باران («جِرّ و مِنجَر» (jerro mekjar) به معنی جر و بحث و بگومگو است. باید این توضیح را اضافه کنم که باران در گویش تربتی «بَـْریش» (bariš) گفته می‌شود.)

دلُم گفت خُوردی؟ بُخُور، نوشِ جونت!

اَگِر مَردِشی تا به‌دَر رِم به مِیْدو

26- دلم گفت: خوردی، بخور، نوش جانت / اگر مردش هستی تا بیرون برویم. («مِیْدو» (meydu) به معنی میدان و معرکه است. البته غالبا «مِیْدو» به معنای بیرون از روستا و بیرون از خانه است. مراد از مصرع دوم این است که اگر جرات داری بیا برویم بیرون، تا مثلا آن‌جا به حسابت برسم.)

مُو هیچِّه نِگُفتُم دیُم حق بِذویَه

اُو از چَشم و چارُم هَمو ساخت شُرّو

27- من هیچ‌چیز نگفتم دیدم حق به او است (حق با او است) / آب از چشم و چارم همین‌طور در حال ریختن. («ساخ» یا «ساخت» به معنی طور است. استاد قهرمان در قصیده‌ی «ناجو» گفته است: «اِی بادِ زِمِستو چه خِبَر رِفتَه که ای‌ساخْت / کِردِیْ به خودِت باد و مِتی جُولو دِ مِیْدو؟!». «شُرّو» (šorru) به معنی در حال آب ریختن است از اسم صوت «شُرشُر» به معنی صدای ریختن آب می‌آید. مثلا ممکن است بگویند: «از سَفخ اُوْ مُشُرَّه» یعنی از سقف آب می‌ریزد.)

ادامه دارد ...

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1085 به تاریخ 931125, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, دانلود شعر تربتی صوتی
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۳ساعت 18:4  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 35 کتاب خدی خدای خودم، قصیده، د لرزم ازی باد و برف زمستو؛ قسمت اول؛ استاد محمد قهرمان

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اعراب شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید نسخه‌ی PDF گزارش را از ابتدای گزارش دانلود کنید. روش دیگر این است که شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o).

مصوت‌های بلند: ـا (â)، ـی (i)، ـو (u).

مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ي کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود.

قصیده‌ی زمستان یکی از شعرهای زیبای گویشی استاد محمد قهرمان است که 41 بیت دارد و در سه قسمت در وبلاگ خواهد آمد. این قصیده که سی و پنجمین شعر از اشعار کتاب خدی خدای خودم است در صفحات 96 تا 98 آمده است. این هفته 13 بیت اول این قصیده را با هم می‌خوانیم. هفته‌های آینده ابیات دیگر را در همین بخش خواهید خواند. از این هفته سعی خواهم کرد فایل صوتی شعرهای گویشی را هم برای دانلود در اختیارتان بگذارم. البته دسترسی به گوینده‌ی حرفه‌ای و دستگاه‌های ضبط حرفه‌ای نداشته‌ام و سعی کرده‌ام با دستگاه ضبط صوتی که در اختیار دارم این کار را انجام دهم. امیدوارم خیلی بد از کار درنیامده باشد.

فایل صوتی قصیده‌ی زمستان (شعر تربتی) اثر استاد محمد قهرمان

 

35

دِ لَرزُم اَزی باد و برف زِمِسْتو

زِ سِرما نیَه دِست و پایُم دِ فِرمو

1- در لرزم از این باد و برف زمستان / از سرما نیست دست و پایم در فرمان («دِ لَرز بویَن» به معنی در حال لرزیدن بودن است. در گویش تربتی وقتی کسی دست و پایش سست باشد و نتواند به درستی آن‌ها را کنترل کند می‌گوید: «دِست و پام دِ فِرمو نیَه» یعنی دست و پایم در تحت فرمان نیستند.)

مِگی نَهلیِ کُهنِه‌یِ آسِمونِر

گُلُندَن، که پُمبَه مِبَرَه دِ مِیْدو

2- می‌گویی (گویی) نهالیِ کهنه‌ی آسمان را / تکاندن، که پنبه می‌بارد در بیرون (نهالی یا نهالین که در گویش تربتی «نَهلی» (nahli) یا «نِهلیچَه» (nehliča) گفته می‌شود به معنی تشکی کوچک است که روی آن می‌نشینند. در بیتی در گلستان سعدی آمده است: «هر پیسه گمان مبر نهالی‌ست / شاید که پلنگ خفته باشد». «گُلُندَن» یا «گُلو دایَن» در گویش تربتی معادل تکاندن است و در مورد تکاندن درخت‌های میوه برای ریختن میوه‌های آن خصوصا توت به کار می‌رود. یا در مورد سفره و تشک و فرش و نظایر آن. «مِیْدو» (meydu) به معنی میدان است و به طور کلی به بیرون از روستا اشاره دارد.)

نِگا کُ اَزی پُمبِه‌یِ غُندِه غُندَه

سِفِدپوش رِفتَه زِمی تا سَرِ کو

3- نگاه کن از این پمبه‌ی تکه تکه / سفیدپوش شده‌ زمین تا سر کوه («غُندِه غُندَه» (gonde gonda) به معنی تکه تکه است و بیشتر در مورد برف به کار می‌رود. در ترانه‌ای گویشی آمده است: بِرف مِنَه غُندَه غُندَه / فِلَنی (اسم شخصی) دِ راه مُندَه... . در این‌جا «پُمبِه‌یِ غُندِه غُندَه» اشاره به برف دارد.)

چِنو اُو دِ جو کِردَه امسالْ سِرما

که یَخ بِستَه، اَمبا دِ لَرزَه دلِ جو

4- چنان آب در جوی کرده است امسال سرما / که یخ بسته، اما در لرز است لب جو («اُو دِ جو کِردَن» یا آب در جوی کردن به معنی کنایه‌ای معادل مسلط شدن بر امور است علی اکبر عباسی در غزلی می‌گوید: «دلِ مُو صد کِرَت بَرغِر به اُو دا / اَزو وَختِ که او اُوِش دِ جو رف». «د لرز بوین» در بیت 1 توضیح داده شد. در این‌جا مراد از لرزیدن دل جوی ترسیدن وی از سرما است.)

مِمَـْنَه اَدَم فُجئَه، چَشمِش که مُفتَه

به قِندیلِ از نُودِشورا دِلَنگو

5- آدم مبهوت می‌ماند، چشمش که می‌افتد / به قندیل از ناودان‌ها آویزان («فُجئَه مُندَن» (fojaa mondan) به معنی مات و مبهوت و هاج و واج ماندن است و نهایت شگفتی را می‌رساند. ظاهرا از «فُجاءَة» عربی به معنی ناگهان گرفتن کسی یا ناگاه درآمدن بر کسی گرفته شده است. «نُوْدِشور» یا «نُوْدِشُر» به معنی ناودان است یعنی بخشی از ساختمان که آب پشت‌بام را به سطح زمین هدایت می‌کند.

بِبی دِستِه‌های کِفِن‌پوشِ باغِر

چنار و سُرون و سِفِددال و نَـْجو

6- ببین دسته‌های کفن‌پوش باغ را / چنار و زبان‌گنجشگ و سپیدار و ناژو («سُرو» (soru) درختی است با چوب محکم و شاید همان زبان گنجشک باشد، در حالت اضافه «سُرون» تلفظ می‌شود، در مشهد هم «سُرون» گفته می‌شود. «ناجو» (nažu) یا «نَـْجو» (nāžu) همان درخت ناژو یا درخت کاج است. استاد محمد قهرمان در زمستان سال 1340 سروده است قصیده‌ای با نام «ناجو» سروده است و مطلع آن این است: «وِر شَـْخِه‌یِ ناجو پیچیَه بادِ زِمِستو / او دزدْ که اُستا نِبَشَه مِزْنَه به کادو».

اَزی برف و بِیدَم، اَزی بادروفه

دِ لَرزَه دِلِ کوه و دشت و بیابو

7- از این برف و طوفان، ازین بادروبه / در لرز است دل کوه و دشت و بیابان («بِیْدَم» (beydam) گاه به معنی سرما می‌آیند و گاه هم به معنای بوران است که همراه با باد می‌آید. «بادروفَه» (bâdrufa) بادی است که برف یا گرد و خاک را جارو می‌کند و از این طرف به آن طرف می‌برد. «د لرز بوین» در بیت 1 توضیح داده شد.)

بَییس بَرفِر اِنداخت از پوشتِ بوما

چه سَختَه، اَدَم مُفتَه از شَـْنِه باهو!

8- بایست برف را انداخت از پشت بام‌ها / چه سخت است، آدم می‌افتد از شانه بازو («باهو» یا «بَـْهو» به معنی بازو است و «از شَـْنِه‌ باهو اُفتیَن» (az šāna bâhu oftian) به معنی غایت خسته و کوفته شدن است و بی‌حس شدن شانه و بازو است. مثلا وقتی کار سختی انجام می‌دهند می‌گویند «از شَـْنِه باهو اُفتیُم» یعنی شانه و بازویم کوفته شد.)

دِ حُوْلی به پَـْرو مِرَه کوتْ بِرفا

به مِیدو به زُمبَر مِرَه یا به فُرقو

9- در خانه با پارو می‌رود جمع برف‌ها / در بیرون به زنبر می‌رود یا بر فرقون (برف‌های خانه با پارو جمع می‌شود اما در بیرون از خانه برف‌ها با زَنبَر و فرقون جمع می‌شود. «زَنبَر» یا «زَمبَر» که در گویش تربتی «زُمبَر» (zombar) تلفظ می‌شود ابزاری است به شکل مستطیل و از جنس چوب که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک، خشت و مانند آن کنند و از جایی به جایی برند. در شعر عنصری آمده است: «ز کُشتمندان زآن روستای بلخ هنوز / همی کشند سر و پای کُشته بر زنبر»)

زِمی رِفتَه از زورِ یَخ حُکمِ اِیْنَه

مِمَـْنی ازی اِیْنِه‌یِ سنگ، حِیرو

10- زمین رفته از زور یخ مانند آینه / می‌مانی ازی آیینه‌ی سنگ حیران (زمین از شدت یخ‌بندان مانند آینه شده است از این آینه سنگی حیران می‌مانی. در گویش تربتی زمین، «زِمی» (zemi) تلفظ می‌شود. «اصحلاح «از زورِ ...» به معنی از شدت ... است مثلا «از زورِ خُو وِر بار نِمِستُم» یعنی از بس خوابم می‌آید نمی‌توانم سر پا بایستم.)

به هر یَگ قِدَم پیشِ پاتِر نِگا کُ

که لیزوکَه از یخ زِمی حُکمِ صَعبو

11- به هر یک قدم (در هر قدم) پیش پایت را نگاه کن / که سر است از یخ زمین مانند صابون («لیزوک» (lizuk) به معنی سُر، لیز و لغزنده است، البته در گویش تربتی «لِخشِنْدِنوک» (lexšendenuk) هم به همین معنی است در شعری از محمدابراهیم اکبرزاده آمده است: «دلِ مُو صَد کِرَت لِخْشی، نِفَهمی / که راهِ عَشِقی لِخشِندِنوکَه. صابون در گویش تربت «صَـْبو» (sābu) یا «صَعبو» (saabu) تلفظ می‌شود)

نِه جِرکَن، نِه گُودال وَْدی دِ جَعدَه

نِه وِر سَر میَه دِسکِنای خیابو

12- نه خرابی‌های زمین، نه گودال پیدا در جاده / نه به چشم می‌رسد دست‌اندازهای خیابان (آن‌قدر برف باریده است که دیگر برجستگی و گودی‌های جاده پیدا نیست و نه دست‌اندازهای خیابان دیده می‌شود. جِرکَن» (jerkan) به معنی پستی و بلندی‌های زمین است استاد قهرمان در توضیح این واژه آورده است: دست‌انداز، آب‌بُرد، جوی و جَر، شکاف زمین. مثلا می‌گویند: «راهِ قِلعَه‌ما پور جِرکَنَه» یعنی راه روستای ما ناهموار و پر از پَستی و بلندی است. «وَْدی» (vādi) به معنی پیدا و عیان است، فعل‌های «وَْدی رِفتَن»، «وَْدی کِردَن» هم از همین واژه است. «وِر سَر اَ ْمیَن» (ver sar āmian) در گویش تربتی به معنی به چشم رسیدن، به نظر رسیدن و دیده شدن است. «دِسکَن» به معنی دست‌اندازهایی است که در خیابان‌ها یا راه‌ها درست می‌کنند.)

بِخزَه اَگِر پات، کارِت خُرابَه

نِه زِنگیچَه دَری، نِه کُلَّه، نِه زَْنو

13- بخیزد (سُر بخورد) اگر پایت، کارت خراب است / نه آرنج داری، نه قوزک، نه زانو («خِزیدَن» (xezidan) در گویش تربتی به معنی سر خوردن است. مثلا می‌گویند «پام خِست» یعنی پایم سُر خورد. «زنگیچه» (zenqiča) به معنی محل اتصال ساق دست و بازو است که آرنج گفته می‌شود. «کُلَّه» (kolla) به معنی برجستگی نزدیک مچ پا است که به آن قوزک پا می‌گویند. «زَْنو» (zānu) در گویش تربتی با مصوت کوتاه اما به صورت کشیده تلفظ می‌شود)

...

ادامه دارد ...

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1084 به تاریخ 931118, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, دانلود شعر تربتی صوتی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۳ساعت 16:1  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 34 کتاب خدی خدای خودم، غزل، خبرت نیه که هر شو دل مو ز غم د جوشه؛ استاد محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این خط را در رایانه‌تان ندارید می‌توانید نسخه‌ی PDF گزارش را از ابتدای گزارش دانلود کنید. دوستان عزیز برای دانلود خط هما کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

34

شاید بعضی از غزل‌های گویشی استاد محمد قهرمان با توجه به استانداردهای زبان معیار، اروتیک به نظر بیاید. برای یک نفر که با فرهنگ روستایی ناآشنا باشد اگر این شعرها را بخوانی و معنی کنی شاید تا بناگوش سرخ شود و تعجب کند از این که این سخن‌ها چگونه به شعر راه یافته است. یکی از خاصیت‌های شعر گویشی و به‌خصوص شعرهای تربتی محمد قهرمان صمیمیت و بی‌آلایشی این شعرها است. یکی از دلایل وجود چنین مضامین و تصاویری در این‌گونه شعرها بی‌آلایش و بدون پرده سخن گفتن شاعر است. دیگر علت آن از فضای روستا سرچشمه می‌گیرد که با عاقبت‌اندیشی‌های مرسوم در شهرها تناسب ندارد و مردم روستا به دلیل ساده‌دل بودن‌شان خیلی از حرف‌ها را بد نمی‌دانند و احساسات‌شان را بدون ممیزی و سانسور بروز می‌دهند که این حالت و این رَویه به شعرهای از دل برآمده هم راه می‌یابد. این غزل استاد محمد قهرمان یکی از زیباترین غزل‌های وی در گویش تربتی است. بارها گفته‌ام که این غزل‌ها در تاریخ ادبیات بی‌سابقه هستند و من همیشه خدا را شکر می‌کنم که این گویش، گویش مادری‌ام است و ظرایف و دقایق آن را درک می‌کنم. سعی کرده‌ام تا جایی که می‌توانم با دادن توضیحات مفصل و اشاره به این نکات دوستان غیر تربتی را هم در این لذت سهیم کنم.

خِبَرِت نیَه که هر شُو دِلِ مُو ز غم دِ جوشَه

بِچِه‌لی‌لی‌یَه دلِ مُو، بِتِه سینَه‌تِر بِچوشَه!

1- خبرت نیست (خبر نداری، بی‌خبر هستی) که هر شب دل من از غم در جوش است (می‌جوشد، جوش می‌زند) / نوزاد است دل من، بده سینه‌ات را بمکد. (در گویش تربتی به بچه‌ی نوزاد «بِچِّه‌لی‌لی» می‌گویند، شهری‌ها به جای این اصطلاح از اصطلاح «بچّه‌قُنداقی» یا «نی‌نی» استفاده می‌کنند. دیگر این که «بِچوشَه» از مصدر «چوشیَن» می‌آید که در گویش تربتی به معنی مکیدن است)

بُخُدا اَگِر که حورِ بِتَه سینَه‌شِرْ به دَستُم

مُگُمِش کِرایِ مُکِّه نِمِنَه، که سینِه‌چوشَه

2- به خدا (به خدا قسم) اگر که حوریه‌ای (حورالعینی بهشتی) بدهد سینه‌اش را به دستم / می‌گویمش (به او خواهم گفت) کرایِ مُکی (یک مُک، یک بار مَکِش، یک بار مکیدن) نمی‌کند، که پستانک است.

دلُم از خِلَمِه‌هاتَه اَگِرُم نیَه به هوشِت

مُتُمِت نِشَنیاشِر که یَکِش دُرُشمِ گوشَه

3- دلم از بره‌های تو است، ‌اگر هم نیست به هوشت / می‌دهمت نشانی‌هایش را که یکی‌اش (یکی از آن نشانی‌ها) علامت گوش است (در گویش تربتی برّه‌های شیرخوار را که «خِلَمَه» می‌گویند. در گلّه‌های گوسفند هنگام صبح برّه‌ی شیرخوار را از مادر جدا می‌کنند و در گله‌ی جداگانه‌ای می‌چرانند و عصر وقتی شیر گوسفندهای مادر یعنی میش‌ها را دوشیدند دوباره برّه‌ها را به نزد میش‌ها می‌آورند. برّه و مادر با صدا کردن یکدیگر را پیدا می‌کنند و بره‌ها به سمت مادرها می‌دوند و شیر می‌خورند. «اَگِرُم نیَه به هوشِت» به این معنی است که اگر فراموش کرده‌ای، اگر نیست در خاطرت. «نِشَنی دایَن» یا نشانی دادن به معنی اشاره به مواردی جهت یادآوری است. «دُرُشم» عبارت است علامت خاصی که هر گوسفنددار که در تربت به «مال‌دار» مشهور است بر گوسفندان خود می‌گذارد تا شناختن آن‌ها آسان باشد. این نشانه معمولا با نوع خاصی از سوراخ کردن و یا چاک دادن گوش حیوان به وجود می‌آید. در سال‌های نزدیک‌تر به این خاطر که زخم‌هایی که در اثر این نشانه‌گذاری‌ها عفونت نکند برای نشانه‌گذاری از رنگ‌های مختلف استفاده می‌کنند که معمولا هر مال‌دار به شکل خاصی جایی از بدن گوسفندان خود را رنگی می‌کند تا بتواند به راحتی آن‌ها را بشناسد. به این رنگ‌ها «‌گیل‌بِرَّه» می‌گویند مثلا می‌گویند: «فِلَنی گُسبِنْداشِر گیل‌بِرَّه کِرد» یعنی فلانی گوسفندانش را برای شناسانی رنگین کرد. واژه‌ی «دُرُشم» به طنز در مورد انسان‌ها هم به کار می‌رود مثلا شخصی برای اولین بار کسی را می‌بیند که از نظر طرح صورت یا چشم و ابرو به افراد خاندانی شبیه است و می‌گوید: «دُرُشمِ ای به فِلَنیا مِمَنَه» یعنی در ظاهرش علاماتی است که به فلان خاندان می‌ماند و شبیه است.)

دِ چِنی بهار دِل‌وا تو اَگِر بری دِ سِر بَر

به چِمَندِ گُل مِمَنی که لباسِ نو دَپوشه

4- در چنین بهار دل‌باز تو اگر خود را بیارایی و لباس نو به تن کنی / به گل‌بوته‌ای می‌مانی (شبیه هستی) که لباس نو بپوشد. («دِ سِر بَر رِفتَن» به معنی نونَوار شدن، رخت نو پوشیدن و خود را آراستن است. قهرمان در جایی دیگر در قصیده‌ی نوروز می‌گوید «هر جا که درختِ بو دِ سِر بَر رَف / یَعنِ که بهار خَئْمَه از مَحْلَه». «چِمَند» همان چمن است که برای راحت‌تر تلفظ شدن در حالت اضافه «دال» در آخر آن اضافه شده است. برخی کلمات مشابه هم چنین هستند مثلا نارون، در یک فریاد تربتی آمده است: «دَرِ خَنَه‌شْ نِهالِ ناروَندِ». «چمندِ گُل» به معنی چمنِ گل، گُل‌بُن و گُل‌بوته است.)

تو نِهالَکِ لُو جو که دِ خاکَه ریشِه‌یِ تو

مُو دِ مونِ تَلخ، لوخِ که اسیرِ لای و لوشَه

5- تو نهال کوچک لب جو که در خاک است ریشه‌ی تو / من در میان استخر دوخی که اسیر گل و لای است. («تَلخ» عبارت است از استخر روستایی برای ذخیره‌ی آب قنات‌های خرد. «تَلخ» از نظر لغوی همان استخر است که پس از قلب و ابدال چنین صورتی یافته است یعنی استخر، استرخ، استلخ، تلخ. در تلخ‌ها معمولا گیاهی به نام «لوخ» می‌روید که با ساقه‌ی میانی آن که پس از خشک شدن «گِدیچَه» خوانده می‌شود حصیر می‌بافند. در پایین تلخ سوراخی تعبیه می‌کنند که «جُلون» یا «جالون» نام دارد و با فشردن چوبی قطور در آن بسته می‌شود. شب هنگام «جالون» را می‌بندند و آب قنات را در «تلخ» ذخیره می‌کنند و در هنگام لزوم چوب را بالا می‌کشند تا آبی که در «تَلخ» جمع شده است و به «تِلخُو» مشهور است با آب اصلی قنات که به «شَه‌اُو» همراه شود تا در نتیجه جریان آب پرزورتر شود و به کشتزارهای دورتر برسد. «لوخ» نوعی گیاه بلند است که در تلخ‌ها می‌روید. در لغت فرس اسدی این واژه به صورت «دوخ» ضبط شده است که در توضیح آن نوشته است: «گیاهی بُود نرم، در مسجدها افکنند و ازو چون حصیرها و فرش‌ها نیز بافند.» این گیاه تا سبز باشد خوراک گاو و خر است. از میان آن تیرچه‌ای می‌روید که چون خشک شد گِدیچَه گفته می‌شود و با آن حصیر می‌بافند. در سر ساقه‌ی میانی، یک برآمدگی قهوه‌ای رنگ وجود دارد که تخم لوخ در آن است و چون خشک شد، نرم می‌شود و مي‌ریزد، شبیه به قاصدک است اما بسیار ریزتر. به آن «گوش‌کِرّی» می‌گویند و معتقدند که اگر در گوش برود شخص را کَر می‌کند. در قدیم این قسمت گدیچه را داخل ساروج می‌زده‌اند و باعث استحکام بیشتر آن می‌شده است. در بیتی از شاکر بخارایی آمده است: «روی مرا هجر تو کرد زردتر از زر / گردن من عشق کرد نرم‌تر از دوخ»)

مُو و دِل ز دردِ عِشقِت شُو و روز خُو نِدَرِم

اَگِرُم که وِربِغِلتِم، مُو اَجیر و دل به هوشَه

6- من و دل از درد عشقت شب و روز خواب نداریم / اگر هم که دراز بکشیم، من هوشیار و دل به هوش است. («وِر غِلتیدَن» به معنی دراز کشیدن برای استراحت است مثلا می‌گویند «وَرغِلتِن» یعنی دراز بکشید یا «وِرغِلتیدَه» یعنی دراز کشیده است. قهرمان در جایی دیگر می‌گوید: «وَخت بیَه مُو مُردَه‌یُم، اَمبا مَگِر بَوَر مِنَه؟ / اَلبَد خَگُف ای زِندَه‌یَه، از مُندِگی وِرغِلْتیَه». «اَجیر» به معنی هوشیار است، کسی که از حالت خواب‌آلودگی درآمده است و خواب‌آلود نیست. در مقابل این واژه «خُومَلیک» به معنی خواب‌آلوده قرار دارد. «به هوش بویَن» به معنی هوشیار بودن و هوش و حواس جمع داشتن است.)

تو مِتی سِبَق به موجَه که بِرِزَه خونِ مُردُم

میَه از دِلِت که یَگ وَخ بِزِنَه مُورُم بُکوشَه؟

7- تو می‌دهی تعلیم به مژه که بریزد خون مردم / می‌آید از دلت که یک وقت بزند مرا هم بکشد؟ (سبق در معنی ادبی معادل درس است چنانچه بیدل در مطلع غزلی می‌گوید: «اشکِ ‌گهرطینتِ ما راهِ تپش سَر نکند / طفلِ دبستانِ ادب این سَبَق از بَر نکند». «سِبَق» در گویش تربت به معنی درس و تعلیم و گاه به معنی فرمان می‌آید. چنانچه محمد قهرمان در غزلی دیگر گفته است: «هر چه که عوض دَرَه، گیلَه‌یُم نِخَدیشْتِگ / از خودِت سِبَق دَرُم، مُور تو بی‌وفا کردی»

دلِ مُو به چَشمِ بی‌نَم مِگَه سَر تِ بَرغِ اَشگِر

گِلَه خوشک کِرد و چَپّو به هوایِ دوم و دوشَه

8- دل من به چشم بی‌نم (چشمی که حتی نمی اشک ندارد) می‌گوید سر بده برغ اشک را / گله خشک کرده است (شیر گوسفندان خشک شده است) و چوپان به هوای دوشیدن است. («بَرغ» عبارت است از محل ورود آب به خوی یا کرت، کرت به معنی قسمتی از زمین کشاورزی است که با دیواره‌ی کوتاه خاکی از دیگر قسمت‌های کشتزار جدا شده و آن دیواره‌ها به منظور آب‌گیری زمین درست شده است. استاد قهرمان نوشته است: کرت‌ها در یک سوی یا هر دو سوی جوی آب قرار دارند. هنگامی که می‌خواهند آب را از یک کرت به کرت دیگر بیاندازند، برغ کرتی که آب خورده است را با چند بیل خاک مرطوب می‌بندند و برغ کرتی که آب نخورده است را می‌گشایند. این اصطلاح در ادبیات بی‌سابقه نیست و نظیری نیشابوری گفته است: وه که از طوفان عشقت بَرغِ دل را آب بُرد / من نگفتم سر به جویم این همه سیلاب دِه. «برغ را به آب دادن» اصطلاح دیگری است به این معنی که اگر جلوی برغ را محکم نبسته باشند فشار آب کم کم آن را باز خواهد کرد. در کنایه برغ را به آب دادن مانند بند را به آب دادن است، یعنی کنایه دارد به مطلبی که نباید بازگو می‌شده و فاش شده است، به اصطلاح امروز لو رفته است. عباسی در غزلی می‌گوید: «دلِ مُو صَد کِرَت بَرغِر به اُو دا / اَزو وَختِ که او اُوِش دِ جو رَف». در این بیت «بَرغِر سَر تِ» یعنی برغ را رها کن و به معنی امر به گریستن آمده است. «خوشک کِردَنِ گِلَه» به معنی خشک شدن شیر گوسفندان است. «دوم و دوش» از اصطلاحات چوپانی است و به معنی دوشیدن گوسفندان است. «دوم و دوش» معمولا با هم می‌آیند، دیده‌ام که «دوم» به تنهایی بیاید اما دوش، نه. در اوسنه‌ی حُسینا آمده است: حُسِیْنا، گِلَّه در دوم است، بُگریز / پِنیر و شیر به ناکوم است، بُگریز»)

دِ شِگِستِه‌یِ دلِ مُو غَمِ تو نِکیشْتَه سُوزَه

مُو و دل مُپُرسِم از هم غَمَه یا که جُوتُروشَه؟

9- در دامنه‌های دل من غم تو نکاشته سبزه / من و دل می‌پرسیم از هم، غم است یا جوتُرش است؟ (آن‌چه در دل ما کاشته‌ای غم است یا جوترش است که این‌گونه سریع بزرگ می‌شود. «شِگِستَه» در گویش تربتی به معنی تعدادی تپه‌ی متصل به هم است که معمولا در دامنه‌ی آن‌ها گندم و جو به صورت دیم کاشته می‌شود. «جوتروش» نوعی جو است که پس از پایان یخ‌بندی‌های اسفندماه کاشته می‌شود و با اختلاف یکی دو روز، با «جوگِرمَه» که در دی و بهمن کاشته شده است در اردیبهشت آماده‌ی درو می‌شود. در این بیت اشاره‌ی استاد قهرمان به «جوتُروش» و تشبیه غم به آن به خاطر رشد سریع آن است چنان‌که در مثل می‌گویند: «دُختَر جُوتُروشَه» یعنی دختر زود بزرگ و به اصطلاح «عروسی» یعنی آماده عروسی کردن می‌شود.

مُو به بادبُر مِمَنُم به هُوِ تِمومَه کارُم

به چِنی اَتیشِ سَردِ، دلِ خوم کِیْ مِجوشَه؟

10- من به خاشاک می‌مانم به یک شعله تمام است کارم (در یک لحظه می‌سوزم) / با چنین آتش سردی دل خام کی می‌جوشد؟ («بادبُر» عبارت است بوته‌های سست خار که در بیابان می‌روید و با وزیدن یک باد تند از زمین کنده می‌شوند و به این طرف و آن طرف می‌روند. این بوته‌ها زود آتش می‌گیرند و زود هم خاکستر می‌شوند. «هُو» به معنی شعله‌ی بی‌دوام است و «به یَگ هُو» یا «به هُوِ» به معنی به یک شعله زدن است که ایهاما به معنی یک لحظه، دفعتا و یک‌باره هم استفاده می‌شد. «یگ هُو» بیشتر در معنی ایهامی استفاده می‌شود مثلا قهرمان در جایی دیگر می‌گوید: چِنو از عشق تو اِمشُو، اَلُو اُفتی به جونِ مُو / که یَگ هُو بویِ سُختَن رَف بِلَند از اَستِقونِ مُو. «دِلِ خوم کِیْ مِجوشَه؟»در مصرع دوم این بیت به این معنی است که با چنین آتش سردی که از سوختن خاشاک حاصل شود چگونه امکان دارد که دل خام پخته شود)

محمد قهرمان 6/12/62

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1083 به تاریخ 931111, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۳ساعت 16:11  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ خدی خدای خودم 33، غزل، پورفندی چشمت زر و زورم کرد؛ استاد محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این خط را در رایانه‌تان ندارید می‌توانید نسخه‌ی PDF گزارش را دانلود کنید و یا خط هما را دانلود کنید. دوستان عزیز برای دانلود خط هما کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

33

این هفته با سی و سومین شعر از کتاب ارزشمند خدی خدای خودم در خدمت شما خواهم بود. این شعر یکی از غزل‌های تربتی معروف شادروان محمد قهرمان است. در مقدمه‌ی این غزل گویشی استاد قهرمان دوست دارم که چند جمله پیرامون رابطه‌ی خودم و این غزل بگویم و آن این که حدود سال 1375 که کتاب ادبیات شفاهی روستاهای تربت حیدریه را همشهری عزیزم آقای محمدرضا خوشدل تالیف کرد و آن کتاب به نحوی به دست من رسید چنان از این غزل و چند غزل دیگر خوشم آمد که بعد از چند بار خواندن همه را حفظ کردم. البته این را هم باید بگویم که آن ویرایش از این غزل با ویرایش فعلی تفاوت‌های زیادی داشت که بعدا استاد قهرمان بعضی کلمات را عوض کرده‌اند. از این‌که می‌دیدم گویش تربتی چقدر قابلیت دارد هیجان‌زده بودم و به راستی حالی غریب بود. یادم است که غزل را برای مادربزرگم هم خواندم همچنین گفتم غزل از استاد قهرمان است. مادربزرگ من مانند دیگر همولایتی‌های استاد او را «شازده مَمَّد» خطاب می‌کرد. خلاصه هرگاه مادربزرگم دلش برای امیرآباد تنگ می‌شد صدایم می‌زد و می‌گفت: «بیا نَنَه شعرِ شازدِه مَمَّدِر دوبَره بُخو» و من هم این غزل و چند غزل دیگر آن کتاب را می‌خواندم و باز غرق لذت می‌شد. خدا بیامرزدشان.

پورفِندی چَشمِت زِر و زِوَرُم کِرد

ای کافرِ بی‌پیر از دین به‌دَرُم کِرد

1- پُرفَنی چشم تو زیر و زبرم کرد (مرا زیر و زبر کرد. «پورفِندی» به معنی حیله‌گری و مکّاری است؛ «فَند» در گویش تربتی به معنی حیله و کلک است و پورفَند کسی است که بسیار حیله‌گر است) / این کافر بی‌پیر (دشنامی است، پیر به معنی مُراد و مرشد است و بی پیر یعنی کسی که به چیزی پایبند نیست، مانند لاکتاب، لامذهب، لامروّت) از دین بیرونم کرد (مرا بی دین کرد).

یادِ سَرِ زلفِت بادِرْ به هوا بُرد

مُور کِج‌کِلِه‌تُو دا، بی پا و سرُم کِرد

2- یادِ سر زلف تو باد را به هوا (به بالا، به آسمان) بُرد / مرا کج‌کلّه‌تاب داد، بی پا و سرم کرد («کِج کِلِه تُو» داین اصطلاحی گویشی در تربت حیدریه است به این معنی که کسی آن‌قدر دور خودش بچرخانند تا سرش گیج شود. استاد قهرمان در توضیح این اصطلاح می‌گوید که: «در قدیم کسی که مسموم می‌شده است را شیر می‌خورانده‌اند و سپس او را در تاب می‌نشانده‌اند و آن‌قدر به دور خود می‌چرخانده‌اند تا بالا بیاورد». پس در این موارد مثلا می‌گفته‌اند «فِلَنی‌رْ کِج‌کِلِه‌تُو تِن تا خُب رَ» یعنی فلانی را کج‌کله‌تاب دهید تا خوب شود.)

مُو از توِ عشقِت وِر بار نِمِستُم

پِیچ و تُوِ زلفِت تُودارترُم کِرد

3- من از تابِ (یا تبِ) عشق تو بر (به) بار نمی‌ایستم («وِر بار اَستیَن» معادل سرِ پا ماندن است. مثلا اگر کسی از ضعف یا بیماری نتواند روی پایش بایستد می‌گوید «وِر بار نِمِستُم») / پیچ و تاب زلف تو تاب‌دارترم (یا تب‌دارترم) کرد (مرا تاب‌دارتر یا تب‌دارتر کرد. تُو در گویش تربتی هم به معنی تاب (پیچ و تاب) و هم به معنی تب (تب و لرز) به کار می‌رود که در این بیت استاد قهرمان می‌تواند هر دو معنی مراد باشد و این واژه به صورت ایهامی استفاده شده باشد)

تو باد و شُمالی، مُو گَردُم و دُلَّخت

کی بو که دِزی راه تُور همسِفَرُم کِرد؟

4- تو باد و شمال هستی (شُمال یا شِمال نوعی باد است اما در گویش تربتی به جای کلمه‌ی باد گاه از «شُمال» استفاده می‌کنند مثلا می‌گویند «شُمال حرکت کِرد» یعنی باد شروع به وزیدن کرد) من گرد هستم و خاک به هوا برخاسته («دولَخت» یا «دُلَّخت» در گویش تربتی به معنی گرد و خاکی است که همراه باد به هوا بلند شده باشد. «دُلِّخ‌باد» هم به معنی گِردباد است. قهرمان در جایی دیگر خطاب به عشق می‌گوید: «سِیْلی و برقی و طیفونی و دُلِّخ‌بادی / کَندی و سُختی و اِنداختی و غِلطُندی») / که بود که در این راه تو را همسفر من کرد؟.

نزدیکِ مُو و دور، هم سَسی و هم سور

او زلفِ یُرُم‌باز خُب سِر د سَرُم کِرد

5- نزدیک من و دور (هم به من نزدیک هستی و هم از  من دور هستی)، هم رام و هم وحشی («سَسی» و «سور» دو واژه‌ی متضاد هستند. حیوانات دست‌آموز که با انسان انس گرفته‌اند را «سَسی» می‌گویند و حیواناتی که از انسان می‌گریزند و نمی‌شود به راحتی آن‌ها را گرفت را «سور» می‌گویند. علی اکبر عباسی دیگر شاعر همشهری در منظومه‌ی سمندرخان می‌گوید: «کُ او بِزغَلِه‌یِ سَسیِ جونی / که وِر رَدُم میَمَه» تا همونی یا خود استاد قهرمان در غزلی دیگر این هر دو واژه را در کنار هم آورده است: مُو دِگَه سور نیُم، دستِ تو مُور سَسی کِرد / رِشمَه از پایِ مُو وا رِفتَه و دُودُو نِمُنُم) / آن زلفِ حقّه‌باز خوب سربه‌سرم گذاشت (در گویش تربتی سَر به سَر گذاشتن را «سِر دِ سَر کِردَن» می‌گویند)

گفتُم که عصا رُم دِسگیرِ تو بَشُم

دِستایِ تو بی‌رحم دِستِه‌یْ تِوَرُم کِرد

6- گفتم که عصا رَوَم (عصا بشوم) دست‌گیر تو باشم / دست‌های تو بی‌رحم دسته‌ی تبرم کرد. (دسته‌ی تبر کرد مرا؛ از من دسته‌ی تبر ساخت)

از جَرحِ دِلِش غم، دا یاخَنِمِر چاک

هر بار که غِمخوار پِرهَن دِ برُم کِرد

7- از غیضِ دلش غم داد یقه‌ام را چاک (غم از عصبانیتی که در دل داشت یقه‌ام را چاک داد) / هر بار (دفعه) که غمخوار پیراهن در برم کرد (به تن کردن در گویش تربتی «دِ بَر کِردَن» گفته می‌شود)

مو بِلکَکِ خوشکُم از باد مِتِرسُم

هر جا که نشستُم وِرخِست و وَرُم کِرد

8- من برگک (برگ کوچک) خشک هستم، از باد می‌ترسم (دقت کنید که خشک در گویش تربتی با مصوّت بلند و به صورت «خوشک» تلفظ می‌شود) / هر جا که نشستم برخاست و مرا دنبال کرد. (وَر کِردَن به معنی دنبال کسی دویدن و او را وادار به فرار کردن است)

مِهمونِ صِبَحی، وِرخِستَه و رَهی

غم بو که دِ دل مُند از هم به‌دَرُم کِرد

9- مهمان صُبحی (مهمانی که قرار بود صبح برود) برخاسته و راهی (آماده‌ی رفتن) / غم بود که در دل ماند عصبانی‌ام کرد (حالی به حالی‌ام کرد، اگر بگویند «از هم به دَر رَفتُم» یا بگویند «فِلَنی از هم به دَرُم کِرد» به این معنی است که فلانی کاری کرد که حال خودم را نفهمم و عصبانی بشوم. «از هم به دَر رِفتَن» معادل آن است که امروزه به شکل «از جا در رفتن» رایج شدن است) (اما راجع به مصرع اول این بیت این توضیح لازم است که این مصرع عینا ضرب‌المثلی تربتی است و در مواردی به کار می‌رود که کسی به عنوان مهمان یک روزه به خانه‌ای وارد شود و بگوید که فردا صبح خواهم رفت و مدتی بگذرد و او قصد رفتن نداشته باشد، آن وقت خواهند گفت: «مِهمونِ صِبَحی، وِرخِستَه و رَهی». امرزه این وضع را کَنگَر خوردن و لنگر انداختن می‌گویند)

مُو کِفتَرِ چَهی، غم جِغْنِه‌یِ تِزْبال

سِر وِر رَدِ مُو داش تا تیت و پَرُم کِرد

10- من کبوتر چاهی، غم شاهین تیزبال / سر بر رد من داشت (مرا تعقیب می‌کرد، دنبال من می‌آمد) تا تیت و پَرَم کرد (تا وقتی که تیت و پَر کرده مرا؛ تا تکّه تکّه‌ام کرد).

دیشتُم دِ جِوَنی سامونِ دِرِستِ

ای پیریِ بی‌پیر بی چِرخ و پَرُم کِرد

11- داشتم در جوانی سامان درستی (وقتی جوان بودم سر و سامانی داشتم) / این پیری بی‌پیر (دشنامی است، پیر به معنی مُراد و مرشد است و بی پیر یعنی کسی که به چیزی پایبند نیست، مانند لاکتاب، لامذهب، لامروّت) بی چرخ و پَر کرد مرا (بی سر و سامان کرد مرا، «چَرخ و پَر» یعنی چرخ و پرّه و برای اشاره به اجزای متحرک یک سیستم به کار می‌رود مثلا اگر بگویند «چِرخ و پَرِ ای ماشین خُرابَه» یعنی جلوبندی این اتومبیل خراب است. در این بیت مُراد استاد قهرمان از بی چرخ و پَر شدن انسان این است که دست و پای سالمی ندارد. البته در انتها بگویم که این تنها برداشت و دریافت من است)

مُو سوزِه‌یِ خوشکوک شَدو نِخَرَفتُم

بَریشِ بِهَری دِل‌سُختِه‌تَرُم کِرد

12- من سبزه‌ی خشکیده، شاداب نخواهم شد / باران بهاری دل‌سوخته‌ترم کرد (مرا دل‌سوخته‌تر کرد).

1/12/1362

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1082 به تاریخ 931104, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان
+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۳ساعت 18:36  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ غزل؛ جونم د موج‌موجا دل کله‌پا ز درده؛ استاد محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید. دوستان عزیز برای دانلود خط هما کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

پیش از این در مقدمه‌ی یک غزل تربتی استاد قهرمان گفته بودم و بار دیگر می‌گویم هرچند عاشقانه‌های استاد قهرمان در شعرهای کلاسیکی که سروده‌اند بسیار زیبا هستند، اما عاشقانه‌هایی که ایشان به گویش تربتی سروده‌اند حال و هوای دیگری دارد. متاسفانه خیلی از شعرا گمان کرده‌اند که گویش محلی زمینه‌ی مناسبی برای سرودن شعر طنز است به نوعی به تمسخر گویش مادری‌شان پرداخته‌اند. استاد قهرمان با سرودن غزل‌های بسیار موفق با گویش تربتی ثابت کرد که قابلیت‌های این نوع گویش بسیار فراتر از این‌هاست. این غزل‌ها با تمام عاشقانه‌های تاریخ ادبیات فرق دارد. یک نوع صمیمیت و سادگی در آن موج می‌زند که هیچ‌ جای دیگر پیدا نمی‌شود. شاید در خیلی از موارد این غزل‌ها اروتیک و از جهاتی بی‌پروا به نظر برسند اما این‌ها را اگر در کنار ساده‌دلی مردم روستایی بگذارید درمی‌یابید که مردم روستایی عادت به ملاحظه‌های رایج بین مردم شهر ندارند. عشق‌شان را خیلی ساده و به عریان‌ترین شکل ممکن ابراز می‌کنند. استاد قهرمان در این غزل‌ها فقط به سرودن به گویش تربتی اکتفا نکرده است و آن‌چه این غزل‌ها را بی‌نظیر می‌کند تنها گویش تربتی و لغات زیبای آن نیست بلکه به این خاطر است که شاعر در سرودن این عاشقانه‌ها خود را جای جوانان ساده‌دل روستا گذاشته است و از چشم و ذهن و دل آن‌ها جهان را دیده است. معشوق روستایی و ساده‌دل آنان را از زاویه‌ی دید خود ایشان توصیف کرده است. من سعی می‌کنم با برگردان‌های دقیق (البته به قدر بضاعت خود) و به تفصیل معنی این ابیات را روشن کنم تا دیگر هموطنان و هم‌زبانان هم بتوانند از این اشعار لذت ببرند. مطمئنا حتی کسانی که گویش مادری‌شان تربتی است در اولین خوانش‌ها از این غزل‌ها نمی‌توانند به خوبی از عهده‌ی خواندن و درک ابیات برآیند اما با کمی ممارست و پشتکار حتی دوستانی که با گویش تربتی آشنا نیستند خواهند توانست از این اشعار لذت ببرند.

جونُم دِ موجْ‌موجا، دل کِلِّه‌پا ز دردَه

شُو بی نِفَستِ گرمِت، ای رِختِخُو چه سَردَه

1- جانم (تنم، بدن من؛ در گویش تربتی وقتی بگویند مثلا جونُم درد مِنَه، جانم درد می‌کند مُرادشان درد جسمی است) در مور مور (موج‌موجا حالتی است شبیه آنچه به «سرما سرما» مشهور است یا لَرزی که در تب و لرز نشأت گرفته از سرماخوردگی حادث می‌شود و مُراد لرزشی است که در زیر پوست پدید آید؛ در نهایت این که بگویند جونُم دِ موج موجا رِفتَه، یعنی بر بدن من لرز عارض شده است.) دل واژگون از درد است (دل من به واسطه‌ی درد از پا درآمده است؛ «کِلِّه‌پا رِفتَن» به معنی از پا درآمدن، بر زمین خوردن، واژگون شدن است) / شب بدون نفس گرم تو این رختخواب چه سرد است.

بَلیشتِ باهویِ تُور شُو زِرِ سر نِدَرُم

سر مُکُّوُم به دیفال، کِلَّه‌مْ کُدویِ دردَه

2- بالش بازوی تو را شب زیر سر ندارم (شب بازوی تو مانند بالش زیر سرم نیست) / سر می‌کوبم به دیوار، کله‌ام (سرم) کَدویِ درد است (سرم مانند کَدویی که لبریز از درد باشد است).

اَمُختَه‌یُم به سینَه‌تْ، مُردُم مِگَن هنوزُم

خودْشُر بِچَه مِدَنَه، بَوَر نِدَرَه مَردَه!

3- آموخته‌ام (عادت دارم) به سینه‌ات (در این‌جا مراد پستان است؛ مانند نوزاد که به پستانِ مادر عادت دارد) مردم می‌گویند هنوز هم / خودش را بچه می‌داند (فرض می‌کند)، باور ندارد مرد است (مرد شده است).

مویِت شُوِ سیاهَه، از مُو سِفِدِه‌یِ صُحب

رویِ تو سِبِ سرخَه، از مُو بِهی که زَردَه

4- موی تو شب سیاه است، از من (مال من؛ اشاره به موی من) سپیده‌ی صبح / روی تو سیب سرخ است، از من (مال من، اشاره به صورت من) به که زرد است (دقت کنید که در گویش تربتی میوه‌ی بِهْ را «بِهی» می‌گویند و یای آخر کلمه از حروف اصلی کلمه حساب می‌شود و نه یای نکره یا وحدت)

حُکمِ چُغوکِ دودی اَمُختِه‌یِ تو رِفتَه

هر جا بِرَه دلِ مُو، پیشِ تو وِرمِگِردَه

5- مانند گنجشک دودی آموخته‌ی تو رفته (آموخته‌ی تو شده است، به تو عادت کرده است) / هر جا برود دل من پیش تو برمی‌گردد (در مورد «چُغوکْ دودی» باید عرض کنم که در گذشته گاه دیده می‌شده که کسی گنجشکی یا دیگر پرنده‌ای را به دود تریاک معتاد کند و بنابراین پرنده‌ی بیچاره را آزاد می‌گذاشته‌اند که هر کجا می‌خواهد برود چون می‌دانسته‌اند که سر ساعت مقرر برای استنشاق دود تریاک بازخواهد گشت. استاد قهرمان در یادداشت‌های خود نوشته است مشهدی‌ها آن را «چُغُک عَدَت دَدَه» یعنی گنجشک عادت داده می‌گفته‌اند. نکته‌ی دیگر این که راجع به چغوک و وجه تسمیه‌اش خیلی فکر کردم و در نهایت حدس می‌زنم که «ـوک» که در آخر این کلمه آمده است در گویش تربتی کلمه را فاعلی می‌کند مانند «تِرسوک» به معنی کسی که می‌ترسد یا «مُنّوک» به معنی کسی که مُن مُن می‌کند، یعنی مبهم سخن می‌گوید. حالا اگر صدای گنجشک را «جیک» یا «چیک» بدانیم به موجودی که این صدا را در می‌آورد باید گفت «جیکوک» یا «چیکوک» که ممکن است با چغوک یکی باشد)

اِیْنَه مِگَه حیا کُ مویِ سَرِت سِفِد رفت

مُو وِرمُگُم جِوویُم، ای کارِ خاک و گَردَه

6- مردم می‌گوند حیا کن موی سرت سفید رفت (شد) / من بر‌می‌گویم (می‌گویم) جوانم (جوان هستم) این (اشاره به سفیدی مو) کار خاک و گرد است. (به واسطه‌ی نشستن گرد و خاک بر سرم است که شما خیال می‌کنید موهای من سفید شده است)

سنگِ فِلَک دِ بالا، ما گُندُم شُوِ سنگ

تا وَختِه خُب نِرِم نرم ای اَسیا دِ گَردَه

7- سنگ فلک در بالا، ما گندم زیر سنگ (روزگار مانند آسیایی است که چرخ روزگار به سنگ بالای آسیا تشبیه شده است و ما انسان‌ها به گندم‌هایی که زیر سنگ آسیا آرد می‌شوند، البته به طور دقیق «شوِ سنگ» به معنی لای سنگ است) / تا وقتی که خوب نرویم نرم (نرم نشویم، سوده نشویم) این آسیا در  گَرد است (در گردش است، می‌گردد).

تا چَن بِغَل به‌دَر یَه کُرباسِ نیلیِ غَم؟

دَه اُقذَرِ که وا رَفت پیچُندَه وِر نِوَردَه

8- تا چند متر بیرون آید کرباس تیره‌ی غم (بغل در این‌جا واحد اندازه‌گیری پارچه است به آن اندازه‌ای است که بعد از باز شدن کامل هر دو دست به طرفین از فاصله‌ی انگشتان به دست بیاید. «چَن بِغَل به‌دَر اَمیَن» معادل چند متر به دست آمدن در گفتار امروز است. در این‌جا یعنی معلوم نیست غم چقدر ادامه دارد) / ده این‌قدری (ده برابر این اندازه‌ای) که باز رفت (شد) پیچانده بر (به) چوب است (نِوَرد چوبی است مانند وَردَنه که در قدیم پارچه‌ی بافته شده را در حین بافتن ذره ذره دور آن می‌پیچانده‌اند؛ مانند توپ‌های پارچه‌ی امروزی که در نهایت بعد از باز شدن کامل پارچه به لوله‌ای توخالی در وسط آن خواهیم رسید)

حُکمِ درختُ بی بَلْک هیچِّه بِرَم نِمُندَه

ای پیریِ جُنُمَّرگ با مُو چکار کِردَه!

9- مانند درخت بی برگ هیچ چیز برایم نمانده است / این پیری جوان‌مرگ (جوان‌مرگ شده، نوعی نفرین است به این معنی که الهی جوان‌مرگ شود. در تربت بسیار شنیده‌ام که وقتی مادرها می‌خواهند فرزندان بازیگوش خود را نفرین کنند می‌گویند: «ای جُنُم‌مَرگ») با من چکار کرده است!

23/11/62

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1078 به تاریخ 931006, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان
+ نوشته شده در  دوشنبه ۸ دی ۱۳۹۳ساعت 16:7  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ قطعه؛ سبوی کهنه؛ محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید. دوستان عزیز برای دانلود خط هما کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

برخی قطعه‌ها در کتاب ارزشمند خدی خدای خودم وجود دارد که استاد قهرمان در آن ضرب‌المثلی تربتی را منظوم کرده است اما در مقابل بعضی دیگر از قطعه‌ها وجود دارد که قابلیت ضرب‌المثل شدن را دارا هستند. من ابتدا گمان می‌کردم این مصرع دوبیت هم ضرب‌المثل منظوم شده است اما هر چه گشتم نتوانستم ضرب‌المثلی با این مضمون پیدا کنم. مصرع چهارم این دوبیت طوری مختصر و مفید و سهل و ممتنع است که به راستی می‌تواند به عنوان ضرب المثل مورد استفاده قرار بگیرد. دوستان خواننده که در این مورد اطلاعاتی دارند لطفا راهنمایی بفرمایند.

اِنداخت فِلَک اُوِر زِ جویِ کُهنَه

دِل‌سُختِه‌تَرُم کِرد ز خویِ کُهنَه

انداخت فلک آب را از جوی کهنه (روزگار آب را از جوی قدیمی برگرداند، آب را از جویی انداختن به معنی خارج کردن آب از آن جوی و هدایت آن به جوی دیگری است) / دل‌سوخته‌تر کرد مرا از کرت قدیمی (به واسطه‌ی این‌که روزگار آب را از جوی قدیمی به جوی جدید انداخت لذا کَرتِ قدیمی که از جوی قدیمی آب می‌گرفت خشک شد. خوی به معنی تکه‌ای زمین کشاورزی است باغچه مانند که دور آن کمی برجسته‌تر است به نحوی که آب در آن می‌ماند؛ هر خوی یا کرت از یک نقطه به جوی متصل است که می‌توانند به‌وسیله بستن و باز کردن برغ، که معمولا چند بیل خاک و خاشاک است، آب را به آن کرت وصل کنند و یا جدا کنند)

هِیْهاتَه که غَم از دِلِ پیرِ مُو بِرَه

خُب اُو نِمِتِرْوَه از سِوویِ کُهنَه

هیهات است (محال است) که غم از دل پیر من برود / خوب آب نمی‌تراواند (آب پس نمی‌دهد) سبوی قدیمی.

2/7/61

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1076 به تاریخ 930915, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۳ساعت 18:34  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ قطعه؛ در رثای شادروان دکتر احمدعلی رجایی؛ محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید. دوستان عزیز برای دانلود خط هما کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

استاد قهرمان در جوانی بعد از مدتی کار در بانک عمران در سال 1340 به دعوت دکتر علی اکبر فیاض به استخدام دانشگاه فردوسی مشهد درمی‌آید و از دهم آذر همان سال به عنوان مترجم در دانشکده‌ی ادبیات مشغول به کار می‌شود. بعد از مدت سه سال و در سال 1343 مسئولیت کتابخانه‌ی دانشکده‌ی ادبیات مشهد را به عهده می‌گیرد. وی تا سال 1367 این کار را ادامه داد تا در نهایت بعد از 27 سال در آذر 1367 به اصرار خودش بازنشسته شود. یکی از روسای دانشکده‌ی ادبیات در طول سال‌های خدمت استاد قهرمان در این دانشکده، دکتر احمدعلی رجایی بوده است. استاد قهرمان دو شعر به گویش تربتی برای دکتر احمدعلی رجایی سروده است: یکی قطعه‌ای به مناسبت پایان ریاست ایشان که در سال 1347 سروده است و دیگری قطعه‌ای که به مناسبت درگذشت وی در سال 1357 سروده شده است. قطعه‌ی زیر به مناسبت در گذشت دکتر احمد علی رجایی سروده شده است. شعر دیگری که استاد قهرمان برای ایشان سروده‌اند نیز در آرشیو موجود و با برچسب شعر محلی قهرمان قابل مشاهده است. استاد قهرمان در مقدمه‌ی این شعر نوشته‌اند: «در رثای شادروان دکتر احمدعلی رجایی»

رجاییِ پاکِر اَجَل گِریفت از ما

که جونِ یَگ شهرِرْ، بِسوزَه از غم پاک

1- رجایی پاک را اجل گرفت از ما / که جان یک شهر را بسوزد از غم پاک (کاملا) (برای شهر شخصیت قائل شده است که جانش در اثر مرگ رجایی بسوزد)

به آسِمو پر زد مثالِ بویِ گُل

که دل به سِرّو بود ز عالمِ بوناک

2- به آسمان پر زد مثال (مانند) بوی گل / که دل‌سیر بود (بی دل و دماغ بود. دل به سِرّو رِفتَن یا دل به سِرّو بویَن اصطلاحی است از گویش تربتی که بی‌حوصلگی و تنگ‌خُلقی را می‌رساند) از عالم (دنیای) بوی‌ناک (ناک یا نوک یا ـوک از پسوندهایی هستند که در گویش تربتی به کار می‌رود مانند عِیْبِناک، عِیْبِنوک، عِلِّتوک هر سه به معنی کسی که عیب و علت و بیماری‌ای دارد)

چه نِعْمَتِر از ما خدا زِوال اَوُرد

چِطو ز اَرمونِش، نِتُم یِخَنْمِر چاک؟

3- چه نعمتی را از ما خدا زوال آورد (چه نعمتی را خداوند از ما دریغ کرد، اشاره به نعمت وجود دکتر احمدعلی رجایی) / چطور از آرمانش (چگونه در افسوس او) ندهم یقه‌ام (گریبانم) را چاگ (چطور در آرزوی او گریبان خود را چاک ندهم، گریبان چاک دادن کنایه از نهایت تأثر است)

به هر چه دل بَستُم، گِریفْتَن از دستُم

زِ قُرّ و قاشِ مُو کَسِ نِدَرَه باک

4- به هر چه دل بستم گرفتند از دستم / از غُر و لُند من (قُرّ و قاش به معنی پرخاش کردن و سر و صدا به راه انداختن هم هست) کسی ندارد باک (کسی ترسی ندارد).

مَگِر که سِبِ سرخ بِرِیْ چُلُق حِیْفَه؟

حَرُم رِوی اِیْ چرخ؛ حَرُم خوری اِیْ خاک

5- مگر که سیب سرخ برای چُلاق (کسی که دستش عیب دارد، معلول از ناحیه‌ی دست) حیف است (اشاره به ضرب‌المثلی تربتی دارد که می‌گوید: سِبِ سرخ بِرِیْ دستِ چُلُق حِیْفَه؛ سیب سرخ برای دستِ چُلاق حیف است؛ و در مواردی به کار می‌رود که بخواهند به طعنه بگویند فلان امکانِ ویژه، مخصوصِ فلانی است و به ما نمی‌رسد که از آن استفاده کنیم.)

9/5/1357

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1075 به تاریخ 930908, شعر محلی تربت, مرثیه, شعر محلی قهرمان
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۳ساعت 16:13  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ قطعه؛ خطاب به دکتر احمدعلی رجایی؛ محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید. دوستان عزیز برای دانلود خط هما کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

استاد قهرمان در جوانی بعد از مدتی کار در بانک عمران در سال 1340 به دعوت دکتر علی اکبر فیاض به استخدام دانشگاه فردوسی مشهد درمی‌آید و از دهم آذر همان سال به عنوان مترجم در دانشکده‌ی ادبیات مشغول به کار می‌شود. بعد از مدت سه سال و در سال 1343 مسئولیت کتابخانه‌ی دانشکده‌ی ادبیات مشهد را به عهده می‌گیرد. وی تا سال 1367 این کار را ادامه داد تا در نهایت بعد از 27 سال در آذر 1367 به اصرار خودش بازنشسته شود. یکی از روسای دانشکده‌ي ادبیات در طول سال‌های خدمت استاد قهرمان در این دانشکده، دکتر احمدعلی رجایی بوده است. استاد قهرمان دو شعر به گویش تربتی برای دکتر احمدعلی رجایی سروده است: یکی قطعه‌ای به مناسبت پایان ریاست ایشان که در سال 1347 سروده است و دیگری قطعه‌ای که به مناسبت درگذشت وی در سال 1357 سروده شده است. استاد قهرمان در مقدمه‌ی این شعر می‌نویسد: «قطعه‌ای است خطاب به دکتر احمدعلی رجایی پس از پایان دوره‌ی سه ساله‌ی ریاست ایشان بر دانشکده‌ی ادبیات».

اِی رِجایی که رِئیسیرْ خدا کِردَه لِباس

اوم لِباسِ که فِقَط وِر قَتِ تو راست میَه

1- ای رجایی (خطاب به دکتر احمدعلی رجایی، رئیس دانشکده‌ي ادبیات در سال‌های 1344 تا 1347) که رئیسی را خدا کرده لباس (خداوند رئیس بودن را مانند لباسی آفریده است) / آن هم لباسی که فقط بر (به) تن تو راست می‌آید (به تنِ تو می‌افتد، به قامتِ تو برازنده است)

کی دِ دانِشکِدَه امروز سَرَه؟ معلومَه

مُو مُگُم تو، تو خودِت وَرگُ به غیر از تو کیَه؟

2- کی (چه کسی) در دانشکده امروز سر است؟ (برتر است؟) معلوم است / من می‌گویم: تو (من می‌گویم در دانشکده تو از بقیه سر هستی)، تو خودت برگو (بگو) به غیر از تو کیست؟ (به غیر از تو چه کسی سر است؟)

بَد نِبینی تو، که هر کس که دِ زِردَستِ تو بو

بِدی از چَشمِ خودِش دیدَه و از تو نِدیَه

3- بد نبینی تو، که هر کس که در زیردست تو بود (هر کس که تحت امر تو بود، مراد کارمندان هستند) / بدی از چشم خودش دیده و از تو (بدی) ندیده است. (این که بگویند بدی از چشم خودمان دیده‌ایم و از فلانی ندیده‌ایم کنایه دارد به نهایت خوب بودن آن فرد. باید دقت داشت که فعل دیدن در سوم شخص در گویش تربتی به صورت «دیَه» تلفظ می‌شود)

چه خِبَر رَف که چِنی سَیِه‌یِ تو سِنگی رَف؟

که دِگَه وِر سَرِ ما مُردُم اُفتیدَه نیَه

4- چه خبر رفت (چه خبر شد، چه اتفاقی افتاد، چه پیش آمد) که چنین (این‌گونه) سایه‌ی تو سنگین رفت (شد) (سنگین شدن سایه کسی کنایه‌ای است به کم دیده شدن آن فرد) / که (سایه‌ی تو) دیگر بر (به) سرِ ما مردمِ افتاده (افرادِ ضعیف، قشرِ مظلوم) نیست .

بی رِئیسِم، تو مِگی دُو نیُم ای‌بار اَجّاش

غیرِ جیزُّندَنِ ما فِیْدِه‌یِ ای حرفْ چیَه؟

5- بی رئیسیم (بدون رئیس هستیم، رئیس نداریم)، تو می‌گویی مایل به ریاست نیستم این‌بار اصلا (دُو بویَن اصطلاحی تربتی است به معنی داوطلب بودن برای شرکت در کاری و بیشتر برای شرکت کردن در بازی به کار می‌رود. همان‌که امروزه «پا بودن» یا «پایه بودن» گفته می‌شود. وقتی کسی می‌خواهد در بازی یا کاری خود را شریک کند می‌گوید: «مُم دُوُم» یعنی من هم هستم و وقتی می‌خواهد خود را کنار بکشد می‌گوید: «مُو دِگَه دُو نیُم» یعنی من دیگر نیستم) / غیر از سوزاندن (ناراحت کردن) ما فایده‌ی این حرف چیست؟ (جیزُّندَن به معنی سوزاندن، جزغاله کردن، روی آتش نگاه داشتن چیزی است و در مجاز به معنی ناراحت کردن و آزار دادن هم به کار می‌رود)

خُبَه رَحمِت بیَه وِر ای گِلِه‌یِ بی‌چَپّو

که دِ وَختِ که تو بویی، خوش و راحت چِریَه

6- خوب است (حق این است) که رحمت بیاید بر (به حال) این گله‌ي بی چوپان / که در وقتی که تو بودی (سال‌هایی که رئیس ما بودی) خوش و راحت چریده است.

هِیْبَتِت جِنْوَرِ وِر دوبَرِ ما راه نِدا

چَشم تَُور دور دیَه گرگَه و خِیْلِر جُویَه

7- هیبتِ تو (ابهّت و شکوهِ تو، هیبت در گویش تربتی سه معنی دارد، یکی به معنی ابهت و شکوه، دیگری به معنی ترس و وحشت و سومی به معنی توپ و تشر که در این‌جا معنی اول مراد است) جانوری به دور و بر ما (نزدیک ما) راه نداد (ابهت تو مانع این بود که جانوری به ما نزدیک شود) / (ولی امروز که تو دیگر چوپان ما نیستی، که در این‌جا استعاره از رئیس است) چشم تو را دور دیده است گرگه (صورت مَعرفه‌ی گرگ) و خیلی را جویده است.

تا مَیِستِم نفسِ راست کُنِم، رفت سه سال

حالِ عُمرا - که مِگَن بَرقَن و سیْلَن - هَمیَه

8- تا می‌خواستیم نفسی راست کنیم سه سال رفت (سه سال شد) (نفس راست کردن در گویش تربتی معادل چشم بر هم زدن در گویش معیار است) / حال عمرها (وضع گذر عمر) که می‌گویند برق است و باد است (که مانند برق و باد زودگذر هستند) همین است.

واز یَگ سالِشِرُم رفتی اَزینجِه به فِرَنگ

که بِلاها به سَرِ ما دِ هَمو سال اَمیَه

9- باز یک سالش را هم (از آن سه سالی که در بیت قبل به آن اشاره شد؛ سه سال ریاست دکتر رجایی بر دانشکده ادبیات) رفتی از این‌جا (از ایران، از مشهد، از دانشکده‌ی ادبیات مشهد) به فرنگ (به خارج از کشور) / که بلاها به سر ما در همان سال آمده است.

خو مِگِریَه دِلِ اَمُختَه، مُگُفتَن مُردُم

مُم اَمُختَه به تو رِفتَه‌مْ، دِلِ مُو خو اَزیَه

10- خون می‌گرید دل آموخته (امخته در گویش تربتی به معنی خوی‌گرفته و عادت کرده است. می‌گفتند مردم (مردم این حرف را می‌گفتند که دل آموخته خون می‌گرید. باید توضیح داد که این بیت اشاره به ضرب‌المثلی تربتی است) / من هم به تو آموخته رفته‌ام (به تو آموخته شده‌ام، به تو عادت کرده‌ام)، دل من خون از آن است (به همین دلیل دل من خون است).

تو مِدَنی که نِبَشی تو پِتالَه کارا

بیتَر از تو دِ مینِ هَمَه وِر سَر نِمیَه

11- تو می‌دانی که اگر تو نباشی کارها درهم است (خطاب به دکتر رجایی؛ پتال به معنی ریخته و پاشیده، آشفته و درهم و بره است. در لغت فرس اسدی از عمّاره آمده است: باد برآمد به شاخ سیب شکفته / بر سرِ میخواره برگِ گُل بفتالید. که فتال به معنی از هم گسستن و بردریدن و از هم شکستن آمده است) / بهتر از تو در میان همه به نظر نمی‌رسد (به چشم نمی‌رسد، دیده نمی‌شود. ور سر امین از اصطلاحات تربتی است معادل دیده شدن به نظر رسیدن؛ استاد قهرمان در شعری به گویش تربتی که در جوانی سروده است می‌گوید: تا ازو دورا یَکِ وِر سَر میَه / دل مِگَه هُونا دَرَه دلبر میَه)

پَت و پوتِ مِزِنَن وِر اِلَه یَگ دو سه نِفَر

بِزِنَن، ما که مِدَنِم یَکِ بَلِّ تو نیَه

12- لافی می‌زنند بر یله (به بیهوده) یک دو سه نفر (گاهی چند نفر پیدا می‌شوند که الکی لاف می‌زنند؛ پَت و پوت زدن در گویش تربتی معادل لاف زدن و مبالغه و گزاف گفتن است) / بزنند (بگذار لاف بزنند)، ما که می‌دانیم یکی مانند تو نیست.

سِر دِلِ کار نِدَرُم که نی‌یی وِر سَرِ کار

خُبَه وَرگَن که رضا رِفتی و حکمِت رِسیَه

13- دل و دماغ کار کردن ندارم که نیستی بر سر کار (حالا که تو رفته‌ای و دیگر مشغول کار نیستی دل و دماغ کار ندارم؛ در گویش تربتی به جای این که بگویند دل و دماغ ندارم می‌گویند سِر دِل نِدَرم) / خوب است برگویند (بگویند) رضا رفتی (رضا شدی، راضی شده‌ای) و حکمت رسیده است (حکم ریاستت هم رسیده است).

22/3/1346

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1074 به تاریخ 930901, شعر محلی تربت, اخوانیه, شعر محلی قهرمان
+ نوشته شده در  دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۳ساعت 16:50  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ اخوانیه؛ همشهری شیرین‌زبان؛ استاد محمد قهرمان؛ قسمت پنجم (قسمت آخر)

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است است اینجا کلیک کنید، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

استاد محمد قهرمان در سال 1355 در جلسه‌ی فرخ که به مدیریت استاد محمود فرخ در مشهد برگزار می‌شود شعری می‌خوانَد به نام خدی خدای خودم. این شعر بسیار سوزناک را استاد قهرمان در 26/8/54 سروده و در آن به ناشنوا بودن فرزندش روزبه قهرمان اشاره می‌کند. استاد ذبیح الله صاحبکار که در آن جلسه حضور داشته است این مثنوی را می‌شنود و همان‌شب مثنوی‌ای با عنوان «اَتیش دل» برای دلداری استاد قهرمان می‌سراید. استاد صاحبکار شعرش را به استاد قهرمان می‌دهد و استاد قهرمان هم بعد از دو ماه در تاریخ 8/11/1355 در این شعر را جواب می‌گوید و شعری در تشکر از استاد صاحبکار می‌سراید و به او تقدیم می‌کند با این مطلع که «الا همشهریِ شیری‌زِبونُم / صَحَبکارِ عزیزِ مِهرِوونُم» که من این شعر را به اختصار «همشهری شیرین‌زبان» می‌نامم. البته مثنوی همشهری شیرین‌زبان هم بی‌جواب نمی‌ماند و توسط استاد صاحبکار با مثنوی دیگری در تاریخ 10/12/1355 جواب گفته می‌شود که مطلع آن چنین است «خدایا واز امشو عین هر شو / همه‌ش دعوا منه چشمم خدی خو». من این مثنوی که در قالب مثنوی سروده شده است را به اختصار «امشب» نامیده‌ام. شعر خدی خدای خودم و شعر اَتیش دل در آرشیو وبلاگ موجود است و شعرهایی که به آن‌ها اشاره شد هم به ترتیب در هفته‌های پیش رو در وبلاگ خواهد آمد. مثنوی همشهری شیرین‌زبان 100 بیت دارد که در پنج قسمت در وبلاگ خواهد آمد. در این هفته از بیت 81 تا بیت 100 این مثنوی بلند را خواهید خواند.

 

...

دِل دشمن مِسوزَه از غمِ مُو

به دردُم خو مِگِریَه همدمِ مُو

81- دل دشمن می‌سوزد از غم من (آن‌قدر غم دارد که دل دشمن بر من می‌سوزد) / به دردم (به واسطه‌ی دردی که دارم) خون می‌گرید همدم من.

#

رِفِقِ همنشینِ همزِبونُم!

غمُم خوردی، غم و دردِت به جونُم!

82- رفیق همنشین همزبانم / غمم خوردی (غم مرا خوردی، غمخواری‌ام کردی) غم و درد تو به جانم.

الا شعرِت به لفظِ تربتِ مُو

دوا دِرمونِ دردِ غُربتِ مُو

83- ای (خطاب به صاحبکار) شعرت به لفظ (گویش) تربت من / دوا درمان درد غربت من (درد غریبی مرا شعر تربتی تو درمان می‌کند).

غمُم کم رف که غِمخوارُم تو رفتی

میونِ شاعرا یارُم تو رفتی

84- غمم کم رفت (شد) که غمخوارم تو رفتی (شدی) / میان شاعران (از بین شاعران) یارم تو رفتی (تو یار من شدی، با من یاری کردی).

خِدِیْ مُو کِردَه بویی همزِبَنی

ببینی خِیْر از عمر و جِوَنی

85- با من کرده بودی همزبانی (به واسطه‌ي شعری که سروده بودی با من همزبانی کرده بودی؛ مرادِ استاد قهرمان مثنوی «اَتیشِ دل» سروده‌ی استاد صاحبکار است که در جواب مثنوی «خِدِیْ خُدایِ خُودُم»ِ استاد قهرمان سروده بودند و در آرشیو وبلاگ در بخش شعر محلی تربت موجود است) / ببینی خیر از عمر و جوانی (از عمر و جوانی‌ات خیر ببینی).

زِبونِ بِستَه‌مْ از شعرِ تو وا رفت

گِلِه‌یْ گیلَه‌مْ به پِل‌بَستِ خدا رفت

86- زبان بسته‌ام از شعر تو باز رفت (باز شد) / گَله‌ی گِله و شکایتم به کشتزار خدا رفت (زبان شکایتم باز شد؛ مراد از گَله در ابتدای مصراع گَلّه‌ی گوسفندان است. پِلبَست عبارت است مزرعه‌ی گندم یا جو که به تازگی درو کرده‌اند و ساقه‌های گندم و جو که به آن در گویش محلی پوخَل می‌گویند بر زمین باقی مانده است. این پوخَل‌ها معمولا خوراک گوسفندان می‌شود. چون دیواره‌های کوتاهی که در زمین برای هدایت آب ایجاد کرده‌اند و به آن «پَل» گفته می‌شود در این مرحله هنوز برجاست به این نوع زمین پِلبَست گفته می‌شود. در نهایت در این مصراع گله و شکایت به گله‌ای از گوسفندان تشبیه شده است که به کشتزار خداوند هجوم می‌برند)

مِدَنُم دردِ بِچَّه‌مْ بی دِوایَه

دوایِ دردِ او دستِ خدایَه

87- می‌دانم درد بچه‌ام بی دوا است / دوای درد او (اشاره به فرزند) دست خدا است.

خدا غَفِل اَزو مُندَه، چه سازُم؟

اَزو روشِر دِگِردُندَه، چه سازُم؟

88- خدا غافل از او (اشاره به فرزند) مانده است، چه سازم (چه چاره‌ای کنم)؟ / از او (اشاره به فرزند) رویش را گردانده (برگردانده) است، چه سازم (چه چاره‌ای کنم)؟

خدا یارِت که اُفتیدی به یادُم

ز دِرگاهِش طِلَب کِردی مُرادُم

89- خدا یارت (خداوند یارت باشد، خطاب به استاد صاحبکار) که افتادی به یادم (که به یادم افتادی، از من یاد کردی) / از درگاهش (درگاه خداوند) طلب کردی مرادم (مراد مرا طلب کردی).

دِ هر بیتِ تو یَگ عالَم صِفا بو

همی تعریفِ از مُو نَبِجا بو

90- در هر بیت تو یک عالم صفا بود / (تنها یک اشکال در شعرت وجود داشت و آن این که) همین تعریفِ از من (تعریفی که از من کرده بودی) نابه‌جا بود. (اشاره دارد به ابیاتی از مثنوی «اَتیشِ دل» که استاد صاحبکار از خوبی شخصیت و شعر استاد قهرمان تعریف می‌کند)

دِ حقِّ مُو زَیی اِقذِر پَت و پوت

که یَگ خروار رَف بالایِ هم کوت!

91- در حق من اینقدر لاف زدی (پَت و پوت زدن به معنی لاف زدن و مبالغه کردن است) / که یک خروار (لاف) رفت بالای هم انباشته (در گویش تربتی به انباشته کردن «کوت کِردَن» می‌گویند)

چُنو مُور بردَه بویی بالْ بالا

که وِرگُفتُم به تَهْ مُفتُم هَمالا

92- (با تعریف کردن از شعر من) چنان مرا برده بودی بالا بالا / که برگفتم (گفتم) به پایین می‌افتم هم‌الان (هم اکنون).

به غیر از تو، رِفِق جان، کی مِدَنَه

خُبَه شعرِ مُو، یا بَد، یا میَنَه؟

93- به غیر از تو (اشاره به صاحبکار) رفیق جان، چه کسی می‌داند / خوب است شعر من، یا بد، یا میانه (متوسط)؟

مُو شعرم بَهْ بَهْ و چَهْ چَهْ نِدَرَه

میَنَه ای هَمَه بَهْ بَهْ نِدَرَه

94- من شعرم (شعر من) به‌به و چه‌چه ندارد / میانه (متوسط، شعر متوسط من) این همه به‌به ندارد.

اَگِر شِعرایْ خودِت رِفتَه ز هوشِت

بِخَنُم دو سه تایِ بِخِ گوشِت!

95- اگر شعرهای خودت رفته از خاطرت (هوش به معنی یاد و خاطر در گویش تربتی استفاده می‌شود. مثلا می‌گویند از هوشم رفته بو، یعنی از هوشم رفته بود و فراموش کرده بودم) / بخوانم دو سه تایی بیخ گوشَت (دقت کنید که عدد 2 در گویش تربتی به وزن قو تلفظ می‌شود؛ دو سه تا از شعرهای خودت را بیخ گوشت بخوانم)

دعا کِردی بِچِه‌یْ مِور، زندَه بَشی

به لُو حُکمِ گُلا پور خِندَه بَشی

96- دعا کردی بچه‌ی مرا، زنده باشی (دعا در حق صاحبکار) / به لب مانند گل‌ها پرخنده باشی.

خدا بِچّایِ تُور از تو نِگیرَه

تو بَشی زندَه و دشمن بمیرَه

97- خدا بچه‌های تو را از تو نگیرد / تو باشی زنده و دشمن بمیرد.

الاهِ هر چه تُور فِرزند بَشَه

به کوها عمرِشا پیوند بَشَه

98- الاهی هر چه تو را فرزند باشد (الهی هر چه فرزند داشته باشی، تمام فرزندانت) / به کوه‌ها عمرشان پیوند باشد (دقت کنید که پیوند در گویش تربتی بر وزن بیرنگ تلفظ می‌شود. «عُمرِت به کو پیوَند بَشَه» دعایی است در آرزو کردن طول عمر برای کسی. استاد قهرمان در جایی دیگر در قصیده‌ای به گویش تربتی برای استاد محمود فرخ می‌سراید: محکم دِ جات اِستیَه بَشی مثالِ لاخ / پیوَند رِفتَه بَشه عمرِت به عمرِ کو)

بِمَنَن خُب و خوش، سالونِ بسیار

چراغِ دل رِوَن مَدِر پیَرْشار

99- (فرزندانت، خطاب به صاحبکار) بمانند خوب و خوش سال‌های بسیار / چراغ دل روند (بروند، بشوند) مادر پدرشان را (چراغِ دلِ مادر و پدرشان بشوند).

سِفِد رَ حکمِ دندو، مویِ اونا

بچینی گُل ز باغِ رویِ اونا

100- سفید رود (شود) مانند دندان موی آن‌ها (اشاره به فرزندان صاحبکار) / بچینی گل از باغ روی آن‌ها.

محمد قهرمان؛ 8 بهمن‌ماه 1355

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1069 به تاریخ 930726, شعر محلی تربت, اخوانیه, شعر محلی قهرمان
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۳ساعت 20:20  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ اخوانیه؛ همشهری شیرین‌زبان؛ استاد محمد قهرمان؛ قسمت چهارم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است است اینجا کلیک کنید، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

استاد محمد قهرمان در سال 1355 در جلسه‌ی فرخ که به مدیریت استاد محمود فرخ در مشهد برگزار می‌شود شعری می‌خوانَد به نام خدی خدای خودم. این شعر بسیار سوزناک را استاد قهرمان در 26/8/54 سروده و در آن به ناشنوا بودن فرزندش روزبه قهرمان اشاره می‌کند. استاد ذبیح الله صاحبکار که در آن جلسه حضور داشته است این مثنوی را می‌شنود و همان‌شب مثنوی‌ای با عنوان «اَتیش دل» برای دلداری استاد قهرمان می‌سراید. استاد صاحبکار شعرش را به استاد قهرمان می‌دهد و استاد قهرمان هم بعد از دو ماه در تاریخ 8/11/1355 در این شعر را جواب می‌گوید و شعری در تشکر از استاد صاحبکار می‌سراید و به او تقدیم می‌کند با این مطلع که «الا همشهریِ شیری‌زِبونُم / صَحَبکارِ عزیزِ مِهرِوونُم» که من این شعر را به اختصار «همشهری شیرین‌زبان» می‌نامم. البته مثنوی همشهری شیرین‌زبان هم بی‌جواب نمی‌ماند و توسط استاد صاحبکار با مثنوی دیگری در تاریخ 10/12/1355 جواب گفته می‌شود که مطلع آن چنین است «خدایا واز امشو عین هر شو / همه‌ش دعوا منه چشمم خدی خو». من این مثنوی که در قالب مثنوی سروده شده است را به اختصار «امشب» نامیده‌ام. شعر خدی خدای خودم و شعر اَتیش دل در آرشیو وبلاگ موجود است و شعرهایی که به آن‌ها اشاره شد هم به ترتیب در هفته‌های پیش رو در وبلاگ خواهد آمد. مثنوی همشهری شیرین‌زبان 100 بیت دارد که در پنج قسمت در وبلاگ خواهد آمد. در این هفته از بیت 41 تا بیت 60 این مثنوی بلند را خواهید خواند.

 

...

نِگاهِش وِر لُوِ مُو دُختَه رِفتَه

که حَلیش رَ که بابا چی مُگُفتَه

61- نگاهش بر (به) لب من دوخته رفته (شده) / که حالی‌اش رود (شود) که بابا چه می‌گفته است (با دقت به لب‌هایم نگاه می‌کند که دریابد پدر چه می‌گوید)

زِبو نَفَهم و کِرّو رِفتَه بِچَّه‌مْ

مِگی از سنگ یا چُو رِفتَه بِچَّه‌مْ

62- زبان‌نفهم و کر رفته (شد) است بچه‌ام (کِرّو همان کر است و اندکی جنبه‌ی تحقیر هم دارد) / می‌گویی (انگار) از سنگ یا چوب رفته (شده) است بچه‌ام.

ز کِل کوشْتی مِرَه وَختِ دِلِش سَرد

دِ مونِ خَنَه مُفتَه تندِ وِر گَرد

63- از کشتی گرفتن وقتی دلش سرد می‌رود (دلش سرد می‌شود، حوصله‌اش سر می‌شود) / در میان خانه می‌افتد تندی (به تندی، به سرعت) بر گردش (به سرعت در میان خانه شروع به چرخیدن می‌کند. این توضیح هم لازم به نظر می‌رسد که «وِر گَرد اَفتیدَن» به معنی گیچ شدن هم هست، مثلا اگر بگویند: «سَرُم وِر گَرد اَفتید» یعنی سرم گیچ شد)

خودِش هَم اسبَه حالا، هم سِوارَه

همیشَه‌مْ جاش دِ سِردَستِ قِطارَه

64- خودش هم اسب است حالا، هم سوار است / همیشه‌ هم جایش در سردست (جلوی) قطار است. (مراد قطار بچه‌ها هست که دنبال سر هم بازی می‌کنند)

دِ بندِ حُکمِ او بِچّا اسیرَن

بَییس پَلْچ هَمِر از پوش بِگیرَن

65- در بند حکم (فرمان) او بچه‌ها اسیر هستند / می‌بایست پَرِ لباس هم را از پشت بگیرند. (پلچ به معنی گوشه‌ی لباس است، مثلا می‌گویند پَلچِ دَمَن یا پلچِ چارقَد)

اَسُب تَزی کِنَن با گَرد و دُلَّخْت

بِپِرَّنَن لِقِیْ وِر اُسکُل و تخت

66- اسب‌تازی (اسب سواری) بکنند با گرد و خاک / بپرانند لگد بر (به) چهارپایه و تخت.

اَزی خَنَه بِذو خَنَه بِتَزَن

به هر حُکمِ که دا آقا، بِسَزَن

67- از این خانه بدان (به آن) خانه بتازند / به هر حکمی (فرمانی) که داد آقا (اشاره کنایی به فرزند دارد)، بسازند.

ز جِغ جارِش دلُم دیوَنَه رِفتَه

که یَگ خَنَه، اَزو شیش خَنَه رِفتَه

68- از جیغ و جارش (سر و صدایش) دلم دیوانه رفته (شده است) / که یک خانه از او (به واسطه‌ی او، به واسطه‌ی بازی و داد و فریاد او) شش خانه شده است. (در اصطلاح وقتی می‌خواهند بگویند کسی خیلی شلوغ کرده است می‌گویند «یَگ خَنَه‌رْ شیش خَنَه کِردَه» یعنی یک خانه را شش خانه کرده است.

مِتِرسَن بِچِّگا از مَدِرِشا

اَگِر راهِش مِتَن وِر دو بِراشا

69- می‌ترسند بچه‌ها (بچه‌ئک‌ها، گفته‌ام که در گویش تربتی هـ غیر ملفوظ وقتی می‌خواهد به کاف تحبیب یا تصغیر بچسبد گاف می‌گیرد مانند بِچِّگَک یا بِچِّگوک) از مادرهایشان / اگر راهش می‌دهند (اگر او را راه می‌دهند، اشاره به فرزند) بر (به) دور و برشان (به نزد خودشان).

کسِ ای طِلْفِ مَعصومِر نِمَیَه

چه کار از دستِ بابا وِرمیَیَه؟

70- کسی این طفل معصوم را نمی‌خواهد / چه کار از بابا برمی‌آید؟

#

الا اِی جا گِریفْتَه دِ زِوِر سَر

دلِ مُو بُقمَه کِردَه، غصَّه کِمتَر!

71- الا ای جا گرفته در زبر (بالای) سر (خطاب به خداوند است) / دل من بغض کرده است، غصه کمتر (کمتر غصه بفرست)

تو اِی اَمُخْتِه‌ی بالانشینی

خِبَر دَری زِ دِردای زِمینی؟

72- تو از آموخته‌ی بالانشینی (ای که به بالانشینی عادت داری) / خبر داری از دردهای زمینی؟

به مُو وَرْگُ بِچَه‌مْ چی کِردَه تِخْصیر؟

که دستِ غم کِنَه پاشِر دِ زِنْجیر

73- به من برگو (بگو) بچه‌ام چه تقصیر کرده است؟ (چه گناهی مرتکب شده است؟) / که دست غم بکند پایش را در زنجیر.

زبون و گوشِ بِچَّه‌مْ بِستَه از تو

به رویِش گَردِ غم اَنچِستَه از تو

74- زبان و گوش بچه‌ام بسته از تو (تو زبان و گوش او را بسته‌ای) / به رویش (روی او، اشاره به فرزند) گرد غم نشسته از تو (تو گرد غم به روی او نشانده‌ای).

به درد و غصَّه پابَندُم تو کِردی

چِنی سِربَندِ فِرزَندُم تو کِردی

75- به درد و غصه پابندم تو کردی (تو پابند درد و غصه‌ام کردی) / چنین (این‌گونه) سرگرم به فرزندم تو کردی (تو کاری کردی که من این‌گونه به فرزند مشغول باشم. «به چیزی سِر بَند بویَن» به معنای مشغولیت و سرگرمی به آن چیز است)

زبونِ گُنگ و گوشِ کَر تو دایی

غم و غُصِّه‌یْ پیَر مَدَر تو دایی

76- زبان گنگ (لال) و گوش کر تو دادی / غم و غصه‌ی پدر مادر (پدر و مادر) تو دایی.

دلُم از دستِ تو دِریایِ خو رفت

مَیِستی تا چِطُو رَ؟ هَمچِنو رفت

77- دلم از دست تو (به خاطر تو) دریای خون رفت (شد) / می‌خواستی تا چطور رود (شود)؟ هم‌چنان رفت (همان‌گونه شد)

دلِ مُو نارَه و غم دَنِه‌یِ نار

دِ مونِ نار بَشَه دَنَه بسیار

78- دل من انار است و غم دانه‌ی انار / در میان انار باشد دانه بسیار (طبیعی است که در میان انار دانه‌ی زیادی باشد)

دلِ مُو، ای انارِ دَنِه بِستَه

ز دستُم وِر زِمی خوردَه، شِگِستَه

79- دل من این انار به دانه نشسته (اناری که دانه‌هایش تکمیل شده است، اناری که رسیده است. این مصدر بستن به همین معنی در دیگر موارد هم کاربرد دارد، مثلا وقتی بگویند درخت شکوفه بسته یعنی به شکوفه نشسته است و شکوفه‌هایش کامل شده است یا درخت میوه بسته به معنی میوه‌دار شدن آن است) / از دست بر (به) زمین خورده، شکسته.

به آنِ دَنِه‌هایِش پاش خوردَه

خِبَر از دردِ مُو هر گوشَه بُرده

80- به آنی (به اندک زمانی) دانه‌هایش پاشیده شده است (پاش خوردن به معنی پاشیده شدن و پراکنده شدن به هر طرف است) / خبر از درد من هر گوشه برده است.

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1068 به تاریخ 930719, شعر محلی تربت, اخوانیه, شعر محلی قهرمان
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۳ساعت 11:28  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ اخوانیه؛ همشهری شیرین‌زبان؛ استاد محمد قهرمان؛ قسمت سوم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است است اینجا کلیک کنید، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

استاد محمد قهرمان در سال 1355 در جلسه‌ی فرخ که به مدیریت استاد محمود فرخ در مشهد برگزار می‌شود شعری می‌خوانَد به نام خدی خدای خودم. این شعر بسیار سوزناک را استاد قهرمان در 26/8/54 سروده و در آن به ناشنوا بودن فرزندش روزبه قهرمان اشاره می‌کند. استاد ذبیح الله صاحبکار که در آن جلسه حضور داشته است این مثنوی را می‌شنود و همان‌شب مثنوی‌ای با عنوان «اَتیش دل» برای دلداری استاد قهرمان می‌سراید. استاد صاحبکار شعرش را به استاد قهرمان می‌دهد و استاد قهرمان هم بعد از دو ماه در تاریخ 8/11/1355 در این شعر را جواب می‌گوید و شعری در تشکر از استاد صاحبکار می‌سراید و به او تقدیم می‌کند با این مطلع که «الا همشهریِ شیری‌زِبونُم / صَحَبکارِ عزیزِ مِهرِوونُم» که من این شعر را به اختصار «همشهری شیرین‌زبان» می‌نامم. البته مثنوی همشهری شیرین‌زبان هم بی‌جواب نمی‌ماند و توسط استاد صاحبکار با مثنوی دیگری در تاریخ 10/12/1355 جواب گفته می‌شود که مطلع آن چنین است «خدایا واز امشو عین هر شو / همه‌ش دعوا منه چشمم خدی خو». من این مثنوی که در قالب مثنوی سروده شده است را به اختصار «امشب» نامیده‌ام. شعر خدی خدای خودم و شعر اَتیش دل در آرشیو وبلاگ موجود است و شعرهایی که به آن‌ها اشاره شد هم به ترتیب در هفته‌های پیش رو در وبلاگ خواهد آمد. مثنوی همشهری شیرین‌زبان 100 بیت دارد که در پنج قسمت در وبلاگ خواهد آمد. در این هفته از بیت 41 تا بیت 60 این مثنوی بلند را خواهید خواند.

 

...

بِرَه بنْویسَه: بابا، آب، دِندو

مداد و داس و دست و سخت و آسو

41- (چه فایده دارد این که) برود بنویسد: بابا، آب،‌ دندان / مداد و داس و دست و سخت و آسان.

کِلیکار تَه بُره، بالا بیَرَه

کِلیمِه‌يْ وَرگَه با ده تا اِشَرَه

42- کلیک‌ها را (انگشت‌ها را) ته (پایین) ببرد، بالا بیاورد / کلمه‌ای برگوید (بگوید) با ده اشاره (به زحمت و به کمک انگشت‌ها سخن بگوید).

به دَر یَرَه صِداهایْ نیمِه‌کَلَه

اَخِرشُم وَرگَه: اَ اَ، یَعنِ: خَلَه

43- به در بیاورد صداهای نیمه‌کاره (نیمه‌تمام) / آخرش هم برگوید (بگوید) اَ اَ، یعنی خاله.

اَگِرچِه نِه زِبو، نِه گوش دَرَه

هَمِقذِر هَس که خیلِ هوش دَرَه

44- اگر چه نه زبان، نه گوش دارد (اگر چه نمی‌تواند سخن بگوید و نمی‌تواند بشنود) / همین قدر هست (همین اندازه بگویم) که خیلی هوش دارد.

دِ دستِ او قِلَم بالایِ دِفتَر

مِگی مُرغَه که اُفتیدَه به پَرپَر

45- در دست او قلم بالای دفتر / می‌گویی (انگار) مرغ (پرنده) است که افتاده به پَرپَر (به پرپر افتادن مرغ کنایه از به سرعت بالا و پایین رفتن او در این‌جا به معنی سرعت در نوشتن است)

رِوویَه دَستِ او وِر سَخت و آسو

قِلَم از حُکمِ دستِش بُردَه فِرمو

46- روان است دست او بر (به) سخت و آسان (روان بودن دست به معنی سرعت در نوشتن است، سخت و آسان را به راحتی می‌نویسد) / قلم از حکم (فرمان) دستش بُرده فرمان (فرمان بُرده است؛ فرمان می‌بَرَد)

مِمَنَه خَطِّ او با پَرِّ طَووس

مُو دِست و پینْجَه‌شِرْ هر دَم مُنُم بوس

47- می‌ماند (شبیه است) خط او با (به) پر طاووس (خط او از زیبایی به پر طاووس شبیه است) / من دست و پنجه‌اش را هر دَم می‌کنم بوس (هر لحظه می‌بوسم)

#

دِ خَنَه بَند اَوُردن چند وَختَه

بِرِی ای تُخمِ دُلدُل خِیْلِ سَختَه

48- در خانه بند‌ آوردن (ماندن) چند وقت است / برای این تخمِ دلدل خیلی سخت است. (تُخمِ دُلدُل مزاحی است که به طعنه گفته می‌شود. استاد قهرمان در این خصوص می‌گوید: به مزاح کنایه از متاع نایاب است. دلدل نام اسب حضرت علی بوده است. در مشهد کُرِّه‌یِ دُلدُل مصطلح است.)

چه شُوبَزی به دَر یَرُم بِرِیْ او؟

که رفت از یِکِّه مُندَن دل به سِرّو

49- چه مسخره‌بازی‌ای به در بیاورم (در بیاورم) برای او؟ (شُوبَزی که شُوبِیْزی هم تلفظ می‌شود به معنی مسخره‌بازی است و از شب‌بازی گرفته شده است به معنی نمایشی که برای سرگرمی در شب اجرا می‌شده است، خیمه‌شب‌بازی که اکنون مصطلح هست هم مشابه همین است) / که رفت (شد) از یکه (تنها) ماندن دل‌سیر (دل به سِرّو رِفتَن یا دل به سِرّو بویَن به معنی بی‌حوصله و بی دل و دماغ شدن یا بودن است)

کلاهِ مُو نِدَرَه پیش او پَشم

اَمان از ای سِیَه‌چَشمِ سِفدچَشم!

50- کلاه من ندارد پیش او پشم (در نظر او کلاه من پشمی ندارد؛ پشم نداشتن کلاه به معنی به اعتبار بودن است مثلا می‌گویند «کلاهِ ما پیشِ فِلَنی پَشمِ نِدَرَه» یعنی فلانی از من چشم نمی‌زند، برای اَخم و تَخم من اهمیتی قائل نیست، گفته‌ی من در فلانی تاثیری ندارد.) / امان از این سیاه‌چشمِ سفیدچشم (سفید چشم بودن به معنای خیره، گستاخ، لجباز و یک‌دنده بودن است)

مِنَه گَز، راهِ خَنِه‌يْ خَلِه‌هاشِر

مَتَنُم مُو بِبِندُم دِست و پاشِر؟

51- می‌کند گَز (گَز می‌کند) راه خانه‌ی خاله‌هایش را / می‌توانم من ببندم دست و پایش را؟ (گز یا ذرع یکی از واحدهای اندازه‌گیری طول بوده است که معادل 104 سانتی‌متر است. گز کردن در اصطلاح به معنای اندازه گرفتن است. گز کردنِ راه کنایه از بدون دلیل راهی را پیمودن است، انگار که هیچ دلیلی برای راه رفتن شخص پیدا نمی‌کنند و در نهایت می‌گویند لابد دارد راه را اندازه می‌گیرد)

دِ خَنِه‌یْ خَلَه‌شُم آرُم نِدَرَه

هَمَه‌رْ از زندگی‌شا وِرمیَرَه

52- در خانه‌ی خاله‌اش هم آرام ندارد / همه را از زندگی‌شان برمی‌آورد (کسی را از کار برآوردن به معنی مزاحم کار او شدن است مثلا در گویش تربتی می‌گویند: «فِلَنی مارْ از کارِما وِراَوُرد» یعنی فلانی ما را از کارمان برآورد به این معنی که فلانی ما را از کار و زندگی انداخت)

یَکِ بَییس بِرَه از کارْ بیکار

که بَشَه بِچِّگَر هادارْ وادار

53- یکی (یک نفر) بایست برود (شود) از کار بیکار (کسی باید کارش را کنار بگذارد، کارش را تعطیل کند) / که باشد بچه‌ئگ را مراقب (که مراقب بچه باشد. بچه‌ی کوچک؛ کاف تصغیر که می‌خواهد به ه غیر ملفوظ بچسبد در گویش تربتی گاف می‌گیرد، مانند بِچِّه‌گَک یا بِچِّه‌گوک.

بری غَفِل، خِدِیْ بِچّای خَلَه

به اندک چیزِ رِفتَه موشت و کِلّه

54- بروی غافل (غافل شوی) با بچه‌های خاله / به اندک چیزی به دعوا مشغول می‌شود (موشت و کُلَّه رِفتَن به معنی دعوا کردن و با مشت و سَر به یکدیگر زدن است)

مِگیرَه هَم خِدِیْ از خود کُلوتَر

هم از خوردا نِدَرَه هیچْ بُگذَر

55- می‌گیرد (دعوا می‌کند. در گویش تهرانی هم گاهی دعوا کردن را دعوا گرفتن می‌گویند) هم با از خود بزرگ‌تر (هم با از خود بزرگ‌تر دعوا می‌گیرد) / هم از خُرد‌ها (کوچک‌ها، بچه‌های کوچک‌تر از خود) ندارد هیچ گذشتی (هم از بچه‌های کوچک درنمی‌گذرد. «بُگذَر نِدیشتن» به معنای چشم نپوشیدن و صرف نظر نکردن است)

بِچا نالون اَزی کِل کوشْتیِ او

تِمومِ خَلِه‌ها از پوشْتیِ او

56- بچه‌ها نالان از این کُشتی گرفتن‌های او (دِ کِل کوشْتی رِفتَن به معنای کشتی گرفتن است) / تمام خاله‌ها از پشتی (پشتیبانی) او.

خوشی از اویَه و غِم خُورْدَن از مُو

دِ اَخِر از خِجَلَت مُردَن از مُو

57- خوشی از او است و غم خوردن از من (خوش بودن سهم او است و غم خوردن سهم من) / در آخر از خجالت مُردن از من (سهمِ من)

بِلَندَه کَهکِرَستِ خِندِه‌یِ او

مُو پیشِ خَلِه‌ها شِرمِندِه‌یِ او

58- بلند است قهقهه‌ی خنده‌ی او («کَهکِرَست» اسم صوت است به معنی صدای خنده‌ی بلند و از ته دل) / من پیش (نزد) خاله‌ها شرمنده‌ي او (شرمنده می‌شوم به واسطه‌ي کارهای او)

اَگِر وَرگُم بِچِه‌یْ خَلَه‌رْ مَزَن لَت

خِجَلَت دیشْتَه باش از رویِ خَلَه‌ت،

59- اگر برگویم (بگویم) بچه‌ی خاله را نزن سیلی (سیلی نزن؛ «لَت زیَن» به معنای طپانچه و سیلی زدن است) / خجالت داشته باش (خجالت بکش) از روی خاله‌ات،

هَمو بیتَر خِدِیْ دیفال وَرگُم

که تُوفیرِ نِدَرَه گورِ مَرگُم

60- همان بهتر با (به) دیوار برگویم (بگویم) / که تفاوتی ندارد خیرِ سَرَم (توفیر دیشتن به معنای فرق داشتن است مثلا می‌گویند «احمد خِدِیْ محمود توفیر دَرَه» یعنی احمد با محمود تفاوت دارد. «گورِ مرگُم» دشنامی است به خود، تقریبا معادل آن‌که خدا مرا مرگ بدهد)

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1066 به تاریخ 930705, شعر محلی تربت, اخوانیه, شعر محلی قهرمان
+ نوشته شده در  دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۳ساعت 19:21  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ اخوانیه؛ همشهری شیرین‌زبان؛ استاد محمد قهرمان؛ قسمت دوم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است است اینجا کلیک کنید، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

استاد محمد قهرمان در سال 1355 در جلسه‌ی فرخ که به مدیریت استاد محمود فرخ در مشهد برگزار می‌شود شعری می‌خوانَد به نام خدی خدای خودم. این شعر بسیار سوزناک را استاد قهرمان در 26/8/54 سروده و در آن به ناشنوا بودن فرزندش روزبه قهرمان اشاره می‌کند. استاد ذبیح الله صاحبکار که در آن جلسه حضور داشته است این مثنوی را می‌شنود و همان‌شب مثنوی‌ای با عنوان «اَتیش دل» برای دلداری استاد قهرمان می‌سراید. استاد صاحبکار شعرش را به استاد قهرمان می‌دهد و استاد قهرمان هم بعد از دو ماه در تاریخ 8/11/1355 در این شعر را جواب می‌گوید و شعری در تشکر از استاد صاحبکار می‌سراید و به او تقدیم می‌کند با این مطلع که «الا همشهریِ شیری‌زِبونُم / صَحَبکارِ عزیزِ مِهرِوونُم» که من این شعر را به اختصار «همشهری شیرین‌زبان» می‌نامم. البته مثنوی همشهری شیرین‌زبان هم بی‌جواب نمی‌ماند و توسط استاد صاحبکار با مثنوی دیگری در تاریخ 10/12/1355 جواب گفته می‌شود که مطلع آن چنین است «خدایا واز امشو عین هر شو / همه‌ش دعوا منه چشمم خدی خو». من این مثنوی که در قالب مثنوی سروده شده است را به اختصار «امشب» نامیده‌ام. شعر خدی خدای خودم و شعر اَتیش دل در آرشیو وبلاگ موجود است و شعرهایی که به آن‌ها اشاره شد هم به ترتیب در هفته‌های پیش رو در وبلاگ خواهد آمد. مثنوی همشهری شیرین‌زبان 100 بیت دارد که در پنج قسمت در وبلاگ خواهد آمد. در این هفته از بیت 21 تا بیت 40 این مثنوی بلند را خواهید خواند.

 

...

اگِر بِچِّه‌یْ اَوِل بار از کُلاغَه

بِرِیْ چی ای دل از دو بچَّه داغَه؟

21- اگر بچه‌ی اوّل‌بار (بارِ اول، شکمِ اول، اولین بچه، اولین نوزادی که مادر به دنیا می‌آورد) از (مال، متعلق به) کلاغ است / برای چه (چرا) این دل از (به واسطه‌ی) دو بچه داغ است (چرا داغ دو بچه بر دل من است). (این بیت اشاره دارد به این ضرب‌المثل که: «بِچِّه‌یِ اوّل از کُلاغَه» یعنی بچه‌ی اول مال کلاغ است، در گذشته که واکسن یا به قول قدیمی‌ها مایه‌کوبی وجود نداشته یا رایج نبوده است مرگ کودک امری طبیعی بوده است. علاوه بر آن مادران جوان به دلیل بی‌تجربگی در برخورد با بیماری‌های کودکان بیشتر فرزند از دست می‌داده‌اند. وقتی مادری اولین فرزند را از دست می‌داده است این ضرب‌المثل را بکار می‌بُردند تا غم او را کم کنند)

کُلاغُم اشتهایِ صافِ دَرَه

که دو بِچِّه‌یْ مُور از دو وِرمِدَرَه

22- کلاغ هم اشتهای صافی دارد (اشتهای صاف داشتن کنایه‌ای است از بسیار خوردن و خوراک خوب خوردن) / که دو (دقت کنید که 2 در گویش تربتی بر وزن قو تلفظ می شود) بچه‌ی مرا از میان برمی‌دارد. (از دُو وِرْدیشْتَن به معنی از میان برداشتن و از بین بُردن است)

غمِ دو بِچِّه‌یِ اوّل کَمُم بو

غمِ ای سِیُّمی اصلِ غمُم بو

23- غم (غمِ از دست دادن) دو (دقت کنید که 2 در گویش تربتی بر وزن قو تلفظ می شود) بچه‌ی اول برای من کم بود / غم این سومی (فرزند سوم) اصل غم من بود.

مِگَن: یَک کم، دو تا غم، سه خَطِرجَم

یَکِ غم بو، دو تا غم بو، سه تا غم

24- می‌گویند (در مثل می‌گویند): یک غم، دو تا غم، سه خاطرجمع (اشاره دارد به سخنی که میان عوام رایج است، می‌گویند: یَکِ غمَه، دو تام غمَه، سه تا که بِشَه خَطِرجَمَه یعنی یکی مایه‌ی غم است، دو تا کم است، سه تا که بشود باعث خاطرجمعی است) / یکی غم بود، دو تا غم بود، سه تا غم بود (استاد قهرمان در این بیت می‌گوید آن مثل معروف در مورد من صدق نکرد و برای من هر سه باعث غم بود)

فِلَک پابَستِ خاکِ ذلّتُم کِرد

سرِ پیری بِبی چی قِسمتُم کِرد:

25- فلک (چرخ فلک، گردون) پای‌بست (پابند) خاک ذلت کرد مرا / سرِ پیری (در هنگام پیری) ببین چه قسمتِ من کرد: (در بیت بعد به این که گردون چه قسمتِ او کرده است اشاره خواهد کرد)

زِبونَفَهمِ بی گوش و زِبونِ

اَتیشِ عمرِ مُو، اَتیش دِ جونِ

26- زبان‌نفهم بی گوش و زبانی / آتش عمر من، آتش در جانی (اَتیش دِ جو اصطلاحی است که بیشتر در مورد بچه‌های شیطان و بازیگوش به کار می‌برند و خلاصه‌شده‌ی نفرینی است که می‌گویند: اَتیش دِ جونِت اُفتَه یعنی آتش در جانت بیفتد و شاید این معنی را بدهد که این بچه مستحق آن نفرین است)

اَزی وامُندَه روزِ مُو سیاهَه

هَمَه روزُم شُوِ تَریک‌ماهَه

27- از این وامانده (وامُندَه به معنی کسی که که به دردِ کاری نمی‌خورد، نوعی دشنام است) روز من سیاه است / همه روزم (همه‌ی روزهایم) مانند شب‌های تاریک‌ماه است (شب تاریک ماه شبی است که ماه در آسمان نباشد، کنایه از نهایت تاریکی)

دلُم از دستِ ای دِنیا دِ جوشَه

چِطُو گُندُم‌نِمایِ جُو فُروشَه

28- دلم از دست این دنیا در جوش است (از کار این دنیا جوش می‌زنم، از رسم روزگار در جوش و خروش هستم) / (که این دنیا) چطور گندم‌نمای جوفروش است (گندم‌نمایِ جوفروش به معنای فریبکار است یعنی کسی که به مشتری گندم نشان می‌دهد ولی به او جو می‌فروشد)

دِگَه مویِ سرُم کِم کَم سِفِد رفت

دلُم از زِندِگَنی نااُمِد رَفت

29- دیگر موی سرم کم کم سفید رفت (شد) / دلم از زندگانی ناامید رفت (شد). (در گویش تربتی ناامید را به صورت نَه‌اُمِد هم تلفظ می‌کنند)

خدایا سُفرَه‌مِرْ یَگ نونَه کِردی

ز یَگ بِچَّه به روزُم چی اَوُردی

30- خدایا سفره‌ام را یک نانه کردی (سفره‌ی یک نانه کنایه از خانواده‌ی تک فرزند است، استاد قهرمان در کتاب خدی خدای خودم می‌گویند در گویش تربتی دعا می‌کنند که الاهِ هیچ سفرِه‌یِ یَگ نونَه نِبَشه، الهی هیچ سفره‌ای یک نانه نباشد، یعنی هیچ خانواده‌ای تک فرزند نباشد. به این باور اشاره دارد که فرزند بیشتر را مایه‌ی برکت خانه می‌دانند) / از یک بچه به روزِ من چه آوردی.

به جایِ میوِه‌کایِ خُبِ نوبَر

به مُو یَگ میوَه دایی، اوم چُغندر!

31- (خدایا) به جای (در عوض) میوه‌های خوبِ نوبر (میوه‌ی نوبرانه، میوه‌ای که تازه به بازار آمده باشد) / به من یک میوه دادی، آن هم چغندر.

اَگِر گیلَه کُنُم از روز و حالُم

مِگی اَلبَد که مُو نِعمَت‌زِوالُم

32- (خدایا) اگر گله (شکایت) کنم از روز و حالم / می‌گویی شاید (شاید با خود بگویی) که من نعمت‌زوال هستم (نعمت‌زوال بودن به معنی نان‌کور بودن و ناسپاسی است و نعمت‌زوال کسی است که با ناشکری باعث زوالِ نعمت می‌شود؛ سعدی در مواعظش می‌گوید: دوام دولت اندر حق‌شناسی‌ست / زوال نعمت اندر ناسپاسی‌ست)

اَگِر بِچَّه‌مْ سِلَمَت بو چه غم بو؟

دِگَه مُو چی مَیِستُم؟ چیم کم بو؟

33- (خدایا) اگر بچه‌ام سلامت بود چه غم بود (چه غمی داشتم) / دیگر من چه می‌خواستم؟ چه‌ام کم بود (چه کم داشتم)؟

شِرَقِّ دست رومِر سرخ دَرَه

زِنُم موجَه به هم، اَشگُم مِبَرَه

34- ضربه‌ی دست (سیلی) صورتم را سرخ دارد (نگه داشته است) (شِرَّقِ دست به معنی ضربه‌ای است که با دست بزنند و صدایی از آن برخیزد در این‌جا به این معنی است که با سیلی صورتم را سرخ نگه می‌دارم. صورت را سیلی سرخ داشتن به معنی آبروداری کردن است) / زنم مژه به هم (تا مژه به هم بزنم، تا چشم به هم می‌زنم) اشکم می‌بارد.

دلِ مُو غرقِ خویَه، لُو دِ خِندَه

مَگِر که پِستَه‌یُم مُو؟ ای چه فَندَه؟

35- دل من غرق خون است، لب در خنده (لبم به خنده باز است) / مگر من پسته هستم؟ این چه فنّی (حقه‌ای) است؟ (این چه کاری است؟) (صائب در مفرداتش می‌گوید: دامن شادی چو غم آسان نمی‌آید به دست / پسته را خون می‌شود دل تا لبی خندان کند)

بِبی، اِی یارِ هَمدَم، حال و روزُم

شُو و روز از غَمِ بِچَّه‌مْ مُسوزُم

36- (در این قسمت استاد قهرمان دوباره ذبیح الله صاحبکار را مخاطب قرار می‌دهد و می‌گوید) ببین، ای یار همدم، حال و روز مرا (ای یار همدم حال و روز مرا ببین) / شب و روز از غم بچه‌ام می‌سوزم.

بِچِه‌یْ خوردِ که پَن سَلَه نِرِفتَه

به دَم تَ راهِ مِتَّب، کی شِنُفتَه؟

37- بچه‌ی خُردی (کوچکی) که پنج ساله نرفته (نشده است) / در پیش بگیرد راه مکتب‌خانه را، کی (چه کسی) شنیده است؟ (به دَم داینِ راه به معنی در پیش گرفتنِ راه و پیمودن و طی کردن آن است)

بِچِه‌یْ خورْدِر چه وَختِ مَخش و دَرسَه؟

بِرَه بَزی کِنَه، از کی مِتِرسَه؟

38- بچه‌ی خُرد (کوچک) را چه وقت مشق و درس است؟ / برود بازی کند، از کی (چه کسی) می‌ترسد؟

دو سالَه اورْ به ملّایی سپُردُم

چه غِمکا وِر سِرینِ او نِخُوردُم

39- دو (دقت کنید که در گویش تربتی 2 به وزن قو تلفظ می‌شود) سال است او را به ملایی (معلمی) سپُرده‌ام / چه غم‌ها (غمک‌ها) به خاطر او نخورده‌ام (چه غم‌هایی که به خاطر او خوردم)

چه فِیدَه ای هَمَه جو کِندَنِ او؟

دِ مِتَّب ای الف بِ خُندَنِ او؟

40- چه فایده این همه جان کندن او؟ / در مکتب‌خانه این الف ب خواندن او؟ (وقتی بچه توانایی حرف زدن ندارد این همه درس خواندن او چه فایده‌ای دارد؟)

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1065 به تاریخ 390629, شعر محلی تربت, اخوانیه, شعر محلی قهرمان
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳ساعت 17:3  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ اخوانیه؛ همشهری شیرین‌زبان؛ استاد محمد قهرمان؛ قسمت اول

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است است اینجا کلیک کنید، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

استاد محمد قهرمان در سال 1355 در جلسه‌ی فرخ که به مدیریت استاد محمود فرخ در مشهد برگزار می‌شود شعری می‌خواند به نام خدی خدای خودم. این شعر بسیار سوزناک را استاد قهرمان در 26/8/54 سروده و در آن به ناشنوا بودن فرزندش روزبه قهرمان اشاره می‌کند. استاد ذبیح الله صاحبکار که در آن جلسه حضور داشته است این مثنوی را می‌شنود و همان‌شب مثنوی‌ای با عنوان «اَتیش دل» برای دلداری استاد قهرمان می‌سراید. استاد صاحبکار شعرش را به استاد قهرمان می‌دهد و استاد قهرمان هم بعد از دو ماه در تاریخ 8/11/1355 در این شعر را جواب می‌گوید و شعری در تشکر از استاد صاحبکار می‌سراید و به او تقدیم می‌کند با این مطلع که «الا همشهریِ شیری‌زِبونُم / صَحَبکارِ عزیزِ مِهرِوونُم» که من این شعر را به اختصار «همشهری شیرین‌زبان» می‌نامم. البته مثنوی همشهری شیرین‌زبان هم بی‌جواب نمی‌ماند و توسط استاد صاحبکار با مثنوی دیگری در تاریخ 10/12/1355 جواب گفته می‌شود که مطلع آن چنان است «خدایا واز امشو عین هر شو / همه‌ش دعوا منه چشمم خدی خو». من این مثنوی که در قالب مثنوی سروده شده است را به اختصار «امشب» نامیده‌ام. شعر خدی خدای خودم و شعر اَتیش دل در آرشیو وبلاگ موجود است و شعرهایی که به آن‌ها اشاره شد هم به ترتیب در هفته‌های پیش رو در وبلاگ خواهد آمد. مثنوی همشهری شیرین‌زبان 100 بیت دارد که در پنج قسمت در وبلاگ خواهد آمد. در این هفته 20 بیت آغازین آن را خواهید خواند.

 

اَلا همشهریِ شیری‌زِبونُم

صَحَبکارِ عزیزِ مِهرِوونُم

1- الا (ای، حرف خطاب) همشهری شیرین‌زبان من / صاحبکار عزیز مهربان من (اشاره دارد به ذبیح الله صاحبکار شاعر تربتی. شرح حال و اشعار تربتی آقای صاحبکار در آرشیو وبلاگ موجود است)

رِسی بِیْتایِ مُقبولِت به دستُم

که هر بِیْتِش مِنَه سِرکیف و مَستُم

2- رسید بیت‌های زیبایت به دستم (اشاره دارد به ابیات مثنوی آتش دل که استاد صاحبکار در جواب مثنوی خدی خدای خودم استاد قهرمان سروده بودند و در مقدمه به آن اشاره شده است. مثنوی اتیش دل در آرشیو وبلاگ موجود است) / که هر بیتش (هر بیت آن، اشاره به مثنوی اتیش دل) می‌کند سر کیف و مستم (هر بیت آن مرا سرکیف و مست می‌کند).

اَزی شعرِ تو بویِ تربت اَمَه

شمالِ از وِطَن یا غُربت اَمَه

3- از این شعر تو (اشاره به مثنوی اتیش دل) بوی تربت آمد (دقت داشته باشید که در گذشته تربت حیدریه را با نام تربت و تربت جام را با نام جام می‌شناخته‌اند یعنی وقتی می‌گویند حسینی تربتی یعنی اهل تربت حیدریه است و حسینی جامی اهل تربت جام) / نسیمی از وطن یا غربت آمد (شاعر به این نکته اشاره دارد که سال‌ها دور از تربت زیسته است و نمی‌داند که تربت حیدریه وطنِ اوست، یا مشهد وطنِ اوست و تربت حیدریه غربت به شمار می‌رود)

بِمَنَه خاکِ پاکِ زَوَه آباد

که حکمِ تو به تربت شاعرِ داد

4- بماند خاک پاک زاوه آباد (اشاره به شهرستان زاوه که زادگاه ذبیح الله صاحبکار است و امروزه از توابع تربت حیدریه محسوب می‌شود) / که مانند او به تربت شاعری داد (که شاعری مانند تو را به تربت بخشید).

دِ حَقُّم لطفِ بی‌اَندَزَه کِردی

چِه فِیْدَه؟ دِرد و داغُم تَزَه کِردی

5- در حق من لطف بی‌اندازه کردی / (اما با وجود این لطف) چه فایده؟ (با سرودنِ شعرِ اَتیش دل که در همدردی من سروده بودی) درد و داغ مرا تازه کردی.

جِلا دایی ز نُو خُلِّ اَتیشِر

سِفِد کِردی هوایِ گرگ و میشِر

6- جلا دادی (رونق دادی، زیر و رو کردی) از نو (دوباره) گُل آتش را (اخگر آتش را) (جلا دادن عبارت است تند کردن آتش و خاکستر آن را زدودن، یعنی کاری کنی که آتش دوباره جان بگیرد) / سفید کردی هوای گرگ و میش را. (هوای گرگ و میش یعنی تاریک و روشن نزدیک صبح را روشن کردی، مراد از این مصرع را درست درنیافتم)

دِ شعرِت کِردی از دَردِ دلُم یاد

ز دردِ کُهنِه‌مُندُم دادِ بیداد

7- در شعرت کردی از درد دلم یاد (اشاره به مثنوی اَتیش دل) / از درد کهنه‌مانده‌ام دادِ بیداد (کُهنِه‌مُند به این معنی است که زمانی بر چیزی گذشته باشد، مانند یک زخم قدیمی)

دِ زِنجیرِ غمِ بِچَّه‌مْ اسیرُم

اِلَه‌م کُ تا به دردِ خود بمیرُم

8- در زنجیر غم بچه‌ام (اشاره به فرزند استاد قهرمان) اسیر هستم / یله‌ام کن (رهایم کن، ولم کن) تا به دردِ خودم بمیرم.

غمِ ای بِچِّه‌گَک مُور کِردَه پُرتُو

نِه روزا تاب دَرُم، نِه شُوا خُو

9- غم این بچه‌ئک مرا بیمار کرده است (در گویش تربتی در مواردی که کاف تحقیر یا تحبیب بخواهد به هـ بچسبد گاف می‌گیرد مانند بِرِّه‌گَک (بِرِّه‌گَکُم بِندِه‌یِ بِدبَختِتَه)، پوره‌گک (مُو پورِگَکِ سِووک رَفتُم) و موارد دیگر. نکته‌ی دیگر در این مصرع پرتو است که در دو معنی در گویش تربتی به کار می‌رود یکی به معنای بیمار مانندِ: «دِ سَرِ زلفِ تو دلُم خُب بو / وختِ وِرگَشت ازونجِه پُرتُو رَف» و دیگر به معنای بیکار افتاده و رهاشده به حال خود مانند: «زِمی دو فِرسَخِه اُفتیدَه پُرتُو») / نه روزها تاب (طاقت) دارم، نه شب‌ها خواب.

تِمومِ عُمرِ مُور ای درد، بَسَّه

بِرِیْ هَف پوشتِ مُو، اِیْ مَرد، بَسَّه

10- تمام عمر مرا این درد (اشاره به غم فرزند) بس است / اِی مرد (خطاب به استاد صاحبکار) این درد برای هفت پشت (هفت نسل) من بس است.

چِه اَتیشَه که اُفتیدَه به جونُم

مِسوزَه از نُهُرمِش اَستِقونُم

11- چه آتش است (این چه آتشی است) که افتاده است به جانم / می‌سوزد از لهیبش (لهیب آن آتش، نُهُرم به معنی هُرم و حرارتِ شدیدِ آتش است) استخوانم.

دِری پیرَنِه‌یِ عُمر از غم و دَرد

دلُم خویَه، سَرُم اُفتیدَه وِر گَرد

12- در این پیرانه‌ی عمر از (به واسطه‌ی) غم و درد / دلم خون است، سرم افتاده است بر (به) چرخ (وِر گَردْ اُفتیَنِ سَر معادل سرگیجه گرفتن است)

دلُم از غصَّه بَلِّ نِیْ مِنَلَه

مِرِزَه اَشگِ چَشمُم حُکمِ جَلَه

13- دلم از (به واسطه‌ی) غصه مانند نی می‌نالد / می‌ریزد اشک چشمم مانند تگرگ (ژاله که در گویش تربتی جَلَه گفته می‌شود به معنی تگرگ است)

غَم و دردُم یَکِ دو تا نِدَرَه

دِلِ تنگُم بِرِی غَم جا نِدَرَه

14- غم و درد من یکی دو تا ندارد (یعنی منحصر به یک یا دو درد نیست؛ دقت کنید که 2 در گویش تربتی بر وزن قو تلفظ می‌شود) / دل تنگ من برای غم جا ندارد.

تِمومِ عمرِ مُو اَرمون و دَردَه

سَرِ مُو گشت و شُوبَزی دِ گَردَه

15- تمام عمر من آرمان (دریغ) و درد است / سرِ من گَشت (گیج شد) و شب‌بازی برقرار است (شُوبَزی که شُوبِیْزی هم تلفظ می‌شود به معنی مسخره‌بازی است و از شب‌بازی گرفته شده است به معنی نمایشی که برای سرگرمی در شب اجرا می‌شده است، خیمه‌شب‌بازی که اکنون مصطلح هست هم مشابه همین است)

چه زود از دستِ مُو مَدَر به‌دَر رَفت

زدُم موجَه به‌هَم دیدُم پیَر رَفت

16- چه زود از دست من مادر بیرون رفت (چه زود مادرم را از دست دادم، استاد قهرمان در پنج سالگی مادر را از دست می‌دهد) / زدم مژه به‌هم (تا چشم به هم زدم) دیدم پدر رفت. (پدر را هم در سن سیزده سالگی از دست می‌دهد. در این مصرع سهوی پیش آمده است و آن هم فعل دیدم است که در گویش تربتی دیُم تلفظ می‌شود)

بِچَه بویُم، کُلو رفتُم، کُلوتر

خودُم غَفِل، گِلِه‌یْ عمرُم دِ شُوچَر

17- بچه بودم، کلان رفتم (بزرگ شدم)، کلان‌تر (بزرگ‌تر شدم) / خودم غافل، گله‌ی عمر من در شب‌چرا (شُوچَر به معنی چریدن در شب است، مثلا اگر در شب گوسفندان را برای چرا به مرتع ببرند می‌گویند گِلَه دِ شُوچَرَه یعنی گله در شب‌چرا است)

جِوَنی مُور دِ خُو دید و سِفَر کِرد

ز پوشتِ بومبِ مُو، ای مرغ، پَر کِرد

18- جوانی مرا در خواب دید و سفر کرد (کنایه‌ای است زود گذشتن جوانی) / از پشت بام من، این مرغ (اشاره به جوانی) پر کرد (پرید).

سَرِ سی‌سَلِگی داماد رَفتُم

پیَر رَفتُم مُویُم، دلشاد رَفتُم

19- سرِ (درست در) سی سالگی داماد رفتم (شدم) / پدر رفتم (شدم) من هم، دلشاد رفتم (شدم).

بِچِه‌یْ دیشتُم که رَف چَن روزَه و مُرد

یَکِ سالِ دِگَه: اورُم اجل بُرد

20- بچه‌ای داشتم که رفت چند روزه (چند روزه شد) و مرد / یکی سال دیگر: او را هم اجل بُرد. (در این بیت استاد قهرمان اشاره به این موضوع می‌کند که قبل از تولد روزبه قهرمان، صاحب دوپسر شده که متاسفانه هر دو را در نوزادی از دست داده است)

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1064 به تاریخ 930622, شعر محلی تربت, اخوانیه, شعر محلی قهرمان
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۳ساعت 16:47  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ مثنوی‌ای در پاسخ به استاد محمود فرخ؛ استاد محمد قهرمان؛ قسمت دوم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است است اینجا کلیک کنید، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

از آخرین باری که اشعار استاد محمد قهرمان را در بخش شعر تربتی گذاشته‌ام زمان زیادی می‌گذرد و آخرین اشعار تربتی‌ای که از ایشان در وبلاگ قرار گرفت اوسنه‌ی شغال دم‌لکه بود که ده قسمت داشت و آخرین قسمت آن را در حدود یک سال پیش در وبلاگ گذاشتم. گزارش جلسه‌ شماره 1009 به تاریخ 5/5/92 (شعر محلی تربت) همان‌طور که در قسمت قبل آمد استاد محمود فرخ روستایی در نزدیک مشهد به نام روستای «اوشِه» داشته است که در سال 1354 می‌فروشد و چون استاد قهرمان هم در همان سال کلاته‌ی خرم‌آباد را در محولات تربت فروخته بوده است مثنوی‌ای به گویش مشهدی می‌سراید و برای وی می‌فرستد با این مطلع که «شَزدِه جان مایَم فُرُختِم مِلکِمار / از فِراقِش مثلِ تو مُندِم خمار» و در آن با استاد قهرمان اظهار هم‌دردی می‌کند. استاد قهرمان هم در جواب استاد فرخ شعری با همان وزن می‌سراید که در کتاب خدی خدای خودم با شماره‌ی 26 مشخص شده است و در ادامه خواهید خواند. این جوابیه که در قالب مثنوی سروده شده است 50 بیت دارد که در دو قسمت 25 بیتی در بخش شعر محلی تربت خواهید خواند.

 

26

... ادامه از قسمت اول

...

پولِ او دورَه، پیَرجان، پولْ بو

صد تِمَن حرفِ کُلونِ بو، کُلو

26- پول آن دوره (اشاره به دوران قدیم، در بیت 25 آمده بود که حیف از آن یک‌قرانی‌های نقره که از رواج افتاد. مراد استاد قهرمان دورانی است که یک قرانی‌های نقره رواج داشته است)، پدرجان، پول بود (ارزش داشت) / صد تومان حرف کلانی (بزرگی) بود، کلان (بزرگ).

آی اَرمونِ هَمو یَک پولیا

که اَگِر مِستُند از دستِت، گُدا،

27- آی، آرمان همان یک‌پولی‌ها (دریغ از آن یک‌پولی‌ها، یک پولی عبارت بوده است بی‌ارزش‌ترین سکه‌ای که در اوایل دوره‌ی پهلوی رواج داشته است) / که اگر می‌ستاند (می‌گرفت) از دستت گدا (که اگر گدا یکی از آن یک‌پولی‌ها را را از دستت می‌گرفت)،

بِیْدَقِ تُورْ از دُعا بالا مِکِرد

عمرِتِرْ پیوَنْد وِر کوها مِکِرد

28- بیرق (پرچم) تو را از دعا بالا می‌کرد (یکی از دعاهای گدایان بوده است که می‌گفته‌اند خُدا بِیْدَقِتار بالا کِنَه، خدا بیرقتان را بالا کند، یعنی سرافراز باشید و همواره مورد احترام مردم بمانید) / عمرت را پیوند بر (به) کوه‌ها می‌کرد. (یعنی برایت آرزوی عمر طولانی می‌کرد، دقت کنید که در گویش تربتی پیوَنْدْ بر وزن بی‌رنگ تلفظ می‌شود و نه پِیْوند)

گوشِ تو از حَقّ و هویِش کَر مِرَفت

جِغِش از جِغ‌وِررَهُم بیشتر مِرَفت

29- گوش تو حق و هوی او (اشاره به گدا) کر می‌رفت (می‌شد) (اشاره به اورادی دارد که گداها و درویش‌ها همواره می‌خوانده‌اند از جمله گفتن کلمه‌ی حق و هو) / فریادش (صدایش دعا کردن او) از یک جیغ‌وار هم بیشتر می‌رفت. (یَک جِغ‌وِررَه عبارت است از مسافتی حدود دو سه هزار متر، فاصله‌ای که اگر یکی را با صدای بلند بخوانی او صدایت را بشنود. استاد محمد قهرمان در کتاب خدی خدای خودم می‌گوید ظاهرا وجه صحیح این اصطلاح باید یک جیغ‌وار باشد که در شعر صائب به صورت یک نعره‌وار آمده است: این راه دور بیش ز یک نعره‌وار نیست / ای کمتر از سپند صدایی بلند کن)

صد دُعا وِر جَدّ و آبادِت مِکِرد

بَعدِشُم تا زِندَه بو یادِت مِکِرد

30- صد دعا بر (به) جد و آبادت می‌کرد / بعدش هم تا زنده بود یادت می‌کرد. (ابیات بالا در تاکید بر ارزش داشتن پول در زمان قدیم آورده شده است. اشاره به این که گدا از دریافت یک سکه‌ی یک‌پولی چقدر خوشحال می‌شده است)

پَن قِرُن حالا دِگَه پولِ نیَه

از تِمَن کِمتر، گُدا عارِش مِیَه

31- پنج قران حالا دیگر پولی نیست (امروزه حتی پنج قران هم ارزشی ندارد) / از تومان کمتر گدا عارش می‌کند. امروزه حتی گدا عار دارد از یک نومانی کمتر را قبول کند)

کم بِتی، کِلپِتْرَه‌یُم بارِت مِنَه

از کِمَک یَگ‌بَرَه بیزارِت مِنَه

32- کم بدهی (اگر به گدا از یک تومان کمتر بدهی) کلپتره‌ای هم بارت می‌کند (چِرت و پِرتی هم به تو می‌گوید؛ کلپتره به معنای سخنان یاوه و بیهوده است و در شعر رودکی و انوری هم آمده است. انوری در قصیده‌ی 188 که قصیده‌ای است معروف و در ذمّ شعر و شاعری سروده می‌گوید: «او تو را کی گفت کین کلپتره‌ها را جمع کن / تا تو را لازم شود چندین شکایت‌گستری» / از کمک (از کمک کردن) یک‌باره بیزارت می‌کند.

پولِ امروزَه نِدَرَه اعتبار

روزِ روزِش تُور چِطو خَئمَه به کار؟

33- پول امروزه ندارد اعتبار (در این روزگار پول اعتباری ندارد) / روز روزش تو را جظور خواهد آمد به کار؟ (در روزِ نیاز چگونه به کارت خواهد آمد؛ روز روزش به معنای روزی که نیاز داشته باشی است مثلا می‌گویند فِلَنی روزِ روزِش به دردِ ما نِخورد، یعنی در روزی که به او احتیاج داشتم به دردم نخورد)

دایَه پولِر دست ماها بال و پَر

مُو ز تو، تو از مُو دِس وِر بادتر

34- داده است پول را دستِ ماها (من و شما) بال و پر (من و شما هستیم که به پول ارزش و اعتبار می‌دهیم) / من از تو، تو از من بادْدست‌تر (دَس وِر باد اصطلاحی است در معنی امروزی ولخرج. استاد قهرمان در کتاب خدی خدای خودم می‌فرماید معادل ادبی این اصطلاح بادْدست است، صائب می‌گوید: به بادْدست کلیدِ خزانه را مسپار / مده به دست صبا زلف عنبرافشان را)

وازْ دو روزِ دِگَه بی‌پولیَه

بِتَّر از پی‌پولیُم دردِ نیَه

35- باز دو روز دیگر بی‌پولی است (دوباره بعد از مدت کوتاهی پول‌های فروش زمین خرج می‌شود و نوبت بی‌پولی می‌رسد. دقت کنید که 2 در گویش تربتی به وزن قو تلفظ می‌شود) / بدتر از بی‌پولی هم دردی نیست.

او سِوَرَه، ما پیَدَه، ها بُدُو!

روز از نُو، روزی از نُو، قَرضِ نُو!

36- آن سواره است (اشاره به پول)، ما پیاده، ها بدو (هر چه بدویم به پول نخواهیم رسید) / روز از نو، روزی از نو، قرض نو (و باز مجبور خواهیم شد دوباره قرض بگیریم).

*

ما و تو، فِرّخ، تِمومَه کارِما

رِفتَه دورَه، دورِه‌یِ نوکیسِه‌ها

37- ما و تو، ای فرخ، تمام است کارمان / رفته (شده) دوره، دوره‌ی نوکیسه‌ها (معنی بیت این است که دوره‌ی مالکین قدیمی به سر آمده و این دوره، دوره‌ی نوکیسه‌ها شده است؛‌ نوکیسه به کسی اطلاق می‌شود که اصالتی نداشته باشد و به تازگی به نان و نوایی رسیده باشد).

گِردِناشا از حَرُم خوردَن، کُلُفت

مِلک و پِلک مارْ مِستَنَن به مُفت

38- گردن‌های‌شان (گردن‌های آنان) از حرام خوردن کلفت (اشاره به نوکیسه‌ها دارد که در بیت قبل به آن اشاره شده بود) / مِلک و املاکِ ما را می‌ستانند به مُفت (مِلک به طور کلی به معنای دارایی‌هایی از قبیل باغ و زمین و خانه و مزرعه و ... است؛ پِلک از اتباع است و با مِلک آمده است؛ هرچه داریم به قیمت پایین از ما می‌خرند)

دَس بِرِیْ آبَدیِش بالا مِنَن

با رِفِقا شِرکَتِ وِر پا مِنَن

39- دست برای آبادی‌اش (اشاره به املاکی که از ما خریده‌اند) بالا می‌کنند (دست برای آبادی چیزی بالا کردن معادل تلاش کردن برای آبادی آن‌جا است) / با رفیق‌ها شرکتی برپا می‌کنند (کسانی که زمین‌های ما را خریده‌اند با رفقای خود شرکتی تاسیس می‌کنند).

قرض مِستَنَن ز دولت صد کُرور

تا دِ چِل صد سال پَس تَن، اوم به زور!

40- قرض می‌ستانند از دولت صد کرور (مراد میلیون‌ها تومان است، کرور از واحدهایی است که در قدیم استفاده می‌شده است و هر کرور معادل پانصد هزار بوده است) / تا در چهل صد سال پس بدهند، آن هم به زور (این بیت ادامه بیت‌های قبل است و می‌گوید نوکیسه‌هایی که ملک‌های ما را می‌خراند شرکتی تاسیس می‌کنند و با وام‌های طویل‌المدتی که از دولت می‌گیرند ملک‌هایی که ازما خریده‌اند را آباد می‌کنند)

ما دِل و گودَه نِدیشتِم ای بِرار

تا بِرَه از قرض کارِ ما تیار

41- ما دل و جرأت نداشتیم از برادر (نمی‌دانم ربطی به گُردِه به معنای پهلو هم دارد یا نه) / تا برود (بشود) از قرض کار ما درست (تا با وام گرفتن کارمان درست شود؛ یعنی بتوانیم خودمان زمین‌های موروثی‌مان را آباد کنیم).

مِلک‌دَری کارِ ما و تو نیَه

چوخ‌چوخ و لِکّ‌ و لِک فِیْدَه‌شْ چیَه؟

42- مِلک‌داری (ملّاکی) کار ما و تو نیست / این آب باریکه فایده‌اش چیست؟ («چوخ چوخ» یا «لِکّ و لِک» به معنی بسنده کردن به حداقل است و اشاره دارد به رونق نداشتن کار؛ مثلا وقتی کسی از مرحوم پدرم می‌پرسید کار و بار چطور است؟ می‌گفت: اِی، شُکرِ خدا هَنو لِکّ و لِکِّ مِنِم، یعنی خدار را شکر هنوز چرخ کارمان کم و بیش می‌چرخد.)

مُنفِعَت وَختِ نیَه مِلکایِ مارْ

گُم رَ ای شِرَّبه‌های اعتبار!

43- منفعت (سود) وقتی نیست ملک‌های ما را (وقتی املاک ما سودی به ما نمی‌رساند، وقتی به واسطه‌ی داشتن این املاک سودی نمی‌بریم) / گم رود (شود) این منگوله‌های اعتبار (بگذار بی‌رد شود این مِلک‌ها که مثلا داشتنش برای ما اعتبار می‌آورد؛ شِرّابه در لغت به معنای منگوله هست و دهخدا می‌گوید دسته‌ای از ترمه‌ی زرّین و یا سیمین و مانند آن که به عنوان زینت بر دسته‌ی شمشیر، کمربند، دوش و یا پرده می‌آویزند؛ در توضیح شِرَّبِه‌ی اعتبار باید بگویم استاد قهرمان می‌گوید آن چیزی است که شخص به واسطه‌ی آن اعتبار و آبروی ظاهری خود را حفظ می‌کند، مثلا کسی کلی قرض بالا آورده اما از فروش اندک زمینی که دارد سر باز می‌زند و می‌خواهد که هنوز مردم وی را مالک بدانند).

رَفت بی پَر، دستِ ما بیچَرِه‌ها

مامْ رَفتِم قَطیِ بی‌کَرِه‌ها

44- رفت (شد) بی‌پر دست ما بیچاره‌ها (ما بیچاره‌ها هم دست‌مان بی‌پَر شد؛ بی‌پر شدن دست کنایه از خالی بودن دست است و این که دست دیگر به جایی بند نباشد، مثلا کسی را که از کار اخراج کرده‌اند می‌گوید دَستِمار بی‌پَر کِردَن یعنی دیگر دست من به جایی بند نیست) / ما هم رفتیم (شدیم) قاطی بی‌کاره‌ها (حالا که املاک‌مان را فروخته‌ایم و دست‌مان به جایی بند نیست ما هم دیگر جزو بیکارها شده‌ایم)

مارْ از مِلکای ما کِردَن به دَر

رَف دِگَه از دَس به دَر ارثِ پیَر

45- ما را از مِلک‌های ما کردند بیرون (بیرون کردند) / رفت دیگر از دست بیرون ارث پدر (ارث پدری‌مان دیگر از دست‌مان رفت)

یَعنِ ما از خوشِه‌چینُم کِمتَرِم؟

این‌جِه از اَفتُونِشینُم کِمتَرِم؟

46- یعنی ما از خوشه‌چین هم کمتر هستیم؟ / این‌جا از آفتاب‌نشین‌هم کمتر هستیم؟ (خوشه‌چین‌ها کسانی هستند که به وقتی کار دروگران تمام می‌شود وارد گندم‌زار می‌شوند و خوشه‌هایی که جا مانده است را برای خود برمی‌دارند، معمولا بچه‌های کم سن و سال و پیرزن‌ها خوشه‌چینی می‌کنند. آفتاب‌نشین‌ها هم معمولا پیرمردهای روستا هستند که کاری از دست‌شان برنمی‌آید و زمستان‌ها در آفتاب می‌نشینند. در این بیت منظور ضعیف‌ترین افراد است)

چندِ وَرگُم، چندِ وَرگُم، چند، چند؟

خیشتِ کارِ ما به دَر رفت از خِرَند

47- چقدی برگویم (بگویم)، چقدر برگویم (بگویم)، چقدر، چقدر؟ خشتِ کارِ ما از هرّه جدا شد (ردیفِ جلوی آجرهای ایوان را خَرَنْد می‌گویند، هر خشتی که از این ردیف آجر کَنده شود باعث سست شدن بیشتر ایوان می‌شود؛ اصطلاح خیشت از خرند به در رفتن به معنی رو به خرابی گذاشتن کار است و خراب شدن اوضاع است مثلا از پیری می‌پرسند چظوری؟ می‌گویند «خیشتِ ما دِگَه از خِرَند به دَر رِفتَه» یا کسی در کاری دارد ورشکسته می‌شود می‌گوید «خیشتِ کارِ ما دگَه از خِرَند به دَر رفت»)

*

مِلکِتِرْ، فِرّخ، اَگِر دایی به باد

از گِذِشتَه، خَطِر تُور غم مباد!

48-ملکت را، فرخ، اگر دادی به باد (ای فرخ، اگر ملکت را به باد دادی) / از گذشته خاطر تو را غم مباد (به خاطر آن‌چه گذشته است غمی به خاطر نداشته باش)

ای ضِلَر از مال بو، از جو نِبو

آی فِرّخ، تُور سِلَمَت بَشَه جو!

49- این ضرر (اشاره به از دست دادن روستای اوشِه که استاد فرخ همان‌سال فروخته بود) از مال بود، از جان نبود / آی فرخ، تو را سلامت باشد جان (ای فرخ، جانت سلامت باشد؛ معمولا در دلداری به کسی که مالی را از دست داده می‌گویند: «خدارْ شُکِر کْ ضِلَر جو نِبو» یعنی خدا را شکر کن که ضرر جانی نبود و با این حرف او را دلداری می‌دهند)

تا میَه مال و مِرَه از دست، مال

زِندگی کُ خُب و خُوش، سالونِ سال!

50- تا می‌آید مال و می‌رود از دست مال (تا زمانی که مال به دست می‌آید و از دست می‌رود، یعنی تا همیشه) / زندگی کن خوب و خوش سال‌های سال (سال‌های سال به خوبی و خوش زندگی کن و غمِ از دست دادن مال را نداشته باش).

محمد قهرمان

4/12/54

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1057 به تاریخ 930504, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان
+ نوشته شده در  یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۳ساعت 18:5  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تریت؛ مثنوی‌ای برای استاد فرخ؛ استاد محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است است اینجا کلیک کنید، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

از آخرین باری که اشعار استاد محمد قهرمان را در بخش شعر تربتی گذاشته‌ام زمان زیادی می‌گذرد و آخرین اشعار تربتی‌ای که از ایشان در وبلاگ قرار گرفت اوسنه‌ی شغال دم‌لکه بود که ده قسمت داشت و آخرین قسمت آن را در حدود یک سال پیش در وبلاگ گذاشتم. گزارش جلسه‌ شماره 1009 به تاریخ 5/5/92 (شعر محلی تربت) همان‌طور که در قسمت قبل آمد استاد محمود فرخ روستایی در نزدیک مشهد به نام روستای «اوشِه» داشته است که در سال 1354 می‌فروشد و چون استاد قهرمان هم در همان سال کلاته‌ی خرم‌آباد را در محولات تربت فروخته بوده است مثنوی‌ای به گویش مشهدی می‌سراید و برای وی می‌فرستد با این مطلع که «شَزدِه جان مایَم فُرُختِم مِلکِمار / از فِراقِش مثلِ تو مُندِم خمار» و در آن با استاد قهرمان اظهار هم‌دردی می‌کند. استاد قهرمان هم در جواب استاد فرخ شعری با همان وزن می‌سراید که در کتاب خدی خدای خودم با شماره‌ی 26 مشخص شده است و در ادامه خواهید خواند. این جوابیه که در قالب مثنوی سروده شده است 50 بیت دارد که در دو قسمت 25 بیتی در بخش شعر محلی تربت خواهید خواند.

 

26

و جواب بنده:

آی فِرُّخ، تُم فُرُختی مِلکِتِر

حُکمِ مُو، از ریشَه سُختی مِلکِتِر

1- آی فرخ (آهای فرخ؛ خطاب به استاد محمود فرخ از شاعران بزرگ مشهد که سال‌های سال انجمن فرخ را اداره می‌کرده است و استاد محمد قهرمان در سال‌های جوانی از پایه‌های ثابت آن انجمن بوده است) تو هم فورختی مِلکت را (مِلک به معنی هر نوع مستغلات اعم از زمین و خانه و کلاته و ... است) / مانند من از ریشه سوختی مِلکت را (ضرب‌المثلی تربتی است که می‌گوید «هر چه فُرُختی سُختی» یعنی هر چه فروختی سوختی به این معنی وقتی چیزی را بفروشی معمولا پولی که از فروش آن به دست آورده‌ای را از دست خواهی داد و انگار آن مورد فروخته شده را سوخته‌ای و نابود کرده‌ای).

دردِ مُو از غصّه‌ی تو تَزَه رفت

نِی، مُگُفتی مُور دِ زِرِ نَزَه رفت

2- درد من از غصه‌ی تو تازه رفت (تازه شد) (اشاره دارد به ملکی به نام خرم آباد که استاد محمد قهرمان از پدر به ارث برده بود و در سال 1354 آن را می‌فروشد. قصیده‌ای هم به نام مرثیه برای کلاته‌ای که نماند هم برای خرم آباد سروده‌اند که در آرشیو وبلاگ موجود است) / نی می‌گفتی مرا در زیر ناخن رفت (گویی نی زیر ناخن‌هایم رفت؛ نی زیر ناخن کردن نوعی شکنجه است و در این‌جا نهایت غصه و درد را می‌رساند).

دایُم اَرزو خُرِّم‌آبادِر ز دست

پوشتِ مُو از غصّه‌ی مِلکُم شِگَست

3- دادم ارزان خرم‌آباد را از دست (کلاته‌ی خرم‌آباد را ارزان فروختم) / پشت من از غصّه‌ی مِلکم (از این غصه که مِلکِ موروثی‌ام را از دست دادم) شکست.

بَلِّ مُو کی مِلکِشِر بی رَد مِنَه؟

هر که بی رَد کِرد مِلکِر، بَد مِنَه

4- مانند من که مِلکش را بی‌رد می‌کند (گم می‌کند، به راحتی از دست می‌دهد) /  هر که بی‌رد کرد ملک را بد می‌کند. (هر کسی که مانند من مِلک و املاکش را به راحتی از دست می‌دهد کار بدی می‌کند).

قِرض و قولَه بو که وِر مُو زور کِرد

غیر اَزو چی بو که مُور مُجبور کِرد؟

5- قرض و قوله (از اتباع است و پیرو قرض می‌آید) بود که بر من زور کرد قرض و قوله بود که به من زور آورد) / غیر از آن (اشاره به قرض) چه بود که مرا مجبور کرد؟

دخلِ مُو کم بود و خرجِ مُو زیاد

تو چه کارِت رِفتَه بو، ای خَنِه‌باد؟

6- دخل من کم بود و خرج من زیاد (چیزی که باعث شد من خرم آباد را بفروشم این بود درآمد من کم بود و مخارجم زیاد، به واسطه‌ی این دخل کم و خرج زیاد مقروض شده بودم) / تو چه کارت رفته (شده) بود این خنه‌آباد؟ (تو چه مشکلی داشتی که ملکت را فروختی؟)

بَوَرُم نَئمَه چِنی کارِ کِنی

چو چِنی کِردی بِگِردُم، چو چِنی؟

7- باورم نیامد چنین کاری کنی (اشاره به فروختن ملک اوشه) / چرا چنین کردی، بگردم (دورت بگردم؛ قربانت شوم) چرا چنین؟

بایْ دائی قِلعِه‌یِ دِربَستِتِر

کی مَگِر اِنداخت وِر تُو دستِتِر؟

8- باختی (بای داین اصطلاحی است معادل به سادگی از دست دادن، باختن) روستای دربستت را (قِلَه یا قِلعَه به معنی روستا است و دِربَست بودن آن به معنی مالکیت شش دانگ روستا است؛ روستایی که مالک و صاحب اختیارش بودی را به سادگی از دست دادی) / که (چه کسی) مگر انداخت بر (به) تاب دستت را؟ (که مجبورت کرد، چه کسی تو را مجبور کرد؛ «وِر تُو اِنداختَن» یا به تاب انداختن دست کسی، به معنی او را در مضیغه قرار دادن است).

مِلکِ تو گفتَن دَمِ دِروَزَه بو

قِمَّتِش بی حدّ و بی اَندَزَه بو

9- ملک تو گفتند دَم دروازه بود (گفته بودند که ملک تو در محلی به نام دَمِ دروازه بود، دَم به معنی نزدیک) / قیمتش (اشاره به ملک) بی حد و بی اندازه بود.

کِردَه بو قِمَّت زِمینِش حُکمِ قند

هر مَنِ از او خدا دَنَه به چند

10- کرده بود قیمت (قیمت کردن به معنی گران شدن است، مثلا می‌گویند فلان چیز قیمت کرده است یعنی گران شده است) زمینش مانند قند (قند مظهر شیرینی است و از این رو برای داد و ستد موفق هم مجازا به کار می‌رود، مثلا اگر کسی چیزی را گران‌تر از اندازه واقعی خود بفروشد می‌گویند شیرین فروخت؛ در این‌جا هم مُراد این است که زمین‌های مِلکِ تو قیمتش بسیار گران شده بود) / هر منی (هر متری؛ «مَن» یکی از واحدهای سنجش سطح است؛ هر صد متر مربع را یک «مَن» می‌گویند؛ در ضمن «مَن» واحد سنجش وزن نیز هست و در خراسان هر سه کیلوگرم معادل یک «من» است که با توجه به وجود «قند» در این بیت «من» علاوه بر واحد سنجش سطح به واحد سنجش وزن هم ایهام دارد) از آن خدا داند به چند (یعنی فقط خدا می‌داند که آن زمین‌ها چقدر گران شده بود).

مِلکِ مُو وِرعکسِ او، وِیْرَنَه بو

ای دِگَه بِتَّر، که دور از خَنَه بو

11- ملک من برعکس آن (اشاره به ملک تو، خطاب محمد قهرمان در این شعر به استاد محمود فرخ است) ویرانه بود / این دیگر بدتر که دور از خانه بود. (استاد قهرمان از سال 1338 ساکن مشهد شده بودند و کلاته‌ای که از پدرشان به ایشان به ارث رسیده بود در خرّم‌آباد محولات از توابع تربت حیدریه بود)

تا بِذونْجِه از مِشَد چِل فِرسَخَه

سَختَه راهِش، وَختِ که بِرف و یَخَه

12- تا بدان‌جا (تا آن جا، اشاره به کلاته‌ی خرم‌آباد) از مشهد چهل فرسنگ است (فرسنگ یا فرسخ واحد سنجش مسافت است که در گذشته مورد استفاده قرار می‌گرفته است و هر فرسنگ معادل 6.24 کیلومتر است، البته لازم به ذکر است که فرسنگ شرعی هم وجود دارد که در احکام شرعی مورد نظر است و معادل 5.4 کیلومتر است) / سخت است راهش، وقتی که برف و یخ است. (وقتی هوا برفی و زمین یخ‌بندان است رفت و آمد از مشهد به کلاته‌ی خرم‌آباد خیلی دشوار می‌شود)

وِرمُگُفتی قرض تو رِفتَه زیاد

یَعنِ اِقذِر تا بِرَه مِلکِت به باد؟

13- برمی‌گفتی (می‌گفتی) که قرض تو زیاد رفته (شده) است / یعنی این‌قدر (قرض داشته‌ای) که مِلکت به باد برود؟ (قبلا هم گفته بودی که خیلی قرض داری اما نمی‌دانستم که تا این حد مقروض هستی که مجبور شده‌ای مِلکت را بفروشی)

چو بِتی دِربَستِشِر یَک تا به دو؟

نیصفِ مِلکِت سِرتَنِ قرضِت نِبو؟

14- چرا بدهی دربستش را (همه‌ی شش‌دانگش را بدهی، چرا شش‌دانگش را بفروشی) به یک باره؟ (دقت کنید که عدد 2 در گویش خراسانی دو تلفظ می‌شود و نه دُ؛ «یَک تا به دو» در گویش تربتی به معنی بی مقدمه و بدون زمینه‌ی قبلی و ابتدا به ساکن معنی می‌دهد، مثلا می‌گویند: «یَک تا به دو یَقَه‌شِر گِریفتُم» یعنی یه یک‌باره یقه‌اش را گرفتم) / نصف مِلکت به اندازه‌ی قرضت نبود؟ (با فروش نصف مِلکت نمی‌توانستی قرضت را بدهی؛ سِرتَن به معنی متناسب و به اندازه است، مثلا قهرمان در بیتی می‌گوید سِرتَنِ پوشاک اَگِر سِرما مِتی / چو تو وَختِ غم مِتی صَتّا مِتی؟)

دیشْتَه بَشی قِرض و قولَه، خاب چیَه؟

او که بی‌قَرضَه دِزی دُورَه کیَه؟

15- داشته باشی قرض و قوله، خوب چه است (این که مقروض باشی چه اشکالی دارد؟) / آن که بی‌قرض باشد درین (در این) دوره و زمانه و که است؟ (در این روزگار هر کسی را که نگاه کنی مقروض است)

قرض، کارِ مَردَه و ما غَفِلِم

تِرسِما وِردیشْتَه از بس کِم‌دِلِم

16- قرض کار مرد است و ما غافل هستیم (مرد از این‌که مقروض باشد ترسی ندارد، از مردم شنیده‌ام برای دلداری کسی که مقروض است و یا به کسی که می‌خواهد کاری را با قرض و وام شروع کند می‌گویند قرض کارِ مَردَه) / ترس‌مان برداشته (ترسیده‌ایم) از بس کم‌دل (کم‌جرأت، ترسو) هستیم.

چو چِنی از قرض تِرسیدِه‌مْ برار؟

ما مَگِر از مِردی اُفتیدِه‌مْ برار؟

17- چرا چنین (این‌گونه) از قرض ترسیده‌ایم برادر / ما مگر از مردی افتاده‌ایم برادر؟ (از مردی افتادن به معنی از دست دادن قوای جنسی است، با توجه به بیت قبلی که گفته شد قرض کارِ مرد است می‌گوید ما که از قرض می‌ترسیم لابد دیگر مرد نیستیم)

حکمِ مُو، چو مِلکِتر خَکی کِنی؟

پاکْ وِر دستِت اُوِ پَکی کِنی؟

18- مانند من (همان‌طور که من مِلکم را فروختم) چرا مِلکت را خاکی کنی؟ خاکی کردن به معنای از فروختن مِلک، باغ، مزرعه، احشام و ... است به طوری که دیگر چیزی از آن باقی نماند، خاک‌تراش کردن نیز همین معنی را می‌دهد) / پاک (کاملا، به طور کامل) آب پاکی بر دستت بریزی؟ اُوِ پَکی وِر دستِ کسِ کِردَن در گویش تربتی معادل آب پاکی به دست کسی ریختن است به این معنی که او را به طور کامل ناامید کنی مثلا می‌گویند اُوِ پَکی وِر دستِ فِلَنی رِختُم یعنی کاری کردم که فلانی قیدِ موضوع را به طور کامل بزند)

وِرمِگَن گُسپَند مالِ بَدیَه

ای قُبولَه هیشْکِرُم حَرفِ نیَه

19- برمی‌گویند (می‌گویند) گوسفند مال بادی است (در گویش تربتی به گاو و گوسفند و دیگر احشام به طور کلی مال می‌گویند مثلا به دامداران می‌گویند مالدار و مراد از مال بادی این است که بقای این نوع از دارایی دوامی ندارد و به بادی بند است یعنی ممکن است کسی که هزار گوسفند دارد به چند روز بر اثر مرضی خاص همه را از دست بدهد) / این قبول است (یعنی این حرف مورد قبول است) هیچ‌کسی را هم حرفی نیست (هیچ‌کس در مقابل این حرفی ندارد، مورد قبول همه است).

ماِل بَدی بی‌بِنایَه، ای عمو

مالِ خَکی مُندِگارَه بی‌گُمو

20- مال بادی (مراد گوسفند و به طور کلی دام است) بی بنا است (بی دوام) است، ای عمو / مال خاکی (دارایی که از جنس خاک باشد مانند انواع ملک از قبیل باغ و مزرعه و منزل و ...) ماندگار است بی‌گمان.

او که گُسپَند و بُزِر بَدی مِگَه

چی به پولِ کَغِذی وَرگَه دِگَه؟

21- آن کسی که گوسفند و بز را بادی می‌گویند (آن کسی اعتقاد دارد گوسفند و بز مال بادی است، یعنی اعتقاد دارد که مانند باد بی‌دوام است) / چه به پول کاغذی (اسکناس) بگوید دیگر؟

تا کُلاتِر تُوْ مِتی، وِر بادَه او

حُکمِ کَغِذباد بی‌بنیادَه او

22- تا کلاهت را تاب می‌دهی (تا کلاهت را بچرخانی، تا چشم به هم بزنی، تا سرت را برگردانی، به طور کلی تا کلاهت را بچرخانی به معنی یک لحظه غافل شدن است) بر باد است آن (اشاره به اسکناس) / مانند کاغذباد (بادبادک) بی‌بنیاد است آن (اشاره به اسکناس).

تا مِگی چی؟ هولِکی بی‌رَد مِرَه

از تِمومِ بَدیا بَدی‌تَرَه

23- تا می‌گویی «چی» (یعنی تا به خودت می‌آیی) شتابان (با عجله) بی‌رد (بی‌نشان، گُم) می‌رود (می‌شود) / از تمام بادی‌ها (مال‌های بادی که کنایه ار احشام هم هست، دارایی‌های بی‌اعتبار) بادی‌تر است. (از هر نوع دارایی‌ای بی‌دوام‌تر است)

از تو حرکت از خدا بِرکت چیَه؟

پولِ ای دُورَه‌رْ دِگَه بِرکت نیَه

24- از تو حرکت از خدا برکت چه است؟ (چه معنی می‌دهد؟) (از تو حرکت و از خدا برکت ضرب‌المثلی است که در مواقعی به کار می‌رود که کسی بخواهد کاری را شروع کند و دیگری بخواهد هم به او انگیزه بدهد و هم او را دلگرم کند به کار می‌رود؛ مراد از این مصرع این است که این ضرب‌المثل در این دوره و زمانه دیگر معنی نمی‌دهد) / پول این دوره را دیگر برکت نیست (امروزه دیگر پول مانند قدیم برکت ندارد).

او قُرُنای نُقرِگی اَرمونِشا!

که اَتیش اُفتی به یَک‌هُو، مونِشا

25- آن قران‌های (واحد پول معادل ریال) نقره‌ای آرمان‌شان (دریغ از آن یک‌قرانی‌های نقره‌، اَرمو در مقام دریغ و افسوس به کار می‌رود) / که آتش افتاد به یک‌باره میان‌شان. (به یک‌باره آن یک قرانی‌های نقره از بین رفت)

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1056 به تاریخ 930421, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۳ساعت 18:6  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تریت؛ شعر محلی مشهد؛ قصیده‌ای برای مِلکِ اوشه؛ استاد محمود فرخ

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است است اینجا کلیک کنید، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

از آخرین باری که اشعار استاد محمد قهرمان را در بخش شعر تربتی گذاشته‌ام زمان زیادی می‌گذرد و آخرین اشعار تربتی‌ای که از ایشان در وبلاگ قرار گرفت اوسنه‌ی شغال دم‌لکه بود که ده قسمت داشت و آخرین قسمت آن را در حدود یک سال پیش در وبلاگ گذاشتم. گزارش جلسه‌ شماره 1009 به تاریخ 5/5/92 (شعر محلی تربت) همان‌طور که می‌دانید استاد قهرمان کتابی دارد به نام «خِدِی خدای خودُم» و در آن اشعار محلی خود را منتشر ساخته است. بیست و پنجمین شعر این کتاب مثنوی‌ای است خطاب به استاد محمود فرخ شاعر بزرگ مشهدی که سال‌های سال جلسه‌ی فرخ را در مشهد اداره می‌کرده است و استاد قهرمان در جوانی از پایه‌های ثابت آن جلسه بوده است. ماجرای این مثنوی از این قرار است که استاد قهرمان در سال 1354 کلاته‌ای که در اطراف تربت حیدریه به نام خرم‌آباد داشته است را می‌فروشد و در همان سال استاد محمود فرخ هم مِلکی که در اطراف مشهد داشته است را می‌فروشد و مثنوی‌ای خطاب به استاد قهرمان می‌سراید و در آن اظهار همدردی می‌کند. بعد استاد قهرمان هم در مثنوی‌ای شعر استاد فرخ را جواب می‌گوید. اما پیش از این‌که شعر استاد قهرمان را بخوانید می‌بایست مثنوی استاد فرخ را که به لهجه‌ی مشهدی سروده شده است را مشاهده کنید، اگر تا هفته‌ی بعد زنده بودم هفته‌ی آینده با شعر تربتی استاد قهرمان که در جواب شعر مشهدی استاد فرخ سروده شده است در خدمت‌تان خواهیم بود.

استاد قهرمان در مقدمه‌ی شعر جناب فرخ در کتاب «خِدِی خدای خودُم» نوشته‌اند: روز اول اسفند 54 استاد فرخ تلفنی اطلاع دادند که مِلکشان را فروخته و همدرد من شده‌اند. سه بیت هم از شعری که به لهجه‌ي مشهدی و خطاب به من ساخته بودند، خواندند ... شعر ایشان - که بعدا لطف کردند - به طور کامل چنین است:

 

25

شَزدِه‌جان، مایَم فُرُختِم مِلکِ‌مارْ

از فِراقِش مِثلِ تو مُندِم خُمارْ

شازده جان (خطاب شاعر یعنی محمود فرخ به محمد قهرمان است) ما هم فروختیم مِلک‌مان را (مِلک مفهومی کلی است که شامل خانه، باغ، زمین، مغازه و ... می‌شود) / از فراقش (اشاره به ملک فروخته شده) مثل تو خمار ماندیم.

مِلکِ تو بود واز او سَمتایْ مَحوِلات

مِلکِ مُو دَم دِروَزَه، سَرْ رَهگذار

باز (خوب است که) مِلک تو آن سَمت‌ها محولات بود (محولات یک از نواحی اطراف تربت حیدریه است که استاد محمد قهرمان در آن کلاته‌ای داشت به نام خرم‌آباد که ارث پدری‌اش بوده و بعدا آن را فروخته است) / زمین من دَم دروازه بود و کنار رهگذر و راه اصلی قرار داشت. (یعنی به طور کلی زمین تو که کیلومترها دور از این‌جا یعنی مشهد بود اما زمین من که همین دم دروازه‌ی مشهد بوده است و در کنار راه اصلی بوده است)

یَک دِویس تایْ کِردُمِش خرجِ قُنات

یَک دو سالِ بود کارِ ما تیارْ

یک دوست تومانی خرج قناتش کردم (قنات‌ها مخارجی دارند که شامل لای‌روبی مرتب آن می‌شود) / یک دو سالی کار ما تیار (درست) بود.

یَک هُو آبایِ قِناتا تَه نِشَست

یَک دو تایِ چا زَدُم، چایْ آب‌دار

یک باره آب‌های قنات‌ها (همه‌ی قنات‌های آن منطقه) ته نشست (پایین رفت، اشاره دارد به کم‌آب شدن قنات‌ها بر اثر برداشت‌های بی‌رویه و پایین رفتن سطح آب‌های زیرزمینی در خراسان) / یک دو تایی چاه زدم، چاه آب‌دار (چاه عمیق)

دو سه تایِم باغْ اِنداختُم بِرَش

یا گلابی‌زار بود یا سیب‌زار

دو سه تایی هم باغ انداختم برایش (برای استفاده از آب چاه‌های عمیق چند باغ درست کردم) / (آن باغ‌ها تماما) یا گلابی‌زار بود و یا سیب‌زار.

خِستَه بودُم سَخت و مستأجر اَمَد

دادُم و از دست دادُم اختیار

سخت خسته بودم و (در همان حال) مستاجر آمد (کسی پیدا شد که مِلک مرا اجاره کند) / دادم (ملک را به او اجاره دادم) و اختیار از دست دادم.

یَک دو سالِ بعد که رَفتُم، چی بُگُم

نِه در از باغاش مُندَه، نُه دیوار

یکی دو سال بعد که رفتم، چه بگویم؟ نه از باغ‌هایش در مانده بود و نه دیوار (کنایه از این‌که به طور کامل تخریب شده بود).

مُفت فُرُختُم مِلکِمِه بی‌مَطِّلی

مُو تُورِه کی گُف بِشِم مالِک بِرار؟

به مفت (به کمترین قیمت ممکن) فروختم مِلکم را بدون معطلی / من و تو را که گفته است که مالک (صاحب مِلک) باشیم برادر؟ (یعنی ملّاکی به من و تو نیامده است)

او که اوّل کِردَه شاِعر خَلقِما

گُفتَه حرفِ چیزداری‌رْ بِنداز کنار

آن کسی که از روز اول شاعر خلق‌مان کرده (ما را شاعر خلق کرده است) / گفته است حرف چیزداری (دارایی، مِلک‌ داشتن و یا هر چیز دیگر) را کنار بیانداز.

دَس به هر کارِ زَدُم کِردُم ضِلَر

هِی فُرُختُم مِستِغِلّاتِ بابارْ

دست به هر کاری که زدم ضرر کردم / (و به خاطر جبران این ضررها از روی اجبار) هی مستغلات بابا (پدرم را) را فروختم.

مِلکِ «اوشِه» آخِری‌هاشْ بود که رَفت

رَف که رَف، وَعدَه باهاش روزِ شُمار

مِلک «اوشه» آخری‌هایش بود که رفت / رفت که رفت، وعده من و آن مِلک باشد روز قیامت (یعنی گمان نکنم دیکر بتوانم آن مِلک را به‌دست بیاورم)

چار نسلَه کوسِ ملّاکی زَدِم

آخِرِش مامْ خیکی آوُردِم به بار

(من و اجدادم، یعنی خاندان فرخ) چهار نسل است که کوس ملاکی زده‌ایم (یعنی همه ما را به عنوان ملّاک می‌شناسند) / آخرش ما هم خیطی به بار آوردیم (راجع به این مطمئن نیستم اما دیده‌ام که پیرمردهای مشهدی می‌گویند فلانی خیکی به بار آورد و گمان کنم منظورشان همان خیطی است که امروزه هم می‌گویند فلانی خیط شد به این معنی که فلانی شرمنده شد، بور شد)

هر چی ملّاک بود، خِرابی بار اَوُرد

مُو تُو تِنهایی نِدیدم ای بِلار

هر چه ملّاک (مِلک‌دار، صاحل مِلک و مستغلات) بود خرابی به بار آورد (ورشکسته شد، زیان‌کار شد) / مو و تو تنهایی ای بلا را ندیدیم. (من و تو در این مورد تنها نیستیم)

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1055 به تاریخ 930414, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, شعر محلی مشهد
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳ساعت 19:17  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ اوسنه‌ی شغال دم لکه؛ قسمت دهم؛ زنده‌یاد استاد محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

در خراسان داستان‌های عامیانه را به گویش محلی اُوسِنَه می‌گویند. این افسانه‌ها ساخته‌ی ذهن مردم این مرز و بوم در طول سالیان متمادی بوده است و بیشتر جنبه‌ی سرگرمی داشته و در شب‌های بلند زمستان در شب‌چراغان‌ها (شُو چِرَغو) اهالی روستا دور هم جمع می‌شده‌اند و دور کرسی می‌نشسته‌اند برای کودکان تعریف می‌کرده‌اند. منبع این افسانه‌ها کتاب‌های امیر ارسلان نامدار، هزار و یک شب و چهل طوطی و ... بوده است. با دریع فراوان با افزایش روزافزون رسانه‌های ارتباط جمعی این افسانه‌ها رو به فراموشی و خاموشی می‌روند. این قصه را استاد قهرمان با استفاده از افسانه‌هایی گویشی به گویش تربتی سروده است. در گویش تهرانی هم شاعران معاصر مشابه این کار را انجام داده‌اند مانند پریای شاملو و یا علی کوچولوی فروغ.  امیدوارم از این افسانه‌ی محلی یا همان اوسنه لذت ببرید. این قصه‌ی در 10 قسمت در وبلاگ خواهد آمد و شما می‌تواند آن را پس از کامل شدن با برچسب اوسنه شغال دم لکه بخوانید. من در ترجمه به زبان معیار سعی کردم به زبان قصه‌های کودکان نزدیک شوم.

...

10

هَمِگی شَل و شِهید

جونِشا لیچِّ عرق

مُدُوَن واز مُدُوَن

قولِ راهِ خُبِ وَختِ دُویَن

یَگ شِغال که از هَمَه دُمبالْ تِرَک لِخ مِکِشی

قِدِمارْ سوس کِرد و مُنْد

جِغ کِشی:

رِفِقایْ خدازیَه!

اَخِرِش از مُندِگی - اوم وِر اِلَه -

پیرِتا به‌دَر میَه!

هَمَه بی‌خود مُدُوِن

چَشمِتا کورَه مَگِر

خیلِ اَگِر جِهاد کِنِن لینگِ رِفِقْتارْ مُجُوِن!

دُویَن بی‌ثِمَرَه

چرخِ او شِغالِ دُم‌لِکَّه زیَن بی‌ثِمِرَه (ن و: بی‌اثرَه)

گُمَه او دِ مینِ ما، اَگِر که بَوَر نِمِنِن

خودِتارْ نِگا کِنِن!

راس مُگُف بِندِه‌یْ خدا

هر کُدُم، شِغالِ دُم‌لِکِّه‌یِ بود!

نِه که وِرگُم یَکِ بود، یَکِ نِبود

وِرمِگِردَن هَمَه‌شا لُکَّه مِرَن

فَرِغ از شِغالِ دُم‌لِکَّه مِرَن

هَمَه پوشتِ سَرِشارْ نِگا مِنَن:

دُمبِ چی و کارِ چی!

هَمَه از دَم بی‌دُمَن!

وَرگی اَگِر کُ دُمبِتا؟

کَج کَج مِنَن وِر تو نِگا

اِنگارْ مِنی سالونِ سال گِذیشتَه

از هوشِشا رِفتَه که دُمبِ داشتَن

بالایِ شِگَم گِذاشتَن

وِرمِگَن ما که به هوشِما نیَه

ما اَزو وَختِ که یادِما میَه هَمچِنی‌یِمْ

چِمدِنِم که دُم چیَه

ما بِرارا هَمَه‌ما

هَستِم از اُولَدِه‌یِ دُم‌لِکِّه‌ها

خَرِ ما از کُرِّگی دُمبِ نِداش ...

اُوسِنِه‌يِ ما به سَر رِسی

کُلاغْ به خَنَه‌شْ نِرِسی ...

22/9/54

همگی شل و شهید/ تنشون خیس عرق/ میدون باز می‌دون/ وقتی راه زیادی رو دویدن/ یک شغالی که از همه عقب‌تر لِخ می‌کشید/ قدم‌هاش رو سست کرد و موند/ داد زد:/ رفیقای خدازده/ آخرش از خستگی -اون هم بی‌خودی-/ پدتون در میاد/ همه بی‌خودی می‌دوین/ چشمتون کوره مگر/ خیلی اگه همّت کنین پای رفیقتون رو می‌گیرین/ دویدن بی‌ثمره/ دنبال اون شغال دم‌بریده گشتن بی‌اثره/ اون بین ما به چشم نمیاد، اگه که باور نمی‌کنین/ خودتون رو نگاه کنین/ راست می‌گفت بنده‌ی خدا/ هر کدوم خودش شغال دم‌بریده‌ای بود/ نه که بگم یکی دم‌بریده بود و یکی نبود/ برمی‌گردن همه‌شون جمع می‌شن/ از اون شغال دم‌بریده فراموش می‌کنن/ همه پشت سرشون رو نگاه می‌کنن/ دُم چی و کار چی!/ همه از یک کنار دم ندارن/ اگه بهشون بگی کو دُمتون/ چپ‌چپ بهت نگاه می‌کنن/ انگار که سال‌های سال گذشته/ یادشون رفته که دمی داشتن/ به خاطر خودن انگور از دست دادنش/ بهت می‌گن ما که یادمون نیست/ ما از اون وقتی که یادمون میاد همین‌طوری هستیم/ چه‌می‌دونیم که دم چیه اصلا؟/ ما برادرا همه/ از خاندان دم‌بریده‌ها هستیم/ خر ما از کرگی دم نداشت .../ قصه‌ي ما به سر رسید/ کلاغه به خونه‌‌ش نرسید ...

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1009 به تاریخ 920505, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, اوسنه شغال دم لکه
+ نوشته شده در  شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۲ساعت 17:3  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ اوسنه‌ی شغال دم لکه؛ قسمت نهم؛ زنده‌یاد استاد محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

در خراسان داستان‌های عامیانه را به گویش محلی اُوسِنَه می‌گویند. این افسانه‌ها ساخته‌ی ذهن مردم این مرز و بوم در طول سالیان متمادی بوده است و بیشتر جنبه‌ی سرگرمی داشته و در شب‌های بلند زمستان در شب‌چراغان‌ها (شُو چِرَغو) اهالی روستا دور هم جمع می‌شده‌اند و دور کرسی می‌نشسته‌اند برای کودکان تعریف می‌کرده‌اند. منبع این افسانه‌ها کتاب‌های امیر ارسلان نامدار، هزار و یک شب و چهل طوطی و ... بوده است. با دریع فراوان با افزایش روزافزون رسانه‌های ارتباط جمعی این افسانه‌ها رو به فراموشی و خاموشی می‌روند. این قصه را استاد قهرمان با استفاده از افسانه‌هایی گویشی به گویش تربتی سروده است. در گویش تهرانی هم شاعران معاصر مشابه این کار را انجام داده‌اند مانند پریای شاملو و یا علی کوچولوی فروغ.  امیدوارم از این افسانه‌ی محلی یا همان اوسنه لذت ببرید. این قصه‌ی در 10 قسمت در وبلاگ خواهد آمد و شما می‌تواند آن را پس از کامل شدن با برچسب اوسنه شغال دم لکه بخوانید. من در ترجمه به زبان معیار سعی کردم به زبان قصه‌های کودکان نزدیک شوم.

...

9

...

به خَنَه وِرمِگِردَه

چُوشَفتِ وِرمِدَرَه

قوچ مِنَه بالایِ شِغالا، وِرمِگَه

بِستِنْ اَگِر جونِ شما مِخَرَه!

از جَرحِ دل چُوشَفْتِشِرْ

مِکِشَه وِر بَختِشا

گاهِ وِر ای مُدُوَه

گاهْ وِرو دِراز مِرَه

هَمَه‌شا وِر اَجّ و بُج به‌دَر مِرَن

لَتِ پُختِه‌یْ مُخُورَن

دُمبِشا وا نِمِرَه

هر چه زورکَن مِزِنَن

وَختِ رِفتَن نَعَلاج

دُمبِشارْ مُکُرچِنَن

هَمَه دُم‌لِکَّه مِرَن

مُدُوَن تا قِلمِنَه

بِرِیْ که زودتَر بِجِهَن هَمدِگَرِرْ پِی مِزِنَن

تول مِتَن، خُچار مِتَن

پایِ هَمِر لِقِیْ مِنَن

اَخِرِش به‌دَر مِرَن

هَمَه رِفتَن دِ زوزَه

رَدِ زِخما مِسوزَه

وَختِ به مِیْدو مِرِسَن دولَه مِنَن

یاد اَزو شِغال نَقولَه مِنَن

جِغ مِکِشَن: چه خاکِ رَف وِر سَرِ ما

شِغالِ دُم‌لِکَّه فِرِب دا هَمَه مارْ

بُدُوِم بِگیرِمِش!

هر شِغال

وِر رَدِ جلوتِری که بی دُمَه دِ خِز مِرَه

غَفِلَه که خُودِشُم دُم نِدَرَه

جِغ مِکِشَه: بِگیرِنِش! بِگیرِنِش!

او شِغالِ بَمبُلیمْ همپایِ اونا مُدُوَه

خِدَشا جِغ مِکِشَه

از هَمَه‌مْ صدایِ او جِرِس‌تَرَه:

بُدُوِن، های بُدُوِن!

بُدُوِن، بِگیرِنِش!

وِر زِمینِش بِزِنِن، اورْ بُجُوِن

...

باغبون برمی‌گرده به خونه‌ش/ چماقی برمی‌داره/ حمله می‌کنه به سمت شغال‌ها و می‌گه/ اگه جونتون می‌خواره بمونین/ از ته دل چماغش رو/ می‌زنه به سر و تن شغال‌ها/ گاهی به این یکی حمله می‌کنه/ گاهی به اون یکی حمله می‌کنه/ صدای زوزه‌ی شغال‌ها بلند می‌شه/ کتک مفصلی می‌خورن/ اما دُمشون از تاک‌ها باز نمی‌شه/ هر چه زور می‌زنن/ وقت فرار کردن از روی ناچاری دمشون رو می‌کنن/ می‌دون به سمت سوراخ دیوار باغ/ برای این که زودتر فرار کنن همدیگه رو کنار می‌زنن/ هول می‌دن، فشار می‌دن/ پای هم رو لگد می‌کنن/ آخرش همه تونستن فرار کنن/ همه از درد زوزه می‌کشیدن/ رد زخم‌های همه‌ی شغال‌ها می‌سوخت/ وقتی به بیرون بیرون باغ رسیدن همه شروع کردن به داد و فریاد/ یاد اون شغال ناقلا افتادن/ گفتن چه خاکی به سرمون شد/ شغال دُم‌بریده همه‌مون رو فریب داده/ باید بریم بگیریمش/ هر شغال/ دنبال شغال جلوی خودش که بی‌دُم هست شروع می‌کنه به دویدن/ غافل از اینکه خودش هم دُم نداره/ داد می‌زنه: بگیرینش، بگیرینش/ او شغال حقه‌باز هم پابه‌پای شغالای دیگه می‌دوه/ همراه اونا داد می‌زنه/ صداش هم از همگی بلندتره:/ بدوین آی بدوین/ بدوین بگیرینش/ بزنینش زمین، تیکه پاره‌ش کنین/ ...

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1008 به تاریخ 920429, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, اوسنه شغال دم لکه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲ساعت 19:20  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ اوسنه‌ی شغال دم لکه؛ قسمت هشتم؛ زنده‌یاد استاد محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

در خراسان داستان‌های عامیانه را به گویش محلی اُوسِنَه می‌گویند. این افسانه‌ها ساخته‌ی ذهن مردم این مرز و بوم در طول سالیان متمادی بوده است و بیشتر جنبه‌ی سرگرمی داشته و در شب‌های بلند زمستان در شب‌چراغان‌ها (شُو چِرَغو) اهالی روستا دور هم جمع می‌شده‌اند و دور کرسی می‌نشسته‌اند برای کودکان تعریف می‌کرده‌اند. منبع این افسانه‌ها کتاب‌های امیر ارسلان نامدار، هزار و یک شب و چهل طوطی و ... بوده است. با دریع فراوان با افزایش روزافزون رسانه‌های ارتباط جمعی این افسانه‌ها رو به فراموشی و خاموشی می‌روند. این قصه را استاد قهرمان با استفاده از افسانه‌هایی گویشی به گویش تربتی سروده است. در گویش تهرانی هم شاعران معاصر مشابه این کار را انجام داده‌اند مانند پریای شاملو و یا علی کوچولوی فروغ.  امیدوارم از این افسانه‌ی محلی یا همان اوسنه لذت ببرید. این قصه‌ی در 10 قسمت در وبلاگ خواهد آمد و شما می‌تواند آن را پس از کامل شدن با برچسب اوسنه شغال دم لکه بخوانید. من در ترجمه به زبان معیار سعی کردم به زبان قصه‌های کودکان نزدیک شوم.

...

8

جیرِه‌یِ چَن مَهِه‌یِ مُو اَزینْجیَه

خُوردَنُم حِسابْ دَرَه

بی‌حَسابی خُب نیَه

خُودْتار نِجیسُم نِمدَنِن

هر چِرْ رِسی پوز مِزِنِن

خوشِه‌هارْ نیم‌خُور مِنِن، غُژمَه مِنِن

بس که هی از دَمِ دَرْ تا پیشْنِه‌یِ باغ دُویِنْ

پاکْ دِ مینِ او ریِن!

اِی اِلاهُم که شما چِه‌کار بِرِن!

وِر خَرِ مُردُم نِمِگَن، نیمْ‌بَر بَییس سِوار بِرِن؟

رِفِقِمِن، قُبولَه

صَحِبِ ای باغ که نیِن

اَگِر چه که ما و شما نِدَرِم

اَنگورْ خَدایُم به شما به یَگ شَرط

هَمَه گُفتَن که چیَه؟

گُف خیلِ سَخ نیَه

وَختِ ای ساخ مِزِنِن بِرِی شِگَم تِغ و تِوَر

باغِمِر دِ نیصفِ روز خُراب مِنِن

شرطِ مُور - اَگِر قُبول مِنِن - ایَه:

دُمبِ شُمارْ گِرِه بُتُم به تاکا

تا که سَرِ خود نِدُوِن دِ مینِ باغ

وِر اِلَه اِقذِر خِرَبی نِکِنِن

قِسمَتِشِر هَر کِه خُورد و سِر نِرَف، جِغُم کِنَه

تا بیَیُم واش کُنُم جای دِگَه دِبَندُمِش

شَرمِتا نَئْیَه اَگِر صَد کِرَتُم صدا زِنِن

هَمَه گُفتَن که قُبول!

شِغال دُم‌لِکَّه مِرَه

دُمبِ هَمَه‌رْ گِرِه مِتَه

انگورِ سِرِ مُخُورَه

وَختِ مِبینَه هَمَه گرمِ خورْدَنَن

اَرُمَک از میونِشا به دَر مِرَه

وِر بُومبِ باغْبو مُدُوَه

باغْبو دِ خَنَه‌شْ دِ خُوَه

از پوشتِ بوم بِلَن بِلَن جِغ مِکِشَه:

باغِبو! باغِت خُرابْ!

میوِه‌یِ باغِت شِرابْ!

باغِبو اَجیر مِرَه، به دَر میَه

تا بِبینَه که چیَه

چیزِ قابِل نیَه

زِرِ هر تاکِ شِغالِ اِستیه!

...

خوراک چند ماهه‌ی من از همین باغه/ آخه خوردن هم حسابی داره/ بی‌حسابی که خوب نیست/ خودتون رو نجس هم نمی‌دونین/ به هر چی رسید دهن می‌زنین/ خوشه‌های انگور رو نیمه‌خور می‌کنین، مُچاله می‌کنین/ بس که هی از در باغ تا آخر باغ دویدین/ توی باغ ما ریدین/ ای خدایا، بگم که شما چه کار بشین/ نمی‌گن: به خر مردم باید نیم‌بر سوار بشین؟/ رفیقم هستین، قبوله/ صاحب این باغ که نیستین/ اگه چه که ما و شمایی نداریم/ انگور می‌دم به همه‌تون به یک شرط/ همه گفتن: به چه شرطی؟/ شغال دُم‌بریده گفت: خیلی هم سخت نیست/ وقتی که این‌قدر برای شکم‌تون این طرف و اون طرف می‌دوین/ باغم رو تو نصف روز خراب می‌کنین/ شرط منو - اگه قبول می‌کنین - اینه:/ دُم شما رو گره بدم به تاک‌ها/ تا که سرِ خود ندوین توی باغ/ بیخودی این‌قد خرابی نکنین/ هر کس سهمشو خورد و سیر نشد صدام کنه/ تا بیام بازش کنم جای دیگه ببندمش/ خجالت نکشین اگه صد بار هم صدام کنین/ همه گفتن که قبول/ شغال دم‌بریده می‌ره/ دُم همه‌رو گره می‌ده/ بعدش یک شکم سیر انگور می‌خوره/ وقتی می‌بینه همه سرگرم خوردن هستن/ آروم آروم از بین شغال‌ها بیرون می‌ره/ می‌دوه روی بوم خونه‌ي باغبون/ باغبون توی خونه‌ش خواب خوابه/ از روی پشت بوم بلند بلند داد می‌زنه: باغبون باغت خراب!/ میوه‌ي باغت شراب!/ باغبون بیدار می‌شه، بیرون میاد/ تا ببینه که چه خبره/ خبر مهمی نیست/ فقط زیر هر تاک شغالی ایستاده/ ...

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1007 به تاریخ 920422, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, اوسنه شغال دم لکه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲ساعت 19:28  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ اوسنه‌ی شغال دم لکه؛ قسمت هفتم؛ زنده‌یاد استاد محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

در خراسان داستان‌های عامیانه را به گویش محلی اُوسِنَه می‌گویند. این افسانه‌ها ساخته‌ی ذهن مردم این مرز و بوم در طول سالیان متمادی بوده است و بیشتر جنبه‌ی سرگرمی داشته و در شب‌های بلند زمستان در شب‌چراغان‌ها (شُو چِرَغو) اهالی روستا دور هم جمع می‌شده‌اند و دور کرسی می‌نشسته‌اند برای کودکان تعریف می‌کرده‌اند. منبع این افسانه‌ها کتاب‌های امیر ارسلان نامدار، هزار و یک شب و چهل طوطی و ... بوده است. با دریع فراوان با افزایش روزافزون رسانه‌های ارتباط جمعی این افسانه‌ها رو به فراموشی و خاموشی می‌روند. این قصه را استاد قهرمان با استفاده از افسانه‌هایی گویشی به گویش تربتی سروده است. در گویش تهرانی هم شاعران معاصر مشابه این کار را انجام داده‌اند مانند پریای شاملو و یا علی کوچولوی فروغ.  امیدوارم از این افسانه‌ی محلی یا همان اوسنه لذت ببرید. این قصه‌ی در 10 قسمت در وبلاگ خواهد آمد و شما می‌تواند آن را پس از کامل شدن با برچسب اوسنه شغال دم لکه بخوانید. من در ترجمه به زبان معیار سعی کردم به زبان قصه‌های کودکان نزدیک شوم.

...

7

از بَس دیَن انگورِ خُب شِغالا

رَف لینگَه لینگَه چَشمِشا

اُو کَش گِریف از دَهَنا

رَفتَن که انگورْ بُخُورَن

ای وِری بَر مُدُوَه

او وِرو بَر مُدُوَه

ای صَحِبی‌رْ پِرتُو مِنَه

وِر ریش‌بابا دِراز مِرَه

او مِگَه عَسگِری خُبَه!

ای مِگَه لَعْلُم بَد نیَه!

شِغالِ دُم‌لِکَّه مِگَه

اَخِر خُدارْ خوش نِمیَه

چُطُو میَه از دِلِتا

ای هَمَه انگورِ خُبِر به یَگ بار

حَرُم حَرَس کِنِن، دِ پا بِمَلِن؟

مُرُوَّتُم خُب چیزیَه!

به یَکِ گُفتَن از چی تِرسی‌یی؟

گُف اَزونِ که دیُم

مُم دیُم خُورْدَنِتار و تِرسیُم!

به دِلُم رِفتَه بِرات که باغِمِرْ وِرمِندَزِن

بیخود نیَه دِست و دِلُم دِ لرزَه

از وَختِ کِردِن دِسلاف

دِنْدونایِ هَمَه تِز!

اِشتِهایِ هَمَه صاف!

به مِتَل وِرنِمِگَن: وَختِ به دِریا مِرِسِن اُو وَردِرِن به انصاف؟

سَرشار جُمْبو مِتَن شِغالا

که نیَه چِنی بِرار!

ما شِنُفتِم که مِگَن وَختِ به دِریا مِرِسی

هَم کوزَه‌تِر پور اُو کُ

هَم پوزِتِر وِر اُو گُذار!

نِمْدَنیستِم که چِنی بِخیلی!

اَتیش دِ باغِت اُفتَه!

دو حَپَّه انگورِ تو زَهرِ ما رَف!

بَسَّه که مَرْگِرْ مُخُورِم

اِقذِر مَکُ تو جِغْ‌جار

شِغالِ دُم‌لِکَّه مِگَه

اَخِر حِسابِم هَس دِ کار

مُویُم و هَمی باغ که دیِن

...

از بس دیدن انگور خوب شغالا/ چشماشون لنگه لنگه شد/ آب از دهناشون راه افتاد/ رفتن که انگور بخورن/ این به این ور میدوه/ اون به اون ور میدوه/ این انگور صاحبی رو ول می‌کنه/ به سمت انگور ریش‌بابا حمله می‌کنه/ اون میگه انگور عسکری خوبه/ این میگه انگور لعل هم بد نیست/ شغال دم‌بریده می‌گه/ آخه خدارو خوش نمی‌آد/ چطور دلتون میاد/ این همه انگور خوب رو یه بار/ نفله کنین، زیر پا له کنین؟/ انصاف هم خوب چیزیه/ به یکی گفتن از چی ترسیدی؟/ گفت ازون چیزی که دیدم/ منم خودتون رو دیدم و ترسیدم/ به دلم افتاده که باغم رو از بین می‌برین/ بیخود نیست که دست و دلم می‌لرزه/ از وقتی که شروع کردین/ دندونای همه تیز/ اشتهای همه صاف/ نشندین که می‌گن وقتی که به دریا رسیدین آب بردارین به انصاف/ سرشونو تکون می‌دن شغالا/ که اصلن هم این‌طوری نیست/ ما شنیدیم که می‌گن وقتی به دریا می‌رسی/ هم کوزه‌تو پُر آب بکن/ هم هر چی دلت خواست بخور/ نمی‌دونستیم که این‌قد خسیسی/ آتیش بیفته به باغت/ دو دونه انگورت زهرمون شد/ بسه دیگه که مرگ بخوریم بهتره/ اینقدر سر و صدا نکن/ شغال دم‌بریده می‌گه/ آخه حسابی هم تو کار هست/ منم و همین باغ که دیدین/ ...

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1006 به تاریخ 920415, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, اوسنه شغال دم لکه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۲ساعت 17:37  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ اوسنه‌ی شغال دم لکه؛ قسمت ششم؛ زنده‌یاد استاد محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

در خراسان داستان‌های عامیانه را به گویش محلی اُوسِنَه می‌گویند. این افسانه‌ها ساخته‌ی ذهن مردم این مرز و بوم در طول سالیان متمادی بوده است و بیشتر جنبه‌ی سرگرمی داشته و در شب‌های بلند زمستان در شب‌چراغان‌ها (شُو چِرَغو) اهالی روستا دور هم جمع می‌شده‌اند و دور کرسی می‌نشسته‌اند برای کودکان تعریف می‌کرده‌اند. منبع این افسانه‌ها کتاب‌های امیر ارسلان نامدار، هزار و یک شب و چهل طوطی و ... بوده است. با دریع فراوان با افزایش روزافزون رسانه‌های ارتباط جمعی این افسانه‌ها رو به فراموشی و خاموشی می‌روند. این قصه را استاد قهرمان با استفاده از افسانه‌هایی گویشی به گویش تربتی سروده است. در گویش تهرانی هم شاعران معاصر مشابه این کار را انجام داده‌اند مانند پریای شاملو و یا علی کوچولوی فروغ.  امیدوارم از این افسانه‌ی محلی یا همان اوسنه لذت ببرید. این قصه‌ی در 10 قسمت در وبلاگ خواهد آمد و شما می‌تواند آن را پس از کامل شدن با برچسب اوسنه شغال دم لکه بخوانید. من در ترجمه به زبان معیار سعی کردم به زبان قصه‌های کودکان نزدیک شوم.

6

روز و شُو غُصَّه و غم خوراکِشَه

روز میَه تُو نِدِرَه

شُو مِرَه خُو نِدِرَه

هِی مِنَه فکر و خیال

اَخِرِش

وِر سَرِ او مِزِنَه فِکرِ خُبِ

رو به اَبَدی مِنَه

هر چه باغ‌ْانگوریَه

زِرِ پا به‌دَر مِنَه

مینِشا باغِ خُبِ وَدی مِنَه

او وَخ مِرَه جایِ شِغالایِ دِگَه

چی بِذونا وِرمِگَه؟

وِرمِگَه خدابیامُرزِ عَموم

بِچِّه کولِه‌یِ نِداش

باغْ‌انگوریِ آبادِ خُبِ

هم بِرِیْ مُو، هم بِرِیْ شما گِذاش:

گوشت و نَزَه که ز هَم جدا نیَن!

وَختِشَه اَنگورِشِرْ بِرِمْ خِدِیْ هم بُخُورِم

یَگ شِگَمْ انگورِ سِرْ

نذر دَرُم که بُتُم هَمِه‌یْ شُمارْ

شِگِمارْ صَعبو زِنِن

هَمَه مِهمونِ مُویِن بِرِیْ نهار!

بُدُوِن بِرِن {ن و: بِرِم} که رَفتِم رِفِقا!

هر کِه رِفِقِ مایَه

چُنِّه‌یْ بِرِقِ مایَه

بیایَه و بیایَه!

او دِ جِلُو، بُرِّ شِغال از رَدِ او

رَفتَن و رَفتَن، رِسیَن

گُف درِ باغ دِبِستَه‌یَه

دا بِذونا قِلْمِنِه‌یْ باغِرْ سُراغ

خودِ او سِردِستَه‌شا

هَمَه رِز کِردَن دِ باغ

خدا بِرکَت بِتَه بِذی هَمَه تاک

خِدِیْ ای هَمَه انگور!

هر تاک، مِگی عروسِ بو دِ سِر بَر

گوشوَرِه‌های گوشِش

اُفتیَه تا سرِ دوشِش!

روز وشب غصه و غم خوراکشه/ روز میاد تاب نداره/ شب میره خواب نداره/ هی فکر و خیال می‌کنه/ آخرش/ فکر خوبی به سرش می‌زنه/ میره به سمت روستا/ هر چی تاکستان خوبی هست/ زیر پا میذاره/ بینشون باغ خوبی پیدا می‌کنه/ اون‌وقت میره پیش شغالای دیگه/ چی به اونا میگه؟/ میگه خدابیامرز عموم/ بچّه مَچّه‌ای نداشت/ یه تاکستان آباد و خوبی رو/ هم برای من، هم برای شماها گذاشت:/ گوشت و ناخن که از هم جدا نیستن/ وقتشه انگورش رو بریم با هم بخوریم/ یک شکم انگور سیر/ نذر دارم که بدم به همه‌ی شما/ شکماتونو صابون بزنین/ بدوین بریم که رفتیم رفیقا/ هر کی رفیق ما هست/ رفیق شفیق ما هست/ بیاید و بیاید/ اون جلو و یه گله شغال دنبال اون/ رفتن و رفتن، رسیدن/ گفت در باغ که بسته هست/ سوراخ دیوار باغ رو نشون اونا داد/ خود اون هم سردسته‌شون/ همه ریختن توی باغ/ خدا برکت بده به این همه تاک/ با این همه انگور/ هر تاک می‌گی عروسی بود با لباسای خوشگل/ گوشواره‌های گوشش/ افتاده تا سر دوشش/ ...

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1005 به تاریخ 920408, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, اوسنه شغال دم لکه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲ساعت 11:53  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ اوسنه‌ی شغال دم لکه؛ قسمت پنجم؛ زنده‌یاد استاد محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

در خراسان داستان‌های عامیانه را به گویش محلی اُوسِنَه می‌گویند. این افسانه‌ها ساخته‌ی ذهن مردم این مرز و بوم در طول سالیان متمادی بوده است و بیشتر جنبه‌ی سرگرمی داشته و در شب‌های بلند زمستان در شب‌چراغان‌ها (شُو چِرَغو) اهالی روستا دور هم جمع می‌شده‌اند و دور کرسی می‌نشسته‌اند برای کودکان تعریف می‌کرده‌اند. منبع این افسانه‌ها کتاب‌های امیر ارسلان نامدار، هزار و یک شب و چهل طوطی و ... بوده است. با دریع فراوان با افزایش روزافزون رسانه‌های ارتباط جمعی این افسانه‌ها رو به فراموشی و خاموشی می‌روند. این قصه را استاد قهرمان با استفاده از افسانه‌هایی گویشی به گویش تربتی سروده است. در گویش تهرانی هم شاعران معاصر مشابه این کار را انجام داده‌اند مانند پریای شاملو و یا علی کوچولوی فروغ.  امیدوارم از این افسانه‌ی محلی یا همان اوسنه لذت ببرید. این قصه‌ی در 10 قسمت در وبلاگ خواهد آمد و شما می‌تواند آن را پس از کامل شدن با برچسب اوسنه شغال دم لکه بخوانید. من در ترجمه به زبان معیار سعی کردم به زبان قصه‌های کودکان نزدیک شوم.

...

5

کوزَه‌رْ دِ اُو اِنداخ

تا بِتَه سِزایِشِر بِذی ساخ!

او که مِرَف دِ کوزَه

کوزَه دِ کَل کَل مِرَف

شِغال مُگُف چه عُذر و مَعذورِ به جا می‌یَرَه!

به هوشِتَه مُورْ دِ تِلَه دینَه دی‌یی

از تَهِ دل مِخِنْدی‌یی؟

اِمروز که رِفتی دِ تِلَه

نَلَه مَکُ تو وِر اِلَه!

بَسَّه دِ سَر شِگِستَه!

زِلّی پِلّی بی‌ثِمَرَه

دِ گوشِ مُو بی‌اثرَه

کوزَه از اُو کِم‌کِمَک سِنگی مِرَف

سِنگی و هِنگی مِرَف

اَخِرِش مَییس شِغالِرْ تَه کِشَه

آق شِغال دِس‌پیچَه رَف

گُف بِرار چه‌کار مِنی؟

دُمبِمِر سَر تِ که مُور تَه مِکِشی!

راه واز، جَعْدَه دراز اَگِر مَیی فِلار کِنی!

کوزَه از اُو پور مِرَه، کارِ شِغال سَختَه بِرار

شوخی وِرْدار نیَه کار

وختِ نِزدیکَه دِ اُو غُطَّه خورَه

نَعَلاجَه پوزِشِرْ پیش بُبُرَه

دُمبِشِر بُکُرچَنَه

دِندونارْ بَن کِرد و خُب دِ زور نِشَس

دُمبِشِر کُرچُنْد و جَس ...

 

اَزو روز، شِغالِ ما هر جا مِرَه

اورْ شِغالایِ دِگَه دورَه مِنَن

بِندِه‌یْ خُدارْ دَس مِندِزَن، چَکَه مِنَن

اِسمِشِر شِغالِ دُم‌لِکَّه مِنَن

هرچه مِگَن دستِ تَهِر مِگیرَه

از نِنْگیَت مِمیرَه

راس وِرمِگَن، دُم‌لِکَّه‌یَه

دِ بُرِّ اونا یِکَّه‌یَه

سَرِشِر تَه مِندِزَه

دِ دِلِش مِگَه خدا قسمت کِنَه

زَهرِشِر روزِ وِرونا بِرِزَه

...

کوزه رو انداخ توی آب / تا این‌طوری سزاشو بده / آب که می‌رفت تو کوزه / کوزه قل قل می‌کرد / شغال می‌گفت چه معذرت‌خواهی‌ای هم می‌کنه / یادته منو توی تله دیروز دیدی / از ته دل می‌خندیدی؟ / امروز که افتادی توی تله / بیخود ناله نکن / بسه دیگه / گریه و زاری بی‌ثمره / تو گوش من بی‌اثره / کوزه کم‌کم از آب سنگین می‌شد / سنگین و هنگین می‌شد/ آخرش می‌خواست شغال رو بکشه پایین/ آقا شغال دسپاچه شد/ به کوزه گف: چکار می‌کنی؟/ دُمم رو ول کن که داری من رو پایین می‌کشی/ اگه می‌خوای فرار کنی راه بازه و جاده دراز/ کوزه از آب پُر می‌شد، کار شغال سخت شده/ شوخی‌بردار نیست دیگه/ وقتی نزدیک بود دیگه غرق بشه/ از مجبوری پوزه‌‌شو جلو برد/ دندوناشو بند کرد و خوب فشار داد/ دُمش رو کند و در رفت .../ از اون روز، شغال ما هر جا میره/ اون رو شغالای دیگه دوره می‌کنن/ بنده‌ی خدا رو دست میندازن، و سربه‌سرش می‌ذارن/ اسمش رو شغال دم‌بریده می‌ذارن/ هرچی می‌گن بیچاره کوتاه میاد/ از خجالت می‌میره/ آخه راس می‌گن، دم‌بریده‌س/ تو جمع اونا تنهاس/ سرش رو پایین میندازه/ تو دلش می‌گه خدا کنه/ تلافیش رو سرشون دربیاره/ ...

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1004 به تاریخ 920401, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, اوسنه شغال دم لکه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲ تیر ۱۳۹۲ساعت 17:26  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ اوسنه‌ی شغال دم لکه؛ قسمت چهارم؛ زنده‌یاد استاد محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

در خراسان داستان‌های عامیانه را به گویش محلی اُوسِنَه می‌گویند. این افسانه‌ها ساخته‌ی ذهن مردم این مرز و بوم در طول سالیان متمادی بوده است و بیشتر جنبه‌ی سرگرمی داشته و در شب‌های بلند زمستان در شب‌چراغان‌ها (شُو چِرَغو) اهالی روستا دور هم جمع می‌شده‌اند و دور کرسی می‌نشسته‌اند برای کودکان تعریف می‌کرده‌اند. منبع این افسانه‌ها کتاب‌های امیر ارسلان نامدار، هزار و یک شب و چهل طوطی و ... بوده است. با دریع فراوان با افزایش روزافزون رسانه‌های ارتباط جمعی این افسانه‌ها رو به فراموشی و خاموشی می‌روند. این قصه را استاد قهرمان با استفاده از افسانه‌هایی گویشی به گویش تربتی سروده است. در گویش تهرانی هم شاعران معاصر مشابه این کار را انجام داده‌اند مانند پریای شاملو و یا علی کوچولوی فروغ.  امیدوارم از این افسانه‌ی محلی یا همان اوسنه لذت ببرید. این قصه‌ی در 10 قسمت در وبلاگ خواهد آمد و شما می‌تواند آن را پس از کامل شدن با برچسب اوسنه شغال دم لکه بخوانید. من در ترجمه به زبان معیار سعی کردم به زبان قصه‌های کودکان نزدیک شوم.

...

4 

معلوم مِرَه که وِر عِبَث

یَگ روز و شُو لِرزیَه بو

- مَگِر شِغال چی دیَه بو؟

- چی دیَه بو؟

کوزه‌ی بو دِ یَگ کُنار اُفتیَه بو

هو هویِش بِلَن مِرَف، باد که مِکوف دِ مینِ او

سگِ چی و کارِ چی؟

وِر اِلَه تِرسیَه بو

شِغال اَمَه اُفتی به جون کوزَه

گُف پیرِ تو بِسوزَه!

مَگِر سگی پِدِر سگ؟!

حُکمِ سِگا خُب که مِری دِ دولَه

اَگِر سگی، بُکوشَه تُور کُچولَه!

اِلاهِ مُو کَرِّ قیامت رِوُم!

صدایِ تُور نِشنُوُم!

کی گُف اسیرِ گوشنیا کِنی مُور؟

از خَنَه زندگی جِلا کِنی مُور؟

سِزای تُور مُو دَرُم

خدا خودِش مُدَنَه

چی وِر سَرِت بیَرُم!

هر چه نیَه بِتَّر اَزو حَوَلَه وِر کوزَه مِتَه

وَختِ زِر و زِوَر کوزِگَکِر مُجُمبَنَه، جِغ مِکِشَه:

خوردی؟ بخور! چه مِزَه مِتَه؟!

هرچه وَرگَه ای شِغال وازُم کَمَه

بِه مِتَل وِرنِمِگَن: چِل سال عزایِ شِگَمَه؟!

وَختِ که دی هر چه مِگَه دِلِش سِووک‌تَر نِمِرَه

گِرِه زَ وِر دِستِه‌یِ کوزَه‌ دُمبِشِرْ

ای بَر و او بَر مُدُوی

کوزَه‌رْ مِزَه هِی وِر زِمی

که نِرمَه نِرمَه رَ مَگِر

کوزِه‌ی هَف جو نِشِگَس

واز همچِنو دُوی دُوی

تا لُوِ رودخَنَه رِسی

دی که هَنو سِلَمَتَه

وِر گُف اُو قُچّیک دُمِش،

اِقذِر که جونِش کِندَه رَ

مُرغِ هَوا دِ گِریَه رَ به حالِ او

دُشمنِش دِ خِندَه رَ

...

معلوم می‌شه که بی‌خودی / یک شب و روز لرزیده بود / مگه شغال چی دیده بود؟ / چی دیده بود؟ / کوزه‌ای بود که یه کناری افتاده بود / باد که می‌کوبید توی کوزه صدای هو هوش بلند می‌شد / سگ چی و کار چی؟ / بیخودی ترسیده بود / شغال اومد افتاد به جون کوزه / گف: پیر تو بسوزه / مگه سگی پدرسگ؟ / مثل سگا که خوب زوزه می‌کشی / اگر سگی، بکشه تو رو کوچوله (مرضی است مخصوص سگ، برای معالجه، پشت دماغ سگ را با آهن سرخ داغ می‌کنند. این بلا را سر همه‌ی توله‌سگ‌هایی که می‌خواهند نگاهشان دارند، می‌آورند تا از مرض پیش‌گیری کرده باشند) / الاهی من تا قیامت کر بشم / صدای تو رو نشنوم / کی گفت منو اسیر گشنگی کنی تو؟ / از خونه زندگی آواره‌م کنی؟ / سزای تو رو من داردم / خدا خودش می‌دونه / چی به سرت بیارم! / هر بد و بیراهی که بدتر از اون نیست به کوزه می‌گه / وقتی زیر و زبر کوزه رو می‌جمبونه، جیغ می‌کشه: / خوردی؟ بخور! چه مزه‌ای می‌ده / هرچی بگه این شغال بازم کمه / به مثل نمی‌گن: چل سال عزای شکمه؟! / وقتی که دید هر چی میگه دلش سبک‌تر نمی‌شه / گره زد به دسته‌ی کوزه دمش رو / این ور و اون ور می‌دوید / کوزه رو هی می‌زد به زمین / که تکه‌تکه بشه / کوزه‌ی هفت‌جون نشکست / باز همون‌طور دوید و دوید / تا لب رودخونه رسید / دید که هنوز سالمه / گفت که غرقش کنم / اونقدر که جونش کنده بشه / مرغ هوا گریه کنه به حال او / دشمنش بخنده.

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1003 به تاریخ 920325, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, اوسنه شغال دم لکه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۲ساعت 10:42  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ اوسنه‌ی شغال دم لکه؛ قسمت سوم؛ زنده‌یاد استاد محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

در خراسان داستان‌های عامیانه را به گویش محلی اُوسِنَه می‌گویند. این افسانه‌ها ساخته‌ی ذهن مردم این مرز و بوم در طول سالیان متمادی بوده است و بیشتر جنبه‌ی سرگرمی داشته و در شب‌های بلند زمستان در شب‌چراغان‌ها (شُو چِرَغو) اهالی روستا دور هم جمع می‌شده‌اند و دور کرسی می‌نشسته‌اند برای کودکان تعریف می‌کرده‌اند. منبع این افسانه‌ها کتاب‌های امیر ارسلان نامدار، هزار و یک شب و چهل طوطی و ... بوده است. با دریع فراوان با افزایش روزافزون رسانه‌های ارتباط جمعی این افسانه‌ها رو به فراموشی و خاموشی می‌روند. این قصه را استاد قهرمان با استفاده از افسانه‌هایی گویشی به گویش تربتی سروده است. در گویش تهرانی هم شاعران معاصر مشابه این کار را انجام داده‌اند مانند پریای شاملو و یا علی کوچولوی فروغ.  امیدوارم از این افسانه‌ی محلی یا همان اوسنه لذت ببرید. این قصه‌ی در 10 قسمت در وبلاگ خواهد آمد و شما می‌تواند آن را پس از کامل شدن با برچسب اوسنه شغال دم لکه بخوانید. من در ترجمه به زبان معیار سعی کردم به زبان قصه‌های کودکان نزدیک شوم.

3

...

آق شِغال گُف دِلِمُم هَمیرْ مُگُف

اِستِخَرَه یَعنِ دل!

وَختِشَه پَس بُدُوُم، پیش بُدُوُم

دِ خِز بُرُم، جُف بِزِنُم

دُشمَنِرْ فِرِب بُتُم

از دَمِش فِلار کُنُم

مُو شِغالِ بَمبُلی

صَتّا سَگِر مُنُم قُلی!

وِر سَرِ چُو رَف آق شِغال

به دَر اَمَه دِ خِز رَف

جُف زَ و تُند و تِز رَف

از دَش به کو، از کو به دَش

اَمَه به را، از را دِگَش

اُقذِر دُوی که مُندَه رَف

از مُندِگی، جونِش مُگُفتی کِندَه رَف

اِستی نِفَستِ راس کِنَه

وَختِ که وِر پوشتِ سرِش نِگا کِرد

دی هیچِّه وِر رَدِش نیَه

نِه سگِ، نِه کُچو سگِ

گُف معنیِ ای کار چیَه؟

کی مُورْ دُوُندَه وِر اِلَه؟

اِنداختَه مُورْ مونِ تِلَه؟

کی مُورْ مَییس از گوشنیا بُکوشَه؟

بَییس بُرُم از خود کُنُم

که خونِ مُو مِجوشَه!

راهِ رِفتَه‌شِرْ وِرگَش

وازْ اَمَه به مونِ دَش

نِزدیکِ قالِش که رِسی

زَد رَدِ او صِدایِرْ

پوش‌خَم پوش‌خَم، قِدَم قِدَم جِلُو رَف

یِکِّه نَسَن آق شِغال گوشایْ چُرِش تَه اُفتی

از عرقِ خِجَلَت، حِیْوو دِ زِرِ اُو رف

چَشمِش دُرُس مِبینَه؟

اَجیرَه یا خُومَلیکْ؟

دِ خُو نیَه، بیدارَه

چِشمایِ اومْ تیارَه

...

آقا شغال گفت دلم هم همین رو می‌گفت / استخاره‌ یعنی دل / وقتش رسیده که پس بدوم، پیش بدوم / خیز بردارم، جفت بزنم / دشمنو فریب بدم / من شغال حقه‌باز / صد تا سگو دس میندازم / سر چوب شد آقا شغال / از سوراخش در اومد و خیز برداشت / جفت زد و تند و تیز رفت / از دشت به کوه، از کوه به دشت / اومد به راه، از راه برگشت / اونقدر دوید که خسته شد / از خستگی، می‌گفتی جونش کنده شد / وایستاد نفسی راست کنه / وقتی که به پشت سرش نگاه کرد / دید هیچی دنبالش نیست / نه سگی، نه توله سگی / گفت معنی این کار چیه؟ / کی من رو بیخودی دوونده؟ / انداخته منو توی تله؟ / کی می‌خواس منو از گشنگی بکشه؟ / باید برم ته و توش رو در بیارم / که خون من می‌جوشه / راه رفته‌شو برگشت / باز اومد توی دشت / نزدیک سوراخش که رسید / ردِ اون صدا رو پیدا کرد / پشت‌خم پشت‌خم، قدم قدم جلو رفت / یه‌دفه آقا شغال گوشای تیزش آویزون شد / از عرق خجالت، حیوونکی آب شد / چشمش درست می‌بینه؟ / بیداره یا خواب‌آلود؟ / خواب نیست، بیداره / چشمای اونم سالمه.

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1002 به تاریخ 920318, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, اوسنه شغال دم لکه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۲ساعت 12:14  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ اوسنه‌ی شغال دم لکه؛ قسمت دوم؛ زنده‌یاد استاد محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

در خراسان داستان‌های عامیانه را به گویش محلی اُوسِنَه می‌گویند. این افسانه‌ها ساخته‌ی ذهن مردم این مرز و بوم در طول سالیان متمادی بوده است و بیشتر جنبه‌ی سرگرمی داشته و در شب‌های بلند زمستان در شب‌چراغان‌ها (شُو چِرَغو) اهالی روستا دور هم جمع می‌شده‌اند و دور کرسی می‌نشسته‌اند برای کودکان تعریف می‌کرده‌اند. منبع این افسانه‌ها کتاب‌های امیر ارسلان نامدار، هزار و یک شب و چهل طوطی و ... بوده است. با دریع فراوان با افزایش روزافزون رسانه‌های ارتباط جمعی این افسانه‌ها رو به فراموشی و خاموشی می‌روند. این قصه را استاد قهرمان با استفاده از افسانه‌هایی گویشی به گویش تربتی سروده است. در گویش تهرانی هم شاعران معاصر مشابه این کار را انجام داده‌اند مانند پریای شاملو و یا علی کوچولوی فروغ.  امیدوارم از این افسانه‌ی محلی یا همان اوسنه لذت ببرید. این قصه‌ی در 10 قسمت در وبلاگ خواهد آمد و شما می‌تواند آن را پس از کامل شدن با برچسب اوسنه شغال دم لکه بخوانید. من در ترجمه به زبان معیار سعی کردم به زبان قصه‌های کودکان نزدیک شوم.

2

...

واز دِل دِگَه‌شْ مِگَه جِستنِ تو دُرُس نیَه

تا بِجیکّی سِگَه وِر رَدِت میَه

تور اَگِر از هم زِنَه

کی جلودارِش مِرَه؟

آخ، مِتِرکَه سرِش از فکر و خیال!

نِمْدِنَه چه کار کِنَه

مُو مُگُم که آقْ شِغال

وِر اِلَه دل‌دل مِنَه

اِستَخَرَه بِکِنَه یِگدِلَه رَ

اِستِخَرَه که مِنی

از سه حال به‌دَر نیَه:

یا خُب میَه، یا بد میَه

یام که میَه میَنَه

معلوم مِرَه تِگْلیفِ کارِ تو چیَه

بَد نیَه که آقْ شِغالُم دل به دِریا بِزِنَه

اِستِخَرَه بِکِنَه

اَگِر که خُب اَمَه، نِمِزنَه دیکّه

حُکم بادِ مِجیکَّه

اَگِر که بد اَمَه، دِ قال مِمَنَه

دِگَه‌مْ نِمِگیرَه بَنَه

وِر خَگُفتِن حُکمِنی

که اَگِر میَنَه بو چِکار مِنَه؟

ایرْ دِگَه کُلوتَرِ مُوم نِمدِنَه

اَزی نِه بد و نِه خُب

اَزی هَم خُب و هَم بَد

اَدَم حِیْرو مِمَنَه

وِر سِرینِ اِستِخَرِه‌یْ آق شِغال

چو خِدِیْ شما چِرِندِرْچار کُنُم؟

دِگِ اُوسِنَه‌رْ بُرُم دِ بار کُنُم

اُوسَنَه‌گو اَگِر مُویُم

بِلَدُم چکار کُنُم

کارِ خَکِردُم اِستِخَرَه‌شْ خُب بیَه

حَرفِ حِسابِتا چیَه؟ خاب دِگَه، شِغال ما

خَش به دیفال مِکِشَه سه تا سه تا شُمار مِتَه:

خِیرُن، شِیرُن، یا الله!

شُمار مِتَه، واز مِرَه پیش و پیش‌تر

یَگ خَش نِمُندَه بیشتر

اِستِخَرَه‌شْ مِتَه راه!

آق شِغال گُف دِلِمُم هَمیرْ مُگُف

...

باز دل دیگه‌ش میگه فرار تو درست نیست / تا فرار کنی سگه دنبالت میاد / تو رو اگه تیکه پاره کنه / کی جلوشو میگیره؟ / آخ، می‌ترکه سرش از فکر و خیال / نمیدونه چکار کنه / من میگم که آقا شغال / بیخودی دل‌دل می‌کنه / استخاره بکنه یک‌دله بشه / استخاره که می‌کنی / که سه حالت بیشتر نیست / یا خوب میاد، یا بد میاد / یا که میانه میاد / معلوم میشه تکلیف کارت چی می‌شه / بد نیست که آقا شغال هم دلش رو به دریا بزنه / استخاره بکنه / اگه که خوب آمد، منتظر نمی‌مونه / مثل باد فرار می‌کنه / اگه که بد آمد، توی سوراخ می‌مونه / دیگه هم بهونه نمی‌گیره / حتما با خودتون می‌گین / که اگه میانه بود چکار کنه؟ / اینو دیگه بزرگترِ من هم نمی‌دونه / از این طرف نه بد و نه خوب / از اون طرف هم خوب و هم بد / آدم حیرون می‌مونه / به خاطر استخاره‌ی آقا شغال / چرا با شما جرّ و بحث بکنم؟ / بهتره که بِرَم دیگ قصه‌ رو بار بزارم / قصه‌گو اگه منم / بلدم چکار کنم. کاری می‌کنم استخاره‌ش خوب بیاد / حرف حسابتون چیه؟ / خوب دیگه، شغال ما / خط به دیوار می‌کشه، سه تا سه تا شروع به شمردن می‌کنه: / خیرِه، شرِّه، یا الله / خط‌ها رو میشمره و جلو و جلوتر میره / یک خط دیگه بیشتر نمونده / استخاره‌ش راه میده یعنی خوب میاد / آقا شغال گفت دلم هم همین رو می‌گفت.

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1001 به تاریخ 920311, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, اوسنه شغال دم لکه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:37  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ غزل گویشی؛ زنده‌یاد استاد محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

طبق برنامه‌ی قبلی در این بخش نوبت قسمت دوم اوسنه‌ی شغال دم لکه بود. اما هفته‌ی گذشته که مانند همیشه کتاب خدی خدای خودم را مرور می‌کردم به غزلی رسیدم که دلم را لرزاند. خواندن این غزل آن هم در روزهایی که استاد محمد قهرمان از میان ما رفته است آتش به دلم زد. حیفم آمد شما را از خواندن این غزل محروم کنم.

دلُم خوشَه که زِمِستو مِرَه، بهار میَه

اگِر یخِ دلِ مُو وا نِرَه، بهار چیَه؟

دلم خوش است که زمستان می‌رود، بهار می‌آید /  اگر یخ دل من باز نشود (اصطلاحی است باز نشدن یخ به معنای غریبی کردن است، مثلا در مورد کسی که برای اولین بار به جمعی می‌رود و احساس غریبی می‌کند می‌گویند فلانی هنوز یخش باز نشده است) بهار چه است؟ (بهار به چه کار می‌آید)

چه مرگِمَه که چِنی وِر اِلَه دِ گریَه مُرُم؟

چِه اَشگیَه که تِمومی نِدَرَه هر چه میَه!

چه مرگم است که چنین بر یله (بی بهانه) در گریه می‌روم؟ (در گریه می‌شوم، به گریه می‌افتم، گریه‌ام می‌گیرد) / چه اشکی است که تمامی ندارد (بعنی تمام نمی‌شود) هر چه می‌آید!

هَمَه‌شْ دِ هول و وِلایُم که نُفتِکَه از دست

که بَلِّ گویِ بُلوری دلُم شِکِستِنیَه

همه‌اش (همیشه، دائما) در اضطراب و نگرانی هستم که نیفتد از دست / که مانند گوی بلورین دلم شکستنی است.

اَزی خدازیَه بشنو که وِرمِگَه هر کس

به راهِ عشق نِرَه، پوشتِ پا به بختْ زیَه

از این خدازده بشنو که برمی‌گوید (می‌گوید) هر کس / به راه عشق نرود پشت پا به بخت - خودش - شده است.

به گُل مُگُم که مِری زودْ از چِمَن، وِرگُفت

بِبی دِ اِیْنِه‌یِ مُو رو، که زندگی هَمیَه

- خطاب - به گل می‌گویم که - چقدر - زود از چمن می‌رودی، برگفت (گفت) / در آیینه‌ی من رو ببین (روی خودت را ببین؛ روی خود را در آینه‌ی کسی دیدن به معنی عبرت گرفتن از سرنوشت او است) که زندگی همین است.

هنوز غنچِه‌یِ گُل کَسَه‌شِر نِکِردَه تیار

پیَلَه‌شِر گُلِ لَلَه به بودْ سرکِشیَه

هنوز غنچه‌ی گل کاسه‌اش را تیار (درست) نکرده است / (که گل لاله پیاله‌اش را به تمامی (بود در این‌جا قید است) سرکشیده است.

چِنی که زندگیِ ما شُلُغ پُلُغ رِفتَه

خدا مِدَنَه و بس، چی به چی و کی به کیَه

چنین که زندگی ما شلوغ و پلوغ (از اتباع است) رفته (شده) است / - فقط - خدا می‌داند و بس که چی به چی و کی به کی است (یعنی چه اتفاقی در جریان است).

فِلَک دِ گَردَه و مِشکینَه اَستِقونِ هَمَه‌رْ

دِزی خُراسِ اَدَم‌خور، به غیرِ مرگْ نیَه

فلک در گردش است و می‌شکند استخوان همه را / در این خراس (آسیاب) آدم‌خوار به غیر از مرگ نیست (وجود ندارد)

دلِ غِریب، بیا دِست و پا دِ هَم چینِم

که از قِدیم مُگُفتَن غِریب رِفتَنیَه

ای دل غریب، بیا دست و پا در هم بچینیم (دست و پایمان را جمع کنیم، دست و پا جمع کردن کنایه از آماده شدن برای رفتن است) / که از قدیم گفته‌اند غریب رفتنی است.

11/1/83

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1000 به تاریخ 920304, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان
+ نوشته شده در  یکشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۲ساعت 10:17  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ اوسنه‌ی شغال دم لکه (قصه‌ی شغال دم‌بریده)؛ محمد قهرمان؛ قسمت اول

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

در خراسان داستان‌های عامیانه را به گویش محلی اُوسِنَه می‌گویند. این افسانه‌ها ساخته‌ي ذهن مردم این مرز و بوم در طول سالیان متمادی بوده است و بیشتر جنبه‌ي سرگرمی داشته و در شب‌های بلند زمستان در شب‌چراغان‌ها (شُو چِرَغو) اهالی روستا دور هم جمع می‌شده‌اند و دور کرسی می‌نشسته‌اند برای کودکان تعریف می‌کرده‌اند. منبع این افسانه‌ها کتاب‌های امیر ارسلان نامدار، هزار و یک شب و چهل طوطی و ... بوده است. با دریع فراوان با افزایش روزافزون رسانه‌های ارتباط جمعی این افسانه‌ها رو به فراموشی و خاموشی می‌روند. این قصه را استاد قهرمان با استفاده از افسانه‌هایی گویشی به گویش تربتی سروده است. در گویش تهرانی هم شاعران معاصر مشابه این کار را انجام داده‌اند مانند پریای شاملو و یا علی کوچولوی فروغ.  امیدوارم از این افسانه‌ی محلی یا همان اوسنه لذت ببرید. این قصه‌ی در 10 قسمت در وبلاگ خواهد آمد و شما می‌تواند آن را پس از کامل شدن با برچسب اُوسِنِه‌ی شِغالِ دُم لِکَّه بخوانید. من در ترجمه به زبان معیار سعی کردم به زبان قصه‌های کودکان نزدیک شوم.

 

1

روزِ بو، روزِگارِ بو

پوشت خَنِه‌یْ نَنِه‌یْ حسن گُودالِ بو

یَگ آقا شِغالِ بو!

ای شِغال

روزِ از قالِ خودِش صُحبِ به وَخت

رَف به دَر تا بِزِنَه چرخِ شِگار

دو قِدَم نِرِفتَه دی صِدایِ هُوهُویِ میَه

گُف که ای صدا چیَه؟

نِکِنَه ای سَگیَه دولَه مِنَه

سگ خِدِیْ مُو دُشمنَه

دشمنِ ما دوس نِمِرَه

شُگُمبَه‌یُم گوش نِمِرَه

وای وِر جونُم اَگِر ای سَگِگَه

بوی وَر دَرَه بیَه وِر رَدِ مُو

پَس بُدُوَه، پیش بُدُوَه

مُندَه‌مْ کِنَه، مُور بُجُوَه

دِلِشِر بایْ مِتَه از تِرس، شغال

خُودِشِرْ

تُندِ مِندَزَه دِ قال

گاهْ وَختِ مِکِشَه کِلَّه، بِبینَه چه خِبَر

چار دو بَر خِلوَت

هیچِّه وِر سَر نِمیَه

نِه اَدَم، نِه جِنوَر

او صدا وازُم هست روز نشست و شُو رِسی

دِگَه وختِ خُو رِسی

آق شِغال دِ خُو نِرَف

تا سحر

داش دِگِ "چه کُنُم" وِر سرِ بار!

بِستِکَه؟ به دَر رِوَه؟ چکار کِنَه؟

بِستِکِه، از گوشنِگی تِلَف مِرَه

واز اگر به در رِوَه، سگ مُدُوَه تِغِش مِتَه

نِمتِنَه از دَمِ او فِلار کِنَه

پایِ جونَه دِ میو

جونَه نه بادِنجو!

آق شِغال دل‌دل مِنَه

یَگ دِلِش بِذو مِگَه مُندَن تو بی‌ثِمَرَه

ای یِقینَه که اَگِر به‌دَر نِری

تُورْ مُکوشَه گوشنِگی دِ مینِ قال

پس بِجیکّی بیتَرَه

...

روزی بود، روزگاری بود / پشت خونه‌ی ننه‌ي حسن گودالی بود / یه آقا شغالی بود / این شغال / روزی از سوراخ خودش صبح زود / رفت بیرون تا دنبال شکار بگرده / دو قدم نرفته بود دید صدای هوهویی میاد / گفت که این صدا چیه؟ / نکنه این سگه که زوزه می‌کشه / سگ با من دشمنه / دشمن ما دوست نمیشه / شکمبه‌ هم گوشت نمیشه / وای به حالم اگه این سگه / بوی من رو بفهمه بیاد دنبال من / پس بدوه، پیش بدوه / خسته‌ام کنه، من رو تیکه پاره کنه / دلش رو می‌بازه از ترس شغال / خودشو / زود میندازه تو سوراخش / بعضی وقتا کله می‌کشه ببینه چه خبره / دور و بر خلوت / هیچی به چشم نمیاد / نه آدمی، نه جونوری / اون صدا بازم هست / خورشید غروب کرد و شب رسید / دیگه وقت خواب رسید / آقا شغال خوابش نبرد / تا سحر / دیگِ "چه کنم" داشت سرِ بار / بمونه؟ بیرون بره؟ چکارکنه؟ / بمونه، از گشنگی تلف میشه / باز اگه بیرون بره، سگ میدُوه تیکه پاره‌‌ش می‌کنه / نمی‌تونه از چنگ اون فرار کنه / پای جونه در میون / جونه، نه بادمجون / آقا شغال دل‌دل می‌کنه / یک دلش بهش میگه موندن تو بی فایده‌س / مطمئن باش که اگه بیرون نری / تو رو می‌کُشه گشنگی توی سوراخ / پس فرار کنی بهتره.

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 999 به تاریخ 920228, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, اوسنه شغال دم لکه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 10:3  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ ترکیب‌بند درد دل؛ استاد محمد قهرمان؛ قسمت ششم (قسمت آخر)

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

ترکیب بندِ دردِ دل در حقیقت سخن گفتن و درد دل کردن شاعر است. او ابتدا با خدا صحبت می‌کند و از او گله می‌کند، بعد از آن به دست سرنوشت اعتراض می‌کند و بعد با چرخ سخن می‌گوید و بعد با قلعه‌ی آسمان و بعد با شب و بعد با روز. اما با هر که و هر چه سخن می‌گوید پاسخی نمی‌شنود و یاد این پند پیران می‌افتد که در خراسان می‌گویند: وقتی کسی را نداری با سنگ درد دل کن و بعد آن را سنگ را در آب روان رها کن. شروع می‌کند به درد دل کردن با سنگ صبور، اما در نهایت دلش برای آن سنگ می‌سوزد و می‌ترسد که سنگ نتواند غم‌های او را تحمل کند، پس آن را به آب می‌سپارد... تاریخ سرایش این شعر سال 1354 خورشیدی است و در حقیقت تنها به فاصله‌ی چند روز پس از مثنوی زیبای خدی خدای خودم سروده شده است. این همان غم مثنوی خِدِی خُدای خُودُم است که با زبان دیگری تکرار می‌شود. این ترکیب‌بند 18 بند دارد. هر بند خود چهار بیت دارد که به علاوه‌ی بیت ترکیب می‌شود شش بیت. این ترکیب بند که نسبتا طولانی است در 6 قسمت در وبلاگ خواهد آمد که هر بار سه بند از آن (15 بیت) به همراه معنی به نمایش در خواهد آمد. شما می‌توانید بعد از تکمیل قسمت‌ها، این شعر را به طور کامل با برچسب ترکیب‌بند درد دل مشاهده کنید.

...

16

امروز مُویُم پیَدَه از اسب

غم تاختَه وِر سَرُم سِوَرَه

امروز منم پیاده از اسب / غم، سواره بر سرم تاخته است.

با گوش و زِبو، مُو هیچ‌کَرَه‌مْ

تا ای بِچِه‌گَک بِرَه چه کَرَه

با گوش و زبان هم هیچ‌کاره‌ام / تا این بچه‌ئک (بچه‌ + کاف تصغیر، در گویش تربتی کاف تصغیر که می‌خواهد به ه غیر ملفوظ بچسبد گاف می‌گیرد، بِچِّه‌گَک یا بِچِّه‌گوک) چه‌کاره برود (بشود).

دردِ دِلِشِر چه ساخْتْ وَرگَه؟

وختِ پسرُم زِبو نِدَرَه

درد دلش را چه طرز (چگونه، چطور) برگوید (بگوید)؟ / وقتی پسرم زبان ندارد.

چو بَشُم مُو دِ بادِ دنیا؟

اِقذِر غم وِر سَرُم بِبَرَه

چرا من در بادِ (نمی‌دانم چرا دارِ دنیا یا حداقل بارِ دنیا نیامده است، البته اگر اشکال تایپی نباشد حتما اصطلاحی محلی است که من از آن بی‌خبر هستم؛ (یکی از خوانندگان محبت کرده و توضیح داده است که در باد دنیا بودن به معنی در حیات بودن و زنده بودن است و اصطلاح باد دنیا به کسی خوردن به معنای زنده بودن آن شخص و اصطلاح  حیف از باد دنیا به معنی حیف از زندگی و حداقل امکانات برای کسی است. اضافه شده در ۶/۳/۹۲ ساعت ۱۲:۲۰))دنیا باشم؟ اینقدر غم بر سرم ببارد.

عمرِ مُو چراغِ پیشِ بادَه

ای زندگی از سَرُم زیادَه

عمر من چراغ پیش باد است / این زندگی از سرم زیاد است.

 

17

گُفتُم بِچِه‌گَک به گپ میَیَه

وختِ که بِرَه سه چار سَلَه

- با خودم - گفتم بچه‌ئک (بچه‌ + کاف تصغیر، در گویش تربتی کاف تصغیر که می‌خواهد به ه غیر ملفوظ بچسبد گاف می‌گیرد، بِچِّه‌گَک یا بِچِّه‌گوک) به گپ‌ می‌آید (به حرف می‌آید، شروع به حرف زدن می‌کند) / وقتی که سه چهار ساله برود (بشود).

اِی گوش، زِبونِشِرْ کِمَک دِ

تیرِ حَرفِرْ کِنَه دِ چِلَّه

ای گوش، زبانش را کمک بده (به زبان او کمک کن) / تا  تیر حرف را در چله‌ کند (در چله‌ی کمان بگذارد، کنایه ‌از حرف زدن).

هر بِچِّه‌یِ خورد، وِر رِز اِنْداخ

بابا نَنَه گفت و عَمَّه خَلَه

بر بچه‌ی خُرد (کوچک) بر ریز انداخت (ور رز انداختن به معنی یکریز تکرار کردن کلمه یا جمله‌ای است معمولا از طرف کودکی که تازه به حرف آمده است) / بابا ننه گفت و عمه خاله (یعنی توانست کلمات ساده را تکرار کند)

ای بِچَّه، هنوز بی‌صِدایَه

مَیی چَشمُم دِ اُو نِگِلَّه؟

این بچه (اشاره به فرزند شاعر) هنوز بی‌صدا (بی‌سخن در نیامده، خاموش) است / می‌خواهی چشمم در آب نغلتد (غلت نخورد؛ گِلُّنُدَن همان غلتاندن است و دِ گَل رفتن به معنی دَر غَلت شدن و شروع کردن به غلتیدن است)

گُفتَن اَدَم از فرشته کَم نِه

بی‌گوش و زِبو، اَدَم اَدَم نِه

گفتن آدم از فرشته کم نیست (چیزی کم ندارد) بی‌گوش و زبان؛ آدم، آدم نیست.

 

*

18

ای سنگ، سَرِت به گَرد اُفتید

از بس که مُو گُفتُم و شِنُفتی

ای سنگ، سرت به گَرد (چرخ، گردیدن، گردش) افتاد / از بس که من گفتم و تو شنیدی.

تُور کِج‌کِلِه‌تُو مِتَه غمِ مُو

هوشِت بَشَه به خود، که نُفتی

تو را کج کلّه تاب (ترجمه‌ی لغت به لغت این واژه‌ی همان "کج کلّه تاب" می‌شود و در کل به معنی دور خود پیچیدن است؛ کِج‌کِلِه‌تُو دایَن یا کج‌کله‌تاب دادن به این صورت است کسی را که مسموم شده است را پس از خوراندن شیر و ماست در تاب می‌نشانند و او را به دور خود می‌چرخانند تا طناب‌های تاب به هم بپیچد، سپس او را رها می‌کنند تا انرزی ذخیره شده در تاب او را در جهت معکوس بچرخاند و این‌کار را آنقدر ادامه می‌دهند تا حال تهوع به شخص دست دهد) می‌دهد غم من / حواست باشد به خود (حواست به خودت باشد) که نیفتی.

دردِ مُو، تُورُم دِ گریَه کِردَه

چو هیچِّه خِدِی مُو وِرنِگُفتی؟

درد من، تو را در گریه کرده است (به گریه انداخته است) / چرا هیچ‌چیز با من بر نگفتی (نگفتی).

مُو پورِگَکِ سِووک رفتُم

تُم سِنگی‌‌تَرْ اَزی خَرَفتی

من پوره‌ئَکی (پوره‌ای، ذره‌ای، در گویش تربتی کاف تصغیر که می‌خواهد به ه غیر ملفوظ بچسبد گاف می‌گیرد، بِچِّه‌گَک یا بِچِّه‌گوک) / تو هم سنگین‌تر از این خواهی رفت (خواهی شد).

تا نُفتیدی ز غُصَّه وِر بَر

تَور وَردَرُم و به اُو بُتُم سَر ...

تا نیفتاده‌ای از غصه بر (به) بر (پهلو) / تو را بردارم و به آب بدهم سر (سر بدهم، رها کنم)

محمد قهرمان 4/9/54

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 998 به تاریخ 920221, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, ترکیب بند درد دل
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 10:47  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

مطالب جدیدتر
مطالب قدیمی‌تر